سال دوم / شمارۀ هفدهم / گزین گویه / ملانصرالدین

گزین‌گویه‌های
مُلانَصرالدین

طنز ملا فقط شوخی اجتماعی نیست، بلکه در عین حال درکی است از زندگی، که البته همیشه با ایدئولوژی رایج و قدرتمندان دوران تطابق ندارد.
                                                          ایوان استپ / نویسنده و منتقد یوگوسلاو


ملانصرالدین شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانۀ ایران، افغانستان، ترکیه، کشورهای عربی، قفقاز، هند، پاکستان و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته‌شده است. ملانصرالدین در ایران و افغانستان بیش از هر جای دیگر به عنوان یک شخصیت بذله‌گو، اما نمادین محبوبیت دارد.

دربارۀ وی داستان‌های لطیفه‌آمیز فراوانی نقل می‌شود. این که وی شخصی واقعی بوده یا افسانه‌ای مشخص نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و همروزگار با تیمور لنگ (درگذشته ۸۰۷ ق.) یا حاج بکتاش (درگذشته ۷۳۸ ق.) دانسته‌اند. در نزدیک آق‌شهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می‌گویند که قبر ملا نصرالدین است.

 

*******


علت نامعلوم
ملانصرالدین به یكی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟
دوستش گفت: "نه! علت مرگش چه بود؟"
ملا گفت: "علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!"


گریه بر مرده
روزی ملا
صرالدین به دنبال جنازۀ یكی از ثروتمندان می‌رفت و با صدای بلند گریه می‌كرد. یكی به او دلداری داد و گفت: "این مرحوم چه نسبتی با شما داشت؟"
ملا جواب داد: "هیچ! علت گریۀ من هم همین است."


شکایت الاغ
الاغ ملا نصرالدین روزی به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضی شکایت کرد. قاضی ملا را احضار کرد و گفت: ملا، ماجرا را توضیح بده.
ملا هم گفت: جناب قاضی، فرض کنید شما خر من هستید. من شما را زین می‌کنم و افسار به شما می‌بندم و شما حرکت می‌کنید. بین راه سگ‌ها به طرف‌تان پارس می‌کنند و شما رَم می‌کنید و به طرف چراگاه حاکم می‌روید. حالا انصاف بدهید من مقصرم یا شما؟!!!

زاییدن دیگ
یک بار ملا از همسایۀ حریص خود یک دیگ قرض کرد. هنگام پس دادن، دیگ بسیار کوچکی داخل دیگ گذاشت و آن را برگرداند. همسایه پرسید: این چیست؟ ملا پاسخ داد: زاییده است و این بچۀ اوست. همسایه دیگ را گرفت و به روی خود نیاورد. بار دیگر ملا دیگ را قرض کرد. مدتی گذشت و از ملا خبری نشد. همسایه از ملا پرسید: پس دیگ من چه شد؟ ملا گفت: مُرد. همسایه فریاد بر آورد: از کی دیگ‌ها می‌میرند؟ ملا گفت: از همان وقت که دیگ‌ها بچه می‌زایند.


داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود، اما راه می‌رفت و شکر می‌کرد. دوستش پرسید: حالا خرت را گم کرده‌ای دیگر چرا خدا را شکر می‌کنی؟
ملا گفت: به خاطر این‌که خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟


داستان لباس نو

روزی ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به او تعارف نکرد!
ملا خانه رفت و لباس‌های نواش را پوشید و به میهمانی برگشت. این بار همه او را احترام گذاشتند و او را بالای مجلس نشاندند! ملا هنگام صرف غذا در حالی که به لباس‌های نواش تعارف می‌کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست. اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی‌کردند.


داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می‌خورد. صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چه کار می‌کنی؟ ملا گفت: نردبان می‌فروشم!
باغبان گفت: در باغ من نردبان می‌فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست. هر جا که دلم بخواهد آن را می‌فروشم.


داستان خانۀ عزاداران

روزی ملا در خانه‌ای رفت و از صاحب‌خانه قدری نان خواست. دخترکی در خانه بود و گفت: نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست؟
دخترک پاسخ داد: عزاداری رفته است!
ملا گفت: خانۀ شما با این حال و روزی که دارد باید همۀ قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه این که شما جایی به عزاداری بروید!



داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می‌زد. شخصی که از آنجا عبور می‌کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می‌زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی‌دانستم که از خویشاوندان شماست. اگر می‌دانستم به او اسائۀ ادب نمی‌کردم؟!


فلسفۀ ملا

شخصی از ملا پرسید: چرا لباس‌تان را که چرک شده نمی‌شویید؟
ملا گفت: چون دوباره چرک می‌شود.
گفت: چه اشکالی دارد، دوباره می‌شویی.
ملا گفت: من که برای لباس‌شویی خلق نشده‌ام. کارهای دیگری هم دارم.

 

Comments