سال دوم / شمارۀ هجدهم / آگاهی و جامعه / پوپولیسم

پوپولیسم
آلکساندر دُورنا
برگردان: حسن گلریز


تعجب‌انگیز است که عموماً با پدیدۀ پوپولیسم با
شکلی کلیشه‌ای، چون پدیده‌ای بی‌معنا یا نوعی "پیش‌آمد بدیع" برخورد می‌شود. یک جا برای تحلیلی آشفته از پیروزی لویز ایناسیو "لولا" دو سیلوا در برزیل به کار گرفته می‌شود؛ جای دیگر برای تحلیل سیاست هوگو چاوز در ونزوئلا؛ چندی پیش در صدر آراء قرار گرفتنِ آقای کریستف بلوشر از اتحادیه دمکراتیک میانه‌رو در سوئیس را با آن توضیح می‌دادند و در گذشته ترقی برنارد تاپی را در فرانسه و مدت‌ها پیش برای تحلیل پوژادیسم یا بولانژیسم به آن توسل می‌جستند.

شخصیت‌های دیگری نیز به کاربرد "پوپولیسم تلویزیونی" متهم شده‌اند: سیلویو برلوسکونی رییس دولت ایتالیا، ژوزه بووه سندیکالیست، ژان ماری لوپن رییس جبهۀ ملی و ... بدین‌سان تحلیل این اصطلاح دشوار است و رخددادهایی که با این عنوان توصیف می‌شوند، قابل طبقه‌بندی نیستند. در میان کسانی که کاملاً و یکسره از استفاده از این اصطلاح دست شسته‌اند تا کسانی که با رضایت خاطر آن را به کار می‌برند، متخصصان معدودی تعریفی درست از پوپولیسم داده‌اند.

ریشۀ واژۀ پوپولیسم به واژۀ دیگری برمی‌گردد که خود سرشار از ابهام است: مردم. گفتمان پوپولیستی منطبق با شکل مستقیم توسل به "توده‌ها" است که ماهیت، مقاصد و پیامدهایش قضاوتی ایدئولوژیک را مطرح می‌کند. بنابراین پوپولیسم با پذیرش "گفتمان پوپولیستی" نمی‌تواند پیشاپیش جذب جنبشی ارتجاعی، عوام‌فریب یا فاشیستی شود، چنانکه عده‌ای گمان می‌کنند. هدف این ملغمه از مدت‌ها قبل کوشش برای جلوگیری از تفاسیر ظریف‌تر بوده تا آن را از تاریخ جدا سازد. گویی پوپولیسم پدیده‌ای بی‌ریشه و بدون دلایل واقعی است. [1]

تنوع جنبش‌های پوپولیستی در طول تاریخ دشواری مقایسه میان آنها را بدون آنکه به تحلیلی مشترک بیانجامد، نشان می‌دهد. اگر دوران مدرن را در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد که تجارب روسیه، آمریکا و آمریکای لاتین از همه شاخص‌تر باشند.

پوپولیسم آمریکای لاتین که در سال‌های دهۀ 1930 پدیدار شد، خود بی‌نهایت متغیر است، و در میان نمونه‌هایی که مکرراً نقل می‌شوند از همه بارزتر است. برخی از شخصیت‌های کاریزماتیک این پوپولیسم به نام ملت و عدالت اجتماعی، در مقابله با دولت‌های ضعیف و فاسد ظهور کردند و تبلور امید و آرزو بودند. از میان این تجربه‌ها، شخصیت کاریزماتیک خوان دومینگو پرون، و گفتمانِ آتشینِ همسرش "اویتا"، از همه معروف‌تر است. پرونیسم تجسم مطالبات سه گانه‌ای بود از: ناسیونالیسم، ضد امپریالیسم و گرایش همه‌طبقاتی ترانس کلاسیسم.
به ویژه در نخستین دولت پرون (١٩٤٦-١٩٥١)، وی تعهداتی را در ارتباط با طبقات محروم یا ژنده‌پوشان پذیرفت. حضور هنوز زندۀ اسطورۀ پرونیستی نیز جز با این دلیل قابل درک نیست. آرژانتین همراه با پرون پیشرفته‌ترین سیاست اجتماعی در آمریکای لاتین (گل سرسبد سیستم) و اضمحلال زودرس چپ را تجربه کرده است.

به نام ارزش‌های متناقض

جنبش‌های پوپولیستی در ادامۀ راه خود به نام ارزش‌هایی متناقض تا دوران معاصر ادامه یافته‌اند: در اکوادور در زمان رییس جمهور شجاع آن ابداله بوکرم (مه ١٩٩٦ ـ فوریه ١٩٩٧) که در محاصرۀ ثروتمندترین افراد کشور «حکومت تهیدستان» را پیشنهاد کرد؛ در پرو تحت حکومت لیبرال آلبرتو فوجی‌مورو؛ یا هم اکنون در ریاست جمهوری «اجتماعی» هوگو چاوز در ونزوئلا. این کودتاچی نظامی سابق که فارغ‌التحصیل علوم سیاسی از دانشگاه سیمون بولیوار است، موفق شده امواج پرشور جنبش مردمی را که فساد دستگاه‌های سیاسی را طرد و در انتظار تغییر روزشماری می‌کرد، سازمان و جهت دهد.

لوییز ایناسیو "لولا" دو سیلوا، سندیکالیست سابق برزیلی، قبل از کسب قدرت، رهبر کاریزماتیک حزب کارگران بود و مدت‌ها چون شخصیتی پوپولیست معرفی می‌شده است. از زمانی که وی پلانالتو[2] را به اشغال خود در آورد، با حفظ گفتمان چپ، با عملکردی پراگماتیستی خود را آمادۀ پیمان بستن با نهادهای بین‌المللی به ویژه صندوق بین‌المللی پول نشان می‌دهد و مواضع خود را در جهت میانه‌روی تعدیل می‌کند؛ صفت پوپولیستی دیگر همیشه به نام او چسبانده نمی‌شود.

اگر در گذشته، ایدئولوژی سوسیالیستی یا ناسیونالیستی حاکم بود، در سال‌های اخیر، آن چنانکه کارلوس منعم در آرژانتین یا فوجی مورو در پرو نشان داده‌اند، این گرایش لیبرالی است که حکمرانی می‌کند. پدیدۀ نوین آن است که جنبش‌های پوپولیستی قویاً به بازاریابی و رسانه‌ها متوسل می‌شوند. اکنون از پوپولیسم تلویزیونی سخن گفته می‌شود. با این همه، «لولا» دو سیلوا و هوگو چاوز با موقعیتی متناقض روبرو هستند: در برزیل، هنگام سه تلاشِ سابق لولا برای دستیابی به ریاست جمهوری، رسانه‌ها مبارزۀ شدیدی را علیه او پیش بردند؛ آنها خیلی دیر در زمان چهارمین نبرد انتخاباتی لولا، هنگامی که گفتمان چپ او فاقد رادیکالیسم شده بود، به او ملحق شدند. در ونزوئلا، در حالیکه چاوز هنوز برنامۀ معروف "الو، رئیس جمهو" خود را اجرا می‌کند، اپوزیسیون بر رسانه‌های خصوصی مسلط است و با مساعدت آنهاست که مبارزه برای بی‌ثبات کردن رییس جمهور پیش برده می‌شود.

بدین ترتیب، اینجا یا آنجا، نئوپوپولیست‌ها در مبارزات سیاسی خود ماهرانه از تکنولوژی‌های جدید ارتباطی بهره‌برداری کرده‌اند. بدینسان در مکزیک فرمانده مارکوس به مقام استادی در هنر ارتباطات سیاسی دست یافته است. با این همه، با وجود آنکه وی از این طریق مرتباً مردم (سرخپوست و مکزیکی) را به مبارزه فرا می‌خواند، به هیچ وجه بدنبال تصاحب قدرت نیست حتی اگر این امر امکان‌پذیر می‌بود. به چه علت؟ پوپولیسم؟

آمریکای لاتین از لحاظ این پدیدۀ سیاسی منحصر به فرد نبوده است. اقدامات معینی به همین ترتیب در فرانسه رخ داده است و عملاً اینجا و آنجا تجربیات تازه‌ای در سراسر جهان پدید آمده است.

با این تاریخ
غنی و متناقض به دشواری می‌توان برداشتی متجانس از پوپولیسم داشت. با این همه، چندین نشانه را می‌توان در آن تشخیص داد.

در وهلۀ نخست، پوپولیسم به ویژه پدیدۀ دوران‌گذار، انفجاری و تقریباً موقتی است که در قلب بحرانی عمومی و در زمانی که وضعیت موجود سیاسی ـ اجتماعی برای بیشتر مردم غیرقابل تحمل شده است، رشد می‌کند. پوپولیسم زنگ خطر، هشداری پرسروصدا و عجیب و غریب است و نه انفجاری که همه چیز را در مسیر خود با خویش می‌برد. پوپولیسم ضرورتاً منجر به تغییر قطعی رژیم نمی‌شود. بی‌شک، اگر پیام او مورد توجه طبقات حاکم قرار نگیرد، فراخوان توده‌ها به عمل، تنها راه حل ممکن، برای تغییر وضعیتِ به بن‌بست رسیده است. جوهر آن، در جوش و خروش اجتماعی‌ای نیست که با آن همراه می‌باشد بلکه آن هیجان عمیقی است که تحریک کنندۀ آن است. عامل انسجام نه اجتماعی بلکه روانی است. این واکنشی عصبی و سرشار از بدگمانی نسبت به نهادها و در مقابل نیروهای گریز از مرکزی است که اسطوره‌های بنیادین ملت را مورد تهدید قرار می‌دهند.

در دومین وهله، همواره پوپولیسم در وجود فردی کاریزماتیک و خداگونه تجسم می‌یابد. احتمالاً همین موضوع است که به آن در تحلیل روان‌شناسی جایگاه ویژه‌ای می‌دهد[3]. کاریزما با انرژی شیوع یابندۀ خود نقش ضدافسردگی ایفا می‌کند. شیفته‌کننده و اغواگر، در تماس مستقیم و پرشور، امکان بسیج و سازماندهی مردمی تسلیم اما خشمگین را می‌دهد. این خصیصۀ ماوراء طبقاتی و مشترک بودن در میان همۀ اقشار آن است که قادرش می‌سازد بر فراز شکاف‌های سیاسی کلاسیک عمل کند .فراخوان پوپولیستی همۀ مردم را خطاب قرار می‌دهد، تمام آنانی که به سکوت در برابر بی‌عدالتی و بینوایی تن داده‌اند. در این فراخوان، کنش‌های بزرگ جمعی و ارزش‌های مشترک طلب می‌شود. این قدرت عاطفی و جزء منطقی پوپولیسم است. این آمیزه است که قدرتش را به وجود می‌آورد.

علاوه بر این، هیچکس برد روان‌شناختی پوپولیسم را نادیده نمی‌گیرد. بحران‌ها چاشنی انفجار آن هستند. به اختصار، جنبش‌های توده‌ای دو حالت روانی اجتماعی را همراه می‌کنند: جذب و اغوا.
در مورد اغوا، فرمول فیلسوف
اسپانیایی، بالتازار گراین (١٦٠١-١٦٥٨)، هنوز معتبر است: «برای اغوا کردن باید کوچک شد». بدینسان، رهبری کاریزماتیک نقشی اساسی در بازیابی هویت توده‌ها ایفا می‌کند.

بنابراین نبود برنامه‌ای معین یا دکترینی ایدئولوژیک تعجب آور نیست: پوپولیسم نه به معنای ایده‌ای بکر است نه یک تئوری عمومی، چه رسد به این که برداشتی از انسان و جامعه باشد. پیش از هر چیز، اراده‌ای است برای بازسازی تعلقات عمومی. بدینسان، از نظر ارنستو لاکلاو[4]، پوپولیسم نه جنبش نقد اجتماعی است نه رژیمی دولت‌سالار، بلکه پدیده‌ای است از نوع ایدئولوژیک که می‌تواند در داخل سازمان‌ها و رژیم‌ها، طبقات و صورت‌بندی‌های سیاسی با تفاوت و فاصلۀ بسیار، به وجود آید. و به همین دلیل است که تحلیل ایدئولوژی آن، خارج از حمایت ویژه‌اش از یک طبقۀ اجتماعی، ضروری است.

نشانه‌های سرخوردگی

برخی پوپولیسم را با ناسیونالیسم و فاشیسم همانند دانسته‌اند. هیچ چیز به استثنای دلایل ایدئولوژیک یا لفاظی‌های گروهی نمی‌تواند این دیدگاه را مورد تأیید قرار دهد. ناسیونالیسم مانند فاشیسم بیانگر مفهومی تمامیت‌خواه از جهان است که در آن هویت ملی در تحلیل نهایی و در چارچوب دکترینی مربوط به نژاد یا قدرتی مقدس، تعریف می‌شود. علاوه بر این، دستگاه دولت و ارتش، به ویژه در مورد فاشیسم، عناصری اصلی هستند که همزمان برای محدود کردن توده‌ها با یک ایدئولوژی میهن‌پرستانه یا تمامیت‌خواه و، برای حاکم کردن نظمی آهنین به نام سنت، نژاد و رهبری که کیش او، اوج سلسله مراتب رسمی است، به کار گرفته می‌شوند. این دکترین‌ها مستلزم یک تئوری توسعه‌طلب دولت و به علاوه هژمونی‌طلب می‌باشند. جنگ به مثابۀ پیامدی متعالی ناگزیر شمرده می‌شود. در جنبش پوپولیستی هرگز چنین چیزهایی را نمی‌توان یافت.

به این ترتیب، طبقه‌بندی «لوپن» (رهبر جریان ناسیونالیزم افراطی به نام جبهۀ ملی در فرانسه. م) در مقولۀ «ناسیونال پوپولیست» چنانکه برخی از سیاستمداران انجام می‌دهند، قویاً جای بحث دارد. این همگون‌سازی می‌تواند از طرفی به کم اهمیت جلوه دادن خطر عمیق جبهۀ ملی بیانجامد و در همان حال باعث بی‌اعتبار کردن نمودهای مردمی شود: آیا تمام فراخوان‌ها به مردم اراده‌ای را پنهان می‌کنند که در پس آن پیروز شدن یک ایدئولوژی خاص نهفته است که ماهیتاً متضاد با ارزش‌های دمکراسی است؟

اگر پوپولیسم به صورت سلبی ظهور نمی‌کند به این دلیل است که با موقعیت بحرانی جامعه و حضور نشانه‌های سرخوردگی گره خورده است. عدم تحرک نخبگان در قدرت، این وضعیت درهم ریختۀ سیاسی را سبب می‌شود. ایمان ملت ترک می‌خورد. آینده ترسناک است. شک و تردید به سکوتی همدستانه تبدیل می‌شود و فردگرایی تنگ‌نظرانه و انتزاعی جایگزین شوق و شور مدنی افراد می‌شود.

بحران بن‌بستی است که در آن ایده‌آل یونانی فضیلت به کلبی‌گرایی و تسلیم شدنی از سر احتیاط می‌انجامد. نخبگان خود را مقابل تنگنایی بدون راه حل می‌یابند: قطع رابطه یا کناره گیری. این نبود روشن‌بینی نیست که مشخصۀ سیاستمدران در شرایط بحرانی است بلکه نبود شجاعت است. مخالفان پوپولیسم نقد خود را بر خطری عمده یعنی پیدایش دیکتاتور استوار می‌سازند. اما تحلیل‌هایشان دلایل را نادیده می‌گیرد. حال آنکه این خطر هم زودگذر است و هم موهومی است تا واقعی. تاریخ معاصر به دفعات نشان داده است که پوپولیسم به شرط آنکه با فاشیسم درآمیخته نشود، به دیکتاتوری تبدیل نخواهد شد. این جنبش یا در چارچوب یک خواسته (دمکراسی بیشتر) و یا تقاضاهای مردمی در نبود پروژه‌ای جمعی، باقی می‌ماند.

آلن پسین طرفدار استفاده از رهیافت اسطوره‌ای در تحلیل فرایندهای اجتماعی از جمله پوپولیسم است.[5] اسطوره، ایده آلی را که واقعی به نظر می‌رسد، مطرح می‌کند، اما توضیحی دربارۀ آن نمی‌دهد. این گونه‌ای توسل به تجربه‌ای جمعی و شیوه‌ای از رابطۀ مستقیم با دیگران است. و اینجاست آن قدرتِ انسجام و امیدی که فراتر از قید و بندهای سفت و سخت نهادی عمل می‌کند.

هنگامی که پوپولیسم روند عادی پیدا نمی‌کند، همانند مورد ناپلئون سوم در فرانسه یا پرون در آرژانتین، پدیده‌ای زودگذر می‌شود که با بازگشت به نظم حاکم خاتمه می‌یابد (به عنوان مثال می‌توان به وقفۀ میان بولانژیست‌ها و پوژدیست‌ها در فرانسه اشاره کرد). با این همه برخی از نویسندگان گمان می‌کنند که پوپولیسم یکی از اشکال گذار دمکراتیک است. بدینسان از نظر جینو جرمانی، پوپولیسم بیانگر شکست نهادهایی است که مسئول یکپارچگی مردمی (خانواده‌ها، مدارس، شرکت‌ها، سندیکاها، احزاب سیاسی) هستند که می‌باید خود را با مطالبات اقتصادی و فنی مدرنیزاسیون پرشتاب صنعتی وفق دهند.[6] پوپولیسم امکان چالش با وضعیت موجود و رشد روحیۀ سازش‌ناپذیری را برای شتاب بخشیدن به ادارۀ بحران و جستجو برای تعادل اجتماعی و سیاسی تازه فراهم می‌آورد. نویسندگان دیگری در آن دیکتاتوری پوشیده را می‌بینند. بدینسان است که هنوز تجربۀ پرونیستی در چپ آرژانتین اختلاف آفرین است.

رنسانس پوپولیسم از بیست سال پیش، بحران جوامع مبتنی بر دمکراسی پارلمانی را نشان می‌دهد. این رنسانس جهانی و در نتیجه بی‌سابقه بوده و تاثیر روانی رسانه‌ای‌اش فزاینده است. واژگونی یکباره (و نه ضرورتاً خشن) ساختارهای اجتماعی و سیاسی در نتیجۀ جهانی شدن لیبرالی، با آشوبی مشابه در ساختارهای فیزیکی، عادات و بازنمودها همراه بوده است.[7] انباشت نومیدی رفته‌رفته دلسردی جدید و بزرگی را به وجود می‌آورد. قدیمی‌ها نه خود را در جمهوری غمگین و تسلیم شدۀ مدرن‌ها بازمی‌شناسند و نه در جامعۀ «لیبرال اجتماعی» که بیش از پیش خودکامه و بسته می‌شود. همین است که نگران کننده است. تا آنجا که بدیل چندان شادی‌بخش نیست: شورشِ انفجارگونه یا در خود فرورفتن مصلحت‌جویانه است.

بنابراین شناخت عامل بیماری اجتناب ناپذیر است. حضور پوپولیسم همانند تبی فزاینده است. اگر این تب نشانۀ بیماری است، خودِ بیماری نیست.

یادداشت‌ها:

1.      مارگارت کنوان، پوپولیسم، Junctions books ، لندن، ١٩٨٢

2.      کاخ ریاست جمهوری.

3.      رجوع کنید به رهبر کاریزماتیک،Desclée de Brower, coll ، "تحریک"، پاریس، ١٩٩٨.

4.      ارنستو لاکلائو، سیاست و ایدئولوژی در تئوری مارکسیستی، Siglo ، مکزیک، ١٩٦٨.

5.      آلن پسین، اسطورۀ مردم و جامعۀ فرانسه در قرن بیستم،PUF ، پاریس، ١٩٩٢.

6.      جینو جرمانی،Politica y sociedad en una epoca de transicion ،Paidos  بوئنوس آیرس، ١٩٧٨.

7.      فرناندو کادوزو و انزو فالتو، تئوری وابستگی، Anthropos، ١٩٧٩

 

سوتیترها:

جنبش‌های پوپولیستی در ادامۀ راه خود به نام ارزش‌هایی متناقض تا دوران معاصر ادامه یافته‌اند.


ریشۀ واژۀ پوپولیسم به واژۀ دیگری برمی‌گردد که
خود سرشار از ابهام است.


تنوع جنبش‌های پوپولیستی در طول تاریخ دشواری مقایسه
میان آنها را بدون آنکه به تحلیلی مشترک بیانجامد، نشان می‌دهد.


پوپولیسم به ویژه پدیدۀ دوران‌گذار،
انفجاری و تقریباً موقتی است که در قلب بحرانی عمومی و در زمانی که وضعیت موجود سیاسی ـ اجتماعی برای بیشتر مردم غیرقابل تحمل شده است، رشد می‌کند.

 

پوپولیسم زنگ خطر، هشداری پرسروصدا و عجیب و غریب است و نه انفجاری که همه چیز را در مسیر خود با خویش می‌برد. پوپولیسم ضرورتاً منجر به تغییر قطعی رژیم نمی‌شود. بی‌شک، اگر پیام او مورد توجه طبقات حاکم قرار نگیرد، فراخوان توده‌ها به عمل، تنها راه حل ممکن، برای تغییر وضعیتِ به بن‌بست رسیده است.

 

حضور پوپولیسم همانند تبی فزاینده است. اگر این تب نشانۀ بیماری است، خودِ بیماری نیست.

Comments