شعری از سیمین عمادزاده
پروانۀ کور
همه رویای من این بود
که روزی در تو پیدا شم
که با جادوی چشــمانت
از این دنیا جـــــدا باشم
همه تصویر من از تو
یه آیینه پـــــر از نوره
ولی من پیر این عشقم
که یک پایــــــم لب گوره
تو دریایی و بی پایان
منم آغاز این خشــکی
تو شیرینــــی یک خوابی
منم کابوس بیـــــــــداری
ندارم غم از این ظلمت
که تو چون ماه میتابی
من از تو ریشه میگیرم
من از تو غــــــرق آوازم
من از بوی تو سر مستم
نمیخواهــم می و باده
ببین امشــب به روی ماه
چه فال نیکـــــی افتـاده
زبان شکوه خاموشه
من امشب غرق یک نورم
تو شمعی و من از عشقت
مث پروانــــــۀ کــــــــــــورم
|