مارپیچ حلزونی
یکی از خرافات سیاسی که نیم قرن سابقه دارد شاید رفتهرفته رنگ ببازد. سالها نوشتند و گفتند کشاورزی ایران را اصلاحات ارضی نابود کرد. شاهد مدعا: مهاجرت از روستا به شهر و واردات روغن نباتی و لوبیا چشمبلبلی.
مهاجرت به شهر نتیجهٔ افزایش جمعیت روستا به برکت بهداشت و درمان عصر جدید بود. اگر جایی پیشتر کِشت میشد و دیگر نمیشود نتیجهٔ تهکشیدن منابع زیرزمینی آب و خشکسالی ممتد است. هر جا آب فراهم باشد از آن برای کشت زمینی هر قدر هم کوچک استفاده میکنند. افزایش واردات نتیجهٔ مستقیم بالا رفتن استاندارد زندگی بود.
شهرهای جدید و شهرهای پتوپهنتر شونده به چشم ناظرانی پدیدههایی قُزمیت میرسند با یک مشت آجر و سیمان و تیرآهن و شیشه در خیابانهایی هندسی و بیروح بدون گذشته و بدون آیندهای از نظر رشد فرهنگ معماری و زیبایی بصری. و کسانی حسرت روزگاری را میخورند که بوی کاهگل و تپاله کوچهباغهای دِه را پـُر کرده بود و شامگاهان پرستوها به لانه برمیگشتند.
مثلاً اسکان عشایر کوچرو همواره، شاید از زمان شاه عباس، در فکر دولتهای مرکزی یا شبهمرکزی بود. اما وقتی نیرویی از نظر سیاسی لغزنده، که مراتع و جنگلها را هم ویران میکند، یک جا بند شود فضایی به وجود میآورد که نه زیبایی بدوی چادرنشینی دارد و نه پختگی زندگی شهری.
از دههٔ چهل برنامهریزها دیدند برای هر صد یا دویست خانوار نمیتوان جادهٔ آسفالت کشید و دبیرستان دخترانه ساخت؛ پس باید قطبهای روستایی ایجاد کرد تا مردم یکجا جمع شوند و بهتر زندگی کنند. همان موقع کسانی از روی عادت به تکیهکلام گفتند برنامهٔ استعماری است. برنامهٔ استعماری بود یا نبود، امروز میبینیم خودبهخود در حال شدن است.
هجمهٔ روستا به شهر نخستین بار در ترکیب نمایندگان مجالس اواخر دههٔ بیست احساس شد: زمینداران بزرگ رعیتها را پای صندوق رأی میبردند و با تکه کاغذی که به دستشان میدادند وکیل میشدند و کنار دست وکلایی مینشستند که باسوادهای شهری به آنها رأی داده بودند (بچههای همان رعیتها امروز وکیل میشوند، دکترای کوپنی میگیرند و باسوادهای شهری را از حق انتخاب شدن محروم میکنند). در دههٔ شصت نظریهٔ محاصرهٔ شهر از طریق روستا (که بخشی از چپ در دههٔ چهل از مائو وام گرفته بود) تحقق یافت.
در دههٔ بیست برای گارد محافظ کاخ مرمر و سعدآباد، و ابتدای دههٔ شصت برای حفاظت از جماران، از جاهایی نفر آوردند که اطمینان داشتند پای معلم مدرسه و بچهٔ شهری، با فکرهای سیاسی فاسدش، به آن مکانها نرسیده. امروز بینهایت بعید است بتوان تعدادی قابل توجه مرد جوان یافت که نه خواندن و نوشتن بداند و نه در عمرش تلویزیون ماهواره دیده باشد. در مناطقی که یک نسل پیش چند ماه از سال جز راه مالرو نداشت امروز مردم انتظار دارند دستکم هفتهای یک پرواز مسافری برقرار باشد.
انسان محکوم به غافلگیرشدن در برابر آینده است، و آینده در خط مستقیم پیش نمیرود، یا پیش نمیآید. حرکت جامعه مارپیچی است. حلزونی که هر تحولی در یک متغیر، سایر تابعها را چنان دگرگون میکند که بازشناختنی نیستند.
روزگاری دیگر فرا رسیده. اینکه جوامع انسانیِ شهرهای جدید ایران چه جور چیزی خواهد شد قابل پیشبینی نیست. همین قدر میتوان گفت با افزایش جمعیت و بالاتر رفتن انتظارها، نه درآمد نفت برای رونق اقتصادی این همه شهر گردآلود و منتظر اعتبارات کفایت خواهد کرد و نه حتی آب کافی برای سرسبزی تمام آنها وجود دارد.
رقابت شدید مناطق و استانها بر سر منابع محدود آب و نگرانی عمیق از کاهش سرانه و حتی مطلق درآمد نفت از هم اکنون آغاز شده است. |