سال دوم / شمارۀ نوزدهم / فرهنگ عمومی / امیر کبیر در خلوتگه خورشید / علی توکلی

امیرکبیر در خلوتگه خورشید
علی توکلی



 

شــــــــــنیدم که چو قوی زیبـــــا بمیرد
فریبـنـــــــــده‌زاد و فریبــــا بـــــــــــمیرد
شـــــــــب مرگ تنها نشیند به موجـــی
رَوَد گوشـــــــــــه‌ای دور و تنهـــــا بمیرد
در آن گوشه چندان غـزل خواند
آن شب
که خـــــود در میان غـــــزل‌ها بمــــــیرد


            شعر: مهدی حمیدی شیرازی







عبدالرحیم جعفری بنیان‌گذار مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر است. پسرکی فقیر که کارگری در چاپخانه، در واقع آغاز کار فرهنگی او بود. با درآمدِ روزی یک قَران و شبی دو قَران، رنجِ کار بالغ بر بیست ساعت در شبانه‌روز را بر خود هموار می‌کرد تا کمک‌خرج مادر تنها و دلسوختۀ خود باشد.

هر انسانی را می‌توان از وجوه متفاوت نگریست. این امر در مورد انسان‌های خودساخته و بالیده بیشتر نمود دارد، چرا که همچون قطعه الماسِ تراش‌خورده‌ای می‌باشند که انعکاس و تلالؤ هر سطح آن، ما را از پرداختن به سطحی که با آن خلوت کرده‌ایم باز می‌دارد. سعی دارم در این نوشته، عشق این مردِ بزرگ را یادآور شوم، چرا که حدیث آنچه کرد و آنچه بر او رفت، در کتاب زندگی‌نامۀ ایشان به قلم خودشان با نام "در جستجوی صبح"، آورده شده است.


... و او فرزند خود را امیرکبیر نامید.

می‌گویند برای هر کاری نیّت آن، اولین اصل است. نامی که می‌نهیم خشت اول بنایی است که اراده بر ساخت آن کرده‌ایم. در واقع او با نامیدن مؤسسه‌اش به نام امیرکبیر، که اتاقکی به ابعاد چهار در چهار متر در طبقۀ دوم مغازه‌ای واقع در خیابان ناصر خسرو بود، مرامنامه‌اش را امضا کرده بود. نیّت او بر اعتلا، رشد، خدمت، کیاست و نوآوری قرار گرفته بود و حقّا که با عملکرد سی سالۀ خود بر نام امیرکبیر، صدر اعظم بزرگ ناصرالدین شاه، جلوۀ جدیدی بخشید.

 "... نام مؤسسه‌ای که این طرح‌ها باید در آن از اندیشه و خیال به فعل در می‌آمدند در نظرم حائز اهمیت اساسی بود. دنبال نامی بودم که در برگیرندۀ همۀ این آرزوها و خیال‌های خوشی باشد که در سر می‌پختم. مظهر و نمادی باشد که این همه را در کلمه‌ای که به گوش، خوش بنشیند و از لحاظ بار معنا گران‌سنگ باشد، در دم به شنونده القاء کند ... گذشت و من همچنان در حین کار و فراغت در جستجوی آن نام بودم، نام محبوب و عزیزی که تا آخر عمرم با من باشد، کنار من باشد، شب و روز با او باشم، خودم معروفش کنم ... در زیر نام او آثار بدیع و گران‌سنگ به وجود بیاورم، به آن نام افتخار کنم ... امیرکبیر تا آمد ماند و من مقدمش را به گرمی پذیرا شدم ... از این بهتر نمی‌شد. مردی بزرگ و خدمت‌گزار، مردی که از میان تودۀ مردم برخاسته بود، مردی که چون من ایام طفولیت را در خانۀ بزرگان گذرانده بود، فقر را چشیده بود، مردی که دارالفنون را بنیاد کرده بود، مردی روشنفکر و روشن‌بین و خیراندیش ..."[1]

امیرکبیر شروع به کار می‌کند و همچون آرم اولیۀ خود، بسان شیری ژیان می‌غرّد و راه می‌گشاید و چه زیبا و شگفت‌انگیز نشانه‌ها در طول مسیر با روند رشد مؤسسه نوپا خودنمایی می‌کنند، زیرا که پس از چند سال آرم امیرکبیر به سرباز هخامنشی (به عنوان مظهر ملت گرانمایه و باستانی ایران) سوار بر گردونه (به نشان پیشروی پیروزمندانه در شاهراه ترقی و سعادت) بدل می‌شود. با مُداقه در آرم جدید، گویی سوار کار با اسب چموش و گریزپا در کشاکش است بلکه او را لختی آرام کند.

تمام آن روزها و شب‌های بی‌پایان که دست‌ها ورق‌ورق به خورد ماشین چاپ می‌دهند در حالیکه نبردی سخت و جان‌فرسا بین پلک‌ها برای بازماندن و ادامۀ کار در میان است، تمام آن فکرها، خیال‌ها و بلندپروازی‌ها در عالم رؤیا اینک مجال بروز یافته است.

"... اما مرارتی که این همه سال در دل انبار کرده و تجربه‌ای که اندوخته بودم اکنون موتور محرک زندگی‌ام بود و به یک دنیا نیرو بدل شده بود و میدان می‌خواست برای فوران و جولان ... این نیرو دیگر مهارشدنی نبود. احساس می‌کردم اگر یک لحظه از این فکری که دارم منصرف یا منحرف بشوم منفجر خواهم شد و اثری از آثارم نخواهد ماند. در عین حال، مثل خیلی وقت‌ها ،بی‌هیچ نشانه و بیّنه‌ای، فقط به حکم احساس، چیزی از درون به من می‌گفت که راه را درست می‌روم، و این راه نیاز درونم را برآورده خواهد کرد و به فرجامی خوش خواهد انجامید."[2]

در خلال مطالعۀ کتاب، به ادب و فرهنگ معاصر کشورمان از منظری نوین چشم می‌اندوزیم. آشنایی با انسان‌های سختکوش و فرهیخته‌ای که تا پیش از این فقط نامی در پشت کتاب‌ها بودند:

 ذبیح‌الله منصوری را همه می‌شناسیم، اما دانستن این که بیش از هزار جلد کتاب!! توسط ایشان ترجمه شده است، بُعد دیگری به وجود ایشان می‌بخشد. فرهنگ معین را همه یا در منزل داریم و یا حتماً چندباری گذارمان برای جستجوی لغات مورد نظر به آن افتاده است، اما دانستن تاریخچۀ پیدایش این فرهنگ با ارزش و زحمت سی سالۀ دکتر محمد معین و گروه ایشان برای گردآوری و تنظیم آن و تلاش شانزده سالۀ ناشر آن، جلوۀ دیگری بر این اثر عظیم می‌بخشد.

یکی از دستاوردهای این کتاب برایم آشنایی با مرد خودساخته‌ای چون دکتر محمد خزائلی، نابینا یا به تعبیر نگارندۀ کتاب "روشندل"، دارای دکترای حقوق و صاحب تألیفات متعدد و استاد دانشگاه، فردی که او را با دکتر طه حسین و هِلن کِلِر مقایسه می‌کنند، بود.

یا مُنیر مهران همسر منوچهر مهران، زوجی که وارستگی روحشان مثال زدنی است. به عنوان نمونه ایشان دعوت به جلسه‌ای که برای اهدای جایزۀ ترجمۀ کتابِ "کلبۀ عمو تُم" به وی تشکیل شده بود را نمی‌پذیرد و اعلام می‌کند که "من این کتاب را برای خودنمایی و گرفتن جایزه ترجمه نکرده بودم، می‌خواستم خدمتی به فرهنگ کشورم بکنم، دنبال تبلیغ برای نامم نبودم ..."

یا مُعدل شیرازی، فرد فرهیخته‌ای که خانه‌اش محل اجتماع ادبا، شعرا، نوازندگان، خوانندگان و اهالی فرهنگ بود و به تعبیر خودم، خانۀ او فرهنگستان بود. چه بسیار اتفاقات مهم ادبی و فرهنگی که در آن خانۀ عشق نطفه می‌بست.

یا دکتر سیدحسن سادات ناصری و مرگ با شُکوه‌اش، هنگامی که پس از پایان سخنرانی دربارۀ زبان و ادب فارسی در شهر کابل افغانستان، با تشویق حاضران و دوستدارانش دچار هیجان می‌شود و به دیدار معشوق پرواز می‌کند. من این واقعه را "مرگ در میدان عشق" می‌نامم و چه پایان با عزّتی.

بسیاری از ما آن طور که باید و شاید با بزرگان‌مان محشور و دمخور نیستیم. به زعم اینجانب خواندنِ کتابِ "درجستجوی صبح" دری را خواهد گشود که سال‌هاست بر روی تعداد کثیری از ما، خودخواسته اما ناآگاهانه، بسته مانده است. در گشوده خواهد شد اما گذر از آن در همّت می‌طلبد.

با مطالعۀ این کتاب با تعدادی از این عزیزان و خدمت‌گزاران فرهنگی کشورمان آشنا می شویم. نه فقط نویسندگان و شعرا و ادبا که مترجمان و محققان و ویراستاران و ناشران و صحافان و کارگران چاپخانه‌ها و ... در واقع کارگزاران این صنعت عظیم که هر کدام از بخش‌های آن در کنار و پا به پای دیگری در کارند تا کتابی به دست من و شما برسد.

لازم به یادآوری است که این بزرگان فقط متعلق به ایرانیان نیستند و هر کدام‌شان سرمایه‌ای جهانی می‌باشند.

شکسپیر و برنارد شاو متعلق به مردم انگلستان نیستند. داستایووسکی و تولستوی و چخوف به نام مردم روسیه سَند نخورده‌اند. گوته و شوپنهاور از اموال شخصی سرزمین آلمان نمی‌باشند. مولوی متعلق به ایران نیست. همین‌طور سعدی، خیام، فردوسی، و ... اینان بزرگ‌مردان تاریخ جهان هستند. به همۀ مردم در همۀ اعصار تعلق دارند. از فرهنگ جهانی تغذیه کردند و به غنای آن افزودند.

اگر اکنون من سی و شش ساله با افکار و اندیشه‌های نیچه از دو قرن قبل آشنایی دارم، به مدد ترجمه‌های داریوش آشوری است. اگر گوته به حافظ ارادت پیدا می‌کند به دلیل تلاش و همت مترجمی آلمانی است.

اینک وظیفۀ ماست که این شبکۀ عظیم و درخشان و مقدس را ببینیم و دریابیم و در راستای شناخت آن قدم برداریم و به قدر وسع خویش از آن توشه برداریم و بهره‌مند شویم. این مشعل فروزان با همیاری و عنایت و عشق تک‌تک‌مان گرما می‌گیرد و با توجه و دلسوزی و حرمت‌گزاری، این امانت نفیس به نسل بعد منتقل می‌شود.

قبل از آن که این نوشته را به پایان ببرم اشاره‌ای گذرا به خلاقیت‌ها و نوآوری‌های استاد گرانمایه عبدالرحیم جعفری خالی از لطف نخواهد بود. شرح مفصل آن را خود در کتاب ایشان مطالعه خواهید فرمود.

- امیرکبیر اولین ناشری در ایران است که به محض آنکه کتاب منتشر می‌شد "حق‌ِ ترجمه و یا حقِ تألیف آن را طی یک قطعه چک با بیست جلد کتاب و یک نامه با خط خوش نستعلیق برای مؤلف یا مترجم ارسال می‌کرد." پرداخت نقدی کامل پیش از فروش کتاب تا آن تاریخ در ایران سابقه نداشت و امیرکبیر مبدع آن بود.

- پیشنهاد و اجرای طرح یادبود پانصد مدال برنزی برای بزرگداشت مرحوم صادق هدایت که به دوستداران و خریداران آثار هدایت داده می‌شد به بهای 35 تومان؛ و تنها مدالی است که تا این زمان برای یک نویسندۀ ایرانی ساخته شده است.
ضمناً دعوت از آرشیتکت معروف، آقای علی سردار افخمی، برای طرح سنگ قبر صادق هدایت. مخارج ساخت مدال‌ها و سنگ قبر را امیرکبیر در ازای گرفتن حق امتیاز نشر کلیۀ آثار صادق هدایت بر عهده می‌گیرد.

- در زمان تصدی ریاست کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران توسط ایرج افشار، یک دورۀ کامل از کلیۀ انتشارات امیرکبیر و شرکت‌های تابعه، به آن کتابخانه اهدا شد. در ضمن پیشنهاد ساختن مجسمه‌های نیم تنه از صادق هدایت، عباس اقبال آشتیانی، علامه دهخدا، سعید نفیسی و دکتر محمد معین به هزینه امیرکبیر به آقای علی مددی مجسمه‌ساز مشهور آن دوره داده شد که بر روی یک ستون سنگی یک متری در محوطه قرائت خانۀ کتابخانه دانشگاه به نمایش گذاشته شد.

 - "نفیس‌ترین قرآن چاپی جهان" به زعم نگارندۀ کتاب که در سال 1357 چاپ و منتشر شد. یک شاهکار نفیس از چاپ و خط و تذهیب و صحافی در ایران. عکس‌هایی از آن در کتاب آورده شده است.

- "شاهنامۀ امیرکبیر" که در نوع خود ممتاز و یگانه می‌باشد و شرح خلق آن، به تفصیل در کتاب به همراه عکس‌های متعددی از آن آورده شده است. در بزرگی این کار سترگ همین بس که نگارنده می‌گوید:

" رؤیا به واقعیت گرایید ... اغراق نیست اگر بگویم آن روز یکی از پرافتخارترین روزهای زندگی‌ام بود، از عظمت کاری که انجام داده بودم رعشۀ شوق سراسر وجودم را فرا گرفت. خداوند را سپاس گفتم که به من، همان کودک کارگر فقیر پابرهنۀ چاپخانه این توانایی را داد که این دستاورد عظیم را به ملت بزرگ ایران تقدیم کنم."

با آوردن بیتی این نوشته را به پایان می‌برم که استاد عبدالرحیم جعفری دل‌نوشته‌اش را با آن آغاز نموده است، باشد که حلقۀ اتصال و نقطۀ آغازی باشد بر عزم ما جهت ادای وظیفه‌ای که شایستۀ زحمات چنین روح‌های بزرگی هست.


کمتر از ذره نئی پست مشو عشق بورز
تا به خلوتگه خورشــــید رسی چـرخ‌زنان




 - "در جستجوی صبح"، عبدالرحیم جعفری، صفحۀ 312  [1]

[2]  - "در جستجوی صبح"، عبدالرحیم جعفری، صفحۀ 311

Comments