سال دوم / شمارۀ بیستم / ادبیات / اعجاز واژه‌ها / فرداد فرشته‌هوش

اعجاز واژه‌ها
زیبایی‌شناسیِ ادبیاتِ احسان طبری
فرداد فرشته‌هوش





مقدمه

مدت‌هاست در اندیشۀ نگارش مقاله‌ای در باب زیبایی‌شناسی واژه‌ها در ادبیات احسان طبری هستم و تا کنون فرصت انجام این کار پیش نیامده است. لذا بر آن شدم تا در این یادداشت کوتاه و به تعبیرِ "مُشت نمونۀ خروار بودن" تنها به بررسی زیبایی‌شناسی واژه‌های به‌کار گرفته شده در یکی از اشعار این ادیب فرزانه تحت عنوان "از میان ریگها و الماسها" بپردازم. امیدوارم که این جستار مختصر، فتحِ بابی برای بررسی جامع‌تر و تخصصی‌تر ادبیات، اشعار، گفتار و نوشته‌های زنده‌یاد احسان طبری باشد.
بدیهی است که نقد و بررسی‌های ادبی باید در حد امکان دور از تعصبات و جناح‌بندی‌های سیاسی، حزبی، ایدئولوژیکی، فکری، اعتقادی و ... صورت گیرد. متأسفانه در فرهنگ ما همواره افراد به طور مطلق یا مورد تأیید و پسند ما هستند و یا نیستند و در بیشتر موارد حد وسطی وجود ندارد. در نتیحه اغلب، آثار و اندیشه‌های آنان نیز با این پیشداوری مورد تأیید یا تکفیر قرار می‌گیرند.
چندی پیش در یادداشتی اشاره نمودم که دلیل مانا بودن آثار بزرگانی چون حافظ و سعدی جهان‌شمول بودن اندیشه‌های آنان بود؛ و اینکه آثار این بزرگان به دور از تعصبات و جریانات سیاسی و داغِ روز به نگارش درآمده است. و اما در مورد زنده‌یاد احسان طبری باید عرض کنم که جدای از گرایشات فکری و ایدوئولوژیکی این دانشمند فرزانه، که مقوله‌ای است متفاوت و جدا، اعجاز خاصی در ادبیات وی وجود دارد. اعجازی که در آثار کمتر شاعر و نویسنده‌ای یافت می‌شود. به گمان بنده، اعجاز کلامِ احسان طبری شالوده‌ای از دانش والای او در زمینه‌های مختلف دانشِ بشری به ویژه ادبیات و فلسفه بود. احسان طبری دارای استغنای فکری و استعدادی خارق‌العاده و ذاتی بود که در وجودش به ودعیه گذاشته شده بود، هر چند که گرایشات ایدئولوژیکی او سبب شد تا ادبیات او به صورت مقوله‌ای مجزا آنچنان که باید چندان مورد توجه، نقد و بررسی قرار نگیرد.    




اعجاز واژه‌ها

نقد و بررسی در بابِ آثار عالم و ادیبی فرزانه چون احسان طبری جسارت خاصی می‌طلبد. بنده نه به جهت داشتن این جسارت، و نه به دلیل داشتنِ دانش وافر در زمینۀ ادبیات، بلکه صرفاً به دلیل اهمیت یادآوری این موضوع به نگارش این سطور پرداختم. اعجاز کلامی و واژه‌های موجود در اشعار،  نوشتار و گفتار احسان طبری به خودی خود گویا بوده و نیازی به تعبیر و تفسیر ندارند. هدف از نگارش این یادداشت تنها مرور و بازبینی برخی از ترکیبات به‌کار گرفته شده در یکی از نوشته‌های این ادیب فرزانه است. باشد که مورد تأمل ادب‌دوستان و فرهنگ‌پروران قرار گیرد.

همان‌طور که اشاره نمودم اعجاز کلام و ترکیبات واژه‌ای که در ادبیات احسان طبری به‌کار گرفته شده به نوعی منحصر به فرد است و تقریباً می‌توان ادعا نمود که در
متون ادبی دیگری، به‌کار برده نشده است.
در این یادداشت مختصر تنها به بررسی برخی از واژه‌های به‌کار گرفته شده در شعر "از میان ریگها و الماسها" می‌پردازم. این شعر بدون در نظر گرفتن حروف ربط، در مجموع حدود 340 کلمه است. در این بین تعداد ترکیبات و واژه‌های منحصر به فردِ به‌کار برده شده چیزی در حدود 100 و اندی کلمه است. برخی از ترکیبات منحصر به فرد این شعر عبارتند از:

شریان
ِ رود، عضلاتِ زمین، سکوتِ کرکس‌ها، سکوتِ صخره‌ها، زبانِ امواج، صلحِ بیابان‌ها، عروس‌آسا، سیلِ رام نشدنی، ستیز موج و سنگ، کبوترِ بلورین، زمانِ زاینده، زمانِ دگرساز، فریبای رؤیارنگ، شفقِ چشم‌افروز، گلۀ ستارگان، چوب‌های خوشاهنگ، استخوان‌های سنگ، اوجِ رنگ‌پریده، گام نغمه‌ناک، مورانِ راهب، پروازِ بنفشه‌گون، نگاهِ گوگردی، دیدگانِ شراب‌آلود، بالِ مهربان، فوجِ عقابان، سپیدۀ برف، پیشانی زمین، لجنِ مرموز، آبِ تیره، خاکسترِ فراموش، تبِ گل‌ها، تنهایی غرورآمیز، رازِ بارآوری، غبارِ بذرهای سبز، ستون‌های طلایی خورشید، سیمِ مه‌آلود، ترانه‌های شگرف، غوغای شهبازها، ظلمتِ معدن، شورِ دامنه‌ها، غبارِ داغ، مرجانِ غروب، طلایِ غلات، تافتۀ زمین، بیدار شدن تذروان، پرتوی جهان، توازنِ کندوها، شرابِ شادمانی، شبِ زلال، آشیانه‌ای تهی، ناقوسِ روشنِ آب، رگهای ابدی.

به‌راستی چند بار و در چند نوشتۀ ادبی و غیر ادبی به ترکیب "عضلاتِ زمین" برخورده‌اید؟ و یا "سکوتِ کرکس‌ها"؟ و یا "پروازِ بنفشه‌گون"؟ و یا "نگاهِ گوگردی"؟ و یا هر یک از واژهای دیگر اشاره شده در بالا؟ امروزه به لطف وجود اینترنت و ابزارهای جستجوگر اینترنتی مانند گوگل، بینگ، یاهو و ... به راحتی می‌توان پاسخ دقیق‌تر سئوالات بالا را دریافت. برای نمونه اگر هر یک از این واژه‌ها را در گوگل جستجو کنید، خواهید دید که تقریباً هیچ یک از آنها به جز چند مورد استثنایی در هیچ متن ادبی و غیر ادبی دیگری به‌کار گرفته نشده است.
البته ناگفته نماند که هر شاعر و ادیبی سبک و زبان ادبی خاص خودش را دارد. در واقع این شعرا و ادبا هستند که باعث غنای ادبی یک زبان و به تبع آن یک فرهنگ می‌گردند. به عنوان نمونه در اشعار زنده‌یاد سهراب سپهری نیز واژه‌های منحصر به فرد فراوانی به چشم می‌خورد که تقرباً سبک ادبی خاص خود را دارد. واژه‌هایی نظیر "رنگِ خاموشی"، "دیوار سایه‌ها"، "قانونِ چمن"، "قلبِ حقیقت"، "پهنای کلام"، "طلوعِ انگور"، "درختانِ حماسی"، "سایۀ دانایی"، "کوچۀ تنهایی"، "گلخانۀ شهوت" و ... که به یقین بسیاری در باب آنها گفته‌اند و نوشته‌اند. هر شاعر دیگری نیز تا حدودی سبک و سیاق خاص خود را دارد. اما تنوع، تعدد و ویژه بودن واژه‌های به‌کار گرفته شده در آثار طبری به حدی است که می‌توان تنها در بارۀ آنها کتابی قطور نوشت. به طور خلاصه باید اذعان داشت که زیبایی کلام و کاربرد به‌جا از واژه‌ها در اشعار و نوشته‌های طبری موج می‌زند.

اجازه بدهید تا قسمت‌های مختلف این شعر را با هم مرور کنیم.  

شریانِ رودها عضلاتِ زمین را بارور می‌کنند،
و در سکوتِ کرکس‌ها و صخره‌ها
باد، به زبانِ امواج سخن می‌گوید.

بارور نمودن "عضلاتِ زمین" توسط "شریان رودها". شریان، رگ جهنده‌ای است که از قلب می‌روید. "شریان رودها" را می‌توان سرچشمۀ رودها در نظر گرفت که آب را با فشار از دل صخره‌ها و سنگها می‌جهاند و باعث باروری (طبیعت) در مسیر رودها می‌گردد که در این بیت از آن به عنوان عضلات زمین یاد شده است.

بیشه‌ها آن جا از خاموشی سرشارند.
و در صلحِ بیابان‌ها
چکۀ شقایقِ وحشی می‌درخشد.
بیدبُن،
عروس‌آسا،
سیل رام نشدنی گیسوان را
بر گل‌کف‌های موج می‌پاشد،
و از ستیز موج و سنگ
 بر رشتۀ گلها و نیزه‌های ارغوانی گیاهان
مُشتی کبوتر بلورین می‌پرند.


"بیشه"، زمین غیرمزروعی است که در آن رُستنی‌های مختلف در هم آمیخته شده باشد و به صورت دیواری در آمده باشد. "سرشار" بودن "بیشه‌ها از خاموشی"!! تعبیری بس لطیف و زیبا.
در بیشتر متون ادبی، جام است که "بلورین" است، اما واژۀ "کبوترهای بلورین" تا کنون در هیچ متن ادبی دیگری به‌کار برده نشده است.

زمانِ زاینده،
زمانِ دگرساز،
زمانِ طوفان‌زا،
هر دم با پویۀ ابرها همراه است.

"پویه"، راه رفتن خرامان را گویند. نه کند و نه تند. "پویۀ ابرها" حکایت از حرکت متوازن و خرامان ابراها در آسمان‌ها و به تعبیری، حکایت از گذر زمان دارد. "زاینده"‌، "دگرساز" و "طوفان‌زا" بودن زمان با "پویۀ ابرها" همراه است. یعنی گذر زمان پویندگی و زایندگی را به همراه دارد. به تعبیری پویندگی و زایندگی بخش‌های جدانشدنی از طبیعت و زندگی است، و این شامل زندگی روزمرۀ ما انسان‌ها نیز می‌گردد.  

و تارهای سیمین باران
بر سرونازهای همیشه جوان
و بر طرقه‌های جُنوبی که بر درخت انجیر نشسته‌اند،
و بر فریبای رؤیارنگ بوته‌ها
فرو می‌نشیند.


"سروناز" سرو نورَسته را گویند، و نیز سروی را گویند که شاخه‌های آن به هر طرف مایل باشد. "درخت انجیر" یکی از درختان
میوه‌دهندۀ قدیمی است که کِشت آن در نواحی مصر به 2800 سال قبل از میلاد مسیح می‌رسد. "طُرقه" مرغی است سیاه که پرهای آن به سیاهی گراید. همانطور که می‌دانید آب باران معمولاً در پَر پرندگان نفوذ نمی‌کند و سبب درخشش خاصی بر روی پَر آنان می‌گردد. فرونشستن "تارهای سیمین باران" بر "سرونازهای همیشه جوان" و "طُرقه‌های جنوبی که بر درخت انجیر نشسته‌اند" به نوعی یادآور بارقۀ شور و امید و تکاپوست و اینکه این شور و تکاپو از دیرباز وجود داشته است. (درخت انجیر از قدیمی‌ترین درختان مثمر است.)
از طرفی "بوته" رُستنی و گیاه پرشاخ و برگی را گویند که خیلی بلند نمی‌شود و همیشه به زمین نزدیک است. نشستن "تارهای سیمین باران" بر تمامی موجودات چه بالادستان یعنی "طُرقه‌های جنوبی که بر درخت انجیر نشسته‌اند"، و چه پایین‌دستان یعنی "بوته‌ها"، و چه "سرونازهای" جوان که شاخه‌های آنان به هرسو مایل است، نماد عدالت و برابری در طبیعتِ باران و در حالت کلی در ذاتِ طبیعت است. یعنی اینکه باران در صورت بارش بر همگان یکسان و یک اندازه "فرو می‌نشیند". باز هم سمبلی از شور و امید و عدالت در قاموس طبیعت.      
 
شفق چشم‌افروز،
آمیخته با جیرجیر صبحگاهی
از میان گلۀ ستارگان برمی‌خیزد
همراه با باد خودسر و مستی‌آور
که گیاهان را با پای‌بند ریشه‌ها به رقص می‌آورد.
آن‌گه که روزی نو نطفه می‌بندد،
و در چوب‌های خوشاهنگ زایش جوانه‌هاست،
و ریشه در تاریکی زمین
استخوان‌های سنگ را از هم می‌گسلد،
(به غرور و صلابت آن تَسخَرزنان)
    
شفق به معنای سُرخی افق پس از غروب آفتاب است. شفق، آخرین نوری است که پس از پنهان شدن خورشید در آسمان دیده می‌شود و باقی می‌ماند. این بیت اشاره به این دارد که حتی آغاز شب، با زایش و نطفه‌بستن روزی نو همراه است. در این شعر شفق تجلی‌گر امید است. "بادِ خودسر" نشانِ استقلال و آزادگی است. "شفق" و "بادِ خودسر" علی‌رغم پای‌بند بودن گیاهان به ریشه‌های‌شان، آنان را "به رقص" وا می‌دارند. شاعر در این سطور باز هم بارقۀ امید و جنبش و تکاپو را نوید می‌دهد. 
"نطفه‌بستن روزی نو"؛ شاعر نمی‌گوید که روزی نو "آغاز" می‌شود، بلکه می‌گوید "نطفه" می‌بندد. نطفه‌بستن روزی نو، یعنی این که هر روز می‌تواند بستر زایش و تولدی جدید باشد، و با روز قبل از آن تفاوت داشته باشد. این در حالی است که واژۀ "آغاز روز" مفهوم زایش و "نو بودن" را حداقل در حدِّ نطفه بستن به ذهن خواننده متبادر نمی‌کند. نطفه‌بستن روز باعث "زایش جوانه‌ها" در "چوب‌های خوشاهنگ" می‌گردد و "ریشه"‌های گیاهان با پوزخندزدن به سرسختی سنگ، استخوان‌های آن را از هم می‌گسلند. تَسخَر زدن یعنی به استهزاء و تمسخر گرفتن.     

و رنگین‌کمان لرزان
در اوج رنگ‌پریدۀ آسمان
گام نغمه‌ناک خود را بر مورانِ راهبِ بیشه
و پروازِ بنفشه‌گونِ پروانه‌ها
و نگاه گوگردی روباهان
و دیدگان شراب‌آلود غزالان
و بالِ مهربانِ پرستو می‌گذارد.
و تا فوج عقابان بر لاژورد
و طلسم سپیدۀ برف بر قله‌ها
و دریاچه‌ای که بر پیشانی زمین می‌درخشد
عکس می‌افتد.

راهب هم به معنای ترسنده است و هم به معنای کسی که از مردم می‌بُرد و در دیر خود به خدای روی می‌آورد. مورانِ راهبِ بیشه. باز هم ترکیبی یگانه که در هیچ متن ادبی دیگری یافت نمی‌شود.
فوج یعنی جماعتی که به شتاب گذرند، گروهی پس از گروه دیگر. لاژورد یا لاجورد سنگی است کبود که از آن نگینِ انگشتر سازند و در طب نیز کاربرد دارد.
همه جا رنگین‌کمان را با رنگارنگ بودنِ آن توصیف می‌کنند و اما در این شعر "رنگین‌کمان" با صفت "لرزان" توصیف شده است. و چرا لرزان؟ زیرا که نقش و نگار آن را دوامی و بقایی نیست و دیری نخواهد پایید. رنگین‌کمان به نوعی تعبیر دو روزِ دنیا و سپنجی‌سرای بودن آن نیز هست. با این همه "رنگین‌کمان لرزان"، "گام نغمه‌ناک" خود را بر بالهای "پرستوی مهربان" و "موران راهبِ بیشه" می‌گذارد. یعنی هرچند که دو روز دنیا را دوامی نیست اما می‌توان دوست داشت، عشق ورزید، احترام گذاشت و مثمر ثمر بود. باز هم نشانی از عدالت و برابری در طبیعت و اینکه رنگین‌کمان لرزان گامهای نغمه‌ناک خود را بر همگان به طور یکسان و یک‌اندازه می‌گستراند و بخشش و بزرگواری خود را از کسی دریغ نمی‌کند.    

در شبِ زمین،
 آنگه که در لجنِ مرموز مارها می‌خوابند،
و کرکس، شاه آدم خوران در لانه می‌خزد،
و سراسر هستی در آب تیره تعمید می‌یابد،
و خاکستر فراموش را بر سر خاک لاله
و تب گل‌های زرد می‌پاشند،
به تنهایی غرورآمیز قله‌ها می‌اندیشم
به راز بارآوری ابدی عناصر
و غبار بذرهای سبز.

و این ابیات باز هم نوید دهندۀ امید و تلاش و آفرینش است. راز باروری ابدی عناصر علی‌رغم تمامی تیرگی‌ها و پلشتی‌های روزگار. "غبار بدرهای سبز" حکایت از گردافشانی گلها و گیاهان دارد که ذرات بارور کنندۀ خود را در ذراتی به اندازۀ غبار به اطراف ‌پراکنده می‌کنند و سبب زایش، ادامۀ حیات و تکثیر می‌گردند.       

آه، روز فرا می‌رسد
و ستون‌های طلایی خورشید
بر سیم مه‌آلود آب
ترانه‌های شگرفی را بیدار می‌کند
که از آن تاریخی نو شکفته می‌شود.
و غوغای شهبازها به آسمان بر می‌خیزد
و فیروزه‌ها از ظلمت معدن می‌گریزند.
و کاهنان با چهره‌هایی به رنگ سبز
وردخوانان
خواستار نفوذ شب‌ها در گنبدهای عقیق‌اند.
ولی این جا برق شور دامنه‌هاست
و شتاب موران بیابانی در غبار داغ
و خفتن مرجانِ غروب بر طلای غلات
و انسان چون پودی از تافتۀ زمین
شمشیر پولادین خود را بر راهبان می‌کوبد.

همانطور که در سطور پیش اشاره گردید، در ابتدای هر شب، "روزی نو" نطفه می‌بندد و این "روز نو" باعث شکُفتگی "تاریخی نو" می‌گردد. گریز فیروزه‌ها از تاریکی معدن و برخاستن "غوغای شهبازها" با آغاز روز و پدیدار شدن خورشید، باز هم نشانی از خواست طبیعت به سوی تعالی است، هرچند که بدخواهان و ساحران غیر از آن بخواهند و بجویند. نقش "کاهنان" در این بیت را شاید بتوان به تعبیری با پیشوایان مذهبی و دقلکار که خواستار نادانی عوام و توده‌ها هستند (خواستار نفوذ شب در گنبدهای عقیق) تا آسوده‌تر دکانِ دین خود را اداره کنند مقایسه نمود.
جامعهٔ مورچه‌ها دارای سیستم تقسیم کار٬ ارتباط بین اشخاص و توانایی حل مشکلات پیچیده است. مورچه‌ها به سختکوشی و قدرتمندی معروفند. علی‌رغم جثۀ بسیار کوچک خود توانایی‌های فیزیکی فوق‌العاده‌ای دارند. از طرفی مورچه‌ها در بیشتر محیط زیست‌ها توانایی زندگی دارند. مورچه‌ها 15 تا 20 درصد موجودات زندۀ خشک‌زی زمین را تشکیل می‌دهند. "شتاب موران بیابانی در غبار داغ" باز هم نشانی از سختکوشی و انجام کار گروهی در رسیدن به اهداف است.   

نور با اشیاء در می‌آمیزد،
ریشه‌ها را بلورین می‌کند
و به هنگام بیدار شدن تذروان
پرتوی جهان بر نقش و نگار ترمه‌ها می‌افتد
و مانند توازن کندوها
شهرها می‌رویند
و از خُم‌های بزرگ،
شرابِ شادمانی می‌آشامند.

در تک‌تک ابیاتِ این شعر، شور و شعف و بارقۀ امید به چشم می‌خورد. آمیزش "نور با اشیاء" که سبب بلورین شدن ریشه‌ها می‌گردد. همان‌طور که می‌دانید و طبق قوانین فیزیک، ما اشیاء را تنها به این دلیل می‌بینیم که نوری از آنها به چشم ما می‌رسد. چنانچه نوری نتابد ما قادر به دیدن هیچ شیئی نخواهیم بود. این قانون در مورد رنگِ اشیاء نیز صادق است. چنانچه نوری با رنگ متفاوت بر جسمی بتابد ما آن جسم را با رنگ متفاوتی خواهیم دید. در واقع رنگ اشیاء نه به دلیل رنگِ واقعی آنها بلکه به دلیل رنگِ نوری است که از آن جسم به چشمان ما تابیده می‌شود.
معمولاً پرندگان نخستین موجوداتی هستند که از آغاز روز خبردار می‌شوند. تذرو مرغ صحرایی یا کوهی رنگینی است خوشرفتار و خوشروی که غالباً در پای درخت س
َرو به سر می‌برد. آن را همچنین قرقاول، تُرنگ و کَبک نیز گویند. باز هم نشانی زیبا از آغازِ روزِ نو که با بیدار شدن تذروان شکل می‌گیرد.  


چون دودی که از افق غروب بر‌خیزد
یا چون آب صافی در شب زلال
یا چون آشیانه‌ای تهی
از این مرز آسمان تا آن مرز
با سینۀ گشاده
به سوی بادها که از دریا می‌آیند، ایستاده‌ام.
خزانی ناگزیر از راه فرا می‌رسد.
شب دیوارهای سیاه خود را بر من فرو می‌ریزد
ولی ناقوس روشن آب
و غوغای شهرها
از زیستن سخن می‌گویند،
از انقلاب.
آری رگهای ابدی سرنوشت از میان ریگها و الماسها می‌گذرد
.


"ریگ"، شِن نرم است و در مَثَل به چیزی بی‌ارزش و ناچیز اطلاق می‌گردد. از طرفی "الماس" پاکترین انواع زغال است که به صورت متبلور در پاره‌ای از نقاط زمین یافت می‌شود. الماس از گرانبهاترین گوهرها و سخت‌ترین اشیاء در طبیعت است. اما الماس را با تمام ارزش و بهایی که دارد باید در میان ریگهای بی‌ارزش جستجو نمود و یافت. گذار "رگهای ابدی سرنوشت از میان ریگها و الماسها" حکایت از پستی‌ها و بلندی‌های روزگار دارد که در هر شرایطی همواره "زیستن"، "ادامه دادن"، "ایستادن" و "انقلاب" را به همراه خواهد داشت، چرا که این سرنوشت محتوم طبیعت و بشریت است.    

 

همان‌طور که ملاحظه نمودید سراسر این شعر و در بسیاری از اشعار دیگر، طبری با استفاده از واژه‌ها و استعارات منحصر به فرد، نوید دهندۀ "راز بارآوری ابدی عناصر"، امید و "زایش"، "روزی نو" و "انقلاب" است.    

خالی از لطف نخواهد بود تا پس از گزافه‌گویی‌های بنده کلِ شعر را به دور از تعابیر و تفاسیر نگارنده و در حد فهم خود مرور کنید.


از میان ریگها و الماسها
(ترانۀ خواب‌گونه)

شریانِ رودها عضلاتِ زمین را بارور می‌کنند،
و در سکوتِ کرکس‌ها و صخره‌ها
باد، به زبانِ امواج سخن می‌گوید.
بیشه‌ها آن جا از خاموشی سرشارند.
و در صلحِ بیابان‌ها
چکۀ شقایقِ وحشی می‌درخشد.
بیدبُن،
عروس‌آسا،
سیل رام نشدنی گیسوان را
بر گل‌کف‌های موج می‌پاشد.
و از ستیز موج و سنگ
 بر رشتۀ گلها و نیزه‌های ارغوانی گیاهان
مُشتی کبوتر بلورین می‌پرند.
و عطری که از آن برمی‌خیزد
در ریشه‌های هستی‌ام رخنه می‌کند.
زمان زاینده،
زمان دگرساز،
زمان طوفان‌زا،
هر دم با پویۀ ابرها همراه است.
و تارهای سیمین باران
بر سرونازهای همیشه جوان
و بر طرقه‌های جنوبی که بر درخت انجیر نشسته‌اند،
و بر فریبای رؤیارنگ بوته‌ها
فرو می‌نشیند

شفق چشم‌افروز،
آمیخته با جیرجیر صبحگاهی
از میان گلۀ ستارگان برمی‌خیزد
همراه با باد خودسر و مستی‌آور
که گیاهان را با پای‌بند ریشه‌ها به رقص می‌آورد.
آن‌گه که روزی نو نطفه می‌بندد،
و در چوب‌های خوشاهنگ زایش جوانه‌هاست،
و ریشه در تاریکی زمین
استخوان‌های سنگ را از هم می‌گسلد،
(به غرور و صلابت آن تَسخَرزنان)
و رنگین‌کمان لرزان
در اوج رنگ‌پریدۀ آسمان
گام نغمه‌ناک خود را بر مورانِ راهبِ بیشه
و پروازِ بنفشه‌گونِ پروانه‌ها
و نگاه گوگردی روباهان
و دیدگان شراب‌آلود غزالان
و بالِ مهربانِ پرستو می‌گذارد.
و تا فوج عقابان بر لاژورد
و طلسم سپیدۀ برف بر قله‌ها
و دریاچه‌ای که بر پیشانی زمین می‌درخشد
عکس می‌افتد.

در شبِ زمین،
 آن‌گه که در لجنِ مرموز مارها می‌خوابند،
و کرکس، شاه آدم خوران در لانه می‌خزد،
و سراسر هستی در آب تیره تعمید می‌یابد،
و خاکستر فراموش را بر سر خاک لاله
و تب گل‌های زرد می‌پاشند،
به تنهایی غرورآمیز قله‌ها می‌اندیشم
به راز بارآوری ابدی عناصر
و غبار بذرهای سبز.

آه، روز فرا می‌رسد
و ستون‌های طلایی خورشید
بر سیم مه‌آلود آب
ترانه‌های شگرفی را بیدار می‌کند
که از آن تاریخی نو شکفته می‌شود.
و غوغای شهبازها به آسمان بر می‌خیزد
و فیروزه‌ها از ظلمت معدن می‌گریزند.
و کاهنان با چهره‌هایی به رنگ سبز
وردخوانان
خواستار نفوذ شب‌ها در گنبدهای عقیق‌اند.
ولی این جا برق شور دامنه‌هاست
و شتاب موران بیابانی در غبار داغ
و خفتن مرجانِ غروب بر طلای غلات
و انسان چون پودی از تافتۀ زمین
شمشیر پولادین خود را بر راهبان می‌کوبد.
نور با اشیاء در می‌آمیزد،
ریشه‌ها را بلورین می‌کند
و به هنگام بیدار شدن تذروان
پرتوی جهان بر نقش و نگار ترمه‌ها می‌افتد
و مانند توازن کندوها
شهرها می‌رویند
و از خُم‌های بزرگ،
شرابِ شادمانی می‌آشامند.
چون دودی که از افق غروب بر‌خیزد
یا چون آب صافی در شب زلال
یا چون آشیانه‌ای تهی
از این مرز آسمان تا آن مرز
با سینۀ گشاده به سوی بادها
که از دریا می‌آیند، ایستاده‌ام.
خزانی ناگزیر از راه فرا می‌رسد
شب دیوارهای سیاه خود را بر من فرو می‌ریزد
ولی ناقوس روشن آب
و غوغای شهرها
از زیستن سخن می‌گویند،
از انقلاب.
آری رگهای ابدی سرنوشت از میان ریگها و الماسها می‌گذرد
.

 

Comments