سال دوم / شمارۀ نوزدهم / فرهنگ عمومی / میرزا آقاخان کرمانی / بهرام چوبینه (بخش هفتم)

زندگی، آثار و تحولات فکری
 میرزا آقاخان کرمانی

بهرام چوبینه


مقدمۀ مهرگان: بررسی و تحقیق پیرامون زندگی برخی از افراد بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان حیات آنان امری است بس دشوار و در پاره‌ای از موارد نشدنی. مهرگان بر آن بود تا در یکی از بخش‌های "فرهنگ عمومی" مهرگان تنها مرور مختصری بر زندگی "میرزا آقاخان کرمانی" داشته باشد. طبق ساختار و سنت همیشگی مهرگان، که هدف اصلی آن تنها بیان حقیقت و در حد امکان اطلاع‌رسانی بی‌غرض و درست است، به جمع‌آوری و تحقیق در این زمینه پرداختیم. هرچه بیشتر به کنکاش و جمع‌آوری مدارک و اسناد پرداختیم، مقالۀ "بهرام چوبینه" در این زمینه را کامل‌تر و تحقیقی‌تر یافتیم. لذا بر آن شدیم تا به جای گِردآوری خلا‌صه‌ای از زندگی و افکار میرزا آقاخان کرمانی، مقالۀ کامل‌تر بهرام چوبینه در این زمینه تحت عنوان "زندگی، آثار و تحولات فکری میرزا آقاخان کرمانی" را در چند قسمت و به صورت دنباله‌دار در این بخش از مهرگان خدمت خوانندگان خود ارائه دهیم. امید است که مورد پسند و استفادۀ همگان واقع گردد. 


*****

وی در روزهای آخر حیاتش به هیچ چیز جز ایران و فرهنگ ایرانی نمی‌اندیشید و تمام هدف و آرزوی او در بازگشت به "ایران" خلاصه می‌شد. و اگر موفق می‌گردید آخرین لحظات زندگی‌اش را در میهنش به سر رساند و نیز در گورستان‌های خشک و بی‌روح کرمان، زادگاهش، به خاک سپرده شود، بی‌تردید خود را خوشبخت‌ترین فرد جهان می‌پنداشت. زیرا که دیگر میل نداشت به مانند آوازخوانی دوره گرد، برای کسانی آواز بخواند، که با تکبر نان و جیرۀ روزانه او را می‌دهند، بدون آن‌ که آواز او را گوش داده باشند. وی با نوشتن "سه مکتوب" و"صدخطابه" تمامی فرهنگ اسلامی را سئوال آمیز کرد و به رویاهای میلیون‌ها ایرانیِ میهن دوست، جان و بال و پری دوباره بخشید.
در انتقادهای میرزا آقاخان طنزی لطیف و ظریف، و باریک اندیشی بی‌مانندی دیده می‌شود که در آثار دیگر منتقدین اجتماعی کمتر مانند آن ملاحظه شده است. در "سه مکتوب" پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که ظاهراً روش سفسطه‌آمیز فلاسفۀ سوفسطایی را در ذهن متبادر می‌سازد. اما چاره‌ای نیست و منطقی این است که به آواز حزن‌انگیز و غزل‌های میهنی او گوش فرادهیم.

"آیا بهتر نیست که به وسیلۀ علم و دانش به کمال و بزرگی برسیم تا "درانتظار ظهور قائم موعود و شاه بهرام دین‌آور و پدر آسمانی و حروف سبحانی [اولین مؤمنین به سیّد باب]، که در بودن حیات‌شان چه کار برای ما کردند و از ایمان و اعتقاد ایشان چه طرفی بربستیم و به چه سعادت و بختیاری رسیدیم که حالا دوباره انتظار آمدن‌شان را کشیده و تضرع برای تعجیل [عجله در] ظهورشان می‌نماییم". او می‌داند که در "هر ملتی که جهالت و نادانی و عصبیت و عامی‌گری بیشتر، خرافات دینی زیادتر است."

در همین کتاب "سه مکتوب" زیرکانه در علائم ظهور قائم می‌نویسد: "ایرانیان هزار سال است به انتظار طلوع آفتاب از مغرب و صیحه زدن جبرئیل میان زمین و آسمان و خرسواری دجّال و ظاهر شدن مهدی در مکه نشسته‌اند و دست از تمام امور معیشت و زندگانی و سعادت و کامرانی شسته‌اند که مرحوم [ملا باقر] مجلسی در کتاب بحار [الانوار] چنین گفته و این طور قصۀ مزخرفی نوشته. "در مقام و منزلت همین ملاباقر مجلسی که مورد قبول و احترام دیگر ملایان است می‌نویسد: به سبب "لیس مالی پادشاهان صفویه، داد بی دینی داد."

تمامی‌کوشش میرزا آقاخان در پاسخ به این پرسش است که آیا دین اسلام به طور کلی شیعی‌گری یا سُنّی‌گری فرقی نمی‌کند، چه ارمغانی برای ایران و ایرانیان به همراه آورده است. قابل دقت آن‌ که جواب این پرسش را میرزا آقاخان درآستین دارد و در کمال یک‌رنگی و نازک‌اندیشی و با نیشخندی زیرکانه می‌نویسد:
"به تکلیف [به دستور و فرمان] سعد وقاص دین اسلام را که محمد برای عرب آورده بود قبول کردیم. نظر به وعده‌های او بایستی در دو عالم به شاهی و شادی بوده باشیم. از عالم آخرت که هنوز خبرنداریم، حرفی است که سعد وقاص و یک مجمع نسناس دیگر، به توهم گفته‌اند. بیاییم به عالم دنیا، از هجرت تا این زمان به خصوص از استیلای عرب و قبول کردن اسلام تا یومناً هذا چه مصیبت و چه بلاها و محنت و رنج و مشقت در هیچ جای عالم بر هیچ طبقۀ بنی‌آدم این قدر عذاب و مصیبت نازل نشده."
[103] و آنگاه عالمانه و مالامال از حکمت می‌نویسد:
"ظلم‌های متمادی و اسارت‌های متوالی و تطاول و چپاول پادشاهان تازیان چنان در نهاد و جان ایرانیان ریشه کرده که ریختن خون را بسیار مبارک و میمون می‌پندارند و از قتل مردم بلکه کس و کار و دوست و یار ننگ و عار ندارند" و بالاخره با لحن و آهنگی ماتریالیستی، ظهور ادیان را در عرصۀ تاریخ به ریشخند می‌گیرد و می‌نویسد:
"هرگز پیغمبری در ملت متمدن مبعوث نشده و بیشتر در عربستان و آفریقا و هندوستان پیغمبر ظاهر گردیده. اساس اعتقادات به موهومات، جهالت، نادانی و خرافات و عامی‌گری‌ست. در هر قوم و ملت که خرافت و جهالت بیشتر، اعتقاد به دین و موهومات افزون و ادیان زیادتر است". از "عرفان پوسیده و حکمت گندیده‌های" ظاهراً صوفیانه و درویشانه روگردان، و معتقد است: جز اینکه "باعث ازدیاد موهومات و انحراف عقل از اعتدال [گردد] دیگر هیچ نتیجه و فائده‌ای نخواهد بخشید."

میرزا آقاخان در "سه مکتوب" نه تنها به سنن و احکام بدوی عربی، که آن را مانع رشد اجتماعی، علمی و باعث تخریب و عقب ماندگی کشورهای اسلامی می‌داند و بر تمامی آن خط بطلان می‌کشد، بلکه دستورات و احکام ادیان و مذاهب دیگر را به سُخره می‌گیرد و بی‌مهابا برآنها می‌تازد. او به هیچ کدام از اندیشه‌های دینی و مذهبی شفقتی نشان نمی‌دهد. هدف او عقل‌گرایی، دوری از خُرافات و روی آوردن به علم و دانش و خوشبختی همۀ مردمان است.
کسی که هیچ ترحمی و گذشتی به اعتقادات گذشته خود و معتقدات دیگران نمی‌کند، و همۀ فِرَق اسلامی را دربست باطل می‌داند، و می‌نویسد: "مذاهب مخترعه مانند سُنی و شیعه و خارجی و رافضی و صوف و شیخی و بابی و حنفی و مالکی و زیدی و اشعدی و معتزلی، تماماً باطل"
[104] است، پس از او نباید متوقع بود که به دیگر ادیان و مذاهب سامی التفات ویژه‌ای روا دارد.

میرزا آقاخان در نیمۀ دوم قرن نوزده میلادی (1370 هجری قمری) درست یک‌صد و پنجاه سال پیش، در دهی گمنام و در عقب مانده‌ترین نواحی ایران و در یک خانوادۀ مؤمن و متعصب علی‌اللهی به دنیا آمد. در نوجوانی به مکتب رفت و سپس درحوزۀ علوم دینی که لبریز از خرافات و تعصبات مذهبی بود به کسب دانش‌های زمان خود پرداخت. وی در طول زندگی خود شاهد ظلم به یهودیان، زرتشتیان، مسیحیان و به ویژه کشتار و تعقیب بابیان و بهائیان در ایران و عثمانی گشت. او خود با پیوستن به بابیان تجربۀ دردناکی پیدا کرد که پس از این هیچ گاه او را رها نکرد و در اثر فشار تعصبات مذهبی مجبور به ترک زادگاه خود شد و در پایتخت عثمانی گوشۀ غربت اختیار کرد. در آنجا با مهم‌ترین مکتب‌های رادیکال سیاسی و اندیشه‌های فلسفی اجتماعی آشنا شد. انقلاب فرانسه تازه در نیمه‌های همین قرن به نتایج دلخواه خود رسیده بود. امپراتوری‌های بریتانیا، روسیه، ژاپن، عثمانی و آلمان در اوج قدرت خود بودند. عصر ویکتوریا و کولونیالیسم و ایدئولوژی‌های معجزه آفرین آغاز شده بود.

مکتب‌های سیاسی اجتماعی چون سوسیالیسم، لیبرالیسم، کنسرواتیسم، ناسیونالیسم، آنارشیسم، امپریالیسم، آنتی‌سیمیتیزم، مارکسیسم، کمونیسم، ماتریالیسم، سوسیال داروین‌یسم، ایندوستریالیسم در همین قرن تأسیس و یا شکوفایی دوباره یافتند. انقلابات کارگری، انقلاب صنعتی، کمون پاریس و جنگ‌های داخلی علیه برده‌داری در آمریکا به وجود آمد. عصر ماشین‌های بخار آغاز گردید و بالاخره گوته در همین قرن "دیوان شرقی" خود را سرود. بتهوون سمفونی نهم را نوشت و فیلسوف دیر آشنا نیچه "چنین گفت زرتشت" را به جهان اندیشه و فلسفه هدیه کرد. عصر جدیدی متولد، و دنیایی نو و مدرن آغاز گردیده بود.

نسیم آزادی و ترقیات حیرت‌انگیز و تجدید حیات انسانی آرام آرام در شرقِ بی‌خبر و عقب‌مانده وزیدن گرفت. در ایران عصر روشنگری و بیداری با دویست سال تأخیر با شدت و حرارتی حیرت‌انگیز آغاز شد. آخوندزاده، طالبوف تبریزی، میرزا آقاخان کرمانی، زین العابدین مراغه‌ای و دیگر علم‌داران دلیر ترقی و تجدد و آزادیخواهی در همین قرن متولد و رشد و نمو یافتند و همۀ این سلحشوران و منادیان تمدن جدید در همین قرن پرالتهاب مهم‌ترین آثار روشنگری تاریخ نوین ایران را نوشتند.


میرزا آقاخان کرمانی تحت تأثیر عصر رویاها و اندیشه‌های انسانی عصر نو قرار داشت. او انسان رنج کشیده و پُراحساسی بود و روح و روان او، آزادی را می‌طلبید، و طبیعی بود که ناخواسته نظریات و افکار گوناگونی را که در وی تأثیر گذارده بودند در لابه‌لای آخرین آثار خود "صدخطابه" و "سه مکتوب" به رشتۀ تحریر کشیده باشد.

در سطور گذشته اشاره‌ای به انتقادات میرزا آقاخان از بابیان و بهائیان کردم، اما جای آن دارد که به انتقادات وی از یهودیان کمی مشروح‌تر بپردازم، زیرا به گمان نگارنده جای درنگ نیست و نمی‌توان به این مشکل و مسئلۀ جامعۀ ایرانی بی‌تفاوت ماند؛ خصوصاً که میرزا آقاخان کرمانی بارها آرایی را در کتاب "سه مکتوب" بیان می‌کند که می‌تواند سبب سوء تفاهم و استفادۀ عوام‌فریبان و طرف‌دارانِ برتری نژادی قرارگیرد.

سامی‌ستیزی یا Antisemitismus که به غلط یهود‌ستیزی در فارسی معنی می‌شود از زشت‌ترین پدیده‌های تاریخ انسانی‌ست. این اصطلاح از سام Sam/Sem نام پسر بزرگ نوح، پیغمبر افسانه‌ای،که نژاد سامی را بدو نسبت می‌دهند گرفته شده است. تا نیمه‌های قرن نوزده میلادی به ویژه در کتاب جامعه‌شناسان اروپای غربی به همۀ اقوم سامی، اسرائیلیان، اعراب و بخشی دیگر از اقوام خاورمیانه که تنها نامی از آنان اکنون در تاریخ به جا مانده است اطلاق می‌شد. با نظریه پردازی‌های سیاسی در پیرامون یهودیان، این اصطلاح، آرام آرام معنی واقعی خود را از دست داد و در قرن بیستم میلادی دشمنی با یهودیان که پیش از آن بنیانی دینی داشت و در اثر تبلیغات آباء کلیسای مسیحی ترویج یافته بود، جای خود را به دشمنی با نژاد سامی داد.
با به قدرت رسیدن حکومت نژادپرست نازی در آلمان که تئوری برتری نژاد آریایی را ترویج و گسترش می‌داد سبب شد تا حکومت نازی با وضع قوانینی، یهودیان را مورد تعقیب و فشار قرار دهد. به موجب این قوانین میلیون‌ها یهودی را به اردوگاه‌های مرگ گسیل داشتند و با برپا ساختن اطاق‌های گاز و کوره‌های آدم سوزی به صورتی سازمان یافته کشتار نمودند و وحشتناک‌ترین جنایات علیه بشریت، در قرن بیستم میلادی اتفاق افتاد و بیش از شش میلیون یهودی به طور دردناکی به خاطر نژاد و عقیدۀ مذهبی خود جان باختند.

در قرن نوزدهم و نیمۀ اول قرن بیستم در تمامی قارۀ اروپا تبلیغات ضد سامی و ضد یهودی به عنوان ابزار و اهرمی سیاسی برای سرکوب آزادی‌خواهان و برای منحرف کردن انقلابیون، از جانب حکومت‌های استبدادی اعمال می‌شد.
لنین رهبر انقلاب اکتبر 1917 روسیه و بنیان‌گذار دولت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی در گفتاری به یهودستیزی به عنوان یک اهرم تبلیغاتی و عوام‌فریبانه در روسیۀ تزاری اشاره عالمانه‌ای دارد و می‌گوید:
" سامی‌ستیزی را می‌توان گسترش دشمنی و نفرت علیه یهودیان نامید. زمانی که تزارهای لعنتی آخرین لحظات خود را سپری می‌کردند به این فکر افتادند تا کارگران و دهقانان نا آگاه را (برای منحرف کردن آنان از تلاش‌های انقلابی)، علیه یهودیان برانگیزانند تنها و فقط توده‌های نادان و تحت ظلم به تهمت و افترایی که علیه یهودیان تبلیغ و ترویج می‌شود باور پیدا می‌کنند. این تبلیغات ضد یهودی رسوبات و پس‌مانده‌های دوران برده‌داری است، دورانی که توده‌ها را به عنوان کافر و گمراه به آتش می‌انداختند و می‌سوزاندند. دورانی که بردگی دهقانان هنوز موجود بود، دورانی که هنوز توده‌ها نا آگاه و حقوقشان لگدکوب اربابان می‌شد. 

-----------------------------------------------------------------------------------

102. "مکتوبات" اثر میرزا فتحعلی آخوندزاده، انتشارات مرد امروز
103. رجوع کنید به متن کتاب "سه مکتوب" صفحۀ 142.
104. رجوع کنید به متن کتاب "سه مکتوب" صفحۀ 174.
105.
W. I. Lenin, Weltgericht Uber den Judenhass “Prag 1933, S.27,Rudlof Pfistere “von A bis Z” Quellen zu Fragen Um Juden und Christen, 1985, S.26-27

Comments