دانشگاه تهران و ازرقپوشی از اين کُهندیار
مهرگان اجتماعی: متن زیر نسخۀ ویرایش شدۀ سخنرانی دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در همایش تجلیل از پروفسور فضلالله رضاست که در تاریخ 11 جون 2011 در شهر تورنتو برگزار گردید. امید است که انتشار متن این سخنرانی مورد عنایت و استفادۀ خوانندگان فهیم مهرگان قرار گیرد.
**** به لطف دوستان، همولایتیها، و هممیهنان، به لطف و توفیق ایشان در خدمت شما هستیم. اینجا چند کلمهای در باب هفتادوهفتمین سال تأسیس دانشگاه تهران، آن طوری که اعلام کردهاند، صحبت خواهم کرد. بعد هم اشارهای خواهم کرد به جناب پروفسور رضا، استاد عزیزی که حق بزرگی به گردن همۀ ایرانیان دارند. مخلصِ پاریزی هم واقعاً همیشه مدیون لطف و عنایت ایشان بوده است. خبر دارید که دانشگاه تهران طبق معمول آنچه که نوشته شده است، در سال 1313 شمسی تأسیس شد. خیلی خوب. این قصۀ 1313 اشکال و عیبی هم دارد و آن این است که مرکب از دو تا 13 است. 13 هم میفهمید که گرفتاریهایی دارد! (خندۀ حاضران) برای اینکه ما از نحوست 13 بکاهیم، توجه میکنیم که امسال 77 اُمین سالگرد تأسیس دانشگاه است، من هم میدانید که خیلی به عدد 7 علاقه دارم؛ در نتیجه دو تا 13 را تبدیل کردیم به دو تا 7 و بهانهای به دست من برای سخن گفتن میدهد. یک صورتجلسهای من دیدهام، که در کتابم به اسم "هواخوری باغ" آوردهام، مبنی بر اینکه قبل از 1313 در سال 1312 و حتی 1311 باز گفتگوهایی در باب اینکه یک یونیورسیتۀ، دستکم محدود، در تهران تأسیس بشود نوشته شده است. این صورتجلسه را مرحوم دکتر صدیق اعلم، دکتر سیاسی، و چند نفر دیگر از استادان امضا کردهاند. البته این امر زیر نظر مرحوم علیاصغر حکمت شیرازی، که بعدها وزیر هم شد و اساس کار دانشگاه را گذاشت، انجام شد. یعنی خشت آن دانشگاه وجود داشت و آن لوحۀ طلایی را که بنا بود زیر دیوار دانشگاه گذاشته شود او تهیه کرد. قرار بود لوحه را به دو دست رضا شاه زیر ستون دانشکدۀ پزشکی دانشگاه بگذارند. منتهی یک کسی گزارش خیلی جالبی داد، حالا خوب یا بدش دیگر اشکال ندارد. گفت که بسیاری از این آثار تاریخی را به هوای اینکه یک چیزی زیر ستونهایش است مردم بعدها خراب میکنند. سفارش کرد که لوحۀ طلایی را آنجا نگذارید. همین کار هم کردند. لوحۀ تأسیس دانشگاه تهران را، خیلی خوشخط، روی برنز نوشتند. زیر ستون گذاشتند، در نتیجه هنوز آنجاست. منتهی حواستان باشد که برنزی است! (خندۀ حاضران) البته لوح طلایی هنوز هم هست. لوح طلایی را از بین نبردند و در صندوق بانک ملی است. من یک روایتی از مرحوم دکتر افجهای، که اصلاً اهل خوی بود، دارم. دکتر افجهای مردی باسواد و فهمیده و اهل فرهنگ بود که رایزن و کاردار فرهنگی ایران در خارج از کشور از جمله در ترکیه، از جمله در پاریس، و سرپرست دانشجویان خارج از ایران بود. خیلی طبیعی است که این روایت از دکتر افجهای، که خودش کاردار فرهنگی بود و قصدی هم نداشت، درست باشد. او گفت وقتی که رضا شاه به ترکیه رفت، او را در یکی از مراسم رسمی در یکی از دانشگاهها، که احتمالاً استانبول بوده، حالا من خودم با تردید دارم میگم، بردند. رضا شاه متوجۀ آن مؤسسۀ عظیم فرهنگی شد. او تا آن روزها افتخاری که داشت به مدرسۀ دارالفنون بود و معلمین با سوادش و شاگردانی که آنجا رشد پیدا کرده بودند. وقتی که آن موسسۀ عظیم، آن پارکها، آن باغها، و دانشجویان را دید، در پاسخ به این سئوال که شما در ایران چه دارید نمیتوانست بگوید که دانشگاه داریم. این روایت از مرحوم دکتر افجهای است که به من گفت: وقتی که به ایران آمدیم، رضا شاه با فروغی که رئیسالوزراء بود گفتگو کرد. گفت که: مرد! تو سالها در ترکیه سفیر ایران بودی، اروپا هم که بودی، جاهای دیگر هم که بودی، چرا تا حالا راجع به چنین تأسیسات فرهنگی مهمی که میشود ایجاد کرد به من نگفته بودی؟ طرحش را نداده بودی؟ و به همین دلیل او صورت جلسه را برداشت برد و گفت چرا ما به فکر هستیم. بعد آمدند و گفتند محل دانشگاه را کجا تعیین کنیم؟ برای محل دانشگاه چند تا زمین در نظر گرفتند، یکی از آنها در بهجتآباد بود، یکی باغ عشرتآباد بود، یکی همین زمینهای جلالیه (محل فعلی دانشگاه تهران) بود. رضا شاه خود که در جلسات هیأت دولت شرکت میکرد و پیگیر کار تأسیس بود، وارد جلسه میشود و میگوید راجع به چه صحبت میکردید؟ میگویند که ما مشغول بودیم که ببینیم دانشگاه را در کجا تأسیس کنیم؟ گفت خوب تصمیمتان چیست؟ گفتند: بهجتآباد و عشرتآباد. رضا شاه گفت که عشرتآباد که منطقۀ نظامی است. بهجتآباد را هم گفت که من خودم با اسب مدتها تو این زمینها گردش کردهام و دیدهام. اون محوطههایی که من دیدم باید بزرگتر از اینها باشه. گفتند ما جلالیه را هم در نظر گرفتیم که مال خانوادۀ جلالالسلطان و جلالالدوله است و باید بخریم. گفت خوب اینجا جایش خوب است. میخریم. در نتیجه نزدیک به دو میلیون متر مربع زمینهای جلالیه، که در آن کشت و زرع میشد، متری پنج قران حساب کردند، و خریدند. به قیمت خوبی هم آن را خریدند. داور، وزیر دارایی، گفت اگر این همه پول به این شاهزاده بدهیم، باید مالیات آن را هم از او بگیریم. در نتیجه متری 10 شاهی از قیمت زمین کم کردند. یک روز هم رضا شاه به آنجا رفت و گفت آقا چه کار کردید؟ گفتند آره مشغولیم. اینجا دیوار میگذاریم اونجا در میگذاریم... گفت این محوطه باز هم برای دانشگاه کوچک است. با همان عصایش اشاره کرد- متر و اندازه هم در کار نبود-، دیوار شمالی را آنجا بگذارید، دیوار شرقی را آنجا بگذارید، و دیوار غربی را اون طرف بگذارید، دیوار جنوبی هم که خیابان هست. در نتیجه باز یک مقدار زمین اضافه شد که زمینهای بعضی از زرتشتیها هم در آن افتاد. زردشتیها هم این بزرگواری را کردند که زمینهایشان به دانشگاه هدیه کردند و گفتند پولی نمیخواهیم. خوب مهم این است که این دانشگاه تهران چه اثری در جامعۀ ما داشت؟ این دانشگاه که دانشگاه اولمان نیست. ما هزار سال پیش، دو هزار سال پیش دانشگاه داشتیم. جُندی شاپور داشتیم، نظامیه داشتیم. مدارس عجیب و غریبی داشتیم. تقریباً هیچ دورهای خالی از مدارس عالیه نیست. ولی خوب این دانشگاه تهران استثنایی است. چون به دورهای که دنیا تغییر کرده است برخورد کرد. دانشگاه تهران در جامعۀ ما سه اثر بسیار مهم گذاشته است. دوم، که شاید از اولی مهمتر باشد. کادر قضایی که تقدیم جامعۀ ایران کرد. از آنها همین آقای دکتر اسلامی ندوشن را داریم که یکی از آنهاست. بر اساس اینکه سالی دویست تا دویست و پنجاه تا دانشجو برای دانشکدۀ حقوق قبول میکردند، حساب کردهام که حدود پنج هزار نفری شدهاند. من هم اتفاقاً قبول شدم ولی نرفتم. و روی آمار سطحی که گرفتم حدوداً همین تعداد میشود. این کادر خیلی مفصل نیست، ولی اثرش در جامعۀ ایران بیش از حد است. قاضیای که اتوبوس سوار میشد و میرفت توی دادگاه می نشست. به پروندههای چند میلیونی آن روزگار، که حالا باید چند میلیاردی حسابش کنیم عادلانه رای میداد و سوء استفاده نمیکرد. تعداد سوء استفاده در دادگستری ایران آنقدر کم بود که قابل شمارش نیست. و این امر در جامعهای که هر کی هر کار میخواست میکرد خیلی مهم بود. مخصوصاً بعد از آنکه اصلاح داخلی صورت گرفت، قضاوت دو درجه شد، و قوانین بینالمللی را ترجمه کردند و آوردند و در تدریس دخالت دادند... این تحول بزرگی بود که در دادگستری انجام شد. تحولی نبود که به این سادگی بشود از آن گذشت. خدا کند ملت ایران قابلیت این را داشته باشد که این شرایط را نگاه دارد و احیا کند. اما گروه سوم، مهندسان دانشکدۀ فنی بودند. خوب این همه راه، این همه پل، این همه ساختمان، تأسیسات جدید. نو کردن مملکت در واقع به کمک این گروه تحصیلکرده انجام شد. این تأسیسات در روزگاری ایجاد شده است که مجموعۀ درآمد ایران از نفت در سال شاید به یک میلیون لیره هم نمیرسید. و بسیاری از این تأسیسات مثل راهآهن و غیره و دانشگاه تهران از روی عوارض شکر و قند و از این جور چیزها پرداخته شده بود. من زیاد نباید زیاد صحبت کنم! اشکال کار این است که حالا ما آخوند زاده یک منبر رو گیر آوردیم، دیگه ول نمیکنیم. (خندۀ حاضران)
حالا مقصود من این است که در این مؤسسۀ بزرگ آقای پروفسور رضا هم یک توفیقی دارد. برای اینکه اولاً خودش در دانشکدۀ فنی قبول شده بود و درس خوانده بود. ایشان چند سال ریاست دانشگاه تهران را به عهده داشت. در حالی که دنیا را دیده بود، دانشگاههای بزرگ را دیده بود. خودش مرد فاضل و عالم و فهمیده بود. من خودم مقالهای که ایشان در مجلۀ دائرةالمعارف آمریکا نوشته است به قلم ایشان دیدهام... مرد فاضل و فهمیدهای بودند که ایران آمدند و دو دانشگاه مهم را چند سال به خوبی اداره کردند. مزیت قوانین دانشگاه تهران این بود که همواره میخواست دانشگاه رو به پیش باشد. این بود که اولین شرط ارتقای استادان این بود که اینها باید از فرصت مطالعاتی استفاده کنند. یعنی دانشگاه تهران ارتباط با دنیا را به هیچ وجه قطع نکرد. خود مرحوم دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه و رئیس دانشکدۀ ادبیات بود. من هم تقریباً مدتی بود که در دانشگاه کار میکردم، سال 1337 وارد دانشگاه تهران شدم تا سال 57 که بازنشسته شدم. دکتر سیاسی که اغلب بیشتر با دانشکدۀ ادبیات درگیر بود، گفت تنها اشکال ما در دانشگاه تهران این بود که برای اطباء وقتی فرصت مطالعاتی ازشان میخواستیم برایشان سخت بود که بروند. برای اینکه مطب را رها کنند و بیماران را کنار بگذارند. حال آنکه میدانستیم که طب مهمترین علمی است که هر لحظه دارد تغییر میکند. و این استادی که پریروز خوانده، علم امروز فرق میکند، علم فردا باز فرق دارد و امثال اینها. ولی به هر حال تغییر وضع یک استاد، از استادیار به دانشیار به استاد به استاد ممتاز، در این بود که از فرصت مطالعاتی استفاده کند، و گزارش فرصت مطالعاتیاش را بدهد و مورد تائید قرار بگیرد و البته مقاله هم داشته باشد و امثال اینها. فکر میکنم که یکی از افتخارات من همین است که وقتی رفتم فرصت مطالعاتی را در پاریس گذراندم و اون کتاب از "پاریس تا پاریز" را نوشتم. یک عکسی آنجا با پروفسور رضا داریم. آن سال پروفسور رضا سفیر یونسکو بود. یکی از افتخارات من این است که ابلاغ تبدیل رتبۀ من به امضای ایشان است، و به همین دلیل هم خواستم این مطلب را در اینجا تأکید کنم. از آقای فرداد فرشته هوش عذرخواهی میکنم یک خورده پرحرفی کردم. اما یک نکته باقی مانده که آن را باید به یک صورتی بگویم و الا حرف نمیزدم. و آن این است که من معمولم این است که قسم خوردم در هیچ سمیناری شرکت نکنم و بر هیچ کتابی مقدمه ننویسم مگر اینکه در آن سمینار یا در آن مقدمه به تحقیقی یا به تقریبی یاد کرمان بشود! (خنده و کفزدنِ حاضران) حالا رشت با کرمان چه جور می شود! "...که صحرایی نمیداند زبان اهل دریا را!" در جایی هستند که سالی بیش از یک متر باران دارند، چند متر باران دارند. گاهی اوقات ما، مثل ولایت آقای دکتر اسلامی ندوشن، سالی هشت سانتی متر، ده سانتی متر، دوازده سانتی متر باران داریم. من این شعر منسوب به (ابونصر فارابی) را حضورتان عرض کنم، که از بزرگان علم و معرفت بود. ای آن که شما پير و جوان ديداريد (خطاب به ستارگان میگوید) طفلی ز شما در بر ما محبوس است بیش از این حرفی ندارم.
|