زندگی، آثار و تحولات فکری بهرام چوبینه جای شکوه و شکایت نیست اگر خوشبینترین مردمان
زمان ما، معتقدند که اسلام زمانی، شاید چون یک شیشه عطر گرانبها، بوی خوشی به
اطراف میپراکند، اما اکنون به سبب سهلانگاریها، خودخواهیها و به خاطر هدفهای
پست و حیوانی سران مذهبی، این عطر و بوی چپاول شده و تنها شیشهای تهی از عطر باقی
مانده است. شهسواران اسلام در قرون اولیه چون دزدان دریایی به هر بندری که رسیدند،
مست پیروزیها و با درهم و دینارهای غنایم جنگی، به عیش و نوش پرداختند و برای
بازگو کردن و خودنمایی در مقابل آیندگان در شبهای دراز تاریخ، پیش از ترک هر
بندری در نزد خالکوبان، بدن خود را به نقشی و نگاری خالکوبی نمودند. ناخدایان
اسلام در قرن ما به کهولت و پیری رسیدهاند و از فرط شکستگی و درماندگی بدن این
ناخدایان اسلام به چین و چروکهای ناهنجار مبتلا و آن خالکوبیهای منقش و مُلوّن
به تصاویر غم انگیزی مبدل شده است. دیگر نه امکان شادابی دوبارۀ این بدنهای
فرسوده است و نه خالکوبی جدیدی ممکن است. این نوای غمانگیز همۀ پیروزیهای تاریخ
بشریست و هر صعودی، سقوطی در پی دارد.
میرزا آقاخان کرمانی یک صد سال پیش که هم میهنانش را در "ممالک خارجه"
چون این ایام "به چشم بربر جنگلی و وحشی بیابانی مینگرند" احساس غم و
اندوه میکند. آنگاه شکوه تاریخ ایران را به یاد آنان میآورد و مینویسد: "اگر بی ادبی نیست ایرانیان که یک وقتی مایۀ افتخار جهان بودهاند اکنون
ایشان را از سگ کمتر و جزو حیوانات وحشی میشمارند. مأمورین دولت ایران را در
خارجه اعتنای گربه و سگ" هم نمیکنند و در "انجمن سویلیزاسیون بار
ندارند و جداً زیاده ذلیل و حقیر و خوارند."[93] تأثیر دین تازیان را در خلق و خوی ما ایرانیان آن چنان هولناک و هراسانگیز ترسیم میکند
که لحظههای طولانی، خوانندۀ کتابش را مجبور میکند عمیقاً پیرامون زندگی و اندیشههای
دینی خود به فکر فرو رود. مینویسد: "ازاین مردم حالیۀ ایران که آن اوصاف پدران و این اخلاق مادران ایشان است،
توقع دارید کاوۀ آهنگر یا جمشید و فریدون یا رستم زال نریمان، یا بوذرجمهر و
انوشیروان و مزدک دادخواه مواسات طلب متولد شود؟ نه نخواهد شد. چشم بد دور، تماماً
دروغگو، بدخو، زشترو، زبرمو، ترش صورت، کریه رویت، مخنث طبیعت، متقلب و بیحقیقت،
وحشی و بیمروت، ظلم دوست، ستم پرور، دزد بد سیرت بیفتوت، بخیل رذیل، آن چه بدی
در تمام عالم و بنیآدم بوده ایشان فرداً فرداً به فضل خدا و خواست محمد مصطفی و
همت علی مرتضی و فتوت اعراب بیسروپا و عدالت طبقات پادشاهان ایران که ذکرشان
خواهد شد تمام آن رذایل را دارا و مالک هستند."[94] او چنان شیفته و فریفتۀ تاریخ پرشکوه گذشتۀ ایران است که برای خوانندگان آثارش
چارهای جز قبول و تمکین از نظریات او را نمیگذارد، و هرگونه شک و تردید را ستمی
به خود و ایرانیان میپندارد. از نظر او، ایرانیان، قبل از حملۀ تازیان، شاهزادگان
نازپرورده و بیخیالی بودند که:
"دچار دزدان بیمروت و گرفتار ستمکاران بیفتوت شده تمام مال و متاع و اوضاع
او را برده و لباس فاخرش را کنده و سرمایهاش را برده و در عوض یک زیرجامۀ کهنه
[و] کثیف [و پُر از] شپش از خویش بر او پوشانیده و زنجیر بندگی و حلقۀ غلامی در
گردن و گوشش نموده، به مغازهها و زیر تپۀ خارها که منزلگاهشان است؛ او را برده و
مهتری اسبان و چاکری چاکران خود را بدو تفویض داشته و هر آن او را به شکنجه و
عذابی تازه و بیاندازه و بیحد آزار و اذیت نمایند. و عجب این که اگر کسی بخواهد
او را از قید اسارت و رقیت ذلت این کهنه دزدان خلاص کند راضی نشده که سهل است بر
قتل و اذیت شخص خیرخواه اقدام و قیام نمایند."[95]
مسیر تاریخ خونین و حزنانگیز ایران پس از حملۀ اعراب، به پرسشهای صمیمانۀ میرزا
آقاخان پاسخی و شاید بهانهای شایسته میدهد تا اندیشهها و احساسات میهنی خود را
بیان نماید. ایرانیان قرنهای متوالی در خونینترین دوران تاریخی خود به مقاومت مشغول بودند.
اما چون این ایام، اتحاد و همدلی از جامعۀ ایرانی رخت بربسته بود و دولتمدارانِ
کاردان و رهبرانِ شریف و میهن دوست به خاک و خون کشیده شده بودند، تلاشهای آنان به
جایی نرسید. پس در فکر برافکندن اساس اسلام عربی به انشعابات و فرقه سازی روی
آوردند و هزاران مکتب التقاطی با خمیر مایۀ مزدایی و ایرانی بنیان نهادند و به
ویرانی اسلام که در حقیقت مبارزه علیه تازیان و فرهنگ انیرانی بدوی بود روی آوردند.
و هنوز تا زمان ما این مقاومت و نبرد خونین و به ظاهر بیپایان ادامه دارد.
اندیشمندانی چون میزرا فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و دیگران از این
ستیز مستمر و متوالی لیکن پنهانی، که قرنها زیرزمینی انجام گرفته بود، با دلیری و
از جان گذشتگی آشکار و علنی ساختند. این ارمغانیست گرانبها و این را مدیون این
دو سخنور متفکر و انقلابی هستیم. "سه مکتوب" لبریز از اندیشههای ناب میهنی ست. ادعانامهای است سراسر
شورانگیز تا ایرانیان را در پیشگاه دادگاه و وجدان تاریخ جهان بیگناه و معصوم
جلوه دهد. این همان میدانیست که میرزا آقاخان برای "جولان خامۀ شرربار و کلک
شرنگ آثارش" لازم داشت. شاید اگر گرفتار دژخیمان قاجاریه نمیشد و به قتل نمیرسید،
بزرگترین حماسههای ملی ایران را مینگاشت. زیرا که تازه علت پریشانی و بدبختی هممیهنانش
را دریافته بود. وی بیخبر از سرنوشت خویش مینویسد: "کار ملت [ایران] به جایی
رسیده که خودشان قصابوار، میرغضب رفتار، سر یکدیگر را میبرند و همدیگر را قطعه
قطعه و پاره پاره مینمایند."[96] میرزا آقاخان در حالی که جوان و نیرومند به نظر میرسید، اما خسته از رنج زندگی،
دیدن بیمهری و بداندیشی از بستگان نزدیک و مشاهدۀ نابسامانیهای میهنش، جسم و
جانش را فرسوده ساخت و به همین سبب به دشواری میتوانست شیوۀ گذشتۀ زندگی خود را
ادامه دهد. هر چند که به ظاهر "پالانش کج شده بود" و با بابیان ازلی
رفاقت و دوستی چندین ساله داشت، لیکن این نزدیکیها مانع از آن نبود که از بابیان
انتقاد ننماید. هر چند که در ناخودآگاه خود از این بابت خرسند نبود، اما با این
همه مینویسد:"طایفۀ بابیه جماعتیاند که طاقت کشیدن بار شریعت عربی را
نیاورده و طناب را بریده و از زیر بار مذهب شیعه که واقعاً لایتحمل است بیرون
خزیده، ولی از خری و حماقت به زیر بار عرفان قلنبههای سیّد باب رفتهاند که غصنی
[شاخهای] از همان دوحه [درخت پُرشاخ و برگ] و کودهایست از همان نقشه."[97] کسی که در "هشت بهشت"، هرحیله و تدبیری را مجاز میشمرد و به اثبات دعوت
باب و نایب او صبح ازل مشغول میشود، در آخرین روزهای پریشانی و دربدری خویش آن
چنان دلشکسته و سرخورده مینماید که مذهب باب را از "مذاهب مخترعه" و به
کُلی "باطل" و "بدعت در دین و انحراف" از "صراط
مستقیم" مینامد.[98] به گُمان من میرزا آقاخان کرمانی تنها گوشههایی از اندیشههای باب را میپسندید.
به همین سبب برخی از دستورات باب و نایبش صبح ازل را نادیده و یا ناشنیده میگرفت
و به دستکاری آن احکام میپرداخت. اما پس از آن که دوران آشوب فکری خود را پشت سر
نهاد و به آتشکدهای ایرانی تبدیل شد، این جدال درونی و پریشانی فکر خاتمه پذیرفت. بازتاب این تحولِ او را در کتاب "هشت بهشت" که به اتفاق رفیق و همرزم
دیرینهاش شیخ احمد روحی در تشریح احکام و تاریخ باب و صبح ازل نوشته شده، و
"سه مکتوب" که خالی از هر گونه تعصب و اندیشۀ مذهبی است به روشنی مشاهده
میکنیم. در "هشت بهشت" در نکوهش "رواج و شیوع تمدن" به مانند یک متشرع
خُرافاتی داد سخن میدهد و مینویسد: "چند نفر از قبیل ولتر، ژان ژاک روسو،
به اسم منورالعقول و رافع انحرافات پیدا شدند و پارهای طوایف مانند نهیلیست و
ماسون [فراماسون] و سوسیالیست و رادیکال و آنارشیست طلوع نمودند و اخلاق آن امت
شریف [فرانسوی] را فاسد ساخته و موجب آن همه انقلاب و آشوب در مملکت فرانسه گشتند."[99] اما بعداً در "سه مکتوب" درست در
مقابل و مخالف افکار پریشان و سفسطهآمیز گذشتهاش در "هشت بهشت" قرار
گرفته و از ولتر فیلسوف خندان عصر روشنایی و ژان ژاک روسو پدر انقلاب فرانسه با
تجلیل و بزرگی یاد میکند و آنچنان فریفتۀ عدالت و مساوات و برابریست که با کبر و
غرور ایرانیان را پایهگذاران دنیای نو مینامد و مینویسد: "مزدک دانا در دو
هزار سال قبل ایران را به درجهای یافت که میتوان جمهوریت و مساوات و اگالیته را
در اینجا [ایران] اجرا فرمود."[100] میرزا آقاخان در "سه مکتوب" از جمهوری به نیکی یاد میکند، اما در "هشت
بهشت" مینویسد: "حکومت جمهوریه فرجام کارش به فساد اخلاق اهالی"[101] میکشد.
به راستی اگر بخواهیم پریشانیهای فکری میرزا آقاخان کرمانی را تنها به اتکای دو
کتاب "هشت بهشت" و "سه مکتوب" بررسی و نقل نماییم، خود مثنوی
هفتاد من کاغذ شود. بیسبب نیست که نقشِ داماد صبح ازل در نظر ازلیان مبهم مینماید و این ابهام و
پریشانی را برخی میل دارند عمداً ایجاد نمایند و گاهی وانمود میکنند که وی در
اواخر ایام حیات، یک بابی ازلی سوسیالیست شده بود. بابیان با کنایه گوشزد میکنند
که او با ماست، اما از خود ما نیست. در حالی که میرزا آقاخان در اواخر ایام زندگیاش
رغبتی به همنشینی با بابیان ازلی نشان نمیداد و با دهریون و ماتریالیستها بیشتر
احساس شادی و رضایت میکرد.
پیروزی قطعی میرزا آقاخان در اقتباس و تقلید کتاب "مکتوبات" میرزا
فتحعلی آخوند زاده[102]،
متفکری که هنوز سهم واقعی او دربیداری ایرانیان تعیین نگردیده، در این است، که با
به کار گرفتن استدلال روشن و همهکس فهم و با زیرکی و هوشیاری خشم را به شوخی، و
آتش را به روشنی مبدل ساخته است. وی هنر ایرانی فکر کردن و مبارزه با هر چه که ضد
ایرانی و ایران است را در دانشکدۀ زندگی و تحولات گوناگون فکر عمیقی که در خود او
به وجود آمده بود آموخته و تجربه کرده بود. او مردی بود فاقد القاب و عناوین احترام آمیز، اما با دانش و از همه مهمتر وفاداری و یک رنگیاش به حقیقت و درستی، مبارزه علیه استبداد و خرافات، همه کس را مجذوب خویش میساخت. در بیان آنچه که او حقیقتاش میپنداشت ناشکیبا بود، به سبب روح حقطلبی و وجدان بیدارش، مست شراب مبارزه و پیکار علیه خودکامگی و خُرافات بود. وی در روزهای آخر حیاتش به هیچ چیز جز ایران و
فرهنگ ایرانی نمیاندیشید و تمام هدف و آرزوی او در بازگشت به "ایران"
خلاصه میشد. و اگر موفق میگردید آخرین لحظات زندگیاش را در میهنش به سر رساند و
نیز در گورستانهای خشک و بیروح کرمان، زادگاهش، به خاک سپرده شود، بیتردید خود
را خوشبختترین فرد جهان میپنداشت. زیرا که دیگر میل نداشت به مانند آوازخوانی
دوره گرد، برای کسانی آواز بخواند، که با تکبر نان و جیرۀ روزانه او را میدهند،
بدون آن که آواز او را گوش داده باشند. وی با نوشتن "سه مکتوب"
و"صدخطابه" تمامی فرهنگ اسلامی را سئوال آمیز کرد و به رویاهای ملیونها
ایرانیِ میهن دوست، جان و بال و پری دوباره بخشید. در همین کتاب "سه مکتوب" زیرکانه در علائم ظهور قائم مینویسد: "ایرانیان هزار سال است به انتظار طلوع آفتاب از مغرب و صیحه زدن جبرئیل میان زمین و آسمان و خرسواری دجّال و ظاهر شدن مهدی در مکه نشستهاند و دست از تمام امور معیشت و زندگانی و سعادت و کامرانی شستهاند که مرحوم [ملا باقر] مجلسی در کتاب بحار [الانوار] چنین گفته و این طور قصۀ مزخرفی نوشته. "در مقام و منزلت همین ملاباقر مجلسی که مورد قبول و احترام دیگر ملایان است مینویسد: به سبب "لیس مالی پادشاهان صفویه، داد بی دینی داد." تمامیکوشش میرزا آقاخان در پاسخ به این پرسش
است که آیا دین اسلام به طور کلی شیعیگری یا سُنّیگری فرقی نمیکند، چه ارمغانی
برای ایران و ایرانیان به همراه آورده است. قابل دقت آن که جواب این پرسش را
میرزا آقاخان درآستین دارد و در کمال یکرنگی و نازکاندیشی و با نیشخندی زیرکانه مینویسد: مکتبهای سیاسی اجتماعی چون سوسیالیسم، لیبرالیسم، کنسرواتیسم، ناسیونالیسم، آنارشیسم، امپریالیسم، آنتی سیمیتیزم، مارکسیسم، کمونیسم، ماتریالیسم، سوسیال داروینیسم، ایندوستریالیسم در همین قرن تأسیس و یا شکوفایی دوباره یافتند. انقلابات کارگری، انقلاب صنعتی، کمون پاریس و جنگهای داخلی علیه بردهداری در آمریکا به وجود آمد. عصر ماشینهای بخار آغاز گردید و بالاخره گوته در همین قرن "دیوان شرقی" خود را سرود. بتهوون سمفونی نهم را نوشت و فیلسوف دیر آشنا نیچه "چنین گفت زرتشت" را به جهان اندیشه و فلسفه هدیه کرد. عصر جدیدی متولد، و دنیایی نو و مدرن آغاز گردیده بود. نسیم آزادی و ترقیات حیرتانگیز و تجدید حیات انسانی آرام آرام در شرقِ بیخبر و عقبمانده وزیدن گرفت. در ایران عصر روشنگری و بیداری با دویست سال تأخیر با شدت و حرارتی حیرتانگیز آغاز شد. آخوندزاده، طالبوف تبریزی، میرزا آقاخان کرمانی، زین العابدین مراغهای و دیگر علمداران دلیر ترقی و تجدد و آزادیخواهی در همین قرن متولد و رشد و نمو یافتند و همۀ این سلحشوران و منادیان تمدن جدید در همین قرن پرالتهاب مهمترین آثار روشنگری تاریخ نوین ایران را نوشتند.
در سطور گذشته اشارهای به انتقادات میرزا آقاخان از بابیان و بهائیان کردم، اما جای آن دارد که به انتقادات وی از یهودیان کمی مشروحتر بپردازم، زیرا به گمان نگارنده جای درنگ نیست و نمیتوان به این مشکل و مسئلۀ جامعۀ ایرانی بیتفاوت ماند؛ خصوصاً که میرزا آقاخان کرمانی بارها آرایی را در کتاب "سه مکتوب" بیان میکند که میتواند سبب سوء تفاهم و استفادۀ عوامفریبان و طرفدارانِ برتری نژادی قرارگیرد. سامیستیزی یا Antisemitismus که به غلط یهودستیزی در
فارسی معنی میشود از زشتترین پدیدههای تاریخ انسانیست. این اصطلاح از سام Sam/Sem نام پسر بزرگ نوح، پیغمبر افسانهای،که نژاد
سامی را بدو نسبت میدهند گرفته شده است. تا نیمههای قرن نوزده میلادی به ویژه در
کتاب جامعهشناسان اروپای غربی به همۀ اقوم سامی، اسرائیلیان، اعراب و بخشی دیگر
از اقوام خاورمیانه که تنها نامی از آنان اکنون در تاریخ به جا مانده است اطلاق میشد.
با نظریه پردازیهای سیاسی در پیرامون یهودیان، این اصطلاح، آرام آرام معنی واقعی
خود را از دست داد و در قرن بیستم میلادی دشمنی با یهودیان که پیش از آن بنیانی
دینی داشت و در اثر تبلیغات آباء کلیسای مسیحی ترویج یافته بود، جای خود را به
دشمنی با نژاد سامی داد. در قرن نوزدهم و نیمۀ اول قرن بیستم در تمامی
قارۀ اروپا تبلیغات ضد سامی و ضد یهودی به عنوان ابزار و اهرمی سیاسی برای سرکوب آزادیخواهان
و برای منحرف کردن انقلابیون، از جانب حکومتهای استبدادی اعمال میشد. ننگ و رسوایی بر تزارهای لعنتی که یهودیان را
شکنجه و تعقیب میکردند، ننگ و رسوایی بر کسانی که تخم دشمنی و کینه علیه یهودیان
و دیگر ملتها میپاشیدند."[105]
"سیّد حسن مدیر روزنامۀ حبلالمتین نسبت به قانون محمدی در روزنامه بد نوشته بوده، چهار روز است که در عدلیه استنطاق میشود و هنوز چیزی مدلل نشده است و محرک را به دست نداده است. اگر محرک را به دست بدهد مجازات خواهد شد. البته مجازات این ناسیّد قتل است. گویا نوشته بود که این قوانین [و احکام اسلام] یک هزار و سیصد و بیست و هفت سال قبل عرب موشخور از برای همان اشخاص بوده نه از برای ما و این زمان. پس اگر چنین مزخرفی نوشته باشد مسلماً قتلش لازم است."[110] احتمال چنین میرود که پرسشهای میرزا فتحعلی و میراز آقاخان از جانب هرکس دیگری که وجدانی پاک و بیآلایش داشته باشد، بازگو گردد، پاسخی جز آنچه که آنان دادهاند چیز دیگری دریافت نخواهد کرد. مؤمنین جاهل و متعصب به سبب آن که میرزا آقاخان منکر احکام و قوانین بدوی دین تازیست با کراهت از او نام میبرند. برخی میل دارند تناقضاتی را که در آثار او دیده میشود، بیش از آنچه ارزش علمی و تاریخی داشته باشد، بزرگ بنمایانند و وی را گرفتار هرج و مرج فکری و پریشانی روحی نشان دهند. اما واقعیت آن است که میرزا آقاخان از مراحل مختلفی گذشت و دنیاهای گوناگونی را سیر کرد، گاهی معتقد به این و یا آن مذهب گردید و بالاخره پشت به همه چیز کرد و به پرستش میهنش پرداخت. بهائیان به سبب انتقادات خشمانهای که میرزا آقاخان در تمامی آثارش، به ویژه کتاب "هشت بهشت" از بهاءالله کرده، با توجه به این قضیه که میرزا آقاخان زمانی داماد و طرفدار صبح ازل بوده، از وی روگردان و عمیقاً آزردهاند و میلی به خواندن آثار او نشان نمیدهند.
میرزا آقاخان کرمانی را با شیخ احمد روحی و خبیرالملک در سال 1314 قمری مطابق با 17 ژوییه 1896 میلادی، شب هنگام، و درحالی که محمد علی میرزا ولیعهد، در کنار میرغضب لاله به دست گرفته بود، در باغ شمال تبریز، زیر درخت نسترن در راه شکوه و آزادی ایران سربریدند.[111] پانویسها 93. رجوع کنید به متن کتاب
"سه مکتوب" صفحۀ 134. |