اسمش قمر بود!
قمرالملوک وزیری از زبان مرتضیخان نی
داوود
اشارۀ مهرگان: بخش جدید "برگی
از تاریخ" از این شماره به مهرگان اضافه شده است. در این بخش از مهرگان
بناست تا حکایات و روایات کوتاه ولی خاطرهانگیز تاریخی به سمع خوانندگان مهرگان رسانده شود. بدیهی است که این روایات
گاه شیرین و گاه یادآور سختیها و دشواریهایی است که در گذشتهایی نه چندان دور
اجداد و پیشینیان همۀ ما آن را تجربه کردهاند. هدف از این بخش روایت آن بخشی از
تاریخ است که گذشتۀ همۀ ما را به نوعی شکل داده و آیندۀ ما و فرزندان ما از آنها
تأثیر خواهند گرفت.
شما خوانندۀ محترم چنانچه خاطره و یا نوشتهای تاریخی دارید میتوانید آن را از
طریق مهرگان با دیگر خوانندگان به اشتراک بگذارید.
***
برگی از تاریخ: بارها برای
عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم، برای عروسی، مولودی و … اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پاییز
غمانگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر میکردم، از مجلسی که قدر ساز را نمیشناختند
خوشم نمیآمد اما چاره چه بود، باید گذران زندگی میکردیم. چنان ساز را در بغل میفشردم
که گویی زانوی غم بغل کردهام. نمیدانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش
در نمیآید. در همین حال و انتظار بودم که دختر 13- 14 سالهای از اندرونی بیرون
آمد. حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان این طور بیپروا در جمع
مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد. نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده است و
کدام پیغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چهکار داری دختر خانم؟
گفت: میخواهم بخوانم.
گفتم: اینجا یا اندرونی؟
گفت: همین جا!
نمیدانستم چه بگویم. دور و بر را نگاه کردم، هیچ کس اعتراضی
نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند،
گفتند: بزنید، میخواهد بخواند !
گفتم: کدام تصنیف را میخوانی؟
بلافاصله گفت: تصنیف نمیخوانم، آواز میخوانم !
به بقیۀ ساززنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند میزدند. رسم ادب
در میهمانیها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.
پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما میخوانید؟
گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟
پنجهای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون .
گفت: شما اول بزنید!
با تردید و درنگ، درآمد کوتاهی گرفتم. دلم میخواست زودتر
بدانم این مدعی چهقدر تواناست. بعد از مضراب آخرِ درآمد، هنوز سرم را به علامت
شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش
کردم، چپ را با تحریر مقطع اما ریز و بههم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین
سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه
بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتادهام:
معاشــــران گــــــره از زلف یــــــار باز کنید
شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
میان عاشق و معشوق فـرق بسیار است
چو یــــــار ناز نمایــــــد شما نیـــــــاز کنید
بقیۀ ساززنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود.
تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آن را محکم در بغل فشردم. هر گوشهای را که مایه
میگرفتم، میخواند.
خندههای مستانۀ مردان قطع شده بود. یکییکی از زیر درختان بیرون
آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمیرسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ
پاسخی نداشتم که شایستهاش باشد.
گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی میزنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت میزنم !
آن شب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف، وقتی خواست به اندرونی
باز گردد گفتم: میتوانی بیایی خانۀ من تا ردیفها را کامل کنی؟
گفت: باید بپرسم.
وقتی صندلیها را جمع و جور میکردند و ما آماده رفتن بودیم،
با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید، و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم
گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم. دیگر
دلم نمیآمد برای کسی تار بزنم. در خانهام که
انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی
شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشین نبود و با علاقه سر کلاس نمیرفتم.
دو ماه به همین روال گذشت. بعد از ظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینهکش
آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده
است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات میگشتم که گفت: آمدهام موسیقی یاد بگیرم.
از همان روز شروع کردیم. خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم میداد و وقتی
ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشینتر شد ... و کنسرت پشت کنسرت است که در
گرند هتل لالهزار ، آوازه قمر را تا به عرش میگسترد.
اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیمخان منصوری و مصطفی نوریایی
(ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نیداوود (تار)، حسینخان اسماعیلزاده (کمانچه)
و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شد.
یک شب در گراند هتل تهران کنسرت میداد.
تصنیفی را میخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر
محفل سر زبانها بود. تصنیف
را "بهار" سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیدهاید:
"مرغ سحر" را میگویم!
آن شب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را میخواند، آه از
نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف میخواند ، ناگهان
فریاد کشید "جانم، مرتضیخان" و این نهایت سپاس و محبت او نسبت
به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران میدانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود.
***
بله
داستانی که در بالا خواندید بخشی از گفتگوی یک خبرنگار است که سالها پیش با نیداوود
انجام داده است و در آن از عشق پنهان وی به قمر سخن رفته است!
نی داوود تصنیفی دارد به نام "آتش جاویدان" که آن را بهترین ساختۀ
خودش - حتی
بهتر از مرغ سحر – میداند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است. این تصنیف بسیار زیبا تاکنون بارها
توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است ولی یک بار هم در برنامۀ گلهای رنگارنگ اجرا
شده بود.
***
قمرالملوک
وزیری پس از شیدا و عارف در موسیقی نوین ایران
رخ نمود ولی بیتردید نقشی دشوارتر و دلیرانهتر از آن دو ایفا کرده است؛ زیرا اگر
مردی که به موسیقی میپرداخت گرفتار طعن و لعن میشد ولی مجازات زن موسیقیپرداز سنگسار
شدن بود. زن برده در پرده بود، پردهای به ضخامت قرنها.
قمر به هنگام نخستین کنسرت خود که در آن "بیحجاب" ظاهر شده بود، سر و
کارش به نظمیه افتاد. این ماجرا اگر چه برای او خوشایند نبود، ولی به هرحال سر و
صدایی کرد که در نهایت به سود موسیقی و جامعه زنان بود.
قمر خود دربارۀ نخستین کنسرتش میگوید: "... آن روزها، هر کس بدون چادر بود
به کلانتری جلب میشد. رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ دورۀ آرامش
فرا رسیده بود. مردم هم کمکم به موسیقی علاقه نشان میدادند. به من پیشنهاد شد که
بیچادر در نمایش موزیکال گراندهتل حاضر شوم و این یک تهور و جسارت بزرگی لازم
داشت. یک زن ضعیف بدون داشتن پشتیبان، میبایست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند
و بیحجاب در صحنه ظاهر شود. تصمیم گرفتم با وجود مخالفتها این کار را بکنم و پـیه
کشته شدن را هم به تن خود بمالم. شب نمایش فرا رسید و بدون حجاب ظاهر شدم و هیچ
حادثهای هم رخ نداد، و حتی مورد استقبال هم واقع شدم و این موضوع به من قوت قلبی
بخشید و از آن به بعد گاه و بیگاه بیحجاب در نمایشها شرکت میجستم و حدس میزنم
از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوین بود."
او نخستین زنی بود که بعد از قرةالعین بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را شاید
بتوان اولین فمینیست ایرانی نامید. او میگفت:
مرمرا هیچ گنه نیست به جز آنکه زنم
زین گناه است که تا زنـــدهام اندرکفنم
قمر نخستین کنسرت خود را در سال 1303 برگزار کرد. روز بعد کلانتری از او تعهد گرفت
که بیحجاب کنسرت ندهد. قمر عواید کنسرت را به امور خیریه اختصاص داد. قمر در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد
و عواید آن را صرف آرامگاه فردوسی نمود. در همدان در سال 1310 کنسرت داد و ترانههایی
از عارف خواند. وقتی نیرالدوله چند گلدان نقره به او هدیه کرد آن را به عارف پیشکش
نمود، با این که عارف مورد غضب بود. در سال 1308 به نفع شیر خورشید سرخ کنسرت داد
و عواید آن به بچههای یتیم اختصاص داده شد. به گفتۀ دکتر خرمی، 426 صفحه و به گفتۀ
دکتر سپنتا 200 صفحه از قمر ضبط شده است.
گشایش رادیو ایران در سال 1319 صدای قمر را به عموم مردم
رساند. عارف قزوینی و ایرجمیرزا و تیمورتاش وزیر دربار، شیفتۀ او شده بودند. با اینهمه
قمر از گردآوری زر و سیم پرهیز میکرد و درآمدهای بزرگ و هدایای گران را به فقرا و
محتاجان میداد.
قمرالملوک وزیری در تاریخ 14 مرداد 1338 در شمیران، در فقر و تنگدستی مطلق به سکتۀ
مغزی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله بین امامزاده قاسم و تجریش شمیران به خاک
سپرده شده است.