عرصۀ فعالیتهای اجتماعی حد و مرز ندارد.
گفت
و گوی مهرگان با احمدرضا تبریزی
کُنج مهرگان: مهندس
احمدرضا تبریزی، کارشناس موفق در زمینههای تجارت و مهندسی نفت و گاز، کنشگر
اجتماعی، مؤسس بنیاد غیرانتفاعی پریا و از چهرههای موفق ایرانی مقیم تورنتو است.
وی متولد سال 1325 از تهران است که از سال 1990 در شهر تورنتوی کانادا زندگی میکند.
وی با وجود داشتن تحصیلات و تجارب موفق کاری در زمینههای مهندسی و فنی، در بسیاری
از فعالیتهای فرهنگی-اجتماعی نیز حضور چشمگیر داشته و تا کنون خدمات ارزندۀ زیادی
را در کارنامۀ زندگی فرهنگی خود درج نموده است. متن زیر نسخۀ ویرایش شدۀ گفت و
گوی مهرگان با ایشان در آستانۀ برگزاری جشن همیاری بنیاد پریا است که امیدواریم
مورد استفادۀ همۀ خوانندگان فهیم مهرگان قرار گیرد.
******
مهرگان: با سلام خدمت شما جناب آقای تبریزی. با توجه به مسئولیتهای فراوانی که
دارید بسیار ممنونم از فرصتی که در این آخر هفتۀ طولانی و روز شکرگزاری[1]
در اختیار مهرگان قرار دادهاید. به دلیل خدمات ارزندۀ اجتماعی شما، به ویژه تأسیس
بنیاد غیرانتفاعی پریا، مطمئن هستم که بسیاری از ایرانیان مقیم تورنتو حداقل با
نام شما آشنایی دارند، اما ممنون خواهم شد که خودتان را بیشتر و بهتر و به اختصار
برای خوانندگان مهرگان معرفی کنید.
احمد تبریزی: خیلی ممنون از جنابعالی و میدانم که برای شما هم این روز
تعطیلی است. احمدرضا تبریزی هستم متولد سال 1325 از تهران. چند روز دیگر هم
در تاریخ 17 اکتبر به سن 65 سالگی میرسم و به اصطلاح اینجا جزو شهروندان ارشد[2] به
حساب خواهم آمد. نامۀ آن را هم چند روز پیش دریافت نمودم و به قول همسرم که به
مزاح میگفت دیگر باید قدری از فعالیتهای روزمرۀ خودت بکاهی. در ایران منزل ما در خیابان امیریۀ تهران بود و
تا کلاس دوازدهم در "دبیرستان هدف" در رشتۀ ریاضی درس خواندم. پس از آن
و در بین سالهای 1344 تا 1348 هجری شمسی وارد دانشگاه پُلیتکنیک تهران شدم و در
رشتۀ شیمی و بعد از آن در رشتۀ فوقلیسانس مهندسی شیمی فارغالتحصیل شدم.
پس از آن به اوزاکای ژاپن رفتم و در آنجا رشتۀ فناوری پلاستیک را گذراندم. سال
1981 میلادی از ایران به اسپانیا رفتیم. حدود 9 سال به همراه خانوادۀ خود در
اسپانیا بودیم و بعد از آن هم به کانادا آمدیم.
من یک پسر و یک دختر دارم. پسرم وکیل و
مهندس کامپیوتر است و دخترم در رشتۀ بایوتکنولوژی تحصیل کرده و اکنون به عنوان
مشاور[3] مشغول
به کار است. هر دو فرزند من ازدواج کردهاند و من دارای دو نوه از هر دو فرزندانم
هستم. همسر من در رشتۀ روانشناسی درس خوانده و دستی هم در قلم دارد و گاهی مطالبی
در مورد جامعهشناسی و روانشناسی برای نشریات فارسیزبان اینجا مینویسد.
مهرگان: ممکن است قدری از فضای اجتماعی آن دوران و فعالیتهای دانشجویی که
داشتید توضیح بدهید؟
احمد تبریزی: من در دورانی دانشجو بودم که فعالیتهای سیاسی دانشجویی بسیار گسترده
و تعیین کننده بود. من هم این افتخار را داشتم که در تمام مدت دانشجویی به عنوان
نمایندۀ دانشجویان در بسیاری از این فعالیتها شرکت کنم. در ضمن عضو هیأت مدیرۀ سازمان
صنفی دانشجویان دانشگاه پُلیتکنیک هم بودم. تا آنجایی که در حد توان من بود همواره
سعی میکردم تا در مسائل دانشجویی صدایی برای این گروه از جامعه باشم.
مهرگان: فرمودید در دوران دانشجویی بسیار فعال بودید و در بیشتر فعالیتهای
سیاسی-اجتماعی آن دوران نقش داشتید. از طرفی فرمودید که سال 1981 یعنی حدود دو سال
بعد از انقلاب از ایران خارج شدید. دو سئوال برای من مطرح شد یکی اینکه با گذشت
سالها از آن دوران، فضای اجتماعی آن دوران را چگونه تفسیر میکنید و چه طور شد که
بعد از دو سال از ایران خارج شدید؟ این در حالی است که بسیاری در آن دوران از خارج
به ایران برگشتند چون گمان میکردند که اوضاع مملکت بهتر شده است.
احمد تبریزی: من هم فکر میکردم که خیلی هنر به خرج دادیم و انقلاب کردیم.
البته بحث کمی سیاسی هم میشود ولی اشکالی ندارد. ببینید امروز که بر اساس
استانداردهای کانادا دارم یک شهروند ارشد میشوم (به سن 65 سالگی میرسم) و مسائلی
را که در اثر زندگی در کشورهای مختلف تجربه کردهام مرور میکنم، اگر شما از من
بپرسید که اگر این تجربه را در سال 1357 داشتید، آن فعالیتهایی را که انجام داده
بودید و انقلاب کردید، انجام میدادید؟ پاسخ من قاطعانه این است که نه، انجام نمیدادم.
چرا که نمیدانستم اوضاع به این صورت خواهد شد.
مهرگان: فکر میکنید دلیل اصلی این اشتباه چه بود؟
احمد تبریزی: اجازه بدهید خیلی علنی به شما بگویم. به نظر من گروههای
سیاسی ما در آن زمان خیلی کمتجربه بودند و زیاده از حد تئوریوار با قضایا برخورد
میکردند. دلیل اصلی آن هم شاید این بود که دسترسی به اطلاعات مانند امروزه وجود
نداشت. امروز شما اگر دنبال اطلاعاتی باشید جلوی کامپیوتر مینشینید و با فشار یک
دگمه همۀ اطلاعات مورد نیاز خود را پیدا میکنید. منظورم این است که کمبود اطلاعات
و دانش داشتیم. از بیرون هم واقعاً اطلاعات درست نمیرسید. اکثر اطلاعات بیرون از
طریق رادیو بود که آن هم از طریق گروههای سیاسی خاص فیلتر میشد و با مسائل بسیار
تئوریوار برخورد میکردند.
مهرگان: دامنۀ فعالیتهای دانشجویی شما در چه حدودی بود؟
احمد تبریزی: من و بسیاری از دوستانم در پلیتکنیک از اعضا و طرفداران چریکهای
فدایی خلق بودند. افتخارم من این بود که با این افراد دوست و نزدیک بودم و در
فعالیتهای اجتماعی و دانشجویی شرکت میکردم. البته زمانی که این دوستان تصمیم
گرفتند وارد فعالیتهای مسلحانه شوند من به دلیل مسائل خانوادگی که ازدواج کرده
بودم نتوانستم با آنها همکاری کنم. با توجه به علاقهای که به آنها داشتیم،
صادقانه به آنها گفتم که میتوانند روی من حساب کنند ولی جرأت دست گرفتن اسلحه را
ندارم. این را تمام دوستان قدیمی من که هنوز زنده هستند میدانند. برخی از آنان هم
متأسفانه در درگیریهای آن دوران کشته یا اعدام شدند.
مهرگان: عمدۀ فعالیتهای دانشجویی آن زمان حول چه محوری میچرخید؟ و چه طور شد که
با وجود این همه جناحهای مختلف دانشجویی قدرت به دست عدۀ دیگری افتاد؟
احمد تبریزی: حرکتهای دانشجویی زمان ما در واقع اعتراضی بود به اینکه چرا در
مورد مسائل سیاسی نمیتوانیم به شاه چیزی بگوییم. در آن دوران شما در همۀ ابعاد
زندگی اجتماعی خودتان آزاد بودید. موسیقیای که مایل بودید بشنوید، فیلمی که مایل
بودید ببینید، لباسی که مایل بودید بپوشید، حرفی که میخواستید بزنید، و ... خلاصه
اکثر چیزها آزاد بود و شما تنها به یک مورد نمیتوانستید کاری داشته باشید و آن هم
به ذات اقدس ملوکانه یعنی شاه بود. همین یک نکته برای ما شده بود مسئله که در
انجام هر کاری به طور مستقیم و یا غیر مستقیم آن را بهانه قرار میدادیم. البته
این تا حدودی ناشی از ذهنیتی بود که در ما وجود داشت و شاید پختگی نداشتیم. ولی
امروز با گذشت زمان و با اتفاقاتی که افتاده به خود میگویم ای کاش مشکل ما فقط
همان یک مشکل میبود ولی میبینیم که بسیاری از آزادیهای دیگر را هم مردم از دست
دادند، و این باعث تأسف است.
من تا حدود زیادی گروههای سیاسی که در دوران انقلاب نقش تعیینکننده داشتند را مسئول
میدانم. به هر حال احزاب و گروههای سیاسی رهبریت جامعه را در دست دارند. از جبهۀ
ملی گرفته تا حزب توده تا گروههای مذهبی مانند مجاهدین یا چریکهای فدایی خلق و
... به نظر من در تشخیص آن اتفاقی که افتاده بود همه اشتباه کردند.
مهرگان: بعد از گذشت این همه سال، حال که به گذشته مینگرید چه احساس و نظری
دارید؟
احمد تبریزی: شاید من خیلی از این موارد را بعد از اینکه به اسپانیا رفتم و
در آنجا زندگی کردم تجربه نمودم. چرا که فرانکو از اسپانیا رفته بود و تازه
آزادی به این کشور بازگشته بود و من شاهد انتخابات بعد از فرانکو در اسپانیا بودم.
در آن زمان احزاب سیاسی فراوانی در اسپانیا وجود داشتند. (البته باید این اصل را
هم بپذیریم که آنها در اروپا بودند و ما در اروپا نبودیم). قبل از این تاریخ تنها
سلطنتطلبها و فاشیستها در داخل اسپانیا اجازۀ فعالیت سیاسی داشتند و بقیۀ گروهها
در حاشیه و یا خارج از قدرت بودند و در واقع در همان بیست و خردهای سال بود که
احزاب سیاسی مختلفی شکل گرفتند. اما نکتۀ با اهمیت اینجاست که این گروههای سیاسی در کشورهای دیگر اروپایی مانند ایتالیا یا فرانسه و غیره بودند.
یعنی در جوامع پیشرفتۀ دموکراتیک فعالیت داشتند. در واقع زمانی که فرانکو اسپانیا
را ترک کرد، اسپانیا با طیف گستردهای از احزاب سیاسی برخورد کرد که هر کدام بعد
از مدتها به سرزمین خود برگشته بودند و سهمی در قدرت میخواستند. اما تفاوت در
این بود که "سهمی در قدرت" را به صورت دموکراتیک جویا شدند، نه با زور و
روشهای دیگر. ما میبینیم اسپانیا بعد از آن همه سال حکومت فاشیستی فرانکو امروزه به عنوان یکی از آزادترین کشورهای غربی
شناخته شده است.
مهرگان: آیا در ایران سابقۀ کار و فعالیت تخصصی داشتید یا این فرصت هرگز
برایتان پیش نیامد؟
احمد تبریزی: من همواره در مهندسی نفت و گاز فعالیت داشتم. البته به کارهای آموزشی هم
بسیار علاقهمند بودم. پروژهای را هم با آی. ال. او. سازمان ملل در زمینۀ آموزش
کارگران فنی داشتم که پروژۀ بسیار موفقی هم بود. من معتقدم که آموزش نقش مهمی در
آیندۀ یک ملت دارد.
همین نیرویی که از ایران خارج شده، چه از نظر مالی و چه از نظر تخصصی و تجربی، میتواند
نقش بسیار سازندهای در آیندۀ ایران داشته باشد، بدون اینکه نیاز به حضور فیزیکی آنان
در ایران باشد. مثال بارز آن را میتوان در مورد جامعۀ چینیها، پاکستانیها و
هندیها مشاهده نمود. اگر با دقت در این مورد مطالعه کنید بخش عمدۀ رشد صنعتی چین
و یا هند توسط گروههایی از خودشان بوده که در کشورهای پیشرفته، مانند کانادا،
آمریکا و یا اروپا زندگی کرده بودند و این دانش و تجربه و تخصص را به کشورشان
منتقل کردند، و میبینید این کشورها چه رشد اقتصادی و صنعتیای کردهاند.
مهرگان: البته در شرایط کنونی ایران شاید حتی اجازۀ این انتقال هم موجود نباشد.
احمد تبریزی: دقیقاً درست است. البته اگر این شرایط آماده بشود این نیرو
کارآمد خواهد بود. ما بهای زیادی برای آن پرداخت کردهایم. زندگی هر ایرانی که
مهاجرت کرده میتواند موضوع یک فیلم سینمایی باشد. در هر شکل چنانچه اجازۀ ترکیب
این تجربۀ علمی، مالی و مدیریتی به این تعداد از
ایرانیان موفقی که در کشورهای مختلف زندگی میکند داده شود و این نیروها
بتوانند در اختیار آن مردم قرار بگیرند، ایران میتواند بسیار بسیار بهتر از آنچه
که اکنون هست باشد. ایران با توجه به منابع بیشمار طبیعی و غنیای که دارد میتواند
یکی از بهترین کشورهای دنیا باشد.
مهرگان: چهطور شد که به کانادا مهاجرت کردید؟
احمد تبریزی: انتخاب آمدن ما به کشور کانادا واقعاً با مطالعه صورت گرفت، و
فکر هم میکنم تصمیم بسیار درستی گرفتیم. با توجه به مطالعهای که در خصوص آیندۀ
فرزندانم داشتم این تصمیم بسیار خوب و درستی بود. به نظر من اگر قرار است فردی در
کشوری که به دنیا آمده و بزرگ شده زندگی نکند، کانادا برای این منظور یکی از
بهترین کشورهای جهان است. کانادا کشور بسیار خوبی است.
انگیزۀ اصلی بیرون آمدن من از ایران هم داستانی دارد که برایتان میگویم. پسر من
کلاس اول در دبستان "ایرانزمین" بود. دولت قصد بستن این مدرسه را داشت.
در آن دوران تنها یک عدهای مهندس و دکتر مانند ما در ایران باقی مانده بودند و به
قول آنها طاغوتیها از مملکت رفته بودند. یاد دارم که در آن دوران مشکل سوخت هم
وجود داشت و ما چندین تن از اولیای دانشآموزان با دوچرخه به مدرسه رفتیم که جلوی
این اتفاق را بگیریم. خلاصه با مقامات آموزش و پرورش وقت ملاقات کردیم و پرسیدیم
که برای چه میخواهید این مدرسه را ببندید؟ پاسخ آنها این بود که این مدرسه حتی
دیوارهایش طاغوتی است!! ما گفتیم دیوار که نمیتواند طاغوتی باشد! اگر مایلید که
محتوای درسی را تغییر بدهید ما مشکلی نداریم و میتوانید این کار را انجام دهید. این
شد که موقتاً درخواست ما را قبول کردند.
بعد از این جریان من در مسافرت خارج از کشور و در ژاپن بودم. در تماسی با خانوادهام
متوجه شدم که مدرسۀ پسرمان را بستند و به اولیای دانشآموزان گفتهاند که هر دانش
آموزی باید به محلۀ خودش برود.
یاد دارم برای پسرم یک کاپشن از ژاپن برای تولدش فرستاده بودم. این قضیه را فعلاً
در همینجا داشته باشید. پدرخانم بنده مدرس بود، گرایشات مذهبی داشت و نماز میخواند.
خلاصه پسرم که حدود سه چهار سال که داشت گاهی به اتاق او میرفت و ادای نماز
خواندن را هم در میآورد. اگر به به یاد داشته باشید در آن زمان نماز خواندن را در
مدارس اجباری کرده بودند. یک روز پسرم به منزل آمد و بسیار ناراحت بود. به مادرش
گفت که من امروز خیلی کار بدی کردم و از این موضوع بسیار بسیار ناراحت هستم. گناه
بزرگی انجام دادم. مادرش میپرسد چرا؟ چه اتفاقی افتاد؟ پسرم میگوید من امروز در
مدرسه به معلممان دروغ گفتم. مادرش گفت چه طور؟ پسرم گفت که امروز ما را برده
بودند در دراخل حیاط تا نماز بخوانیم. معلم تربیتی ما آمد بالای سر من و از من
پرسید پسر چه کاپشن قشنگی داری این را از کجا آوردی؟ پسرم میگوید من ترسیدم که
اگر بگویم پدرم این را از ژاپن برایم فرستاده مرا به جرم طاغوتی بودن از مدرسه
بیرون کنند این شد که گفتم پدرم این را از مشهد برایم فرستاده!! باورتان میشود؟
این موضوع را همسرم پای تلفن به من گفت. این موضوع مرا بسیار ناراحت کرد که چه شرایطی
باعث شد که یک بچۀ 6 ساله دروغ بگوید؟ در این مملکت با این بچهها چه خواهند کرد؟
آن زمان بود که تصمیم گرفتم از ایران بیرون بیایم. از ژاپن مستقیماً به اروپا رفتم
و بعد از مدتی گشت و گذار تصمیم گرفتم تا مدتی در اسپانیا زندگی کنم. البته فکر میکردم
چند ماهی در اسپانیا بمانم تا مسائل حل شود، که البته این طور نشد. بعد از چند ماه
اقامت در اسپانیا خانوادۀ خودم را هم به اسپانیا آوردم و به همین دلیل چندین سال
در اسپانیا ماندیم. واقعیت قضیه این انگیزۀ اصلی خروج من از ایران بود. برای من
تحصیلات فرزندانم و باورهای اخلاقی از همه چیز مهمتر است.
البته این موضوعی که به آن اشاره کردم موضوعی اساسی و جدی است که متأسفانه در طی
این سی و چند سال در روحیۀ ملت و افراد آن جامعه بسیار تأثیر گذاشته است. گاهی
تأسف میخورم که نتوانستم در ایران بمانم چرا که افرادی مانند من میتوانستیم نقش بسیار سازندهای در آن مملکت داشته باشیم.
مهرگان: با توجه به داشتن تخصص در رشتههای فنی چه طور شد که به مسائل مربوط به
کامیونیتی علاقهمند شدید؟
احمت تبریزی: من به دلیل این خصوصیتی که داشتم و دارم همواره علاقهمند به
مسائل کامیونیتی بودم و هستم. در ضمن در ارتباط با مسائل کانادا و سیاست داخلی آن
هم تا حدودی فعال بودم و هستم، به ویژه در مورد مسائل حزب لیبرال.
از حدود ده سال قبلبنا بر دلایلی به این فکر افتادم که مانند همۀ کامیونیتیهای
دیگر، باید محلی برای کامیونیتی ایرانی (مقیم کانادا) هم وجود داشته باشد. البته
نبوغ چندانی هم به خرج ندادم. تنها دیدم که بقیه چه کردهاند و تصمیم گرفتم که من
هم همان کار را بکنم. البته این که به چه دلیلی این اتفاق تا کنون نیفتاده بود و
تأخیر داشت را نمیدانم.
کامیونیتی ما که به نسبت زمان مهاجرتش در مسائل تجاری، تحقیقی و آموزشی بسیار موفق
بوده است متأسفانه در بخش اجتماعی و سیاسی نتوانسیم آن نقش را ایفا کنیم.
دیدگاه من این است که شاید هنوز یاد نگرفتهایم که باید در کنار هم قرار بگیریم یا
ببینیم که کامیونیتیهای دیگر چه کارهایی انجام دادهاند.
مهرگان: اگر ممکن است قدری در مورد تاریخچۀ مراکز خدمات
اجتماعی توضیح بدهید؟
احمد تبریزی: به نظر من مراکز خدمات اجتماعی[4]
زاییدۀ فرهنگ آمریکای شمالی یعنی آمریکا و کانادا است، که آن هم به دلیل بافت
اقلیتهای اجتماعی و قومی مختلف است. این دقیقاً به سبب فرهنگ چندملیتی بودن این
کشورهاست، وگرنه به عنوان مثال شما در اسپانیا و یا ژاپن این نیاز را احساس نمیکنید
و چنین مراکزی نیز وجود ندارند. برعکس در کانادا این مراکز خدمات اجتماعی به وفور
وجود دارند. مانند مراکزی از کامیونیتی ایتالیاییها، یونانیها، یهودیان، چینیها
و غیره. همۀ این ملیتهای قومی مراکزی را برای خودشان دارند.
البته در گذشتۀ نه چندان دور در کانادا هم چنین مراکزی وجود نداشت و این گردهماییها
بیشتر در مدارس و یا کلیساها اتفاق میافتاد. از حدود 100 سال پیش و یا بیشتر و از
زمانی که نقش سکولاریسم در فعالیتهای اجتماعی پُررنگتر شد، جامعه به این سمت
حرکت کرد که باید چنین مراکز مستقلی وجود داشته باشند تا نه بخش مذهبی قضیه یعنی
کلیساها در آن دخالت کنند و نه بخش دولتی که در واقع همان مدارس بود. این بود که
این مراکز مستقل بهوجود آمدند.
هدف مراکز خدمات اجتماعی در واقع کمک به افراد قومیتهای مختلف است تا این افراد
را در کنار یکدیگر قرار بدهد و تجربۀ کسانی را که قبل از آنها به این مملکت آمدهاند
و این سیر تطبیقپذیری را طی کردهاند به آنها منتقل کند. این باعث میشود که افراد
تازهوارد خطاهای کمتری مرتکب شوند و سریعتر با جامعه تطبیق پیدا کنند و موفقتر
باشند. به نظر من این بیشترین هدف مراکز خدمات اجتماعی است. بنا به همین دلایل به
این نتیجه رسیدم که ما هم بایستی چنین مرکز و مکانی داشته باشیم.
مهرگان: آیا میتوان گفت که این دلیل اصلی تشکیل بنیاد پریا بود؟
احمد تبریزی: این بنیاد به منظور سرویسدهی به سالمندان و گروههای سنی بالای
جامعه بوجود آمد. ما بنیاد پریا را در سال 2001 به ثبت رساندیم و از سال 2007
فعالیت آن را آغاز نمودیم. البته در تمام مدت قبل از آن هم به تمامی مراکز تصمیمگیری
مانند شهرداری و غیره مراجعه کردیم چرا که گمان میکردیم میتوان از آنها کمکی گرفت.
خلاصه بعد از شش هفت سال متوجه شدیم که آنها باید ابتدا از خود کامیونیتی حرکتی را
ببینند و بعد کمک کنند. از سال 2007 شروع به سرویسدهی به کامیونیتی کردیم و بدین
شکل توانستیم کمکهای مختلفی از دولت به ویژه استان انتاریو بگیریم.
این فضایی را که هم اکنون داریم بعد از جمع آوری موفق کمکهای مردمی در اکتبر سال
2010 خریداری شد. مساحت این زمین در حدود 6000 مترمربع است و حدود 1000 متر آن هم
ساختمان است. ما در طی سال گذشته مجبور شدیم تا این ساختمان را به طور کامل
بازسازی کنیم. عکسها و اطلاعات بیشتر در این مورد از طریق وبسایت ما به آدرس www.parya.org قابل دسترسی برای
عموم است.
به هر شکل بعد از 33 سال این موقعیت در اختیار کامیونیتی
ایرانی و حداقل ایرانیان مقیم تورنتو قرار گرفته است. در واقع ما سقفی بر سر همهمان
داریم. من در مراسم جمعآوری کمکهای مالی سال قبل و در سخنرانی خودم شعری از
مرحوم سهراب سپهری تحت عنوان "خانۀ دوست کجاست؟" را خواندم و حال میخواهیم
بگوییم که خانۀ دوست اینجاست. اینجا در اصل محلی است که همۀ ما میتوانیم در کنار
هم قراربگیریم و از تنهایی بیرون بیاییم، و با استفاده از تجارب همدیگر کامیونیتی
موفقتری باشیم. البته این کاری است که بقیۀ کامیونیتیها هم انجام دادهاند و
چیزی نیست که ما بگوییم از خودمان این ابتکار را به خرج دادهایم.
چینیها به عنوان مثال جزو اولین قومیتهایی بودند که حدود 150 سال یا بیشتر به کانادا
آمدند و همانطور که میدانید دارای مراکز خدمات اجتماعی بسیار بزرگ و مجهزی هستند
که در حد بسیار گستردهای به جامعه خدمات مختلف ارائه میدهند. چینیها با وجود اینکه
سه یا چهار نسل در اینجا زندگی کردهاند اما باز نیاز به داشتن این مراکز را احساس
میکنند. نمونۀ دیگر آن کامیونیتی یهودیان و ایتالیاییهاست که تشکیلات بسیار
گستردهتری دارند. امیدوارم که ما هم روزی بتوانیم تشکیلات خود را گستردهتر کنیم
و به آنچه که شایستۀ کامیونیتی ماست دسترسی پیدا کنیم.
مهرگان: بسیاری از افراد در گذشته سعی داشتند که چنین کاری انجام دهند و اقداماتی
هم انجام دادند اما به جواب نرسید. دلیل اصلی موفقیت شما در اجرای این پروژه در چه
بود؟
احمد تبریزی: چندی پیش و در مصاحبهای که انجام میدادم به نکتهای اشاره
کردم که آقای "جیسن کنی" وزیر مهاجرت اولین بار که برای مراسم جمعآوری
کمکهای مردمی به مراسم ما آمده بودند گفتند که ایشان با کامیونیتی ایرانی به خوبی
آشنایی دارند و به شوخی یا جدی گفتند که اگر سه نفر ایرانی با هم در جایی باشند سه
نظر مخالف با همدیگر دارند. حدود یک ماه پیش که ایشان مجدداً برای ملاقاتی به
اینجا آمدند به ایشان گفتم که آقای کِنی ما ثابت کردیم که 150 تا 200 نفر در کنار
هم قرار گرفتیم و این کار گروهی را انجام دادیم.
اگر هدف درست تعریف شده باشد و اعتماد هم وجود داشته باشد و آن تشکیلات قرار نباشد
که سکوی پرتاب بعضیها باشد میتوان هر کاری انجام داد، و این یکی از افتخارات ما
در بنیاد پریا است. بر عکس شایعاتی که در مورد ما ایرانیان وجود دارد و متأسفانه گاهی هم خودمان آن را در مورد خودمان
میگوییم، ما ثابت کردیم که ایرانیان هم میتوانند کار گروهی انجام دهند و در آن
موفق باشند.
ببینید در هیچ جای دنیا چنین اتفاقی نیفتاده است. ارزشِ بنیاد پریا در این است که
عدۀ زیادی در ساخت و راهاندازی آن مشارکت داشتهاند نه این که یک فردِ پولدار آن
را بسازد و به کامیونیتی وقف کند. هرچند که اگر کسی هم این کار را بکند ارزشمند
است. اعتبار ما در بنیاد پریا این است که افراد زیادی از 50 دلار تا 100000 دلار
کمک مالی کردند تا اینجا ساخته شد. یعنی کار یک نفر نبوده و یک گروه دست در دست هم
اینجا را ساختند که بسیار پُرارزش است.
مهرگان: چه کمکهای مالی دیگری تا کنون دریافت نمودهاید؟
احمد تبریزی: از نظر مالی ما از دولت استانی دو کمک مالی دریافت نمودیم. یکی
برای کارهای اجرایی بنیاد بود که از تریلیوم فاندیشن[5] دریافت
نمودیم. سه مبلغ 75 هزار دلاری که از سال قبل شروع شد. برای مدت سه سال این مبلغ
تقریباً برای استخدام دو تا و نصفی پرسنل است. برای خود ساختمان و تجهیزات هم یک
مبلغ 165 هزار دلار و یک مبلغ 430 هزار دلار از طریق دولت استانی به ما داده شده
است. البته دو قسط آن هنوز پرداخت نشده است. از طرفی پرداخت این مبلغ 430 هزار
دلار منوط به این بود که ما معادل آن را از خود کامیونیتی دریافت کنیم که این کار
را هم انجام دادیم و توانستیم بالغ بر یک میلیون دلار کمک از کامیونیتی جمعآوری کنیم.
در تاریخ دوم دسامبر امسال هم یک برنامۀ جمعآوری کمکهای مالی دیگر داریم که
امیدواریم بتوانیم مقداری پول جمع آوری کنیم تا حجم بدهی خودمان را به بانک کمتر
کنیم. در حال حاضر چیزی حدود یک میلیون و سیصد هزار دلار از قسط بانک ما باقی
مانده است. ملک فعلی را بالغ بر دو میلیون دلار خریداری کردیم و حدود یک میلیون
دلار هم خرج بازسازی آن شده است.
از دولت فدرال هم برای اولین بار مبلغ 150 هزار دلار برای یک سال در اختیار ما
گذاشتند تا یک یا دو نفر پرسنل تحت عنوان مأمور رابط[6]
استخدام کنیم تا رابط ارتباطی بنیاد پریا با مؤسسات مشابه دیگر به خصوص در منطقۀ
یورک باشند تا ببینند چه سرویسهایی مورد نیاز است که ما میتوانیم در بنیاد پریا
آنها را عرضه کنیم. البته دولت فدرال به طور مستقیم به ما پولی پرداخت نکرده و این
هزینه با نظارت خود آنها برای افرادی که استخدام میکنند در نظر گرفته خواهد شد.
امیدوارم که بعد از گزارشات این گروه، از طرف دولت فدرال هم واجد شرایط برای
دریافت کمکهای مالی برای سرویسهایی که داریم انجام میدهیم باشیم. منظورم سرویسهایی
است که دولت فدرال باید برای جاافتادن مهاجرین تازه وارد انجام دهد و ما در حال
حاضر بیشتر این سرویسها را با کمکهای خود کامیونیتی انجام میدهیم.
مهرگان: بسیاری از افراد تنها شعار میدهند و در عمل
کاری انجام نمیدهند. البته شاید توانایی انجام کاری را هم نداشته باشند. اما نکتۀ
با اهمیت در مورد شما این است که در کنار حرف زدن عمل هم میکنید. به نظر من این
بسیار مهم است که بتوان خشتی را روی خشتی نهاد. این در مورد شما بسیار صدق میکند.
در کنار خدمات اجتماعی بسیاری که انجام دادهاید میتوانم به کمک رسانی در زلزلۀ
بم در ایران و مدرسهای که جنابعالی در آنجا ساختید اشاره کنم. ممکن است در این
مورد قدری توضیح دهید؟
احمد تبریزی: البته قبل از آن در سال 1990-1991
زلزلۀ قائن اتفاق افتاده بود که من جزو کمیتۀ جمعآوری کمکهای مالی برای این
زلزلهزدگان بودم. در آن مقطع ما توانستیم با جمعآوری کمکهای مالی خوابگاهی برای
دختران دبیرستانی آنجا بسازیم. این از اولین فعالیتهای اجتماعی من در کانادا بود.
بعد از آن حادثۀ غمانگیز زلزلۀ بم را داشتیم. باز هم ما گروهی را با دوستان خود
برای بازسازی بم تشکیل دادیم. اگر به خاطر داشته باشید سه گروه مختلف در تورنتو در
این زمینه اقدام نمودند. یکی از این گروهها ما بودیم. فکر کنم تنها گروهی هم
بودیم که توانستیم به طور فیزیکی کاری در آنجا انجام بدهیم. البته این کار به هیچ
وجه کار ساده و آسانی هم نبود. من برای ساخت این مدرسه مجبور شدم بارها به ایران
بروم و هفت یا هشت بار با مسئولین آموزش و پرورش و نوسازی مدارس در ایران دیدار و
گفتوگو داشته باشم.
ما به عنوان یک شخصیت حقوقی خارجی نمیتوانستیم در ایران صاحب زمین باشیم. پس ما
باید میپذیرفتیم تا زمینی که متعلق به آموزش و پرورش بود را در اختیار داشته
باشیم. نکتۀ دیگر این بود که آنها باید شرایط و ضوابط ساخت مدرسه را مورد تأیید
قرار میدادند. بالاخره مدرسهای را در "نَرماشیر" در بیست کیلومتری بَم
یافتیم که در اثر زلزله نابود شده بود. این مدرسه برای دانش آموزان دورۀ راهنمایی
بود و در حدود 150 شاگرد داشت. ما نقشههای آن را به تأیید وزارت آموزش و پرورش
رساندیم و با کمک ما و حضور سازمان نوسازی مدارس استان کرمان موفق به ساخت این
مدرسه شدیم. در مراسم افتتاح این مدرسه من سفیر کانادا و مسئول قسمت بازرگانی
سفارت کانادا را هم دعوت نمودم. اسم مدرسه را نیز ما تعیین نمودیم و آن را فردوسی
نامیدیم. البته انتخاب این نام برای مدرسه کار آسانی هم نبود.
در محل ورودی این مدرسه نیز اسامی تمام کسانی که برای بازسازی بم به ما کمک مالی
نموده بودند را در تابلویی ورودی مدرسه درج نمودیم.
شاید شما باورتان نشود، روزی که من برای افتتاح مدرسه رفتم شاید یک سوم بچههایی
که برای مراسم افتتاح آمده بودند حتی کفش درست و حسابی در پای خود نداشتند، و در
تمام مدت دو سالی که مدرسۀ آنها در اثر زازله خراب شده بود کلاسهای درس آنها در
یک فضای باز و در زیر درختان خرما بود.
به هر شکل این افتخاری برای جامعۀ ایرانی مقیم تورنتو بود که ما توانستیم این کار
را انجام دهیم.
مهرگان: در مجموع راز موفقیتهای خودتان را در چه میبینید؟
احمد تبریزی: از همه مهمتر این است که من همیشه قسمت پُر لیوان را میبینم. من
اصولاً قسمت خالی لیوان را نمیبینم. البته خیلی ها هم به خاطر این مسئله از من
ایراد میگیرند اما این ناشی از مثبتاندیشی است. من همواره و حتی در تجارت خود
فکر میکنم که هنر این است که شما استعدادها را تشخیص بدهید و بعد بتوانید اینها
را با هم متصل کنید. من چون مهندس هستم اینگونه صحبت میکنم. اگر این اتصالات و
به اصطلاح سیمکشی صورت گرفت در این صورت نور از آن بیرون خواهد آمد. این یکی از
اصول الکتریسیته است. به نظر من این در مکانیزم تمام حرکتهای اجتماعی هم وجود
دارد. همۀ ما دارای پتانسیلها و تواناییهای منحصر به فردی هستیم و از ویژگیهای
مدیریت خوب این است که نحوۀ اتصال این افراد به همدیگر را پیدا کند. همۀ انسانها
مانند همدیگر نیستند و مانند هم فکر نمیکنند ولی ما باید بتوانیم نکات مثبت و
مشترک افراد را پیدا کنیم و آن نکات مثبت را به هم وصل کنیم و در این صورت این
پتانسیلهای مثبت منبع نور و تحول میشود. به هر تقدیر این شاید یکی از رموز
موفقیت من باشد. البته این کار بسیار سختی هم نیست و تنها نیاز به ارتباط آدمها
در جهت مثبت دارد.
مهرگان: به نظر شما از مشکلات عمدۀ ایرانیان خارج از کشور و به ویژه در کانادا و
تورنتو چیست؟
احمد تبریزی: من یکی از مشکلات ایرانیان خارج از کشور که دور هم جمع نمیشویم
را در این دیدم که عمدتاً ما با انگیزههای سیاسی از ایران خارج شدیم. در واقع یک
ناهنجاری و عدم پذیرش قوانین بازی در آن مملکت باعث شد که ما آن مملکت را رها کرده
و به اینجا بیاییم. و متأسفانه این تبدیل به عامل تعیین کننده برای دور هم جمع شدن
ما در اینجا شده است. همه دنبال این هستیم که بدانیم تفکر سیاسی طرف مقابل چیست.
من با این موضوع مخالف هستم. چراکه ما آمدهایم در این مملکت زندگی کنیم. اینجا
کشور کاناداست و بنده به عنوان یک لیبرال کانادایی مینشینم و با شما گفتوگو میکنم.
حالا شما چه از گروه محافظهکارها باشید و چه ان.دی.پی[7] و
غیره. به نظر من درست نیست که صرفاً به دلیل اینکه فلان شخص تفکر چپ یا راست دارد،
سلطنتطلب است یا چریک فدایی یا غیره روی اسم آنها خط بکشم و با آنها ارتباط
نداشته باشم. به نظر من این عامل عمدۀ جدا شدن کامیونیتی ایرانی در خارج از کشور
است.
ما باید یاد بگیریم که ما وجوه مشترکی در زندگی داریم. باید این طور نگاه کنیم که
بنده و شما ایرانیای هستیم که به زبان فارسی حرف میزنیم و آمدهایم در کشور
کانادا و در ایالت اونتاریو و در شهر تورنتو در کنار هم زندگی کنیم. این وجود
مشترک کافی است تا ما بتوانیم در کنار هم قرار بگیریم. به من ربطی ندارد که تفکر
سیاسی شما راجع به آنجا (ایران) چه هست.
البته نمیخواهم منکر مسائل مربوط به ایران باشم و یا آن را رد کنم اما سعی میکنم
آنها را در زندگی روزمرۀ اینجا دخالت ندهم چرا که این امر مانع از این میشود تا
ما در کنار هم قرار بگیریم. فرزندان ما به عنوان یک ایرانی-کانادایی باید افتخار
کنند و موفق باشند. اگر ما نتوانیم در کنار هم قرار بگیریم فرزندان ما نیز نخواهند
توانست در کنار همدیگر قرار بگیرند و در نتیجه موفق نخواهند شد. چرا؟ برای اینکه
کامیونیتی ما صدا نخواهد داشت. چرا ما امروز نباید ده نفر مانند دکتر مریدی داشته
باشیم؟
مهرگان: با وجود سابقۀ طولانی در عرصۀ فعالیتهای اجتماعی چهطور هرگز در صدد
وارد شدن به عرصۀ سیاسی نشدید؟
احمد تبریزی: من در دوران دانشجویی خود که بسیار فعال بودم از پدرم به یاد
دارم که همیشه به من میگفت که من در دوران ماجراهای 28 مرداد و غیره در منزل آیتالله
کاشانی حضور داشتم (پدرم اهل کاشان بود) و خیلی در مورد سیاست میدانم. تنها به تو
توصیه میکنم که در کنار سیاست قرار بگیری اما داخل آن نشوی. چون فراتر از آن چیزی
است که ما نمیبینیم. این وصیتی بود که پدرم به من کرد.
مهرگان: البته تعریف سیاست در ایران با آنچه که ما امروزه در کانادا داریم تا
حدودی متفاوت است.
احمد تبریزی: کاملاً درست میگویید. ببینید آدم باید ببیند که در کجا بیشتر
مثبت است. من میدانم که حدود اختیارات یک نمایندۀ مجلس تا چه اندازهای است. به
همین دلیل فکر میکنم که به عنوان یک شهروند کانادا در حرکتهای اجتماعی قدرت حرکت
بیشتری دارم. یعنی اگر باور واقعی من این باشد که بخواهم به مردم خدمت کنم. و من
فکر میکنم که در این زمینه تا حدودی هم موفق بودهام.
اگر وارد عرصۀ سیاسی شوم به هر حال آنها دارای چارچوبی هستند. وارد شدن در عرصۀ
سیاسی شما را تا حدودی محدود به خط و مشیهای آن حزب میکند این در حالی است که در
عرصۀ فعالیتهای اجتماعی و کمک کردن به مردم حد و مرزی وجود ندارد.
به عنوان نمونه فرد ثروتمندی را میشناسم که در سن 85 سالگی هفتهای یک روز برای
انجام کار داوطلبانه به بیمارستان "سانی برووک" میرود. و این کار را به
مدت بیست سال است که انجام میدهد. شما ببینید این کار چه قدر ارزشمند است. به نظر
من ارزش این کار صدها میلیون دلار است. اعتقادی که این فرد دارد و خدمتی که به
جامعه میکند هیچ کمتر از خدمتی که یک سیاستمدار میکند نیست. حالا اینکه رسانهها
افراد در عرصههای سیاسی را بزرگ میکنند بحث دیگری است.
این گونه فعالیتهای اجتماعی در فرهنگ کشورهای آمریکای شمالی به ویژه در کانادا
بسیار مرسوم است و من شاهد نمونههای زیادی از این قبیل هستم. متأسفانه کامیونیتی
ما هنوز این را یاد نگرفته است که کارهای داوطلبانه و کمک به دیگران چه کارهای با
ارزشی هستند. خلاصۀ کلام من معتقد هستم که اگر هدف تنها خدمت به مردم باشد شما در
عرصۀ فعالیتهای اجتماعی دارای قدرت حرکت بیشتری هستید.
مهرگان: به نکتهای در مورد مشترکات و اینکه همۀ ما به یک زبان یعنی فارسی صحبت میکنیم
اشاره داشتید. به نظر شما اهمیت حفظ و توسعۀ زبان فارسی در ایرانیان نسل دوم و سوم
اینجا تا چه حدی است و چه اقداماتی باید در این زمینه صورت بگیرد؟
احمد تبریزی: بسیار نکتۀ مهمی را اشاره کردید. ببینید ریشۀ همۀ ما از آنجاست. مثالی
برایتان بزنم. چندی پیش در طی مراسم تیرگان دوستان محبت کردند و ما را به یک ضیافت
ناهاری دعوت کردند. خانم انوشۀ انصاری (اولین زن ایرانی که به فضا مسافرت نمود) هم
در آن حضور داشتند و صحبت همین مسائل پیش آمد. ایشان اشاره کردند که فرزندان
بسیاری از دوستانش در آمریکا بعد از اینکه به سنین پانزده شانزده سالگی میرسند
بسیار مشتاق به فراگیری و صحبت کردن به زبان فارسی هستند و بسیار مایلند که از
گذشته و تاریخ خود بدانند. این نکته اهمیت موضوعی که اشاره کردید را نشان میدهد.
شما وقتی با ایتالیایها و یا ایرلندیها صحبت میکنید، با اینکه این افراد چندین
نسل قبل به اینجا آمدهاند باز هم در بین صحبتهای خودشان اشاره میکنند که ریشۀ
ایتالیایی دارند و یا ایرلندی هستند و غیره. منظورم این است که هویت بسیار مهم
است.
زمانی که ما از ایران بیرون آمدیم فرزندان من یکی پنج سال و دیگری هفت سال بیشتر نداشتند.
تازه ما چند سالی هم در اسپانیا زندگی کردیم. با این وجود ما همواره سعی کردیم که
برای بچهها حتی معلم خصوصی بگیریم تا زبان فارسی را بیاموزند، چه نوشتن و چه
خواندن فارسی را. البته انصافاً همسر من در این زمینه تلاش بیشتری کردند. و الان
حتی نوههای من هم فارسیشان بد نیست.
اینها بخشی از شخصیت ماست و نمیتوانیم منکر آن بشویم. از طرفی دانستن یک زبان
پتانسیلی برای زندگی آیندۀ آنها نیز هست.
من سه تا و نصفی زبان صحبت میکنم و این نکتۀ بسیار مهم و کارسازی است. ما نباید
بگذاریم که فرزندانمان از این فرهنگ جدا شوند و ندانند که کی و چی هستند. البته
منظور من در حد پانایرانیستی و برخوردهای متعصبانه نیست بلکه بیشتر در حد آشنایی
با فرهنگ و ادبیات ماست. نقش خود پدر و مادرها هم بسیار مهم است. فکر نکنند که اگر
فرزندانشان به اینجا آمدند و توانستند انگلیسی صحبت کنند مسائلشان حل میشود.
مهرگان: آیا خود شما در زندگی از کسی الهام گرفتهاید؟
احمد تبریزی: اولین اعتراض دانشجویی من در سن 17 سالگی بود زمانی که در
دبیرستان هدف درس میخواندم. اعتراضی بود که به معلم جغرافیای خودمان داشتم. ایشان
قدری تنبل بود و سئوالات کلی میداد. مثلاً دو سئوال میداد هر کدام 10 نمره. بعد
هر طور که دلش میخواست به بچهها نمره میداد. من در دبیرستان درسخوان بودم و
رقابت برای من مهم بود. لذا از ایشان خواستیم که تعداد بیشتری سئوال بدهد تا پاسخهای
آن هم دقیقتر باشد و نمرهدادن با عدالت بیشتری صورت بگیرد. خلاصه ایشان قبول
نکردند و ما هم اعتصاب کردیم. خلاصه من با یکی از دوستانم که فیزیکدان معروفی هم
شده و در فرانسه زندگی میکند برگۀ سفید دادیم و از جلسه بیرون آمدیم. در واقع این
اولین اعتراض و حرکت اجتماعی من در قبال بیعدالتی بود.
اما در واقع من مدیون دوستانی هستم که در دوران دانشکده در سالهای بالاتر از ما
بودند و متأسفانه در جریانهای سیاسی از بین رفتند و کشته یا اعدام شدند. اینها
معلمین واقعی من بودند. اینها افرادی بودند که حس مسئولیتپذیری مرا بیدار کردند،
که ما بخشی از این جامعه هستیم و در قبال آن مسئولیت داریم. در واقع من این بخش از
شخصیت خودم را مدیون آنها هستم. در رأس آنها "محمدهادی فاضلی" متولد
فیروزآباد شیراز بود که عضو گروه چریکهای فدایی خلق بود و اعدام شد. دیگری نیز
"غفور حسنپور" بود که متولد لاهیجان بود و از من دو سال بالاتر
بود. این دو در من بسیار تأثیر گذاشتند. اینها مرا وارد مسیری کردند که بسیار
خوشحالم از اینکه وارد آن شدم.
مهرگان: چه فعالیتهای عمدۀ اجتماعی دیگری داشتهاید؟
احمد تبریزی: یکی از سازمانهای غیر انتفاعی دیگری که تأسیس کردم به نام پرشین
سیرکل[8] است.
کار اصلی این سازمان برای کارهای فرهنگی و اجتماعی است. بیشتر امورات آن را من و
همسرم اداره میکنیم. یک مورد از فعالیتهای ما در سال 2006 بود که با کمک
دانشجویان دانشگاه رایرسون تعداد زیادی از اساتید ایرانی دانشگاههای کانادا را
شناسایی کردیم و برای قدردانی از آنها مهمانی بزرگی در هتل پرینس برگذار کردیم. در
این مراسم ما در حدود 60 استاد ایرانی را مورد قدردانی قرار دادیم و در مراسم آن
هم آقای دیوید میلر شهردار وقت تورنتو، آقای جیم پیترسون وزیر دولت فدرال و خیلی
دیگر از شخصیتهای کانادایی حضور داشتند. هدف ما بیشتر این بود که به جامعۀ
کانادایی نشان بدهیم که حضور ما در این جامعه تا چه اندازه پررنگ و تأثیرگذار است.
معمولاً بیشتر حمایتهای من از فعالیتهای اجتماعی نیز تحت نام این سازمان غیر
انتفاعی است نه اسم خود بنده. من ترجیح میدهم که اسم من به عنوان حمایت کنده مطرح
نشود.
من همچنین از اولین اعضای انجمن مهندسین ایرانی بودم. اما
در حال حاضر به دلیل کمبود وقت و بعضی از شرایط دیگر کمتر در آن حضور پیدا میکنم.
من کلاً سعی میکنم تا در بیشتر برنامههای اجتماعی کامیونیتی خودمان شرکت کنم. از
جمله برنامههای گروه کهریزک و غیره. در مجموع تلاش میکنم تا در حد داشتن توانایی
مالی و زمانی، به پیشبرد فعالیتهای اجتماعی کمک کنم. حال تا چه اندازه در این
زمینهها موفق بودهام نمیدانم.
مهرگان: من از بسیاری از افراد که با شما همکاری داشتند و یا دارند شنیدهام که
شما تا حدود زیادی خودمحور هستید. اما با این وجود افراد با شما همکاری میکنند و
به اصطلاح دوستدار شما هستند. نظر خودتان در این باره چیست؟
احمد تبریزی: من همیشه به همۀ دوستان میگویم که "گر میتوانی بِستان و
بزن". این خیلی مسئلۀ مهمی است. تنها نشستن و ایراد گرفتن درست نیست. وقتی میگویند
که من خودمحورم باید از آنها پرسید که آیا بنده دارم کار انجام میدهم یا نه؟ در
ضمن اگر شما فکر میکنید که در همان حد، و نه بیشتر حاضرید در انجام امور مشارکت
کنید و وقت بگذارید و اگر در این صورت به شما این فرصت داده نشد آن وقت میتوانید
این حرف را بزنید. بیشتر افراد تنها مایلند که اسمشان در میان باشد اما کاری
انجام ندهند. به نظر من یک جای این کار میلنگد. اینجا همه کار داوطلبانه انجام میدهند.
ما تنها به دو نفر و نصفی پرسنل حقوق میدهیم. مابقی همه داوطلبانه کار میکنند. حتی
در هیأت مدیره هم حضور همه یکنواخت نیست. کسانی هستند که هر چند ماه تنها یک بار
به هیأت مدیره میآیند و میروند. کسانی هم هستند که در حد امکاناتشان تا حدودی
کمک و مشارکت میکنند. توقع ما باید معقول باشد. کسی به سن و سال و شرایط من به
دلخواه خودم به پریا میآید. من که کارمند اینجا نیستم. حتی پیش آمده که در شرکت
خود جلسه دارم اما آن را ول میکنم و میگویم پریا مهمتر است و میآیم اینجا. اما
افراد جوانی به سن و سال شما نیز در بُرد ما هستند که کارمند شرکتهای مختلفاند و من از آنها
انتظار ندارم که کار خود را ول کنند و به جلسات پریا بیایند. منظورم این است که من
باید از هر یک از این دوستان در حد امکاناتشان توقع داشته باشم. اما افراد مسنتری
که کسب و کار خودشان را دارند میتوانند بیشتر مشارکت کنند چرا که اختیارشان تا
حدودی در دست خودشان است.
از طرفی من که تا ابد نمیتوانم برای این کار وقت و انرژی بگذارم. نهایتاً شش ماه،
یک سال و یا دو سال. عدهای جوانتر باید ادارۀ امور پریا را در دست بگیرند. اما
لازمۀ آن این است که افراد در طول زمان با جزئیات این کار آشنا شده باشند.
هزینههای ما در بنیاد پریا در حدود 15 هزار دلار در ماه است. 9 هزار دلار آن تنها
مبلغ بدهی وام مسکن اینجا است از کل مبلغ
1300000 دلاری که به بانک بدهکاریم. حدود 5 تا 6 هزار دلار هم پول آب و برق
و نظافت و غیره است. این یعنی 180 هزار دلار در سال. منظورم این است که وقتی فشار
و حجم کار زیاد میشود من باید خودم به بیشتر امورات شخصاً رسیدگی کنم و چارهای
هم جز این ندارم.
البته من در تجارت خودم هم تا حدودی همین طور هستم. کارهای
مدیریتی از آدم انرژی بسیار زیادی میگیرد چرا که شما باید تمام جزئیات کار را
بدانید. اگر جزئیات کار را ندانید نمیتوانید کار را آن گونه که فکر میکنید درست
است انجام دهید. دلیل دیگر آن این است که تشکیلات ما هم که آن قدر بزرگ نیست. بنابراین
باید خودت در همۀ امور نظارت داشته باشی.
مهمترین مسئلۀ مدیریت تشکیلاتی مانند پریا آشنایی با مسائل کامیونیتی و رعایت
مقررات در مسائل مالی است که کار سادهای نیست.
مهرگان: در پایان اگر حرف و صحبت خاصی برای خوانندگان مهرگان دارید بفرمایید.
احمد تبریزی: من معتقدم اگر انسان پای چیزی که فکر میکند درست است بایستد
نتیجۀ مثبت خواهد گرفت. اول از همه به نظر من یادگرفتن کار سختی است. خیلیها زحمت
یادگیری را به خودشان نمیدهند. یادگرفتن به نظر من تطبیق با جامعۀ جدیدی است که
همۀ ما به اینجا آمدهایم. من متأسف میشوم که برخی از دوستان را میبینم که
سالیان درازی است به اینجا آمدهاند و حتی بافت ساختمانی قدرت سیاسی و اجتماعی این جامعه را نمیدانند.
مثلاً نمیدانند ما چند لایه داریم. شهر داریم، استان داریم، فدرال داریم یا همان
ایالتی و ولایتی به اصطلاح خودمان و نمیدانند اینها چگونه تشکیل میشوند. نمیدانند
که ما چه اندازه در آنها نقش داریم. آنها چه وظایفی دارند. حدود اختیارات هر گروه
چیست و غیره. برای یادگیری این موارد باید زحمت کشید. برای موفقیت کامیونیتی باید
افراد جامعه این زحمت را بکشند. توصیۀ من به همۀ اعضای کامیونیتی این است که
بدانند و یاد بگیرند که سیاست این مملکت چیست. ما در اینجا زندگی میکنیم و این حق
مسلم ماست. همۀ ما در اینجا دارای حق و حقوق هستیم. از نصب چراغ راهنمایی و تابلوی
ایست گرفته تا تعیین نخست وزیر همۀ ما نقش داریم. مشکل بسیاری از ماها این است که
نرمافزار ذهن خودمان را عوض نکردهایم و در اینجا هم میخواهیم با همان تفکرات
زندگی کنیم. به نظر من برای عوض کردن این نرمافزار اول از همه باید سیستم اینجا
را شناخت و یاد گرفت.
من فکر میکنم که در کامیونیتی ما پتانسیلهای بسیار با ارزشی در نسل دومیها وجود
دارد. وظیفۀ کسانی مانند من این است که اینها را حمایت کنیم و با مسائل ادارۀ این
مملکت درگیرشان کنیم تا در آینده بتوانیم دهها نفر مانند آقای مریدی و در لایههای
مختلف حکومتی داشته باشیم. البته به صورت معقول و درستش. نه مانند آنچه سال گذشته
در ریچموند هیل اتفاق افتادکه در انتخاب مشاوران شهر[9] سه
ایرانی در یک منطقه کاندید شده بودند و با هم رقابت میکردند. من در این زمینه با
آقای مریدی هم صحبت کردم و پیشنهاد دادم بهتر است ما برای کاندیداهایی که علاقه
مند هستند و توانایی هم دارند جلساتی بگذاریم و آنها آموزشهای لازم را ببینند،
بروند قوانین شهری را یاد بگیرند، نحوۀ سخنرانی در ملاء عام را یاد بگیرند و غیره
و بعد مطالعه و حساب و کتاب سعی کنیم تا در مثلاً شهر ریچموند هیل دو مشاور شهر
داشته باشیم. نه اینکه تنها نزدیک انتخابات یکباره پنج نفر هوس کنند که کاندیدای
مشاور شهر شوند. در این مملکت همه چیز تنها با برنامهریزی و داشتن حساب و کتاب
کار میکند. ما باید این را یاد بگیریم.
وجود افرادی مانند دکتر مریدی علاوه بر دادن اعتماد به نفس به کامیونیتی میتواند
صدای ما را هم به مراحل بالاتر جامعۀ سیاسی اینجا برساند.
امیدوارم که با کمک رسانهها و اشخاصی مانند جنابعالی که این مسائل برایتان مهم
است و زحمت زیادی هم در این راه میکشید، از طرفی میدانم که از نظر مالی هم
درآمدی برای شما ندارد به جز گرفتاری و تحمل فشار مالی این موضوعات به جامعه منتقل
شود. البته وظیفۀ کامیونیتی این است که به رسانههایی که به معنای واقعی کار
فرهنگی و اجتماعی میکند کمک کنند. این مسئولیت کامیونیتی است که رسانههای خوب را
حمایت کند. هرچند که شماها فارسی مینویسید اما مطمئن باشید که همۀ مطالب شما به
گوش سطوح بالای مملکت خواهد رسید که مثلاً این کامیونیتی دارای این خصوصیت و
فعالیتها میباشد و خود این مسئله هم میتواند اعتبار زیادی برای کامیونیتی ما
باشد.
مهرگان: بسیار سپاسگزارم از وقت جنابعالی و توضیحات ارزشمندی که دادید. با
آرزوی موفقیت روزافزون برای شما.
سوتیترها:
گروههای سیاسی ما در آن زمان خیلی کمتجربه بودند و زیاده از حد تئوریوار با
قضایا برخورد میکردند.
حرکتهای دانشجویی زمان ما در واقع اعتراضی بود به اینکه چرا در مورد مسائل سیاسی
نمیتوانیم به شاه چیزی بگوییم.
من تا حدود زیادی گروههای سیاسی که در دوران انقلاب نقش تعیین کننده داشتند را مسئول
میدانم. هیچ کدام از این گروهها متوجۀ این
از همگسیختگی نشدند، و این اشتباه بزرگی بود که اتفاق افتاد.
همین نیرویی که از ایران خارج شده،
چه از نظر مالی و چه از نظر تخصصی و تجربی، میتواند نقش بسیار سازندهای در آیندۀ
ایران داشته باشد، بدون اینکه نیاز به حضور فیزیکی آنان در ایران باشد.
زندگی هر ایرانی که مهاجرت کرده میتواند موضوع یک فیلم سینمایی باشد.
اگر قرار است فردی در کشوری که به دنیا آمده و بزرگ شده
زندگی نکند، کانادا برای این منظور یکی از بهترین کشورهای جهان است. کانادا کشور
بسیار خوبی است.
گاهی هم تأسف میخورم که نتوانستم
در ایران بمانم چرا که افرادی مانند من میتوانستیم نقش بسیار سازندهای در آن مملکت داشته باشیم.
اگر هدف درست تعریف شده باشد و اعتماد هم وجود داشته باشد و
آن تشکیلات قرار نباشد که سکوی پرتاب بعضیها باشد میتوان هر کاری انجام داد، و
این یکی از افتخارات ما در بنیاد پریا است.
من همیشه قسمت پُر لیوان را میبینم.
من اصولاً قسمت خالی لیوان را نمیبینم. البته خیلی ها هم به خاطر این مسئله از من
ایراد میگیرند اما این ناشی از مثبتاندیشی است.
امیدوارم که با کمک رسانهها و اشخاصی مانند جنابعالی که
این مسائل برایتان مهم است و زحمت زیادی هم در این راه میکشید، از طرفی میدانم
که از نظر مالی هم درآمدی برای شما ندارد به جز گرفتاری و تحمل فشار مالی این
موضوعات به جامعه منتقل شود.
وظیفۀ کامیونیتی این است که به رسانههایی که به معنای واقعی کار فرهنگی و اجتماعی
میکند کمک کنند.
من معتقدم اگر انسان پای چیزی که فکر میکند درست است بایستد نتیجۀ مثبت خواهد
گرفت.
یادگرفتن کار سختی است. خیلیها زحمت یادگیری را به خودشان نمیدهند.
همۀ ما در اینجا دارای حق و حقوق هستیم. از نصب چراغ راهنمایی و تابلوی ایست گرفته
تا تعیین نخست وزیر همۀ ما نقش داریم.
اگر ما نتوانیم در کنار هم قرار بگیریم فرزندان ما نیز نخواهند توانست در کنار
همدیگر قرار بگیرند و در نتیجه موفق نخواهند شد. چرا؟ برای اینکه کامیونیتی ما صدا
نخواهد داشت.
[1] - Thanksgiving Long weekend
[5] -
Trillium foundation