سال دوم / شمارۀ هجدهم / طنز تلخ / الوار و اکراد و .../ محمد قائد

اکراد و الوار و غیره

محمد قائد

 

 
 

حرف جُوکِ قومی که پیش می‌آید معمولاً تلقی این است عده‌ای تهرونیِ خودپسندِ بی‌کار و بی‌عار نشسته‌اند به سایر خلایق لنترانی می‌پرانند. اما به این سادگی نیست. وقتی طی دو قرن سه هیئت حاکمه از شهرستون، و بلکه قعر در و دهات، به قدرت و ثروت رسیده‌ باشند تکلیف سایر شهروندانِ مهاجرِ هیشکی‌تبار (‌یعنی از زیر بوته در آمدهٔ‌) تهران روشن است.

 
به رفیقی جوّاک می‌گویم برای شما که اهل کتابی خوبیّت ندارد لطیفهٔ لندنی دربارهٔ اسکاتلندی را به نام اصفهونی، و متلک مسکونشین علیه اهالی اوکراین را به نام جوک ترکی دوبله کنی.


کتاب معتبر نشانش می‌دهم: مضمون متلک به اهالی گیلان ریشه در حیرت مسافران عثمانی از شیوهٔ زندگی مردم اروپا دارد، خصوصاً زنان خودمختار و شوهرانی بی‌خیال که عادت ندارند سرِ زنشان را ببُرند. و حتی به عصر برخورد فرهنگ‌ها طی جنگ‌های صلیبی در شرق مدیترانهٔ هزار سال پیش برمی‌گردد و اینکه مسلمان‌ها می‌دیدند غربی‌ها ممنوعیتی برای حرف‌زدن و معاشرت زنانشان قائل نیستند و نزد آنها محرم و نامحرم معنی ندارد. 


به بنّای مهابادی می‌گویم کارش در نصب کاشی بالای شومینه به قدری خوب است که منِ لـُر هم می‌پسندم. سخت دلخور می‌شود و ماله را زمین می‌گذارد: "ما لـُر نیسیم آقا."

با تته‌پته می‌کوشم توضیح بدهم منظورم آدم‌های طرف‌های خودم بود و قصد جسارت به ایشان را نداشتم. بی‌فایده است. ظاهراً ربط‌دادن کـُرد به لـُر، و اینکه کارش لـُرپسند باشد، اهانتی است نابخشودنی. کار را نیمه‌تمام ول می‌کند و وقت رفتن حتی نگاهی به من نمی‌اندازد.

اگر در کوه‌های کردستان چنین حرفی از دهنم می‌پرید و یارو برنو و کالاش داشت محتمل می‌بود شب در جاده اتفاقی ناگوار برایم بیفتد (در ترکیه به کردها می‌گویند "تـُرک کوهی" و در ایران زمانی در متون رسمی می‌نوشتند الوار،‌ اکراد، اتراک، تراکمه).

اما دلخوری‌اش ناگهانی نبود. ابتدا فکر می‌کرد قرار است شومینهٔ‌ جدید بسازد. وقتی گفتم بالای سیستم موجود کاشی نصب کند، باز هم دستمزد ساختن شومینهٔ کامل می‌خواست با این استدلال که "کارِ هنری" است.

 

چند بار که هنری‌هنری کرد گوشی دستم آمد: اینکه رفته‌ام چهارراه حسن‌آباد پرسان‌پرسان کاشی دست‌ساز پیدا کرده‌ام، یعنی دلم بسیار خوش و زندگی‌ام ششدانگ است و مقادیر زیادی پول اضافی برای عطینا دارم که اگر به زبان خوش نسلفم یعنی لـُری قابل‌ تحقیرم. یا شاید چون گفتم اجدادم لـُر بودند و ما بعداً اهلی شدیم بدجوری از چشمش افتادم.

 

داستان "کار هنری" برایم ناآشنا نبود. پیشتر، در جستجوی مسگری تا اعماق غارهای بازار تهران پیش رفتم و سر از سیداسماعیل درآوردم. سال‌هاست چکش‌های پرسروصدای مسگرها را به حاشیهٔ جنوبیِ کم رفت‌وآمد بازار تبعید کرده‌اند. رقمی که مسگر برای یک تکه نوار سادهٔ مسی می‌خواهد گزاف نیست، اهانت‌‌آمیز است. به دیگ‌های بزرگ اشاره می‌کنم و می‌پرسم اینها را کیلویی چند حساب می‌کند. می‌گوید اینها مال آدم‌های زحمتکش شهرستانی است ولی طوق فلزی برای آویزان‌کردن ماهیتابه به سقف آشپزخانهٔ آپارتمان تهرانی کیلویی نیست، کار هنری و دانه‌ای است.

 

"آدمهای زحمتکش شهرستان" در این مورد یعنی صاحبان چلوکبابی که کباب هفتادسانتی سِرو می‌کنند و خرج حج‌های عمره را با آوردن یخچال سایدبای‌ساید و کالاهای دیگر در می‌آورند.

 

در مقابل، آدم بشکنوبالا‌بنداز اهل هرجا باشد ذاتاً تهرونی است.

 

داستان اقوام و تقابل پایتخت‌ـ شهرستان به آن سادگی نیست که در موضوع جُوک قومیتی خلاصه شود. تصویرها و تصورهای اقوام از همدیگر ارتباط چندانی به متون و به جُوک تهرانی ندارد. قرن‌ها همدیگر را تحقیر می‌کرده‌اند.

 

و قدری فرق است میان جُوک و هِرهِر و کِرکِر، و تفنگ برداشتن گلوله تخت سینهٔ‌ آدم‌های پائین‌محله زدن. شهر نـَقَده (به فتح نون و قاف) در آذربایجان غربی اوایل رژیم اسلامی یکی‌دو بار قتلگاه شد زیرا ترک‌ها و کردهای آن برای تیراندازی به همدیگر آمادگی کامل دارند.     


و چه بسا نشانه‌های خرده‌فرهنگ‌ را با طبقهٔ‌ اقتصادی و با سرزمین و محیط زندگی یکی بگیرند: کسی که طرز فکر و شیوهٔ زندگی‌اش این جوری باشد شهرستونیِ خاکی زحمتکش مؤمنی است حتی اگر میلیاردر باشد و سه نسل پیش به تهران آمده باشند.
 

کسی که آن جوری فکر و زندگی کند خودبه‌خود تهرونی، به معنی مرفه بی‌درد و غربزده و هُرهُری مذهب و اهل "کار هنری" و روشنفکربازی محسوب می‌شود حتی اگر همین پریروز آمده باشد، آدمی گنجشک‌روزی باشد و خودش را یکپا لـُر بداند.

منبع:  http://www.mghaed.com

Comments