خِردِ
جمعی*
اقتباس از کتاب تحقیقی "خرد جمعی"
نوشتۀ "جیمز سورویسکی[1]"
خِردِ جمعی بر باهوشترین
فرد و یا افرادِ همان جمع برتری دارد.
در یک روز پاییزی در سال 1906 دانشمند انگلیسی "فرانسیس
گالتون[2]"
خانۀ خود را در شهر پلیموت به مقصد یک بازار مکاره در خارج شهر ترک کرد. گالتون 85 ساله آثار کهولت را رفتهرفته
در خود احساس میکرد اما هنوز از ذهنی خلاق و کنجکاو برخوردار بود. چیزی که در
طول عمرش به وی کمک کرده بود به شهرت دست یابد. دلیل شهرت وی یافتههای او در
موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختی داشت. در آن روز خاص گالتون میخواست
در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مکارۀ سالیانهای بود در غرب
انگلستان. جایی که زارعین احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غیره برای ارزشیابی
و قیمتگذاری به آنجا میآوردند.
حضور دانشمندی مانند گالتون در چنان جمعی
غیرعادی مینمود. ولی باید توجه داشت که گالتون به دو چیز بسیار علاقهمند بود. یکی
اندازهگیری پارامترهای فیزیکی و ذهنی و دیگری مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون
که در عین حال پسرخالۀ داروین نیز بود شدیداً اعتقاد داشت که در یک جامعه تنها
تعداد اندکی، مشخصههای لازم برای هدایت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همین
رو مطالعۀ مربوط به مسائل وراثت و نیز پرورش نسل، مورد توجه وی بود. او بخش بزرگی
از عمر خود را صرف اثبات این نظریه کرده بود که اکثریت افراد یک جامعه فاقد ظرفیت
لازم برای ادارۀ جامعه هستند.
آن روز او در حالی که در میان غرفههای نمایشگاه مشغول قدم زدن بود به جایی رسید
که در آن مسابقهای ترتیب داده شده بود. یک گاو نَر فربه انتخاب شده و در معرض دید
عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمایل شرکت در مسابقه را داشت باید 6 پنس میپرداخت
و ورقهای مهر شده را تحویل میگرفت. در آن ورقه باید تخمین خود را از وزن گاو نَر
مینوشت. نزدیکترین تخمین به واقعیت برندۀ مسابقه بود و جوایزی به صاحب آن تعلق میگرفت.
800 نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود
را بیازمایند. افراد از همه تیپ و طبقهای آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتاً باید
بهترین و نزدیکترین نظر را به واقعیت میداد تا کشاورز و مردم عامی بیتخصص.
گالتون این گروه افراد را در مقالهای که بعداً در مجلۀ علمی "طبیعت"
منتشر کرد به کسانی تشبیه کرد که در مسابقات اسبدوانی، بدون کمترین دانشی در موردِ اسبها و مسابقه و تنها بر اساس شنیدههایی
از دوستان، روزنامهها و این طرف و آن طرف بر روی اسبها
شرط میبستند. او همچنین با مقایسۀ این وضعیت با دموکراسی نوشت: "همان قدر که
افراد درکی از وزن گاو نر داشتند به همان میزان نیز وقتی در انتخابات شرکت میکنند تا
سرنوشت سیاسی کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند".
اما یک چیز برای گالتون جالب بود، این که میانگینِ
نظر افراد چیست؟ او میخواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتی نظریاتشان با هم جمع
شده و معدل گرفته میشود در صورتی که متخصص نباشند از واقعیت به دور است. او آن
مسابقه را به یک تحقیق علمی بدل کرد. پس از این که مسابقه به انتها رسید و جوایز
پرداخت شد، ورقههایی را که افراد بر روی آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نَر منعکس
کرده بودند از مسئولین مسابقه به عاریت گرفت تا مطالعات آماری خود را بر روی آنان
انجام دهد.
مجموعا 787 نظر داده شده
بود. گالتون به غیر از تهیۀ یک سری منحنیهای آماری دست به محاسبۀ میانگینِ نظرات
زد. او میخواست دریابد عقل جمعی مردم پلیموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور
او این بود که عدد مزبور فرسنگها از عدد واقعی فاصله خواهد داشت چرا که از دید وی
افراد خِنگ و عقب مانده در آن جمع اکثریت قاطع را تشکیل میدادند.
میانگینِ نظرات جمعیت این
بود که گاو نَر 1197 پوند وزن دارد و وزن واقعی گاو که در روز مسابقه وزن کشی شد
1198 پوند بود. گالتون اشتباه میکرد. تخمینِ جمع بسیار به واقعیت نزدیک بود.
گالتون نوشت نتایج نشان میدهد که قضاوتهای جمعی و دموکراتیک از اعتبار بیشتری
نسبت به آنچه که من انتظار داشتم برخوردارند. این حداقل چیزی بود که گالتون میتوانست
گفته باشد.
در ساعت 11:38 صبح روز 28 ژانویۀ 1986 فضاپیمای چلنجر از پایگاه
کیپ کاناورال به فضا پرتاب شد. 74 ثانیه بعد 16 کیلومتر از سطح زمین
فاصله گرفته بود و همچنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهیبی صورت گرفت. جریان
که به طور زنده از چندین کانال تلویزیونی پخش میشد همۀ اخبار را تحتالشعاع قرار
داد. خبر انفجار، 8 دقیقه بعد بر روی سر خط اخبار بازار بورس نیویورک ظاهر شد.
مردم زیاد معطل نشدند.
فروش سهام چهار شرکت پیمانکاری
که در پروژۀ چلنجر شرکت داشتند به طور دیوانهوار آغاز شد، "راکول اینترنشنال"
که سفینه و موتور را ساخته بود، "لاکهید" که مدیریت پروژه را بر روی زمین
برعهده داشت، "مارتین مارییتا" که مخزن سوخت را ساخته بود و "مورتون
تیوکول" که ساخت راکت سوخت جامد را بر عهده داشت.
21 دقیقه پس از انفجار،
سهام لاکهید 5 درصد، مارتین مارییتا 3 درصد و راکول 6 درصد سقوط کرد. سهام
مورتون تیوکول بیش از همه با سقوط روبهرو شد. دو استاد رشتۀ امور مالی "مایکل
مالونی[3]" و "هرولد مالهرین[4]" در مطالعهای که در خصوص تأثیر فاجعۀ
چلنجر بر بازار بورس انجام دادهاند مینویسند:
"آن قدر فروشنده زیاد
بود و خریدار کم که معامله بر روی سهام این شرکت (مورتون تیوکول) به طور موقت
متوقف شد. یک ساعت بعد که معامله بر روی سهام آن آغاز شد قیمتها پیشاپیش 6 درصد سقوط کرده بود. در
پایان روز این سقوط به دو برابر افزایش یافت و به 12 درصد رسید. سهام سه شرکت دیگر
به طور عجیبی خود را بازسازی کرده و به طور خزنده افزایش یافتند تا آنکه در پایان
روز کاهش قیمت به 3 درصد محدود شد. مفهوم آنچه که گذشت این است که نظر جامعه بر این
بود که مورتون تیوکول شرکتی است که در انفجار چلنجر بیش از همه مقصر بوده است".
چنانکه
مالونی و مالهرین در
مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچکترین
بحثی و صحبتی بر سر این که چه شرکتی مقصر است در رسانهها نشد. روز بعد سرمقالۀ نیویورکتایمز
از دو احتمال سخن راند که هیچ یک کمترین اشارهای به تیوکول نداشت. 6 ماه مطالعۀ
کمیسیون منتخب رئیس جمهور به طول انجامید و نتیجۀ به دست آمده این بود که واشرهای
محفظه سوخت جامد در هوای سرد دچار اشکال شد و ترک خورد. "ریچْرد فیمن"
فیزیکدانی بود که در برابر کنگرۀ آمریکا واشر مورد بحث را در لیوانی از آب یخ
انداخت و پس از مدتی نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکنندهگی شده است.
بر اثر نشت از کنارههای این واشر، گازهای بسیار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظۀ
سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعهآمیز را باعث شدند. تیوکول مقصر شناخته شد و شرکتهای
دیگر مبرا شدند. به عبارت دیگر ظرف مدت نیم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دریافته
بود که مقصر اصلی چه شرکتی است.
ممکن است برخی استدلال کنند این حادثه یعنی سقوط شدید سهام تیوکول تنها یک اتفاق
بوده است. شاید هم عمل متوقف کردن معامله بر روی سهام این شرکت در افت بعدی آن
موثر بوده است. خوب، اینها مسائلی است که میتواند در نتیجهگیری ما مد نظر قرار گیرد.
اما مطلب بسیار ظریفی در اینجا نهفته است. در آن فاصلۀ زمانی کوتاه هیچ یک از
عواملی که معمولاً بازار بورس را دستخوش تحول میکنند وجود نداشت. نه جنجال و تبلیغات،
نه معاملات قماری و نه هیچ چیز دیگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل
کرده باشند؟
مالونی و مالهرین به
دنبال حل این معما رفتند. به این منظور سابقۀ همۀ معاملات آن روز را بر روی سهام تیوکول
مورد مطالعه قرار دادند. آنها میخواستند دریابند آیا مدیران شرکت دست به فروش
ناگهانی سهام زده بودند به نحوی که زنگ خطر را برای سرمایهگذاران بازار بورس به
صدا درآورده باشد؟ آیا رقیبان تیوکول شروع به فروش خارج از قاعدۀ سهام تیوکول کرده
بودند تا آن را با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هیچ معاملۀ خارج از هنجار و غیرعادی
را نشان نداد. بالاخره در حالی که دستشان به جایی نرسید گفتند باید اطلاعاتی از
درون شرکت به بیرون درز کرده باشد که چنان وضعی را پدید آورده باشد. اقتصاددان و
مدرس دانشگاه معتبر "کورنل" به نامِ "مورین اوهارا" آخرالامر
نوشت: "در حالی که بازار در عمل تصمیمات درستی میگیرد ما در تئوری نمیتوانیم
توجیه کنیم چگونه این اتفاقات صورت میگیرد".
در آن روز سرد ژانویه در
واقع اتفاقی که افتاد آن بود که از گروه عظیمی از سرمایهگذاران جزء سئوال شد که
با توجه به این اتفاق، یعنی انفجار چلنجر، قیمت جدید سهام این چهار شرکت را چگونه
ارزیابی میکنید؟ پاسخی که داده شد با واقعیت انطباق کامل داشت. شاید در میان میلیونها
نفری که دستاندرکار فروش سهام تیوکول بودند کسی اطلاعات داخلی از درون تیوکول
داشته است ولی مطلب مهم این است که از مجموع اطلاعات کوچکی که در مغز میلیونها
تاجر بازار بورس وجود داشته است نتیجۀ کلی به دست آمده صحیح بوده است. همچنانکه
در مورد وزن گاو نر در تحقیق گالتون نتیجۀ به دست آمده از مجموعِ نظر افراد بسیار
به واقعیت نزدیک بود. بازار در واقعۀ چلنجر هوشمند عمل کرد زیرا که شروطی که لازمۀ
صحت یک برداشت جمعی است همگی در آن روز حاضر بودند.
در خصوص قضاوت "خرد جمعی" ذکر این مطلب ضروری است که نظر هر فرد دو
عنصر را در درون خود دارد. اطلاعات صحیح و اطلاعات غلط.. اطلاعات صحیح، از آن رو
که صحیح هستند، همجهتند و بر روی یکدیگر انباشته میشوند. اما خطاها در جهات
مختلف و غیر همسو عمل میکنند لذا تمایل به خذف یکدیگر دارند. نتیجه این میشود
که پس از جمع نظرات آنچه که میماند اطلاعات صحیح است.
باید توجه داشت که به هرحال باید اطلاعات و حداقل رگههایی از اطلاعات در مورد
موضوع مورد نظرخواهی در بین افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از
اطفال در خصوص ارزش سهام تیوکول سئوال میشد بسیار بعید مینمود که بتوان به جواب
صحیحی دست یافت.
آنچه که شگفتیبرانگیز
است و اصولاً عبارت خِردِ جمعی را معنادار میکند این است که هم چنانکه در مورد
مثال فرانسیس گالتون و یا واقعۀ چلنجر مشاهده کردیم همان اطلاعات کمارزش و کوچک
موجود در ذهن فردفرد نظر دهندگان با بر روی هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعیتی
سخت و باارزش خود را بروز میدهد. به عبارت دیگر جمع تصویر درستی از آنچه که در
جهان میگذرد دارد.
البته شاید هم این مسئله چندان عجیب نباشد. چرا که ما انسانها طوری طراحی شدهایم
که بفهمیم در پیرامونمان چه میگذرد. و بهکارگیری خرد جمعی یکی از مکانیزمهای
شناخت جهان است.
اگر ما از صد نفر بخواهیم که مسافت 100 متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه
کنیم این رکورد هرگز بهتر از رکورد سریعترین دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر
خواهد بود. تنها موردی که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت میگیرد و یا حداقل با آن
برابری میکند به هنگام بهکارگیری عقل جمعی در مقایسه با خرد فردی است. انسان با
خود فکر میکند، آیا به این ترتیب ما آفریده نشدهایم که تمام تصمیمات را به طور
جمعی بگیریم؟
در سالهای نخستین قرن بیستم طبیعیدان آمریکائی "ویلیام بیب" در حین
مطالعات خود در جنگلهای جزایر گویان با منظرۀ عجیبی برخورد کرد. لشگر بزرگی از
مورچهها در پیرامون یک دایرۀ بزرگ که محیطی در حدود 400 متر داشت بیوقفه در حال
حرکت بودند. آنان هر 2 ساعت و نیم یک بار به دور این دایره میگشتند. این گردش آنقدر
ادامه یافت که پس از 2 روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آنچه که بیب
مشاهده کرده بود بیولوژیستهای امروزی آن را "چرخِ عصّاری" مینامند. این
دور باطل زمانی شکل میگیرد که گروهی از مورچهگان از "جمع" یا کولونی
خود به دور میافتند. وقتی که چنین امری اتفاق میافتد آنان از یک قانون ساده پیروی
میکنند. از مورچۀ جلوی خود تبعیت کن. نتیجهی این امر شکلگیری چرخِ عصّاری است.
این دور باطل زمانی میشکند که به طور تصادفی یکی از مورچهها به دلیلی نامعلوم دایره
را ترک میکند و مورچۀ بعدی به دنبال او به راه میافتد.
"استیون جانسون[4]"
در کتاب درخشان خود به نام "ظهور[6]"
میگوید: "کُلنی مورچهگان معمولاً بسیار خوب کار میکند. هیچ کس گروه را ترک
نمیکند، هیچ کس فرمان نمیدهد و هیچکس اطاعت نمیکند. هیچ مورچهای بهتنهایی نمیداند
چه میکند و هیچ نوع اطلاعاتی در اختیار ندارد اما جمع آنها غذا را پیدا میکند،
ذخیره میکند، کارهای مربوط به جمع را به بهترین شکل انجام میدهد و تولید مثل نیز
میکند".
اما همان اصلی که سازماندهی
خیرهکنندهای را در بین آنان برای کار جمعی فراهم میآورد، یعنی تبعیت کورکورانه،
باعث مرگ آنان در دایرۀ آسیاب میشود. یک مورچه هیچ استقلال رأیی ندارد و به همین
دلیل هم زمانی که در دایرۀ مرگ گرفتار میآید راهِ خلاصی به بیرون را نمییابد.
انسانها اما بر خلاف
مورچهگان میتوانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنایش ایزوله بودن
از جمع نیست بلکه مفهوم آن این است که به طور نسبی و به میزانِ معینی فرد قادر است
مستقل از جمع عمل کند. ما در آسیاب چرخان تا زمان فرا رسیدن مرگمان گام نمیزنیم
آن هم تنها به این دلیل که فرد جلوتر از ما چنین میکند. این تفاوت مهم و چشمگیری
است که جمع ما را از مورچهگان متمایز میکند.
استقلال به دو دلیل از اهمیت بسیاری در ارتقای هوش جمعی برخوردار است. اول این که
از تکرار یک نوع خطا دوباره و سهباره و چندباره جلوگیری میکند. خطای یک فرد بر
قضاوت یک جمع یک تأثیر خُرد کننده ندارد اما اگر همان خطا به طور سیستماتیک
در تعداد زیادی از افرادِ جمع گسترش یابد آن وقت است که رأی جمع را به طور منفی
تحت تأثیر قرار میدهد. دوم آن که افکار مستقل، اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع
میکند، در حالی که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار میشود
و چیز تازهای به خِردِ جمع اضافه نمیشود.
بنابراین هوشمندترین گروهها آنهایی هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال
رأی هر چه بیشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن این است که جمعی که افرادش به
لحاظ فکری به هم نزدیک و نزدیکتر شوند از درجۀ هوشی چندان بالایی برخوردار نیست.
توجه داشته باشید که معنی استقلال فکر افرادِ یک جمع الزاماً این نیست که آنان
دیدگاههای متین و منطقی داشته باشند. آنچه که ما میخواهیم به عنوان یک اصل مهم
از آن یاد کنیم این است که هر قدر افراد یک جمع به یکدیگر نزدیکتر باشند و
بتوانند با یکدیگر روابط فردی برقرار کنند تصمیم جمع از عقلانیت بیشتر بدور خواهد
بود. هر چقدر ما به یکدیگر نزدیکتر باشیم باورهایمان به یکدیگر نزدیک شده و
امکان تصحیح خطاهایمان کاهش مییابد. ممکن است به لحاظ فردی در اثر این همنشینی
خود به هوش و دانش بالاتری دست یابیم اما قطعاً جمع را به بیخردی و بلاهت نزدیک میکنیم.
پانویسها:
* The Wisdom of Crowds
1. James Surowiecki
2. Francis Galton
3. Michael T.
Maloney
4. Harold J.
Mulherin
5. Steven Johnson
6. Emergence: The Connected Lives of
Ants, Brains, Cities and Software
سوتیترها
هر چقدر ما به یکدیگر نزدیکتر باشیم باورهایمان به یکدیگر نزدیک
شده و امکان تصحیح خطاهایمان کاهش مییابد.
معنی استقلال فکر افرادِ یک جمع الزاماً این نیست که آنان دیدگاههای متین و منطقی
داشته باشند.
هر قدر افراد یک جمع به یکدیگر نزدیکتر باشند و بتوانند با یکدیگر روابط فردی
برقرار کنند تصمیم جمع از عقلانیت بیشتر بدور خواهد بود.
جمعی که افرادش به لحاظ فکری به هم نزدیک و نزدیکتر شوند از درجۀ هوشی چندان
بالایی برخوردار نیست.
استقلال معنایش ایزوله بودن از جمع نیست بلکه مفهوم آن این است که به طور نسبی و
به میزانِ معینی فرد قادر است مستقل از جمع عمل کند.
نظر
هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد. اطلاعات صحیح و اطلاعات غلط.. اطلاعات صحیح،
از آن رو که صحیح هستند، همجهتند و بر روی یکدیگر انباشته میشوند. اما خطاها در
جهات مختلف و غیر همسو عمل میکنند لذا تمایل به خذف یکدیگر دارند. نتیجه این میشود
که پس از جمع نظرات آنچه که میماند اطلاعات صحیح است.