سال سوم / شمارۀ بیست و سوم / برگی از تاریخ / خاطرات اردشیر زاهدی / بخش 1

آخرین روزهای شاه به روایت اردشیر زاهدی
انتخاب و ویرایش از مهرگان





اشارۀ مهرگان: نوشتار زیر بخش‌هایی از کتاب خاطرات اردشیر زاهدی در بارۀ حوادث و ماجراهای خروج محمدرضاشاه پهلوی از ایران است. اردشیر زاهدی متولد سال 1307 خورشیدی است. ایشان پسر سپهبد فضل‌الله زاهدی و برای مدتی نیز داماد شاه (ازدواج با شهناز پهلوی) بود. وی به مدت دو سال سفیر ایران در آمریکا و پس از آن مدتی نیز سفیر ایران در بریتانیا و در دولت هویدا وزیر امور خارجۀ ایران بود.
اردشیر زاهدی تنها مقام رسمی حکومت پهلوی بود که در زمان بیماری محمدرضا شاه در تبعید با او بود و برای اقامت محمدرضا شاه پهلوی در آمریکا بسیار تلاش کرد.    

امید است که تکرار بخش‌هایی از تاریخ غم‌انگیز سرزمین ما  برای شما خوانندۀ محترم سودمند باشد.


***

یک جمله شاه هرگز از یادم نمی‌‌رود. زمانی که در دنیا سرگردان شده بود و می‌‌کوشید برای عمل جراحی و معالجه به آمریکا بیاید و واشنگتن او را راه نمی‌داد در تماس تلفنی به من گفت: "اردشیر جان! در این دنیای بزرگ آیا جایی برای پناه دادن من پیدا نمی‌شود؟!" محمدرضا شاه در سال‌های پایان سلطنت خود عمیقاً‌ دچار افسردگی بود. او در دو سال آخر حکومت خود به هیچ چیز علاقه و توجه نشان نمی‌داد و حتی خانم گیلدا آزاد (طلا) دوست دختر مورد علاقه‌اش را هم ترک کرده بود.


شاه آدم باهوشی بود اما متأسفانه ضعف کارآکتر داشت و اصلاً به درد موقعیت‌های مشکل و مواقع اضطراری نمی‌خورد. او پادشاهی بود که برای مواقع آرامش ساخته شده بود. به محض آنکه مشکلی پیش می‌آمد خودش را می‌باخت و سلسلۀ اعصابش در هم می‌ریخت.
هر وقت با هم تنها می‌شدیم می‌گفت: "اگر مرا آزاد گذاشته بودند ترجیح می‌دادم در آمریکا یک مزرعۀ بزرگ می‌خریدم و کشاورزی می‌‌‌کردم." اشکال دیگر اعلیحضرت این بود که به اطرافیانش اعتماد بی‌مورد داشت و حرف‌های دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را می‌پذیرفت.

****


البته باید بگویم اکثر فرماندهان ارتش افراد بی‌وجود و فاقد ابتکار و ذلیل و زبونی بودند و تنها هنر آنها دزدی بود. پدرم (سپهبد زاهدی) می‌گفت شاه عمد دارد که افراد فاقد ابتکار و ذلیل و زبون را اطراف خود جمع کند تا این افراد قدرت کودتا و براندازی شاه را نداشته باشند. مثلاً‌ ارتشبد غلامرضا ازهاری که رئیس ستاد ارتش بود شاید باورتان نشود اگر بگویم یک ترس عجیبی از گربه داشت و چون در کودکی گربه او را پنجه کشیده بود همیشه از گربه می‌ترسید! آن وقت سکان ادارۀ مملکت در خطرناکترین و بحرانی‌ترین شرایط را به دست این آدم که از گربه می‌ترسید – داده بودند!
این دریادار حبیب‌اللهی از آن دزدهای روزگار بود و در ایامی که فرماندۀ نیروی دریایی بود تا توانست دزدی کرد و پول‌ها را به خارج فرستاد و اکنون در آمریکا و انگلستان دارای اوضاع اقتصادی رشگ‌برانگیزی است.

حبیب‌اللهی که از تهران آمده بود و همه ما را مشتاق شنیدن اخبار و گزارشات دست اول می‌دید شروع به صحبت کرد. او هر چه بیشتر صحبت می‌کرد ما در بهت زیادتری فرو می‌رفتیم. دریادار حبیب‌اللهی گفت که ارتشبد قره‌باغی با امان از انقلابیون با آنها سازش کرده و ارتش را به پادگان‌ها بازگردانده و پشت بختیار را خالی کرده است.

اعلیحضرت با شنیدن این مطلب به زمین تف کرده و گفتند این مردک مادر... خواهر... را من از روستاهای اردبیل آوردم و ترقی دادم و به ریاست ستاد رساندم، اما او به من خیانت کرد.
خانم فریده دیبا که معلوم بود از زمان ازدواج دخترش با شاه همیشه بغض خود را فرو داده و امکان اظهار نظر و یا مخالفت در حضور شاه را نداشته است، در جلو همه به اعلیحضرت گفت: "شما فرماندۀ کل قوا بودید و اگر صحبت از خیانت باشد شما خیانت کرده‌اید که افسران و درجه‌داران و قوای تحت امر خود را رها کرده و گریخته‌اید. یک نفر فرمانده باید آخرین نفری باشد که عرصه را ترک می‌کند. امثال قره‌باغی فهمیده‌اند بازگشتی برای شما متصور نیست و در واقع خواسته‌اند جان خودشان را نجات بدهند!"

این اظهارات باعث رنجش اعلیحضرت شد و اعلیحضرت پس از چند دقیقه سکوت اظهار داشت:‌ "من صحنه را به میل خودم ترک نکردم. آمریکایی‌ها و دوستان انگلیسی‌ام به من گفتند که خوب است شما در مواقع خونریزی در ایران نباشید تا کشت و کشتارها به نام شما تمام نشود."


تازه اینجا بود که همه فهمیدند آمریکایی‌ها می‌خواسته‌اند در غیاب شاه ماجرای سال 1954 را در ایران تکرار کنند و با توسل به قوای ارتش مردم را شدیداً سرکوب نمایند.

****

باید بگویم که پرزیدنت سادات مرد وفاداری بود و علیرغم حملات شدید دولت انقلابی جدیدالتأسیس شاه را پناه داد و از او در کاخ پذیرایی دولت پذیرایی گرمی کرد.
برای نخستین بار در تاریخ می‌خواهم به عنوان وزیر خارجۀ اسبق ایران و مطلع‌ترین شخص عرض کنم که عامل اصلی صلح اعراب و اسرائیل و به ویژه عامل اصلی امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و مصر شخص شاه بود و لاغیر!
ایران در آن زمان یک میلیارد دلار به مصر کمک مالی بلاعوض داد تا با استفاده از آن کانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزی مصر) را لایروبی و بازگشایی کنند. در حدود همین مبلغ را هم به اسرائیل دادیم و چون روابط خوبی با هر دو کشور داشتیم توانستیم آنها را به مذاکره و امضای قرارداد صلح متقاعد کنیم.
البته امضای قرارداد بعدها انجام شد اما پایه‌گذار این صلح شخص شاه ایران بود و تاریخ‌نگاران در آینده باید به این مطلب توجه کنند.

Comments