سال دوم / شمارۀ شانزدهم / فرهنگ عمومی / میرزا آقاخان کرمانی / بهرام چوبینه (بخش چهارم)

زندگی، آثار و تحولات فکری
 میرزا آقاخان کرمانی

بهرام چوبینه



ادامه از شمارۀ قبل ...


میرزا حسین نراقی کیست؟ و چرا میرزا آقاخان با آن همه احساس میهنی نسبت به او خشمگین و از او در نامه‌های خود به ملکم به زشتی یاد می‌کند؟ خواندن سطوری از تاریخ ایران ما را به ماهیت واقعی "حاج میرزا حسین نراقی" یکی از مأمورین مرموز دولت انگلیس در شرق، آگاهی‌های غم‌انگیزی را به همراه می‌آورد و تازه متوجه می‌شویم و دلیل نسبت دادن جاسوسی از جانب وی به میرزا آقاخان را درمی‌یابیم. هدف او، به مانند همۀ مأمورین حرفه‌ای این بود، که توجه کنجکاوان و خرده‌گیران را از اعمال و هدف‌های خود منحرف و به کسانی معطوف دارد که روح‌شان پاک و وجودشان از عشق به میهن و نفرت از استعمار لبریز بود.
"آخوند ملا محمد جعفر نراقی کاشانی پس از تحصیل مقدمات و دیدن سطوح برای تکمیل معلومات خویش به نجف رفته و درحوزۀ درس شیخ محمد حسن اصفهانی، صاحب جواهرالکلام، و شیخ مرتضی انصاری به تحصیل می‌پردازد. سپس به کربلا رفته در حوزۀ درس سیّد کاظم رشتی [جانشین شیخ احمد احسائی] پیشوای معروف شیخیه متمایل شده و شیخی می‌شود. پس از درگذشت سیّد رشتی در سال 1259 قمری [1843 م] میرزا علی محمد شیرازی [به سال 1260 هجری / 1844 م] خویشتن را باب امام [غایب] معرفی می‌کند. آخوند ملامحمد جعفر صاحب عنوان پس از مطالعۀ آثار سیّد باب و ملاقات با بعضی از خواص اصحاب وی از شیخی‌گری به بابی‌گری می‌گرود و از پیروان پر و پا قرص سیّد باب می‌شود.[پس از چندی به سبب اشتهارش به بابی‌گری مجبور به ترک کاشان شده و به کاظمین می‌رود و متمایل به صبح ازل می‌شود و به فرقۀ ازلی می‌گرود.
درسال 1280 قمری [1863 م] که بابیه بغداد را به اتفاق میرزا حسینعلی بهاء و صبح ازل از بغداد به اسلامبول تبعید می‌کنند، صبح ازل سرپرستی میرزا نورالله با مادرش مریم خانم، معروف به قانته را به عهدۀ او واگذار می‌کند. میرزا بزرگ‌خان سرکنسول ایران در بغداد که در سال 1286 قمری [1869 م] به ایران آمد، آخوند ملاممحمد جعفر را با پسرش میرزا حسین و [پسرصبح ازل] میرزا نورالله را با خود به ایران آورد. پس از ورود به تهران در انبار زندانی می‌شوند و همۀ آنها را به کُند و زنجیر می‌کنند. و سرانجام در سال 1286 قمری [1879 م] او را مسموم می‌کنند و به روایتی او را در آنجا خفه می‌کنند و شیخ مهدی [پسر ارشد ملامحمد جعفر] جنازۀ او را از انبار بیرون آورده و در سر قبر آقا [در جنوب شهر تهران] دفن می‌کنند."[65]
"پس از مرگ او دیگران [پسرش میرزا حسین کاشانی نراقی و میرزا نورالله پسر ازل] رهایی می‌یابند و میرزا حسین صاحب عنوان پس از رهایی از زندان در دستگاه انگلیس‌ها داخل می‌شود. [میرزا حسین نراقی] سال‌ها در هندوستان در اداره سیاسی انگلستان مشغول ب
ه کار بود و خدمات برجسته‌ای بوجه احسن نسبت به دولت انگلستان انجام می‌داد. دولت انگلستان در ازاء خدمات ذی‌قیمت‌اش [در پیری] مبلغ یک‌صد هزار لیره به عنوان پاداش و نشان حمام The Order of the Bath به وی داده و بعد او را از خدمت معاف کردند. نام‌برده [دراواخر عمر] در مصر رحل اقامت افکند و یا در آنجا هم از طرف دولت انگلستان مأمور بود و چون دارای نشان حمام بود معروف شده بود به سر حاج میرزا حسین شریف کاشانی [نراقی]. در ایامی‌که در مصر می‌زیست بسیار با تَعیُن زندگانی می‌کرد از آن جمله در کالسکۀ چهار اسبه سوار می‌شد و در حرم‌سرای خویش چهار زن داشت و از هیچ یک هم اولادی نداشت. در این ایام حاج میرزا حسین شریف ناگهان درگذشت و در همان ایام شهرت داشت که او را مسموم کرده‌اند."[66]

میرزا آقاخان بارها خشم و دل شکستگی و رنجوری خود را از میرزا حسین نراقی بیان کرده است اما چه سود که این گونه هممسلکان، وی را بیشتر از مخالفان و دشمنانش آزار می‌دادند. این گونه افراد، با همان تاکتیک و تکنیک میرزا حسین نراقی، هر زمانی یافت می‌شوند و اکنون هم میان ما ایرانیان فراوانند.

درهمین ایامی ‌که میرزا آقاخان مشغول مکاتبه با ملکم بود، سر و کله سیّد جمال‌الدین اسدآبادی در اسلامبول پیدا شد. سیّد جمال اواخر سال 1309/1891 و یا اوایل سال 1310/1892 به دعوت رسمی سلطان عثمانی به اسلامبول آمده بود تا طرح و برنامۀ "اتحاد اسلامی" را در آنجا پیاده نماید.

سیّد جمال‌الدین سال‌های متمادی با مأمورین ادارۀ مستعمرات انگلیس روابط بسیار نزدیک و صمیمانه‌ای داشت و جالب آن که سیّد جمال‌الدین به مأمورین امپراتوی انگلیس آن چنان توصیه‌های سودمندی کرده بود که انگلیسیان به اشکال مختلف امتنان خود را ابراز، و اصولا ً برنامه‌ریزان اتحاد اسلامی‌ کسانی جز مأمورین عالی رتبۀ ادارۀ مستعمرات و وزارت خارجه انگلیس، پس از گفتگوهای طولانی با سیّد جمال‌الدین در لندن نبودند. مأمور اجرای این برنامه، خودِ سیّد جمال‌الدین اسدآبادی بود. در حقیقت سیّد آلت دست و یکی از اسرارآمیزترین مزدوران استعمار به شمار می‌رفت، که تا کنون در خاورمیانه پیدا شده است.[67]
سیّد جمال‌الدین بلافاصله پس از ورود به اسلامبول به دستور سلطان عثمانی در کنار قصر شاهی در محلۀ نشان‌تاش در خانۀ مجللی جای گرفت. سیّد با پشتیبانی سلطان و درباریان عثمانی در صدد عملی کردن برنامه "اتحاد اسلامی" برآمد.

هدف از برنامه " اتحاد اسلامی" این بود که کشورهای افغانستان، هندوستان، نواحی مسلمان‌نشین مرزهای جنوب روسیه، ایران و امپراتوری عثمانی که شامل عراق، سوریه، فلسطین، لبنان، اردن، عربستان سعودی و تمامی شیخ نشین‌های جنوبی خلیج فارس می‌شد، را زیر پرچم اتحاد اسلامی جمع کند و گرداگرد مرزهای مستعمرات انگلیس در خاورمیانه و آفریقا و آسیا سد محکمی در مقابل روسیۀ تزاری به وجود آورد تا منافع امپراتوری انگلیس را از شر روس‌های زیاده طلب حفظ نماید.

هر چند که به ظاهر سلطان عثمانی، طبق برنامۀ فرنگیان می‌بایست در رأس اتحاد اسلامی قرار بگیرد، اما در عین حال، عثمانی‌ها متوجه بودند که این طرح، غیرمستقیم یورش موذیانه‌ای‌ست به مرزهای امپراتوی خودِ عثمانی. به همین سبب تصمیم گرفتند که سیّد را به اسلامبول نزد خود بیاورند و فعالیت‌های او را تحت نظر بگیرند.

نخستین بخش از برنامۀ اتحاد اسلامی، فشار به ناصرالدین شاه قاجار برای پیوستن به "مرزهای سبز" بود. این کار سبب وحشت دربار ایران گردید. سفیر ایران ناظم‌الدوله در اسلامبول مأموریت یافت تا نگرانی شاه و درباریان را به سمع سلطان عثمانی برساند. خواندنی آن ‌که سلطان عثمانی نظر ناصرالدین شاه را تصدیق می‌کند و می‌گوید به عرض شاه قاجار برسانید که "عقیدۀ من هم دربارۀ سیّد جمال‌الدین همان عقیدۀ شاه است، ولی برای جلوگیری از تحریک و فساد بین اعراب که به تحریک انگلیس‌ها می‌کرد او را دعوت کرده و اینجا آورده‌ام. یقین داشته باشید که نمی‌گذارم بر ضدِ منافع ایران چیزی بگوید و بنویسد."[68]

میرزا آقاخان و دیگر ایرانیانی که از ظلم حکومت قاجاریه در سراسر امپراتوری عثمانی آن دوران، خصوصاً در اسلامبول، فلسطین، عراق، قبرس و مصر سرگردان و آواره بودند، بدون آگاهی از ماهیت مأموریت سیّد جمال‌الدین و تا حدودی ساده‌لوحانه دربست در تلۀ سیّد جمال‌الدین و برنامه و نقشۀ "اتحاد اسلامی" افتادند.

درهمین زمان میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی و پیرامونیان آنان به سیّد جمال‌الدین پیوستند. قضیه چنین بود که "سیّد انجمنی از دانشمندان شیعه مذهب ایرانی و غیره [ایرانی] تشکیل داده، بدست آن انجمن، شروع به انجام خدمت می‌نماید."[69] این انجمن یازده نفر عضو داشت که هفت نفر از آنان دوستان و آشنایان و هم مسلکان میرزا آقاخان، و بقیه از شیعیانِ ترک ساکن اسلامبول بودند.[70]

رهبری و ریاست انجمن به عهدۀ خودِ سیّد جمال‌الدین اسدآبادی، که سُنی مذهب و حَنفَی مشرب بود گذارده شده بود.[71] سه نفر از اعضای انجمن شیعیان حاجی میرزا حسن خان خبیرالملک، شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی، پس از مدت کوتاهی سر بر سر این انجمن شیعیان ساخت انگلیس گذاشتند. نفر چهارم، شیخ افضل‌الملک کرمانی برادر شیخ احمد روحی پس از قتل برادر و هم‌مسلکانش به ایران بازگشت و کتبی در ردّ بهاءالله نوشت و منتشرکرد. طبیعی بود که تشکیل و فعالیت "انجمن شیعیان ایرانی" در اسلامبول به وسیلۀ دولت انگلیس، از دید تیزبینِ جاسوسان روسیۀ تزاری پنهان نماند. به همین سبب روس‌ها دست به عمل متقابل زدند و در تبریز به وسیلۀ یکی از عُمال خود به نام "حاج میزرا حسن مجتهد تبریزی" در محل سفارتخانۀ روس، با نامی بمراتب فریبنده‌تر به تشکیل
"انجمن اسلامی" پرداختند. عده‌ای ملا و آخوند که همگی جیره‌خوار و نوکر روس‌ها بودند در آن انجمن عضو شدند و آشکارا درکنسول‌خانۀ روس شروع به فعالیت کردند.
[72]


سیّد جمال‌الدین در جلسۀ افتتاحیۀ انجمن شیعیان برای تشریح هدف‌های انجمن، خطابه‌ای ایراد کرد. وی مدعی بود که تنها راه رهایی و ترقی تمامی مسلمانان بازگشت به قوانین و احکام صدر اسلام و دوران رسول‌الله است، و وظیفۀ مسلمین شرکت در اتحادیۀ اسلام. و برای روشن شدن قضیه، سیّد متمسک به مثالی شد که: "محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلّم ناخدای کشتی اسلام بود، حال کشتی دچار طوفان و مُشرف به غرق است"، پس وظیفۀ سرنشینان این کشتیِ طوفان‌زده "اتحاد کلمه" است تا از غرق کشتی اسلام جلوگیری شود، و نباید که مسلمین "به اختلافات جزیی بین خود" سرگرم باشند.
[73]

انجمن شیعیان ایرانی با این خطابه شروع به کار کرد. نکتۀ قابل توجه آن‌که از تشکیل انجمن سُنیان برای اعتلاء و اتحاد اسلام تا کنون خبری و سندی به دست ما نرسیده و در آثار قلمی طرفداران سیّد جمال‌الدین و نود و پنج درصد مسلمانان جهان سنی مذهب بودند. طبق اسناد موجود سیّد جمال‌الدین در انگلستان به مأمورین انگلیسی گوشزد کرده بود که می‌بایست نخست ایرانیان را در تلۀ "اتحاد اسلام" انداخت، آن وقت خواهید دید که بقیۀ کشورهای اسلامی خود به خود به اتحاد اسلام خواهند پیوست. انگلیس‌ها به خوبی می‌دانستند که کِشتی اسلام مدت‌هاست به گِل نشسته و متوجه این نکته بودند که این کشتی پوسیده و فرسوده را فقط و فقط برای یک زمان بسیار کوتاهی می‌توان، برای هدف‌های سیاسی خاص به حرکت درآورد.

ویلفرد بلنت در سال 1885 میلادی (1303 هجری) سیّد را به لندن دعوت کرد. سیّد در خانۀ بلنت مأمور عالی‌رتبۀ وزارتِ مستعمراتِ انگلیس، سه ماه مهمان بود و در همین خانه به کَرّات با "سِر دراماند ولف" که بعداً وزیر انگلیس گردید و از همه مهم‌تر رئیس ادارۀ هندوستان "لُرد راندولف چرچیل"، پدر "سِر وینستون چرچیل" نخست وزیر اسبق انگلیس ملاقات و به بحث و بررسی مسائل خاورمیانه، یعنی کشورهای اسلامی، به تبادل نظر پرداختند. ویلفرد بلنت میزبان سیّد جمال‌الدین اسدآبادی در خاطرات خود گزارش جالب و دقیقی را می‌آورد و می‌نویسد:
"درسال دیگر [1885میلادی] گلادستون از کار برکنار و "لُرد دراماند ولف چرچیل" که من با او روابط دوستانه‌ای داشتم به وزارت هند منصوب گردید و اسبابی فراهم آورد که جمال‌الدین به لندن آمده، برای بررسی در شرایط توافق ممکنه میان انگلستان و اسلام، با او دیدن نماید. او سه ماه مهمان من بود، چندی در کرابت و مدتی در لندن بسر بردیم. از این مصاحبت و مجالست بسیار با هم نزدیک و خودمانی شدیم. من او را به چندین تن از دوستان سیاسی خود به ویژه ولف معرفی و نزدیک کرده و یادداشت‌های سودمندی از گفتگوهای‌شان در خانۀ خود دارم. یک بار قرار بر این شد که او به همراهی ولف به مأموریت مخصوصی که برای ابلاغ به سلطان [عثمانی] داشت با نظریۀ خود برای آزمایش نفوذ به ایشان در نقش پان‌اسلام‌یسم [وحدت اسلام، اتحاد اسلام، وحدت کلمه] و عبدالمجید [سلطان عثمانی] با تصفیۀ اموری که به تخلیۀ مصر و بستن پیمان با عثمانی، ایران و افغانستان برضد روسیه می‌انجامید به اسلامبول بروند" ویلفرید بلنت در روز 22 جولای 1885 به دنبال مطالب قبل می‌نویسد:

"گرچه نام او [سیّد جمال‌الدین اسدآبادی] در لیست سیاه است و همه او را دشمن سرسخت انگلیس می‌دانند ولی هرگاه او دارای چنین شهرت و سوابقی نبود چگونه می‌توانست برای ما فایده‌ای داشته باشد."[74]
میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و عده‌ای دیگر از ایرانیان بی‌خبر از دسایس مأموران انگلیس در جلسۀ انجمن "شیعیان ایرانی" شرکت و با شور و حرارتی غیر قابل توصیف در انتشار فکر اتحاد اسلامی علیه منافع روسیۀ تزاری تلاش می‌کردند.

یکی از شاهدین این قضیه و از هم‌نشینان سیّد جمال‌الدین اسدآبادی در یاداشتی، مفتونی و شیفتگی میرزا آقاخان را چنین شرح می‌دهد: "میزرا آقاخان به سبب سادگی لوح و طبع خیال‌آزمای بلند پرواز خود، چندان شیفتۀ گفتار و کردار سیّد بود که این بیت [ازبوستان سعدی] را همیشه در حق او بر زبان داشت:
عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
زهر جنس در نفس پاکش علوم
میرزا آقاخان به عشق جمال‌الدین زمزمه‌هایی از این قبیل می‌کرد و فینه [کلاه ترکی] را کج نهاده و ابرو افکنده به تأثیر یک جذبۀ شدید، رقص کنان و سراسیمه‌وار در کوچه‌های اسلامبول می‌گشت و چنآن‌که شاعر گوید:
رشته‌ای بر گـــــردنم افکنده دوست
می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست

سراپا محو جمال‌الدین [اسدآبادی] بود."
[75]

در تأیید همین مطلب که میرزا آقاخان با تمام احساسش "سراپا محو جمال‌الدین بود"، متن نامه‌ای‌ست که شیخ احمد روحی در زندان ترابوزان به مادر خود نوشته است. وی می‌نویسد:
"مادرمهربان من، قربانت شوم. شرح حالم را بخواهید طولانی است مختصرش این که چهار ماه است گرفتار دو پادشاه اسلامم به واسطۀ خدمت بزرگی که در اتحاد ملل اسلامیه به آنان نموده‌ام با جمعی دیگر از مردمان متدین عاقل. چندی قبل یعنی دو سال قبل، خونگار روم از جناب سیّد جمال‌الدین افغانی [احتمالا ً شیخ احمد روحی و میزرا آقاخان کرمانی نمی‌دانسته‌اند که سیّد جمال‌الدین اهل اسدآباد همدان و ایرانی است] که خیلی مقرب و دوستش بود خواهش نمود که هرگاه بتوانید، ملل اسلامیه را به یک اتحاد سیاسی دعوت نمایید که اگر سایر ملل عیسویه [منظور روسیۀ تزاری رقیب انگلیس است] برضد ما برخیزند، هرچه مسلمانان روی زمین است با هم متحد باشند در این که یک‌دیگر را معاونت نمایند و ما با جمعی مردمان دانا و آگاه نوشته‌جات بسیار [نامه‌هایی که به غلط به سیّد جمال‌الدین نسبت داده می‌شود]، اول به علمای [شیعه] بغداد نوشتیم و آنان هم در نهایت امتنان قبول نمودند و عرایض در این باب به سلطان عثمانی نوشته، این کار مایۀ اعتبار و اشتهار ما در دولت عثمانی شد. و بنا بود به ما احسان‌ها و اکرام‌ها نمایند و از اینجا به ایران ببرند [اما اکنون] بنده و سرکار خان [میرزا آقاخان کرمانی] و جناب حاجی میرزا حسن‌خان [خبیرالمللک] ژنرال قونسول سابق اسلامبول را روانۀ طرابوزان نمودند. و اکنون سه ماه است در نهایت احترام از ما نگاهداری نموده و چهار نوکر به خدمت ما گماشته و در هتل بسیار اعلایی منزال داده‌اند تا آن که چند روزی گذشته باز ما را به اسلامبول عودت بدهند."
[76]


پانویس‌ها

65. "تاریخ رجال ایران" ، جلد ششم صفحۀ 219-222.
66. "تاریخ رجال ایران" جلد 6 صفحه 88-90. مهدی بامداد رد زیرنویس صفحۀ 89 در پیرامون شروع کار میرزا حسین نراقی می‌نویسد: "معلوم نیست که نامبرده در تهران یا در عراق و یا هندوستان وارد دستگاه انگلیس‌ها شده است". میرزا مهدی نراقی برادر ارشد وی در دیباچۀ (صفحۀ 9) تألیف خود معروف به "واقعات اتفاقیه در روزگار" از مسافرت خود به هندوستان و دیدار برادر و موقعیت مالی و اجتماعی خوب وی گرازش مجملی می‌دهد. ناصرالدین شاه در سفر سوم خود به اروپا در سال 1306 هجری قمری/1889 میلادی هنگامیکه در برلن بوده در سفرنامۀ خویش دربارۀ میرزا حسین چنین می‌نویسد:" آدم غریبی که در اینجا دیدیم میرزا حسین شریف [نراقی] بود که اصلش ایرانی و کاشی است و سال‌ها در بمبئی و هندوستان ساکن بوده صاحب مکنت است. حاجی حسینقلی خان [درسال 1303 قمری سرکنسول ایران] وقتی در بمبئی قنسول بود تعریف او را نوشته بود. روزی هم در باغ‌های بمبئی میهمانی بزرگی داده، جمعه از گبرها [زرتشتی‌ها] و هندی‌ها و انگلیس‌ها را دعوت کرده بود و در آن باغ عکس انداخته و به توسط حاجی حسینقلی خان [کنسول] به تهران فرستاده شده بود به سیاحت فرنگ آمده است و مراجعت به هندوستان خواهد کرد" احتمالاً میرزا حسین نراقی قبلاً در عراق به وسیلۀ پدرش که آخوند سرشناسی بود در رابطه با موقوفه اُود، با مأمورین سفارت انگلیس آشنا و روابطی را آغاز کرده باشد و پس از رهایی از زندان تهران، به هندوستان رفته و بکلی بخدمت انگلیس‌ها درآمده باشد. از آنجایی که میرزا حسین نراقی در سال 1306 هجری در برلن بوده احتمال می‌رود که وی در سال 1307 و یا 1308 هجری با دختر آقا محمد طاهر تبریزی، صاحب امتیاز روزنامۀ اختر ازدواج و به همین سبب ساکن اسلامبول شده باشد.
67. "سیّد جمال‌الدین اسدآبادی و تفکر جدید" به کوشش کریم مجتهدی صفحۀ 15. در پیرامون سیّد جمال‌الدین نگاه کنید به "سیّدجمال‌الدین حسینی پایه‌گذار نهضت‌های اسالمی" از صدر واثقی، "مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشدۀ سیّد جمال‌الدین" چاپ دانشگاه تهران، به کوشش اصغر مهدوی و ایرج افشار، و هم اکنون برای این عامل بیگانه در دانشگاه‌های جمهوری اسلامی "جمال‌شناسی" به عنوان یکی از رشته‌های تحقیقی در دانشگاه تهران به شمار می‌رود، که مختص تحقیق در زندگی و افکار سیّد جمال‌الدین اسدآبادی است.
68. آرشیو وزارت امور خارجۀ ایران. نقل از کتاب "سیاست گران دورۀ قاجار" تألیف خان ملک ساسانی صفحه 194. این کتاب اسناد فراوانی پیرامون همکاری سیّد جمال‌الدین اسدآبادی با انگلیسیان آورده که نگارنده از نقل همۀ آن اسناد صرفنظر می‌کند. من خواندن این کتاب را به خاطر اسناد ارزشمندی که دارد به همۀ ایرانیان توصیه می‌کنم.
69. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد اول صفحۀ 98.
70. "سیّد جمال‌الدین اسدآبادی" به قلم میرزا لطف‌الله اسد آبادی همشیره‌زادۀ سیّد، صفحۀ 83، انتشارات ایرانشهر برلن. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد اول صفحۀ 99. اکثریت اعضای انجمن شیعیان، بابی ازلی بودند.
71. "سیّد جمال‌الدین اسد آبادی" صفحۀ 85.
72. پایه‌گذاران اولین "انجمن اسلامی" روس‌ها در سفارتخانۀ خود در تبریز، و اولین "انجمن شیعیان" در اسلامبول، انگلیس‌ها بودند. در این مورد مراجعه کنید به کتاب‌های:
- "خاطرات و خطرات" از مهدی‌قلی‌خان هدایت صفحۀ 172 تا 175.
- "تاریخ مشروطۀ ایران" احمد کسروی صفحات 239، 240 و 492.
- "تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان" از احمد کسروی،
- "روس و انگیس" تألیف فیروز کاظم زاده.
- سرکیس سبایجیان (آترپیت) در شمارۀ چهارم سال 1911 مجلۀ "هنر" که عنوان آن به زبان فرانسه چنین است:
Gekharvest (1,Art) Revue-Litteraire et artistique
Armenienne 1911, Nr.4
سرکیس سبایجیان گزارش مفصلی از تعقیب و کشتار بابیان تبریز به فتوای حاج میرزا حسن مجتهد تبریزی در تیرماه 1287 برابر با ژوییه 1908 می‌دهد. وی به قضیۀ "حزب اسلامیه" اشاره می‌کند و نام چهار نفر از همکاران مجتهد تبریزی را می‌برد و می‌نویسد: "قاضی شرع، مجتهد معروف تبریز [حاج میرزا حسن آقا مجتهد] در عمارت خود مشغول رسیدگی به شکایت‌ها و نیز سرگرم کارهای امور حزب اسلامیه بود. رؤسای حزب مثل میرهاشم، میرمناف، آقا‌کریم، شریف العلماء و دیگران مثل هر روز پیش او آمده، و راجع به جنگ و اوضاع داخلی بحث می‌کردند، تلگراف‌های مربوطه را می‌خواندند و به ترتبیب امور حزب می‌پرداختند". ناگفته نماند که حاج میرزا حسن مجتهد تبریزی از مخالفین مشروطه و طرفدار سلطنت مطلقۀ محمد علی شاه بود و روس‌ها به او وهمکارانش همه گونه کمک می‌کردند.
73. "زندگی سیّد جمال‌الدین اسدآبادی" صفحۀ 58 و 59، "حیات یحیی دولت آبادی" صفحۀ 97.
74. ترجمۀ خاطرات بلنت در خواندنی‌ها شمارۀ 88 سال 24 صفحۀ 17 و 18 و یا کتاب "سیّدجمال‌الدین حسینی" صدر واثقی فصل چهاردهم صفحۀ 122 به بعد.
75. "سیّد جمال‌الدین اسدآبادی" صفحات 84 و 85.
76. "اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی" نامۀ شیخ احمد روحی به مادرش، صفحات 302 و 303.


Comments