ادامه از قسمت دوم ...
ولی چون در اواخر عمر، آن بزرگوار قدری ضعیف و
رعشه در دستش
پیدا شده بود، خوب مقتدر بر نوشتن نبودند، این مقالات را خود املاء فرموده یکی از
تلامذه آن جناب نوشته بود به خط لایقرء و اوراق بیترتیب. این ایام در اسلامبول
چون فراعتی پدید بود، بنده و آن شخص [شیخ احمد روحی] همتی کرده، آن اوراق بیترتیب
را مرتب کردیم. خلاصه، روح مطلب از ایشان است. قوالب الفاظ شاید از ماها باشد...
باری ماها را پارهای آثار و تصانیف هست که از خودمان است. اگر وقتی ممکن بشود به
جهت سرکار انفاذ میداریم. ولی اسم مُصنّف این کتاب را اگر بخواهید ذکر نمایید
جناب حاجی سیّد جواد [کربلایی] است."[43]
پافشاری و اصرار میرزا آقاخان کرمانی بر این که اصل کتاب "هشت بهشت" از
ملا حاج سیّد جواد کربلاییست، به این خاطر است که ارزش مندرجات کتاب را در نظر
ادوارد براون که شیفته و فریفتۀ نهضت باب بود، صد چندان نماید. درحالی که به خوبی
آشکار بود " آنچه از حکمت و دانش غربی در هشت بهشت آمده است از حاجی سیّد
جواد شیرازی [معروف به کربلایی] نیست و آن حکیم با آن اندیشههای نو آشنایی نداشته
است."[44]
ادوارد براون ایرانشناس
مشهور انگلیسی که بیشتر اطلاعات خود را در مورد باب و بابیان مدیون میرزا
آقاخان و شیخ احمد روحی و عدهای دیگر از ازلیان است، به پافشاریهای میرزا آقاخان
در مورد نویسندۀ خیالی "هشت بهشت" اعتنایی نمیکند و در دو موضع مختلف
از مقدمۀ تاریخ نقطة الکاف به صراحت شیخ احمد روحی را مؤلف هشت بهشت معرفی مینماید
و نامی از میرزا آقاخان کرمانی به کلی نمیبرد.[45]
به علاوه حاج سیّد جواد کربلایی طبق نظر بابیان مطلع و آگاه و محققین تاریخ بابیه و از
پیروان اولیۀ سیّد باب بوده، اما از "حروف حی" و در شمار نخستین مؤمنین
به باب به شمار نمیرفته است.[46]
به هر روی طبق نظر ویراستار کتابِ هشت بهشت،
مطالب و مسائل مذهبی و تاریخی فراوانی در متن کتاب دیده میشود که به هیچ وجه با
عقاید باب ارتباطی ندارند و در موارد متعددی خواننده با جملاتی چون "این مطلب
به کلی بیحقیقت است" یا "این مطلب به این نوع واقع نگردیده" روبرو
خواهد شد.
چه انگیزهای سبب تألیف و نگارش کتاب "هشت بهشت" گردیده، خود محتاج
بررسی و بحث مفصلی است و این کار را در کتاب "تشیع و سیاست در ایران" در
فصل "جنبش بابیه" تا حدودی مفصلاً انجام خواهم داد. اما شایسته است در
این جا تنها به یک مطلب اساسی اشاره کنیم و فراموش ننماییم که میرزا آقاخان کرمانی
همیشه با احساس و دریافت ذهنی خود زندگی و قضاوت میکرد. هرگاه به چیزی دلبستگی و
علاقهای پیدا میکرد با تمام وجود و دربست در اختیار آن اندیشه و یا فرد مورد
پسندش قرار میگرفت، و این روش در مراحل مختلف زندگی وی به روشنی آشکار و هویداست.
پس اگر در مسیر زندگی او اشتباهاتی دیده میشود، نباید او را به تنهایی مورد سرزنش
و شماتت قرار داد. جامعه و محیط نابسامان پیرامونیان او هم میباید مورد توجه و
تعمق قرار گیرد. در مورد وی این را میدانیم که هر اندازه آگاهیاش بیشتر، و در
امور اجتماعی فعالتر و کوشاتر میگردید، بیش از پیش گستاختر و بیقرارتر مینمود.
به هرحال اختلافات میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی با همسرانشان از بین نرفت و هر دو
با پریشانی مسافرت را به زانوی غم در آغوش گرفتن ترجیح دادند. شیخ احمد روحی طبق
نوشتۀ برادرش از حاج محمد کریمخان کرمانی رئیس شیخیۀ کرمان که از مخالفین سرسخت و
خستگیناپذیر سیّد باب و بابیان بود در حلب "استقبال شایان نمود"[47].
درحالی که همۀ بابیان، به ویژه کرمانیان، حاجیِ نامبرده را به خوبی میشناختند و
کتاب و رسالات معروف وی را در رد اعتقادات "باب" خوانده و یا دشمنیهای
وی را با بابیان دیده و شنیده بودند.
همزمان با این سرگردانیهای فکری و ناکامیهای روحی و جسمی "توسط
مراسلات" در فکر اصلاح اوضاع نابسامان خویش برآمدند. اما چندان موفقیتی حاصل
نشد و میرزا آقاخان در دمشق "کتاب رضوان" را به پایان رسانید و به رسم
ادبیات زمان خود دیباچۀ آن را به نام سلطان عبدالحمید پادشاه عثمانی نوشت و به
این وسیله "عطوفت سلطانی را به جانب خود جلب مینماید و مرسومی [حقوق
ماهیانه] در مقابل این خدمت برای او مقرر میگردد"[48].
اما این "مرسومیها" یا به دست میرزا آقاخان نمیرسید و یا آنچنان ناچیز
بود که کفاف زندگی حقیر او را نمیداد. به این سبب در نامهای به آشنایانش در
کرمان از شدت درماندگی و تنگدستی مینویسد: "خداوند این طور برادر و مادر
نااهل [و] ناکس هم به کسی نصیب نکند."[49]
تقریباً چهار سال قبل از قتلش در 7 ذیقعدۀ 1310 / 23 می 1983 به میرزا علیرضا
طبیب، شوهر همشیرهاش، در شکایت از زندگی مینویسد: "در ولایت غریب سرگردان و
معطل ماندم که مقتدر بر [تهیه] نان یومیه نبودم."[50]
اما با این همه درماندگی و بدبختی از بازگشت به کرمان امتناع میورزد و به یاد
ایام گذشته مینویسد: "چرا باید منت بکشم و دوباره خود را به قبرستان فلاکت
کرمان بیندازم."[51]،
و دوباره از دست مادر و برادر "نااهل و ناکس" نزد آشنایان چنین گله و
شکایت میکند: "اگر دوستی و محبت به قدر ذرهای داشتید میبایست یک قالی، یک
گلیم، یک عبا، هیچ نبود دو من کشک برای من بفرستید، یک کاغذی بنویسید که تو مردهای
یا زنده ... شاید روزگار قسمت نکرد ما یکدیگر را ببینیم."[52] و بالاخره به مادر نابکارش رنجیده خاطر
گوشزد میکند:
"حرص و طمع مال دنیا شما را بر این داشت که
حقوق مادری خود را از گردن من ساقط کردید ... در صورتی که من کمال خدمت [و] بندگی
را از شما به جا آوردم و هیچ خلاف ادبی و انسانیتی نکردم ... خدا عالم است گاهی
ظلمها و بیرحمیهای شما را که نسبت به من کردید به خاطر میآورم، دو سه ساعت
گریه میکنم، بعد رو میکنم به خدا و باز سعادت دنیا و طول عمر شما را از خدا میخواهم.
ولی حق آخرت را حلال نمیکنم. اگر خدایی هست و اگر حقی هست و اگر معادی هست ... و
اگر نیست شما خوش باشید ما هم خوشیم."[53]
میرزا آقاخان به واقع از نظر مادی در تنگی و
سختی بود و در نامههایی که به نابکارترین مردان دوران خود یعنی میرزا ملکمخان مینویسد
به کرّات تقاضای کمک و کار میکند. اما تا آنجایی که میدانیم هیچ گشایشی در زندگی
وی ایجاد نمیشود.
او به راستی تا آخر عمر هیچ گاه جفای مادر و برادر را فراموش نکرد. درنامهای
آزردگی عمیق خود را از آنان ابراز میدارد. برخی از ندبههای او به گوش ایرانیان
تبعیدی و ساکن در غربت، آهنگی بسیار آشنا دارد. مینویسد: "در ولایت غربت به
هر سختیست میگذرانم، دردم بر دل خودم هست. اقلاً کسی مرا نمیشناسد. غریب مرگ هم شدم به تخم
آنها ... البته دیگر مردن بهتر است. بالله چندین بار خواستم خودم را بکشم و آنها و
خودم هر دو خلاص شویم."[54]
زندگی در غربت به میرزا آقاخان که بسیار پُراحساس بود به سختی میگذشت. روزگار با
نامرادی و ناکامی مداوم همراه بود. با این همه در کوچه و پس کوچههای اسلامبول،
شهری که هیچ گاه اقامتگاه مناسبی برای اندیشمندان نبوده و نیست پرسه میزد، تا
بلکه زندگی را دوباره بازیابد و دوران راحت و بینیازی به او رخ گشاید.
افضلالملک گزارش میکند که میزرا آقاخان، مقداری از روزنامۀ اختر به خاطر مقالاتش
حقوق میگرفت و چند لیرهای هم بابت تدریس در دبستان ایرانیان دریافت میکرد و کمی
هم از نسخهبرداری آثار خطی عایدش میشد. طبیعتاً این درآمدهای بیثبات و ناچیز،
یک زندگی ناآرام و بیثباتی را در پی داشت و میرزا آقاخان را هرچه بیشتر با
واقعیات دردناک زندگی در کشورهای اسلامی آگاه میکرد.
طنین آواز غمانگیز غربت، بیچیزی و سرخوردگی او را در آثاری چون
"صدخطابه" و به ویژه در کتاب فاخر "سه مکتوب"، که شاید شاهکار
قلمی اوست به خوبی و روشنی میشنویم. در همین ایامی که هیچ دستآویزی برای شادی
نداشت، بر خلاف برخی از ایرانیان پرمدعای آن دوران، و هم چنین این دوران، که برای
دریافت جیره و مواجب از ملایان سر از پا نمیشناسند، و چون روسپیان در خوابگاه همه
کس پیدا میشوند، پیشنهاد "مستمری" از طرف دولت و حکومت ایران را با دقت
و ظرافتی بیمانند رد کرد و با تلخی جواب نوشت:
"مستمری ولایتی برای آدمی خوب است، یا ملا و طلبه و روضه خوان باشد، یا آن
قدر قلاش [پست] و هرزه و یاوهدرا و بیحیا که به همه جا بیاید و برود و مردم را
تعجیز [عاجز] کند تا ناچار باشند مستمری او را بدهند" و نام او را
"درسلک ارباب وظایف در کتابچۀ [مرده خواران و] کفن نویسان ثبت کنند."[55]
میرزا آقاخان بیوقفه در تلاش معاش بود و این موضوع مقدار فراوانی از وقت و هم
چنین استقلال او را میگرفت و مانعی برای هنرنمایی او میشد درنامهای به ملکم مینویسد:
"اگر وسیلۀ معاش برای بنده در آنجاها پیدا میشود مرا به لندن برسانید و آن
وقت هنر مردان جنگی را ببینید... یک نوع مأموریت و معلمی که کفایت از معاش بنده
بکند بجویید برای بنده، بنویسید تا خدمت شماها را به جان و دل قبول کنم، هرگاه
اسلامبول دچار فلاکت و افلاس نبود از اینجا قدری تحصیل [مال] کرده همراه آوردمی.
اما چه فایده که این مملکت هم [اسلامی و ] فلکزده است..."[56] در آغاز همین نامه، شور و شیدایی خود را به
قلم آورده و علت همۀ تلاشهای میهنی خود را بیان میکند: "بنده هزار درجه
بالاتر از همۀ شماها دلم از هرج و مرج اوضاع حاضر [میهنم] خونین و مجروح است و از
زیر لگد رذالتهای این ستوران چموُش جلای وطن نموده به غربت و کُربت راضی شدهام و
خیلی خوشبخت میدانم خود را اگر یک میدان پهناوری به جهت جولان خامۀ شرربار و کلک
شرنگ آثارم به دست افتد."[57]
به درستی روشن نیست که میرزا ملکمخان چه پاسخی به میرزا آقاخان داده، اما همین
قدرمیدانیم که مَلکُم یکی از فاسدترین سیاستبازان عصر خود بود و بیتردید با
وعدههایی او را امیدوار نگاه میداشت. لیکن میرزا آقاخان آرام نمیگرفت، پس
پیشنهاد دیگری به ملکم کرد که "هرگاه در اسلامبول از انگلیس و فرنگی و ارمنی
آشنا و رفیقی داشته باشید، ماها را به آنها توصیه بفرمایید. خیلی ممنونیت حاصل
است. مقصودی جز آشنایی فقط نیست. همین قدر بشناسند، شاید از معلومات شرقی و یا
زبان عربی و فارسی و ترکی و ادبیات طالب شوند، از برای آنها یک نوع استفاده و ممنوعیتی
است، و از برای ما هم شغل، و راه معاش خواهد بود. حتی اگر بعضی کتب هم از کتابخانهها
استنساخ بخواهند ما دو سه نفر هستیم و مع الممنوعیت به اهون [پستتر و خوارتر و در
اینجا به معنی ارزانترین] قیمت استنساخ میکنیم و هرگاه درس فارسی و ترکی و عربی
هم بخواهند به اهون وجه و اسهل الطریق میدهیم."[58]
خواهشهای پیاپی و گوناگون میرزا آقاخان به جای آنکه سبب گشایش کار معاشش گردد،
باعث آشفتگی ملکم میشود. نامۀ جوابیۀ ملکم در دست نیست اما با خواندن نامۀ دیگری
از میرزا آقاخان میتوانیم دریابیم که عکسالعمل ملکم در مقابل خواهش اخیر میرزا
آقاخان چه گونه بوده است، زیرا وی در نامهای به ملکم مینویسد: "در باب این
که استدعا نمودم بنده را به چند نفر از رفقای فرنگی، خواه اهل سفارتها و خواه تُجار
و سایرین معرفی و توصیه بفرمایید که آشنایی حاصل شود و هرگاه از معلومات شرقیه
بخواهند، مراجعت به حقیر بکنند، محض این است که تصدیق جناب مستطاب اشرف عالی در
این موارد معتبرست و منشاء اثر خواهد شد، و ما هم چند نفر در اسلامبول از برای
تحصیل معاش به غیر از این که از دسترنج خود حاصل نماییم و درمقابل زحمت و خدمت
خود اجری بگیریم [فکر دیگری] در سرما نبوده و نیست."[59]
ملکم "روزینامۀ قانون" را توسط ادوارد براون برای میرزا آقاخان میفرستاد.
احتمالاً واسطۀ آشنایی ملکم و بعدها سیّد جمالالدین اسدآبادی، ادوارد براون بوده
است. میرزا آقاخان از علاقه و شیفتگی مستشرق نامبرده به مذهب باب و بابیان به خوبی
مطلع و آگاه بود. به همین سبب براون را در نامههای خود به عنوان "رفیق محترم
انگلیسی" و " میستر ادوارد براون که واسطۀ ذریعۀ بنده است" یاد میکند،
و بعید نیست که کتاب "هشت بهشت" را شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان به
توصیه و تشویق براون[60]
نوشته باشند.
این گونه روابط خالی از خطر نبود، زیرا که جیرهبگیران استعمار، اشتهار داده بودند
که میرزا آقاخان "جاسوس انگلیس" است.[61] به ویژه برخی از هممسلکان و دوستان وی
تفتین و فساد را به آنجایی رسانده بودند که میرزا آقاخان آزردگی خود را در نامهای
که به ملکم ابراز داشته و با صراحت و روشنی خشم و دلشکستگی و رنجوری خود را از
میرزا حسین نراقی که مسبب همان شایعات بود بیان کرده است. این دوستان ریایی، وی را
بیشتر از مخالفان و دشمنانش آزار میدادند. وی مینویسد:
"میرزا حسین شریف داماد آقا محمد طاهر است
که پدرش یک ملای نراقی بوده و خودش و طایفهاش همشه به نانِ حلوا خوردن و کلاشی
گذران کرده. این شخص منتهای آرزو و اقصی آمال خود را در دخول به دایره دیوانیان میداند...
این بدبخت با پدرش ملا جعفر نراقی که از صنا دید بابیه بوده ... حالا این حیوان
بیچاره به سمت داماد آقا محمد طاهر و اظهار عداوت و دشمنی با آدمیت"[62] میکند.
درمورد همین داماد سرخانه، میرزا آقاخان به ملکم
مینویسد:
" از بنده به هزار زبان و تملق خواهش نمود
که عقاید شیخیه و بابیه را برای او بنویسم و احکام شریعت باب را هرچه مطلعم فهرست
کنم و میگفت برای رفقای انگلیس میخواهم. بنده گول آن حیوان مکروه و جانور منفور
[میرزا حسین نراقی] را خورده و چندی زحمت کشیده مقاصد او را تدوین نموده، قراری که
با بنده گذارده بود پول آنها را بدهد، هرچه کردم نداد و به عوض این، جمعیتی از
تجار و مقدسین ایرانیان را درخانۀ خود جمع نموده آن کتاب خط حقیر را با روزنامۀ
شمارۀ هشتم قانون آورده به مردم نشان میدهد که میرزا آقاخان کرمانی ببینید دشمن
دین و دولت و ملت است. باید او را سنگسار کرد."[63]
میرزا آقاخان بی خبر از دسیسههای موذیانۀ
انگلیس و مأمورین آنان در نامهای دیگر به ملکم که خود از عمال انگلیس بود و
روزنامۀ "قانون" را با کمک مالی آنان در لندن به چاپ میرسانید مینویسد:
"آن جانورِ مکروهِ تاریک خیال، یعنی حاجی میرزا حسین شریف [کاشانی نراقی] دست
از فضولی و هواداری جانواران و اذیت آدمیان برنمیدارد. آنچه بنده تحقیق کردهام
این جانور دوسه نفری از آن اشخاص ساده لوح هندوستان را به شعبده و نیرنگ فریب داده
که شما پارهای اقدامات بکنید درباب ترقی اسلامیت و اضمحلال انگلیس [!] مانند
پروتستانها که برای ترویج دین خود میکنند. آن بیچارهها پولی روی هم گذارده در
بانک نهاده [احتمالا ً از سود آن] به این شخص ماهی پانصد روپیه میدهند که دین
اسلام را رواج بدهد و ریشۀ انگلیس را براندازد. به همین واسطه آمده خود را داماد
آقا محمد طاهر [مدیر روزنامۀ اختر] نموده و هرروز به آقا محمد طاهر اصرار دارد که
ظلمهای انگلیس را در هندوستان و بدخیالی او را دربارۀ اسلامیان نشر و طبع کنند. به
هرصورت دلم به حال آن بیچارههای ساده لوح هندی میسوزد، که وقتی هم میخواهند
برای پیشرفت اسلامیت اقدام کنند پول خود را به چنین جانور مکروهی که هیچ حیثیت را
در دنیا دارا نیست، نه از علم نه از تقوی و دیانت و نه از ادراک و شعور، میدهند."[64]
پانویسها:
43.
صورت نامه به خط میرزا آقاخان به ادوارد براون در آخر مقدمه کتاب "هشت
بهشت"، گراور شده است.
مورخ و پژوهشگر شهیر محمود محمود در کتاب "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس
در قرن 19" جلد پنجم صفحۀ 130 و 131 مینویسد:
ادوارد براون "کتابهای چندی در باب تاریخ آنها [باب و بها] نوشت و در سال
1910 مطابق با 1328 کتاب نقطةالکاف میرزا جتانی را در کتابخانه ملی پاریس که یگانه
نسخه منحصر بفرد بود اتفاقا ً بدست آورد و آن را با یک مقدمه که بنفع ازلیها و به
ضرر بهائیها بود انتشار داد... آنچه که در ضمن مطالعات استنباط نموده ام نویسندگان
انگلیسی علاقه زیاد به میرزا یحیی صبح ازل نشان داده همه آنها او را جانشین حقیقی
میرزا علی محمد باب معرفی کرده اند، حتی این اندازهها هم دلسوزی شده است که از
طرف دولت انگلیس در حق آنها مقرری برقرار شده است... تا دولت امپراطوری روس برقرار
بود آنها را جاسوسان آن دولت میدانستند...نکته دیگر که قابل ملاحظه و توجه میباشد
دفاع از حقوق میرزا یحیی صبح ازل و ایراد به میرزا حسینعلی بهاءالله است، یعنی در
تمام مندرجات کتب پروفسور براون که در این موضوع نوشته است دیده میشود که با یک
دست سعی داشته صبح ازل را بالا برده با دست دیگر میکوشد که بهاءالله را پایین
بیآورد. این قسمت را من نتوانستم تمیز بدهم مقصود چه بوده، از صبح ازل برای اینکه
از دولت انگلیس مقرری دریافت مینمود دفاع مینموده یا اینکه میرزا حسینعلی
بهاءالله از طرف روسها حمایت میشد منفور او بود در هر حال این نکته برا ی نگارنده
[محمود محمود] مجهول است." سپس محمود محمود در فصل 66 جلد 5 صفحۀ 296 بشرح کتاب دیپلمات مشهور انگلیس لرد کرزن میپردازد
و یاد آور میشود که لرد کرزن در صفحۀ 499
جلد اول کتاب خود راجع به میرزا علی محمد باب مختصر اشاره ای میکند و بعد از
میرزا یحیی صبح ازل حرف میزند و در خاتمه مینویسد: "فعلا ً صبح ازل در
جزیره قبرس میباشد[جزیره قبرس از سال 1878 بدست انگلیسیان افتاد و مستعمره انگلیس
شد], و دولت انگلیس یک مقرری درباره او و اتباعش برقرا نموده است" مراجعه
کنید به "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19" جلد پنجم صفحات
130،131،296. مقدمه کتاب "نقطة الکاف" صفحات و تا یا، بقلم اداورد
براون. همچنین کتاب ؛
“Materials For the Study Of The Ba’bi Religion” Compiled by Edward G. Browne
44. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی"
تألیف فریدون آدمیت صفحۀ 64. حاجی سیّد
جواد، کرمانی بود نه شیرازی و بشدت مورد بغض و کینه حاج کریم خان کرمانی قرار
داشت. اما دشمنیهای او نزد حاکم به جایی نرسیّد، زیرا سیّد جواد در کرمان از منزلت
فراوانی برخوردار بود و حاکم نیز جسارت مخالفت با وی را نداشت.
45. "نقطة الکاف" مقدمه فارسی ادوارد براون صفحۀ ن، ل، ط. همین نویسنده
در کتاب "انقلاب ایران" متن انگلیسی، صفحه 93 تا 96 مینویسد: "هشت
بهشت کتابی است در فلسفۀ بیان و تقویت طریقۀ ازلیان تألیف مرحوم حاجی شیخ احمد
کرمانی شهیر به روحی"
46. "فتنۀ باب" تألیف اعتضادالسلطنه انتشارات بابک تهران صفحه 114
“The Dawn Breakers, Nabil’s Narrative”
Translated And Edited By Shoghi Effendi.
(Nabils Berich Band 1,S.113)
47.
"هشت بهشت" مقدمه، صفحۀ ح.
48. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد اول صفحۀ 161، مقدمۀ "هشت
بهشت" صفحۀ ح.
49. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" تألیف فریدون آدمیت صفحۀ 298 تا
301. ناشر انتشارات پیام، چاپ دوم، تهران 1357 .
50. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحۀ 300
51. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحۀ 301
52. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحۀ 301
53. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحۀ 300
54. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحه 298، 301.
55. "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" صفحۀ 301 تا 302.
56. "نامههای تبعید" به کوشش هما ناطق، صفحات 53 و 54.
57. "نامههای تبعید" صفحۀ 53.
58. "نامههای تبعید" صفحۀ 81 و 82.
59. "نامههای تبعید" صفحۀ 51.
60. "نامههای تبعید" صفحات 54، 57 و 60.
61. "نامههای تبعید" صفحۀ 146.
میرزا حسین شریف داماد آقا محمد طاهر تبریزی در 1292/1875 مسلادی روزنامه اختر را
برپا کرد و حاج میرزا مهدی معروف به اختر سمت مدیری آن را داشت.
62. "نامههای تبعید" صفحۀ 73.
63. " نامههای تبعید" صفحۀ 65.
64. "نامههای تبعید" صفحات 116 و 117. احتمالاً میرزا آقاخان کرمانی از
ماهیت مأموریت حاجی میرزا حسین نراقی و مزدوری وی برای انگلیسیان بیخبر بوده.
موقوفه هند در سال 1850 میلادی مطابق با 1266 هجری دائر شده بود؛ هرچند که در
افواه شایع بود که موقوفه هند به "آُود فرمانروای لکنهور" تعلق دارد،
ولی در حقیقت واقف خودِ دولت فخیمۀ انگلیس بود و برای آرامش خاطر شریعتمداران
کلاهی شرعی تحت عنوان موقوفه اُوَد ساخته بودند و مبلغی پول بنام سپردۀ ثابت در
بانک دولتی انگلیس در لندن به امانت گذارده شده بود تا از سود آن همه ساله مبالغ
کثیری به اسم "وقوفه اُوَد" در بین علماء و طلاب عتبات عالیات و مأمورین
خود تقسیم نمایند. من در اینجا به خاطر دوری از اطالۀ کلام تنها به یکی از نوشتههای
مأمورین عالیرتبۀ وزارت خارجۀ انگلیس اشاره میکنم. سِر آرتور هاردینگ وزیر
مختار انگلیس بین سالهای 1901تا 1906 /1319تا 1324 هجری قمری در ایران در اثر
معروف خود بنام "یک دیپلمات در شرق" مینویسد: "اختیار تقسیم وجوه
موقوفه "اُوَد" هند در دست من، مانند اهرمی بود که با آن میتوانستم همه
چیز را در بینالنهرین و ایران بلند کنم و هر مشکل را حل و تصفیه نمایم." در
پیرامون " موقوفه اُوَد" و نام ملایان و مأمورین جیرهخوار انگلیس
مراجعه کنید به کتاب7های زیر:
- "تاریخ روابط ایران و انگلیس"تألیف محمود محمود"، 8 جلد.
- "حقوق بگیران انگلیس در ایران" تألیف اسماعیل رائین.
- "دست پنهان سیاست انگلیس در ایران" تألیف خان ملک ساسانی.
- "توطئه گران" مقالۀ هشتم، تألیف بهرام چوبینه.
|