فاصلهای بین مردم همزبان وجود
ندارد.
گفت و گوی مهرگان با استاد محمدآصف فکرت
کنج مهرگان: استاد محمدآصف فکرت در سال 1325 خورشیدی در شهر هرات دیده به جهان گشود. پس از فراگرفتن دروس
مقدماتی، تعلیمات ابتدایی را در مکتب "موفق" و دروس ثانوی را در دبیرستان
"سلطان غیاثالدین غوری" در زادگاه خویش، هرات گذرانید. کارشناسی
زبان و ادبیات فارسی دری را از دانشگاه کابل و کارشناسی ارشد روزنامهنگاری را از
هند بهدست آورد. در افغانستان در رادیو، مطبوعات و فرهنگستان علوم خدمت کرد. سپس
در ایران فهرستنگار کتابخانۀ خطّی آستان قدس رضوی، عضو هیأت علمی،
ویراستار و مؤلّف در دایرهالمعارف بزرگ اسلام، و محقق و
مؤلف در بنیاد پژوهشهای اسلامی بود. ایشان اکنون در کانادا و در شهر
اوتاوا زندگی میکنند. از استاد فکرت تا کنون صدها مقالۀ تخصصی و تحقیقی در
مطبوعات افغانستان و ایران انتشار یافته است.
متن زیر نسخۀ ویرایش شدۀ گفتوگوی مهرگان با ایشان در شهر اتاوای کاناداست که چندی
پیش صورت گرفت. امیدواریم که این مصاحبه مورد استفادۀ خوانندگان فهیم مهرگان قرار
گیرد.
*****
مهرگان: با عرض سلام و ارادت، بسیار خوشحالم که آشنایی بنده
با پروفسور فضلالله رضا زنجیروار مرا به دوستان و اساتید ارزشمند دیگری چون شما
متصل نموده است. سعادتی بود تا در این سفر به اتاوا در خدمت شما باشم و گفتوگویی
با جنابعالی برای خوانندگان مهرگان داشته باشم. اگر ممکن است به طور مختصر خودتان
را برای خوانندگان مهرگان معرفی کنید.
آصف فکرت: شما هم محبت فرمودید. بسیار خوشحالم که شما را در شهر اتاوا
زیارت میکنم. البته بنده شهرت چندانی هم ندارم. آنچه که میتوانم ادعا کنم هستم،
این است که عاشقِ فرهنگ، زبان و ادب هستم. یعنی بیش از آنچه که بنده در این زمینهها
وارد باشم، عشق به این کار را دارم نه اینکه ادعایی داشته باشم.
بنده محمد آصف فکرت و متولد شهر هرات در افغانستان هستم. در دوران تحصیل و کار
بیشتر در کابل و شمال افغانستان بودم. من همیشه میگویم، و به حق هم این را میگویم که
من دو زادگاه دارم. یکی زادگاهِ تن من است که شهر باستانی، شهر ادب، شهر گُل و شهر
عشق، شهر فرهنگ، شهر خواجه عبدالله انصاری، شهر جامی و شهر خیلی از بزرگان دیگر
یعنی هرات است. البته بنده افتخار میکنم که غباری از خاک کوی این بزرگان هستم. و
اما زادگاه روح من کابل است. من کابل را بسیار دوست دارم. تحصیلات عالی من مقداری
در کابل بود و مقداری در هندوستان. البته مدتی هم در شمال افغانستان در فاریاب و
کُندُز که در قدیم به آن ولوالج میگفتند و بلخ باستان و اطراف آن کار کردهام.
من در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی تحصیل نمودم. البته میتوانیم آن را فارسی دَری هم
بنامیم چون هر دوی آنها یکی هستند و با هم فرقی ندارند. بعد از آن و در هندوستان
در رشتۀ روزنامهنگاری ادامۀ تحصیل دادم. پس از آن مدت زیادی در افغانستان به کار
روزنامهنگاری مشغول بودم. ناگفته نماند که روزنامهنگار موفقی هم بودم.
مهرگان: آیا روزنامه یا نشریهای منتشر میکردید و یا با نشریات دیگر همکاری داشتید؟
آصف فکرت: من برای روزنامههای دولتی کار میکردم و در واقع مأمور دولت بودم. نقش
من در این روزنامهها بیشتر یا سمت معاونت بود و یا عضو هیات تحریریه. در برخی از
استانها نیز مدیر مسئول برخی از این روزنامهها بودم. البته در دوران ما بیشتر
روزنامهها دولتی بود.
مهرگان: ممکن است چند مورد از آنها را نام ببرید؟
آصف فکرت: به عنوان مثال در سال 1349 در روزنامۀ "دیدار مزارشریف"،
پیش از آن در کابل و در مجلۀ "لِمَر" که به معنای آفتاب است فعالیت
داشتم، در سال 1350 مدیر مسئول روزنامۀ "فاریاب" و مدیر عمومی اطلاعات و
فرهنگ استان فاریاب بودم. در سال 1352 که حدود 27 سال داشتم، مؤسس روزنامهای بودم
که از طرف دولت در شهر قُندوز یا کُندوز در شمال افغانستان تأسیس شده بود. این
روزنامه به کوشش من تأسیس شد و من سالها مدیر مسئول آن بودم تا اینکه بعدها به
کابل فراخوانده شدم.
مهرگان: اوضاع نشریات آن زمان را در مجموع چه طور ارزیابی میکنید؟
آصف فکرت: در آن دوران میتوانستیم مطبوعات را به دو قسمت تقسیم کنیم. یک قسمت
روزنامهها و انتشارات آزاد و حزبی یا بیطرف بودند که سابقۀ سیاسی یا تجاری
داشتند. بخش دیگر نیز همان طور که عرض کردم نشریات دولتی بودند. در آن دوران بیشتر
روزنامهها و نشریات تحت نظارت وزارت اطلاعات و کُلتور که به زبان امروز ایران
وزارت ارشاد و یا وزارت فرهنگ گفته میشود به چاپ میرسید. در مجموع اوضاع روزنامهها
خیلی بد نبود. برخی از آنها خریدار داشت و مردم از آنها استقبال میکردند.
مهرگان: اجازه بدهید قدری برگردیم به زبان و گویشهای مختلف منطقه. از آنجایی
که تخصص جنابعالی در این زمینه است، بسیاری معتقدند که زبان فارسی که امروزه مردم
افغانستان استفاده میکنند خالصتر و اصیلتر است. نظر شما در این مورد چیست؟
آصف فکرت: ما هر چقدر که از قسمتهای غربی یعنی اروپا و عربستان به طرف شرق میآییم
زبان فارسی سرهتر و خالصتر میشود. یکی از دلایل آن شاید این باشد که مرکز زبان
فارسی در حدود شهر بلخ بود و بلخ نیز در شمال افغانستان امروز واقع شده است. دلیل
دیگر آن دور بودن این مناطق از کشورهای عربنشین و اروپایی بود. یعنی هر چه به سمت
شرق میرویم زبان فارسی کمتر تحت تأثیر این زبانها قرارگرفته و در نتیجه خالصتر
مانده است.
زبان فارسی سرزمینی که امروز به لحاظ سیاسی ایران خوانده میشود اصولاً تحت تأثیر
چندین فرهنگ و چندین زبان قرارگرفته است. مثلاً در زمان اسکندر تحت تأثیر زبان
یونانی قرارگرفت و یا بعد از اسلام به شدت تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت. و این
غَرض تا حدی بود که زبان عربی باید جایگزین زبان فارسی شود، و البته میدانید که
فارسیزبانان به جای این کار عربزبانها را فارسیزبان ساختند. بعدها این سرزمین
تحت تأثیر زبان ترکی و مغولی قرار گرفت. این است که این تأثیرها در سرزمینی که
امروز به نام افغانستان است کمتر بود.
به عنوان نمونه شما اگر به شهر بدخشان یا حصار بروید که کمی دورتر از شهر دوشنبه
پایتخت تاجیکستان است اثری از زبان عربی نمیبینید و یا لغات عربی بسیار کمتری به گوش شما خواهد خورد. همین است
که به خاطر کمتر تأثیر پذیرفتن از هجومها، حملات و فشارها زبانها و لهجههای
مناطق شرقی کمتر تحت تأثیر این زبانها قرار گرفته است.
البته همان طور که ما در ایران و در مناطق مختلف زبانها و گویشهای مختلف داریم
نظیر کردی، ترکی و حتی عربی در جنوب ایران، در افغانستان هم ما زبانهای مختلفی
داریم. در شمال زبانهای تاجیک و ترکی را داریم و در جنوب بیشتر جمعیت افغانستان
به زبان پَشتو صحبت میکنند که زبان اصلی این منطقه است. زبان پشتو همانند زبان
فارسی یکی از زبانهای مهم آن منطقه است که یکی از زبانهای هند و آریایی محسوب میشود.
البته زبان فارسی هم از ریشۀ زبانهای هند و آرین است.
مهرگان: با توجه به تحولات قرون اخیر و به نوعی دهکدۀ جهانی شدن آن، آیندۀ این
زبانها و گویشها را چگونه میبینید؟
آصف فکرت: چنانچه زبانی از بین برود، ضعیف شود، قوی شود، از زبانهای دیگر
تأثیر بپذیرد و یا زبانهای دیگر را تحت تأثیر خود قرار دهد،همۀ اینها مربوط با
تأثیرات و تأثراتی است که آن زبان از فرهنگ و اقتصاد و یا حتی زور پذیرفته است.
زور هم در اصل برمیگردد به اقتصاد. البته وقتی میگویم زور منظورم این نیست که
کسی شما را مجبور کند که زبانتان را فراموش کنید بلکه این خودبهخود اتفاق خواهد
افتاد.
اما در مورد زبان فارسی همانطور که تا به امروز زبان فارسی قویتر شده است ما دلیلی نداریم که نگران از بین رفتن این زبان
باشیم.
به نطر من دهکدۀ جهانیای که اشاره کردید در توسعۀ زبان فارسی هم تأثیر مثبت
گذاشته است. ما اگر در گذشته زبان فارسی را تنها در افغانستان و تاجیکستان و ایران
میدیدیم، امروز این زبان را در دنیا میبینیم. به عنوان مثال چندی پیش که من در
تورنتو و در مراسم جشن تیرگان بودم، چیزی حدود 120 هزار نفر در این مراسم شرکت
کردند که بیشتر آنان فارسی صحبت میکردند. شما چنین چیزی را در چند سال پیش نمیدیدید.
امروز شما در هر گوشهای از دنیا انجمنی از فارسیزبانان را میبینید و اینها
بیشتر ترجیح میدهند تا با هم باشند.
به عنوان مثال بنده مدتی پیش از طرف انتشارات زاگرس به برنامهای دعوت شدم و بعد
متوجه شدم که بسیاری از دوستان افغان هم در آن مراسم بودند. من این مسئله را بسیار
به فال نیک گرفتم.
امروزه فارسیزبانان میخواهند تا با هم زبان مشترک و فرهنگ مشترک خودشان را
گسترش بدهند. و چرا این طور نباشد؟ امروزه میبینیم که زبان انگلیسی مورد توجه
مشترک کشورهای مختلفی از جمله انگلستان، آمریکا، نیوزلند، استرالیا و غیره قرار
گرفته است. چرا زبان فارسی با چنین پیشینهای و فرهنگی و با چنین ذخیرهای که
مربوط به کشورهای ایران و تاجیکستان و افغانستان است نباید وحدت خود را بازیابد؟ ما
باید سعی کنیم که پراکندگی، اغتشاش و اختلافات زبانی را به حداقل برسانیم.
برای رسیدن به این هدف این سه کشور باید مطبوعات همدیگر را بدانند. مثلاً من متوجه
شدم که ایرانیها و افغانها اخیراً کوشش میکنند تا سریلیک تاجیکی را بدانند و
این حرکت خوبی است.
امروزه در ایران برخی از انتشاراتیها از خط سریلیک هم در انتشار کتاب استفاده میکنند.
اینها همه امیدواریهایی است که در آیندۀ نه چندان دور مجله و یا کتابی چاپ نشود
که یکی از این سه ملیت آن را نفهمند.
در آینده اگر کتابی در دوشنبه چاپ شود و یا برنامۀ رادیویی
از کابل یا تهران پخش شود باید از لغاتی استفاده کنند که برای تمامی مردمان این
منطقه قابل فهم باشد.
این موضوع حتی در انتشارات کشورهای غیرفارسیزبان هم اثر
گذاشته است. به عنوان مثال اگر در وبسایت بی.بی.سی و در بخش فارسی آن اگر کلمۀ
"خودرو" را مینویسند که یک کلمۀ خاص ایرانی است در کنار آن و با یک خط
فاصله "موتور" هم مینویسند تا افغانها و تاجیکها که با این لغت
آشنایی ندارند هم متوجه معنی آن لغت بشوند.
من امیدوارم و مطمئن هستم که زبان فارسی روز به روز تقویت خواهد شد.
مهرگان: آیا میتوان گفت که در واقع این نویسندگان، ادبا و شعرا هستند که با
خلق آثار ارزشمند خود زبان را زنده نگاه میدارند؟
آصف فکرت: تا حدودی درست است اما ما نباید سعی در تخریب زبان کنیم. گاهی دیده
میشود که برخی لغات جدیدی را انتخاب میکنند که برای بسیاری از فارسیزبانان قابل
پذیرش نیست. در حالی که شما میدانید لغات را مردم انتخاب میکنند. اگر لغات جدید
را مرکزی انتخاب کند و به عنوان مثال اگر این مرکز در تهران باشد و این لغت را یک
تهرانی انتخاب کند گاهی پیش میآید که این لغت مورد پذیرش مناطق دیگر قرار نمیگیرد.
مثلاً واژۀ "تلفن". درست است که این واژه یک واژۀ لاتین یا انگلیسی است
اما امروز این واژه تقرباً فارسی شده است. یعنی هر فارسیزبانی و در هر سن و سالی
معنی تلفن را میداند. یعنی این فارسیتر است از کلمهای که من چند سال پیش شنیدم
و آن را به نام "سیستم صوتی" نامیده بودند.
مهرگان: البته "سیستم" هم غیرفارسی است و "صوتی" هم که
عربی است، این چه ابتکاری است دیگر؟
آصف فکرت: بله کاملاً درست است. نمونههایی از این دست بسیارند. مانند واژۀ
"هلیکوپتر" که آن را به "چرخبال" ترجمه کرده بودند. به نظر
من تلفظ نزدیک بههمِ "خ" و "ب" خیلی سخت است و تلفظ لغت را
مشکل میکند. در قدیم در افغانستان به هلیکوپتر "طیارۀ چرخکی" هم میگفتند.
شاید به همین دلیل است که امروزه در مطبوعات بیشتر از واژۀ "بالگرد"
استفاده میکنند.
اگر بخواهم این موضوع را کمی واضحتر بیان کنم، و این خیلی مهم هم هست، این طور
است که کسانی که کارشان زبان و لغت و خدمت در این زمینه است اینها به جای این که
واژه بسازند اول باید واژه بیابند. ما در قلمرو گسترده و پهناور زبان فارسی شاید
هنوز از خیلی از مناطق بیخبریم. شاید ما به جای ساختن هزاران واژۀ جدید باید بتوانیم
آنها را در بدخشان، سمرقند، بخارا، دوشنبه، خُجند و ... بیابیم. ببینیم آیا ما این
واژه را در قلمرو زبان فارسی داریم یا نداریم؟ اگر لغت معادلی نداریم، سپس باید
بسیار عالمانه و با دقت و احتیاط واژۀ جدیدی بسازیم.
به عنوان مثال من مدتی پیش با دوستی بدخشانی صحبت میکردم و از او پرسیدم آیا میدانی
که من امروز چرا پیش تو آمدم؟ او در جواب به من گفت من چه میدانم. من "دِلبین"
نیستم. این لغت را من سالها بود که دنبالش بودم. همواره دنبال واژهای بودم که به
جای واژۀ "غیبگو" یا "علم غیب داشتن" استفاده کنم. واژۀ "غیب"
که لغتی عربی است را بسیاری در ایران و افغانستان بهکار میبرند و در محاورات از
آن استفاده میکنند و من خبر نداشتم که این واژۀ "دِلبین" در فارسی
هست. من این قدر خوشحال شدم که به دوستم گفتم من آمده بودم همین لغت را از تو
بشنوم و امروز دیگر کاری با تو ندارم.
زبان فارسی گنجینهای است که ما بیشتر بخشهای آن را هنوز ندیدهایم، نشنیدهایم و
احساس نکردهایم. منظورم این است که ما نباید خیلی تندتند واژۀ جدید بسازیم.
مهرگان: به نظر جنابعالی آیا منابع مکتوبی که در این زمینه تا حدودی ناشناخته
مانده باشند موجود است؟
آصف فکرت: بله منابع مکتوبی هم در این زمینه وجود دارند. در زمینه واژهها و
گویشهای مختلف فارسی، هراتی و کابلی کتابهای زیادی در ایران و افغانستان و حتی
تاجیکستان به چاپ رسیده است. اخیراً در ایران واژهنامۀ فرهنگ تاجیکی به الفبای فارسی
چاپ شده است. اما در بین همین فرهنگ تاجیکی واژههایی را میبینید که تاجیکی هست
اما برای ما هم بسیار جالب است.
باید مؤسسات و مراکزی باشند که تمام واژههای محلی مناطق مختلف را جمعآوری کنند و
انتشار بدهند. مثلاً واژههای معمول در بدخشان، واژههای معمول در تَخار، واژههای
معمول در بین مردم بلخ، واژههای معمول در خُجَند، واژههای معمول درشهر قدیمی
اُوشک، اوزجند و غیره این واژهها اگر به خط و زبانی که ما آن را میدانیم انتشار
یابد، سبب مقابلۀ این واژهها با واژههای لاتین و عربی که مورد استفادۀ ما هست میشود
و این امکان را به ما خواهد داد که خیلی عجولانه واژه نسازیم و واژهای را بیایم
که نزد خودمان است.
ما قبل از ساختن هر لغت جدید باید این احتمال را بدهیم که واژۀ معادلی برای آن لغت،
مثلاً در یکی از روستاهای گیلان یا مازندران یا نیشابور یا تخار و غیره هست. هرگاه
به لحاظ علمی یقین داشتیم که برای این واژه برابری وجود ندارد، آن وقت بسیار با
احتیاط و عالمانه و با در نظر گرفتن همۀ جوانب واژۀ جدید بسازیم.
مهرگان: اگر اشتباه نکنم جنابعالی مدتی در ایران با فرهنگستان زبان فارسی نیز همکاری
داشتید. به نظر شما آیا فرهنگستان زبان فارسی، نکاتی را که در مورد ساختن واژههای
جدید به آنها اشاره کردید رعایت میکنند؟
آصف فکرت: البته در جواب این سئوال شما باید کوشش کنم طوری پاسخ بدهم که خدای
نکرده پاسخ من حالت تهاجمی نداشته باشد. بیشتر دوستان عزیزی که در فرهنگستان ادب و
زبان فارسی هستند از دوستان من هستند و محبت کردند و کتابی از بنده هم در همین
زمینه به نام "واژهنامۀ همزبانان" را به چاپ رساندهاند. همۀ این
عزیزان که از اساتید معتبری هم هستند این را قبول دارند که هنوز همۀ ما از بعضی
گوشه و کنارهای زبان فارسی چنانکه لازم است اطلاع نداریم.
زحمات فرهنگستان زبان فارسی بسیار قابل تقدیر است اما باید دید که در این زمینه تا
چه اندازه امکانات دارند. مثلاً باید دید دوستانی که در این فرهنگستان هستند تا چه
اندازه از زبان سُخت، بلخ، بدخشان و غیره اطلاع دارند؟
در مجموع هرچه قدر اطلاعات افراد در این زمینهها بیشتر باشد نتایج کار آنها
مفیدتر، مثمرتر و معتبرتر خواهد شد.
مهرگان: استاد، در زندگی از چه کس یا کسانی بیشتر الهام گرفتهاید؟
آصف فکرت: یکی از سعادتهایی که بنده در زندگی داشتم این بود که از دوران
طفولیت و کودکی در محضر دانشمندان هرات باشم. حتی بسیاری از قوم و خویشان بنده با
کتاب و قلم و کاغذ آشنا و مأنوس بودند. در واقع اینها یک زمینهای را برای بنده
فراهم نمودند. این بود که وسائل بازی من در اصل قلم و کاغذ و کتابهایی بود که
هنوز نمیفهمیدم آنها چه هستند.
از جمله افرادی که بنده در دوران دبیرستان و در کلاس هشتم سعادت شاگردی آنها را
داشتم، استاد "فکری سلجوقی" بود. ایشان از اساتید معروف تاریخ و
ادب و خوشنویسی هرات بودند. بنده بسیار از ایشان و کتابخانۀ ایشان استفاده کردم.
از افراد دیگری که میتوانم نام ببرم مرحوم عبدالحسین توفیق و علیاصغر
بشیر هروی بودند. البته افراد زیاد دیگری هم بودند که اگر بنده بخواهم از همۀ
آنها نام ببرم قدری طولانی خواهد شد. بعد از آن در دانشگاه کابل نیز اساتید بسیاری
بودند که بنده از آنها الهام گرفتم. مثلاً دکتر "احمد جاوید" از
اساتید ارزشمند زبان فارسی ما بود که دو دکترا از ایران داشت. پیش از آن مرحوم
استاد "بیتاب" ملکالشعرا بود و مرحوم استاد "خلیلالله
خلیلی" ملکالشعرای افغانستان بود. مرحوم "نکهت سعیدی"
استاد زبانشناسی ما بودند و خیلیهای دیگر که از آنها الهام گرفتم. پروفسور
"فاروق اعتمادی" استاد تاریخ ما بودند. همۀ این افراد سرمشق
آموزش و تاب و تلاش ما در وارد شدن به عرصۀ ادب شدند.
یک از استادان روزنامهنگاری که بنده روزنامهنگاری خود را مرهون ایشان هستم مرحوم
پروفسور "صباحالدین کُشکَکی" بود. به لطف ایشان بود که من در
سال دوم تحصیل خود در دانشکدۀ ادبیات توانستم وارد رادیو افغانستان شوم و برای چند
سال تهیهکنندۀ یکی از برنامههای موفق ادبی-هنری در این رادیو باشم. این برنامه "سرود
هستی" نام داشت و در روزهای دوشنبه پخش میشد. همۀ مردم در شام روز
دوشنبه منتظر شنیدن این برنامه از رادیو بودند.
این برنامه با این شعر آغار میشد که:
تنت به ناز طبـیبان نیاز مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
این پیام آغازین این برنامۀ رادیویی بود.
برنامۀ دیگری که در رادیو داشتم برنامۀ "هنر و
زندگی" بود. در این برنامه بنده با راهنمایی استاد کُشکَکی (کُشکَک به
معنای کاخ کوچک، نام شهرکی است در لَقمان در استان ننگرهار در شرق افغانستان که استاد
کُشککی از اهالی آن شهر بودند.) برای اولین بار در برنامۀ هنر و زندگی کار نقد و
بررسی از رادیو را آغاز کردیم. به عنوان مثال فیلمها را میدیدم و بعد آن را در
این برنامه نقد و بررسی میکردیم و یا با افراد متخصص در آن زمینهها مصاحبه میکردیم.
همچنین در همین برنامه بود که ما برای بار اول نقد کتاب را شروع کردیم. و باز سعی
میکردیم تا با افراد خبره در این زمینه مصاحبه کنیم.
مهرگان: چه سالی به ایران تشریف بردید و در ایران چه فعالیتهایی داشتید؟
آصف فکرت: در سال 1361 شرایط زندگی در افغانستان از جوانب مختلف برای من بسیار
دشوار شد و با کمال تأسف کابل را ترک کرده و وارد ایران شدم. در ایران تنها در
حدود دو ماه بیکار بودم و بعد از آن به صورت بسیار فعال وارد کارهای تحقیقاتی و
کتابشناسی شدم. از جملۀ این فعالیتها فهرستنگاری کتابها در آستان قدس رضوی بود
و بسیار خوشحالم که این سعادت را داشتم. من بسیاری از تجارب بعدی خودم را مرهون
خدمت در آستان قدس رضوی میدانم. یکی از سعادتهایی که نصیب بنده شد و شاید کمتر
کسی این سعادت را داشت این بود که من موفق شدم تمام نسخههای خطی گنجینۀ نسخههای
خطی آستان قدس رضوی را زیارت کنم، ببینم و ورق بزنم. و مشخصات آنها را در دفتر
ثبتی یادداشت کنم. دیدن هر یک از این نسخهها چیزهای تازهای به من آموخت.
در این مرکز چیزی در حدود بیست هزار نسخۀ خطی منحصر به فرد وجود دارد که پیشینۀ
برخی از آنها به قرن سوم و چهارم هجری میرسید. یعنی حدود 1100 سال پیش.
تا سال 1365 در آستان قدس رضوی بودم تا اینکه بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
بنده را دعوت به کار کرد. ملاقاتی با آقای دکتر "سیدکاظم موسوی بجنوردی"
داشتم و ایشان مرا با سمتهای ویراستار دوم، مؤلف و نیز مدیر بخش گزینش عناوین در
خدمت این بنیاد در آوردند.
در این بنیاد به پیشنهاد آقای بجنوردی بنده عناوین تمامی دایرهالمعارف
بریتانیکا را به زبان فارسی ترجمه کردم و آنها را به صورت فهرست درآوردم که
این فهرستها در آنجا موجود است. چیزی در حدود 100 مقالۀ علمی پژوهشی هم در این
مرکز نوشتم. در این بنیاد زمینۀ یادگیری برای من بسیار فراهم شد و اساتید بزرگوار
و محترمی در آنجا یافتم که همنشینی با آنها را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
گاهی هم بسیار تأسف میخورم که با اینکه جوان هم بودم چرا شایستگی این را نداشتم
تا از این اساتید بیشتر استفاده کنم. اساتیدی مانند دکتر زریاب خویی، دکتر فتحالله
مجتبایی، شادروان دکتر شرف خراسانی، شادروان دکتر عنایتالله رضا،
مرحوم افشار، دوست عزیز دکتر علی اشرف صادقی و بسیاری از بزرگان
دیگر که من الان حضور ذهن ندارم.
"مناجات و گفتار پیر طریقت، خواجه عبدالله انصاری" عنوان یکی از کتابهای
بنده است که پس از 34 سال در ایران دوباره چاپ شد. به جز این، 32 نسخه کتاب دیگر
نیز در ایران از بنده به چاپ رسید.
مهرگان: با وجود داشتن کاری که به آن بسیار علاقهمند هم بودید، چه طور شد که به
کانادا مهاجرت نمودید؟
آصف فکرت: من چون به شهر خودم هرات و کابل نزدیکتر بودم قطعاً علاقه نداشتم
که به غرب مهاجرت کنم. قوانینی وجود دارد که اگر شما چند سالی در کشوری به خدمات
فرهنگی بپردازید باید به شما تابعیت آن کشور را بدهند. من با خدمات مکرری که در طی
15 سال در ایران داشتم و نیز با خلق آثاری که در ایران داشتم متأسفانه موفق به
گرفتن تابعیت ایرانی نشدم. در اصل این حق مُسلّم مدنی یک انسان را به بنده ندادند.
از طرفی مشکلات دیگری برای من پیش آمد. فرزندان من با توجه به این که در ایران درس
خوانده بودند کار نداشتند. بعضی از آنها هم نتوانستند تحصیلات خود را به پایان
برسانند. همۀ این عوامل باعث شد که بنده با کمال مجبوری و ناگزیری به کانادا
مهاجرت کنم.
البته کانادا کشور دوم من است و از این بابت بسیار خوشحالم چرا که در اینجا زمینههای
کار و تحقیق و تحصیل فراهمتر است. از طرفی همان طور که فرمودید با دهکدۀ جهانی
شدن دیگر شما به مرزها خیلی وابسته نیستید.
من قصیدهای را برای یکی از دوستان خود آقای "علی دهباشی" که
سردبیر نشریۀ وزین بخارا هستند سرودهام که عنوان این قصیده دهکدۀ جهانی است و من
بسیاری از این مسائل را در آن قصیده بیان کردهام.
مهرگان: به آقای دهباشی اشاره فرمودید، ارتباط کاری شما با نشریۀ ارزشمند و
وزین بخارا چگونه است؟
آصف فکرت: البته دوستان لطف میکنند و هر از گاهی برخی از مقالات مرا از وبسایتم
برمیدارند و چاپ میکنند. گاهی هم بنده از آنها خواهش میکنم که چنانچه از مطلبی
خوششان آمد اجازه بدهند که من آن را ویرایش مجدد کنم و بعد آن را چاپ کنند.
آقای دهباشی یک دانشمند مطبوعاتی است که گویا زندگی خودش را وقف زبان فارسی و خدمت
به خدمتگذاران زبان فارسی کرده است. این شد که بنده قصیدهای در مدح ایشان نوشتم
که دو بیت آن را برای شما میخوانم.
پیکی ز بخارا و پیامی ز سمرقند
آمد بَرَم از خدمتِ آن یار برومند
آن پیک بخارا و نه از میر بخارا
با نامۀ چون قند نه از شاه سمرقند
من در این قصیده که در اصل در وصف ایشان است سعی کردم این حقیقت را نشان بدهم که
دیگر در دنیا فاصلهای بین مردم همزبان وجود ندارد.
مهرگان: از زمانی که به کانادا آمدید عمدۀ فعالیتهای فرهنگی شما بیشتر در چه
زمینههایی بود و هست؟
آصف فکرت: هنوز گاهگاهی اگر دایرهالمعارف بزرگ اسلامی کاری داشته باشد،
برایشان انجام میدهم. البته متأسفانه خیلی فرصت نمیکنم ولی در حد توانم این کار
را انجام میدهم. البته دایرهالمعارف بزرگ اسلامی دانشنامههای بزرگ جهانی هم
دارد که داشتن آنها مستلزم ترجمه است و من گاهی به ایشان در این امور کمک میکنم.
همچنین من بسیار مطالعه میکنم و با اینکه 64 سال سن دارم همچنان در حال یادگیری
زبانهای فرنگی هستم و بیشتر وقت من در شبانه روز به مطالعه و یادگیری میگذرد.
مهرگان: آیا در مجموع مشکلاتی در زمینۀ مهاجرت داشتید؟
آصف فکرت: نه. مشکل چندانی نداشتم. اگر افرادی نظیر ما با مهاجرت در سنین بالا
از لحاظ فرهنگی راضی نیستیم، به قول شاعر "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی".
به عنوان مثال دخترم که در ایران در رشتۀ مامایی تحصیل کرده بود در ایران بیکار
بود اما در اینجا دو سال دیگر درس خواند و اکنون پرستار بسیار موفقی است. و یا
پسرم نیز در زمینۀ تجارت بسیار موفق است و همهشان روی پای خوشان ایستادهاند.
و در مجموع و تا حدود بسیار زیادی به خود انسان بستگی دارد. به قول یک مثل عربی
است که میگوید "خُذ ما صفی دَع ما کدر" یعنی
آنچه که پاک و روشن است بگیر و آنچه که تاریک و افسرده است رها کن. حال اگر ما
قسمت تاریک آن را بگیریم دیگر مشکل خود ماست.
در کانادا امکانات کسب دانش در هر سن و در هر زمینهای مهیاست. در این کشور درِ
دانش برای همه باز است. همان طور که میدانید در این جا برنامهای هست به نام Long Life Learning یعنی آموزش
تمام عمر.
مهرگان: به نظرم این سیستم همان مفهوم شعر فردوسی است که میگوید "ز گهواره
تا گور دانش بجوی" که در اینجا به طور عملی قابل اجراست.
مهرگان: استاد فکرت، از فرصتی که در اختیار مهرگان قرار دادید بسیار سپاسگزارم.
چنانچه پیام و یا صحبت دیگری برای خوانندگان مهرگان دارید لطف کنید و بفرمایید.
آصف فکرت: پیام من به همۀ همزبانان و همدلان ما این است که از امکانات پیشرفت
علمی و مدنی و فرهنگی که این کشور و این محیط برایشان فراهم ساخته است استفاده
کنند. نکتۀ دیگری که بسیار قابل توجه است این است که کشور کانادا کشوری است
چندفرهنگی. یعنی شما از هر کجای دنیا که آمده باشید نه تنها مجبور نیستید که فرهنگ
خودتان را رها کنید بلکه میتوانید از امکانات وسیع این کشور برای پیشبرد و تقویت
فرهنگ خود و همچنین نشان دادن جلوههای زیبای آن استفاده کنید. یعنی شما میتوانید
با حفظ فرهنگ خود عضو مفید این جامعۀ بزرگ باشید.