زندگی، آثار و تحولات فکری بهرام چوبینه ادامه از شمارۀ قبل ... میرزا حسین نراقی کیست؟ و چرا میرزا آقاخان با آن همه احساس میهنی نسبت به او خشمگین و از او در نامههای خود به ملکم به زشتی یاد میکند؟ خواندن سطوری از تاریخ ایران ما را به ماهیت واقعی "حاج میرزا حسین نراقی" یکی از مأمورین مرموز دولت انگلیس در شرق، آگاهیهای غمانگیزی را به همراه میآورد و تازه متوجه میشویم و دلیل نسبت دادن جاسوسی از جانب وی به میرزا آقاخان را درمییابیم. هدف او، به مانند همۀ مأمورین حرفهای این بود، که توجه کنجکاوان و خردهگیران را از اعمال و هدفهای خود منحرف و به کسانی معطوف دارد که روحشان پاک و وجودشان از عشق به میهن و نفرت از استعمار لبریز بود. "آخوند ملا محمد جعفر نراقی کاشانی پس از تحصیل مقدمات و دیدن سطوح برای تکمیل معلومات خویش به نجف رفته و درحوزۀ درس شیخ محمد حسن اصفهانی، صاحب جواهرالکلام، و شیخ مرتضی انصاری به تحصیل میپردازد. سپس به کربلا رفته در حوزۀ درس سیّد کاظم رشتی [جانشین شیخ احمد احسائی] پیشوای معروف شیخیه متمایل شده و شیخی میشود. پس از درگذشت سیّد رشتی در سال 1259 قمری [1843 م] میرزا علی محمد شیرازی [به سال 1260 هجری / 1844 م] خویشتن را باب امام [غایب] معرفی میکند. آخوند ملامحمد جعفر صاحب عنوان پس از مطالعۀ آثار سیّد باب و ملاقات با بعضی از خواص اصحاب وی از شیخیگری به بابیگری میگرود و از پیروان پر و پا قرص سیّد باب میشود.[پس از چندی به سبب اشتهارش به بابیگری مجبور به ترک کاشان شده و به کاظمین میرود و متمایل به صبح ازل میشود و به فرقۀ ازلی میگرود. درسال 1280 قمری [1863 م] که بابیه بغداد را به اتفاق میرزا حسینعلی بهاء و صبح ازل از بغداد به اسلامبول تبعید میکنند، صبح ازل سرپرستی میرزا نورالله با مادرش مریم خانم، معروف به قانته را به عهدۀ او واگذار میکند. میرزا بزرگخان سرکنسول ایران در بغداد که در سال 1286 قمری [1869 م] به ایران آمد، آخوند ملاممحمد جعفر را با پسرش میرزا حسین و [پسرصبح ازل] میرزا نورالله را با خود به ایران آورد. پس از ورود به تهران در انبار زندانی میشوند و همۀ آنها را به کُند و زنجیر میکنند. و سرانجام در سال 1286 قمری [1879 م] او را مسموم میکنند و به روایتی او را در آنجا خفه میکنند و شیخ مهدی [پسر ارشد ملامحمد جعفر] جنازۀ او را از انبار بیرون آورده و در سر قبر آقا [در جنوب شهر تهران] دفن میکنند."[65] "پس از مرگ او دیگران [پسرش میرزا حسین کاشانی نراقی و میرزا نورالله پسر ازل] رهایی مییابند و میرزا حسین صاحب عنوان پس از رهایی از زندان در دستگاه انگلیسها داخل میشود. [میرزا حسین نراقی] سالها در هندوستان در اداره سیاسی انگلستان مشغول به کار بود و خدمات برجستهای بوجه احسن نسبت به دولت انگلستان انجام میداد. دولت انگلستان در ازاء خدمات ذیقیمتاش [در پیری] مبلغ یکصد هزار لیره به عنوان پاداش و نشان حمام The Order of the Bath به وی داده و بعد او را از خدمت معاف کردند. نامبرده [دراواخر عمر] در مصر رحل اقامت افکند و یا در آنجا هم از طرف دولت انگلستان مأمور بود و چون دارای نشان حمام بود معروف شده بود به سر حاج میرزا حسین شریف کاشانی [نراقی]. در ایامیکه در مصر میزیست بسیار با تَعیُن زندگانی میکرد از آن جمله در کالسکۀ چهار اسبه سوار میشد و در حرمسرای خویش چهار زن داشت و از هیچ یک هم اولادی نداشت. در این ایام حاج میرزا حسین شریف ناگهان درگذشت و در همان ایام شهرت داشت که او را مسموم کردهاند."[66] میرزا آقاخان بارها خشم و دل شکستگی و رنجوری خود را از میرزا حسین نراقی بیان کرده است اما چه سود که این گونه هممسلکان، وی را بیشتر از مخالفان و دشمنانش آزار میدادند. این گونه افراد، با همان تاکتیک و تکنیک میرزا حسین نراقی، هر زمانی یافت میشوند و اکنون هم میان ما ایرانیان فراوانند. درهمین ایامی که میرزا آقاخان مشغول مکاتبه با ملکم بود، سر و کله سیّد جمالالدین اسدآبادی در اسلامبول پیدا شد. سیّد جمال اواخر سال 1309/1891 و یا اوایل سال 1310/1892 به دعوت رسمی سلطان عثمانی به اسلامبول آمده بود تا طرح و برنامۀ "اتحاد اسلامی" را در آنجا پیاده نماید. سیّد جمالالدین سالهای متمادی با مأمورین ادارۀ
مستعمرات انگلیس روابط بسیار نزدیک و صمیمانهای داشت و جالب آن که سیّد جمالالدین
به مأمورین امپراتوی انگلیس آن چنان توصیههای سودمندی کرده بود که انگلیسیان به
اشکال مختلف امتنان خود را ابراز، و اصولا ً برنامهریزان اتحاد اسلامی کسانی جز
مأمورین عالی رتبۀ ادارۀ مستعمرات و وزارت خارجه انگلیس، پس از گفتگوهای طولانی با
سیّد جمالالدین در لندن نبودند. مأمور اجرای این برنامه، خودِ سیّد جمالالدین
اسدآبادی بود. در حقیقت سیّد آلت دست و یکی از اسرارآمیزترین مزدوران استعمار به شمار
میرفت، که تا کنون در خاورمیانه پیدا شده است.[67] هدف از برنامه " اتحاد اسلامی" این بود که کشورهای افغانستان، هندوستان، نواحی مسلماننشین مرزهای جنوب روسیه، ایران و امپراتوری عثمانی که شامل عراق، سوریه، فلسطین، لبنان، اردن، عربستان سعودی و تمامی شیخ نشینهای جنوبی خلیج فارس میشد، را زیر پرچم اتحاد اسلامی جمع کند و گرداگرد مرزهای مستعمرات انگلیس در خاورمیانه و آفریقا و آسیا سد محکمی در مقابل روسیۀ تزاری به وجود آورد تا منافع امپراتوری انگلیس را از شر روسهای زیاده طلب حفظ نماید. هر چند که به ظاهر سلطان عثمانی، طبق برنامۀ فرنگیان میبایست در رأس اتحاد اسلامی قرار بگیرد، اما در عین حال، عثمانیها متوجه بودند که این طرح، غیرمستقیم یورش موذیانهایست به مرزهای امپراتوی خودِ عثمانی. به همین سبب تصمیم گرفتند که سیّد را به اسلامبول نزد خود بیاورند و فعالیتهای او را تحت نظر بگیرند. نخستین بخش از برنامۀ اتحاد اسلامی، فشار به ناصرالدین شاه قاجار برای پیوستن به "مرزهای سبز" بود. این کار سبب وحشت دربار ایران گردید. سفیر ایران ناظمالدوله در اسلامبول مأموریت یافت تا نگرانی شاه و درباریان را به سمع سلطان عثمانی برساند. خواندنی آن که سلطان عثمانی نظر ناصرالدین شاه را تصدیق میکند و میگوید به عرض شاه قاجار برسانید که "عقیدۀ من هم دربارۀ سیّد جمالالدین همان عقیدۀ شاه است، ولی برای جلوگیری از تحریک و فساد بین اعراب که به تحریک انگلیسها میکرد او را دعوت کرده و اینجا آوردهام. یقین داشته باشید که نمیگذارم بر ضدِ منافع ایران چیزی بگوید و بنویسد."[68] میرزا آقاخان و دیگر ایرانیانی که از ظلم حکومت قاجاریه در سراسر امپراتوری عثمانی آن دوران، خصوصاً در اسلامبول، فلسطین، عراق، قبرس و مصر سرگردان و آواره بودند، بدون آگاهی از ماهیت مأموریت سیّد جمالالدین و تا حدودی سادهلوحانه دربست در تلۀ سیّد جمالالدین و برنامه و نقشۀ "اتحاد اسلامی" افتادند. درهمین زمان میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی و پیرامونیان آنان به سیّد جمالالدین پیوستند. قضیه چنین بود که "سیّد انجمنی از دانشمندان شیعه مذهب ایرانی و غیره [ایرانی] تشکیل داده، بدست آن انجمن، شروع به انجام خدمت مینماید."[69] این انجمن یازده نفر عضو داشت که هفت نفر از آنان دوستان و آشنایان و هم مسلکان میرزا آقاخان، و بقیه از شیعیانِ ترک ساکن اسلامبول بودند.[70] رهبری و ریاست انجمن به عهدۀ خودِ سیّد جمالالدین
اسدآبادی، که سُنی مذهب و حَنفَی مشرب بود گذارده شده بود.[71]
سه نفر از اعضای انجمن شیعیان حاجی میرزا حسن خان خبیرالملک، شیخ احمد روحی و
میرزا آقاخان کرمانی، پس از مدت کوتاهی سر بر سر این انجمن شیعیان ساخت انگلیس
گذاشتند. نفر چهارم، شیخ افضلالملک کرمانی برادر شیخ احمد روحی پس از قتل برادر و
هممسلکانش به ایران بازگشت و کتبی در ردّ بهاءالله نوشت و منتشرکرد. طبیعی بود که
تشکیل و فعالیت "انجمن شیعیان ایرانی" در اسلامبول به وسیلۀ دولت
انگلیس، از دید تیزبینِ جاسوسان روسیۀ تزاری پنهان نماند. به همین سبب روسها دست
به عمل متقابل زدند و در تبریز به وسیلۀ یکی از عُمال خود به نام "حاج میزرا
حسن مجتهد تبریزی" در محل سفارتخانۀ روس، با نامی بمراتب فریبندهتر به تشکیل
انجمن شیعیان ایرانی با این خطابه شروع به کار کرد. نکتۀ قابل توجه آنکه از تشکیل انجمن سُنیان برای اعتلاء و اتحاد اسلام تا کنون خبری و سندی به دست ما نرسیده و در آثار قلمی طرفداران سیّد جمالالدین و نود و پنج درصد مسلمانان جهان سنی مذهب بودند. طبق اسناد موجود سیّد جمالالدین در انگلستان به مأمورین انگلیسی گوشزد کرده بود که میبایست نخست ایرانیان را در تلۀ "اتحاد اسلام" انداخت، آن وقت خواهید دید که بقیۀ کشورهای اسلامی خود به خود به اتحاد اسلام خواهند پیوست. انگلیسها به خوبی میدانستند که کِشتی اسلام مدتهاست به گِل نشسته و متوجه این نکته بودند که این کشتی پوسیده و فرسوده را فقط و فقط برای یک زمان بسیار کوتاهی میتوان، برای هدفهای سیاسی خاص به حرکت درآورد. ویلفرد بلنت در سال 1885 میلادی (1303 هجری) سیّد
را به لندن دعوت کرد. سیّد در خانۀ بلنت مأمور عالیرتبۀ وزارتِ مستعمراتِ انگلیس،
سه ماه مهمان بود و در همین خانه به کَرّات با "سِر دراماند ولف" که
بعداً وزیر انگلیس گردید و از همه مهمتر رئیس ادارۀ هندوستان "لُرد راندولف
چرچیل"، پدر "سِر وینستون چرچیل" نخست وزیر اسبق انگلیس ملاقات و
به بحث و بررسی مسائل خاورمیانه، یعنی کشورهای اسلامی، به تبادل نظر پرداختند.
ویلفرد بلنت میزبان سیّد جمالالدین اسدآبادی در خاطرات خود گزارش جالب و دقیقی را
میآورد و مینویسد: "گرچه نام او [سیّد جمالالدین اسدآبادی]
در لیست سیاه است و همه او را دشمن سرسخت انگلیس میدانند ولی هرگاه او دارای چنین
شهرت و سوابقی نبود چگونه میتوانست برای ما فایدهای داشته باشد."[74] یکی از شاهدین این قضیه و از همنشینان سیّد جمالالدین
اسدآبادی در یاداشتی، مفتونی و شیفتگی میرزا آقاخان را چنین شرح میدهد:
"میزرا آقاخان به سبب سادگی لوح و طبع خیالآزمای بلند پرواز خود، چندان شیفتۀ
گفتار و کردار سیّد بود که این بیت [ازبوستان سعدی] را همیشه در حق او بر زبان
داشت: در تأیید همین مطلب که میرزا آقاخان با تمام
احساسش "سراپا محو جمالالدین بود"، متن نامهایست که شیخ احمد روحی در
زندان ترابوزان به مادر خود نوشته است. وی مینویسد: پانویسها 65.
"تاریخ رجال ایران" ، جلد ششم صفحۀ 219-222. |