ادبیات در جامعۀ دیکتاتوری* جورج اورول ترجمه: اکرم پدرامنیا
در عصر ما آزادی معنوی از دو سوی مورد تهاجم قرار میگیرد؛ از سوی دشمن نظری آن، مدافعان خودکامگی، و از سوی دشمن حقیقی و درجۀ یک آن، انحصارگری و کاغذبازی. هر نویسنده یا روزنامهنگاری که در صدد حفظ شرافت و درستکاری خود باشد، بیشتر از سوی گرایشات عمومی بازداشته میشود تا شکنجههای عملی. علاوه بر این دو، عامل دیگری نیز بر علیه او دستاندرکار است که عبارتند از تراکم رسانههایی که به دست چند نفر ثروتمندی میچرخد که انحصار رسانهها را در چنگ خود دارند، و عامل سوم، عدم تمایل عموم مردم به خرید کتاب است. دشمن آزادی اندیشه همواره در صدد است که ادعای خود را به عنوان دفاع از نظم در برابر اغتشاش تحمیل کند و موضوع "درست" در برابر
"نادرست" را
تا بالاترین حد ممکن در پس پرده و مخدوش نگه دارد.
اگر چه
نکتۀ مورد تأکید ممکن است تغییر کند، اما نویسندههایی که از فروش عقاید خود سر باز میزنند،
همیشه تکرو
انگاشته میشوند. از نگاه خودکامگان، تاریخ چیزی است که باید آفریده شود، نه مورد پند قرار گیرد.
یک دولت خودکامه و مستبد در عمل دولتی
مذهبی است
و طبقۀ
حاکم آن
به منظور حفظ موقعیت خود، باید به دور از گناه تصور شود. اما از آن جا که هیچ کس در عمل به
دور از
گناه نیست، بنابراین مکرراً لازم است تا مستبدین به منظور اثبات عدم رخداد اشتباهی یا القای این که فلان پیروزی خیالی
واقعاً نصیب
آنها شده است، اتفاقات گذشته را از نو بازسازی کنند. استبداد و دیکتاتوری همواره خواهان تغییر گذشته است و کتمان حقیقت عینی موجود. دوستان استبداد در چنین سرزمینی معمولاً بر این اندیشه اصرار میورزند که از جایی که حقیقت مطلق قابل دسترسی نیست، بنابراین گفتن دروغ بزرگ از دروغ کوچک بدتر نیست. یک جامعۀ دیکتاتورزده که موفق به جاودانهشدن گشته، احتمالاً سیستمی از اندیشههای اسکیزوفرنیک بنا نهاده که در آن عقل سلیم در زندگی روزمره و در برخی از علوم نظری به خوبی حفظ میشود، اما میتواند توسط سیاستمداران، تاریخشناسان و جامعهشناسان نادیده گرفته شود. در جامعه مردم بیشماری وجود دارند که جعل متون علمی را شرمآور میدانند، اما همین مردم چشمان خود را در برابر جعل یک حقیقت تاریخی میبندند . آنگاه که
ادبیات و سیاست در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند، استبداد بزرگترین
فشار خود
را به ادبیات وارد میآورد،
در حالی
که علوم نظری هرگز تا بدین اندازه در خطر نیستند. همین نکته تا حدودی گویاست که چرا در همۀ
کشورها، برای
دانشمندان
آسانتر است که
در صف دولت خود قرار گیرند تا برای نویسندگان. از این میان به ویژه برای نثرنویسان این همکاری صمیمانه
کاملاً غیرممکن
است. نویسندگان نمیتوانند
دایرۀ اندیشههای خود را
محدود کنند بدون آن که قدرت ابتکار خود را نکشند .اما تاریخ
جوامع استبدادی نشان داده که نبودن آزادی برای همۀ
اشکال ادبی
زیانآور است. واقعیت این است که برخی از موضوعات قابل ستایش نیستند و استبداد یکی از آنهاست. هیچ کس تا به حال کتاب خوبی در تمجید تفتیش عقاید ننوشته است .شاید در یک رژیم دیکتاتوری، هنر شاعری و یا هنرهای دیگر مثل معماری بتوانند دوام آورند و حتی برخی از آنها از قبَل استبداد به منافعی هم برسند، اما نثرنویس راهی به جز سکوت یا مرگ ندارد. زیرا بخش نثر ادبیات، همان طور که میدانیم، محصول عقلگرایی، دوران دگرگونی پروتستانی، و استقلال فردی است. از این روی، نابودی آزادی اندیشه، روزنامهنگار، جامعهشناس، تاریخشناس، رماننویس، منتقد و شاعر را ناتوان میسازد.
کاهش علاقۀ روشنفکران به آزادی مهمترین عامل سرکوب ادبیات است. اما سئوال این است که چرا باید ادبیات نسبت به سایرین در چنین حد وسیعی تأثیر پذیرد؟ آیا هر نویسندهای یک سیاستمدار است و آیا هر کتابی ضرورتاً یک کار سادۀ گزارش؟
یک عصیانگر است یا حتی این که یک نویسنده یک فرد استثنایی است؟ علوم فیزیک، موسیقی، نقاشی و معماری، شاید، اما ادبیات به یقین با نابودی آزادی اندیشه، به هلاکت میرسد. این هلاکت نه تنها در هر کشور دیکتاتورزدهای حتمی است، بلکه برای هر نویسندهای که دیدگاه خودکامگی دارد نیز صد درصد است. هر نویسندهای که دلیلی برای جعل و آزار واقعیات میجوید، خود را به عنوان یک نویسنده به نابودی میکشاند. غیر از این راهی نیست. هیچ نطق آتشین و انتقادآمیزی علیه "خودمحوری" و "بر برج عاجنشینی"، هیچ سخن پیش پا افتادۀ پرهیزکارانهای در
تأثیر این که
"شخصیت واقعی صرفاً از طریق احساس یگانگی با جامعه به دست میآید"، نمیتواند از این حقیقت که یک فکر خریده شده، یک
فکر خراب
است، بگریزد .به طور خلاصه، تخیل همچون
حیوان وحشیای است
که نمیتواند
در اسارت بارآور شود و هر اهل قلمی که این واقعیت را انکار
کند، در
حقیقت خواهان شکست قلم خود شده است.
سوتیترها:
|