زندگی، آثار و تحولات فکری میرزا آقاخان کرمانی
بهرام چوبینه
مقدمۀ مهرگان: بررسی و تحقیق پیرامون زندگی برخی از افراد بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و فرهنگی زمان حیات آنان امری است بس دشوار و در پارهای از موارد نشدنی. مهرگان بر آن بود تا در یکی از بخشهای "فرهنگ عمومی" مهرگان تنها مرور مختصری بر زندگی "میرزا آقاخان کرمانی" داشته باشد. طبق ساختار و سنت همیشگی مهرگان، که هدف اصلی آن تنها بیان حقیقت و در حد امکان اطلاعرسانی بیغرض و درست است، به جمعآوری و تحقیق در این زمینه پرداختیم. هرچه بیشتر به کنکاش و جمعآوری مدارک و اسناد پرداختیم، مقالۀ "بهرام چوبینه" در این زمینه را کاملتر و تحقیقیتر یافتیم. لذا بر آن شدیم تا به جای گِردآوری خلاصهای از زندگی و افکار میرزا آقاخان کرمانی، مقالۀ کاملتر بهرام چوبینه در این زمینه تحت عنوان "زندگی، آثار و تحولات فکری میرزا آقاخان کرمانی" را در چند قسمت و به صورت دنبالهدار در این بخش از مهرگان خدمت خوانندگان خود ارائه دهیم. امید است که مورد پسند و استفادۀ همگان واقع گردد.
*****
اینگونه حیلههای حقیرانه شاید و فقط میتوانست افرادی چون میرزا احمد را از تعقیب و مرگ نجات دهد؛ لیکن تحقیر، قتل و کشتار اقلیتهای مذهبی که سرسختانه پایبندِ افکار و عقاید خود بودند، تفریحی همگانی و هر روزی حکام و نوکران دیوان بود. بعلاوه فراموش ننماییم که شیعیان دوازده امامی هم که اکثریت جامعۀ ایرانی را تشکیل میدادند از شرّ همین حکام خونخوار، مستبد و همدینان خود در امان نبودند، زیرا که شاهان و عمال دیوان، خود را پایبند هیچ قانون و اصول انسانی نمیدانستند[18].
میرزا آقاخان کرمانی در چنین دورانی که از یک نابسامانی و پریشانی مستمر و مداوم مشحون و سوداگران دین و سیاست دست در دست یکدیگر به چپاول عقل و مال مردم مشغول و به معنی دقیقتر در جامعهای مفلوک و عقبمانده که مملو از فساد و دژخیمی بود پا به عرصۀ گیتی نهاد. خود او در صفحات آخر کتاب "سه مکتوب" در کمال استادی از زبان سوسمارالدوله و مباشران و مشاورانش اوضاع جامعۀ فلکزدۀ دوران خود را مجسم و مصور ساخته و ماهیت سیستم حکومتی و سیاسی ضدانسانی دوران خود را بیان کرده است. در واقع "سوسمارالدوله"و "ولی فقیه" سروته یک کرباسند و هیچ گونه فرقی میان این دو سیستم رهبری و حکومت دیده نمیشود. به دیده و نظر "ظل الله"، "قبلۀ عالم" و "ولی فقیه"، انسانها حیوانات تربیتناپذیری هستند که میباید به قلاده[19] کشیده شوند. تقلید در فرهنگ عرب و شیعه به معنی به "قلاده" افتادن است و جز این معنی دیگری نمیدهد و هرکس که تقلید میکند، این فکر و اندیشه را، یعنی به قلاده رفتن را تصدیق و تأیید مینماید. چنین شخصی محتاج قلاده و قلادهکش است. این گونه موجودات نه اجازه دارند و نه شعورشان بدان میزان رسیده است که از به قلاده رفتن خودداری ورزند. با همین منطق و استدلال، "ظل الله" و "ولی فقیه" با ایجاد وحشت و ارعاب و اگر لازم شد با ترور مخالفین و تیرباران آزادیخواهان به مؤمنین میفهماند که اگر میخواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. وگرنه ترا به اتهام "مفسدفی الارض" و "محارب با خدا" به دار میکشم. مثل آنست که بگوید: به آنچه که من میگویم و فرمان میدهم ایمان داشته باش و عمل کن، ورنه ترا با چنگ و دندان خود پاره پاره مینمایم. آنگاه تشخیص زشت و زیبا فقط و فقط در ید قدرت "سوسمارالدولهها" و "ولایت فقیه" است. به قول میرزا آقاخان، آقازادهها و شاهزادهها اگر بخواهند "میبخشند و پروار میکنند و میخواهند میکُشند و کباب و شرابش مینمایند" و درعین مستی شاعران شکمپرور از زبان آنان میسرایند، "طبعم ز ران شیر، کباب آرزو کند."[20] در پیرامون زندگی میزرا آقاخان کرمانی مینویسند که او برادر میرزا آقاخان، "عبدالمظفرخان" سرتیپ قشون ناصری، و در دستگاه "عبدالحمیدمیرزا ناصرالدولۀ فرمانفرما" پسر "فیروز میرزای فرمانفرما" حاکم کرمان، که میرزا آقاخان او را در همین کتاب سوسمارالدوله مینامد، مورد احترام و اکرام بود. برخی از محققین مینویسند میرزا آقاخان سرپرستی مالیۀ بردسیر را که املاک خانوادگی او هم در همان نواحی قرار داشت، قبول کرد. وظیفۀ او این بود که مالیات سالیانه را وصول و به حاکم مسترد دارد. لیکن به سبب آنکه "نتوانست منافع ناصرالدوله را حفظ کند، ناچار برکنار شد و به اصفهان رفت."[21] "شیخ محمود افضل کرمانی" (افضل الملک) برادر "شیخ احمد روحی" رفیقِ شفیقِ میرزا آقاخان کرمانی در مقدمۀ کتاب "هشت بهشت" مینویسد: "میرزا آقاخان هزار تومان در آخر سال مالیات کسر آورد" و حاکم و وزیرش سیّد کاظم برای وصول مالیات عقبافتاده به وی فشار آورده و بالأخره کار به بگو مگو و پرخاش و دشنام میکشد و میرزا آقاخان به صلاحدید برادر و مادر، کرمان را ترک و به طرف اصفهان رهسپار میشود.[22] سبب فرار میرزا آقاخان به اصفهان به درستی روشن نیست، و بیگمُان با افسانههای هممسلکان و دوستداران میرزا آقاخان همراه است. این که شیخ محمود افضل کرمانی علت را کسری هزار تومان مالیات دیوانی مینویسد چندان قابل اطمینان نیست. به ویژه که اوضاع مالی میرزا آقاخان طبق شهادت خودِ شیخ محمود افضل کرمانی، بسیار خوب بود و در آن زمان میزان اموال و دارایی او نزدیک به پنجاه هزارتومان میرسید و برای وی امکان آن وجود داشت که هزار تومان را از کیسۀ خود بپردازد و گریبان خود را از شر حاکم و پیشکارانش رها سازد.[23]
در صفحات گذشته بسیار مجمل و خلاصه از مباحثات فرقهای و اذیت و آزار و کشتار اقلیتهای مذهبی خصوصاً بابیان درکرمان گفتگو کردیم. به ویژه خاطر نشان ساختیم که بابیان برای دیدار "صبح ازل" و "بهاءالله"، سر از پا نمیشناختند. ادوارد براون برخی از مشاهدات خویش را در سفرنامۀ خود آورده و مینویسد: "جوانان پانزده ساله ... با پنج تومان پول از کرمان" به راه میافتادند تا به دیدار رهبران معنوی خود برسند.[24]
پس امکان آن میرود که میرزا آقاخان کرمانی به وسیلۀ ملا محمد جعفر کرمانی پدر شیخ احمد روحی به مذهب باب تبلیغ و به سبب شور و شوقی که در این مورد نشان میداده، مورد آزار و اذیت خانواده و همشهریان خود قرار گرفته و احتمالاً برای رهایی از اختلافات و مشاجرات خانوادگی که بر اثر رویگردانی از علیاللهیگری و پذیرش بابیگری به وجود آمده بود، اختلاف بر سر مالیات دیوانی را بهانه قرارداده به عشق دیدار صبح ازل، کرمان را ترک کرده باشد.
این مهم نیست که عشق دیدار نایب باب و یا اعتقاد به بابیگری انگیزه و سبب ترک زادگاهش کرمان شده است. زیرا که اعتقادات معنوی و مذهبی، موضوعی کاملاً فردی و خصوصی و نه یک مسألۀ دولتی و حکومتی است. مهم این است که این فرار و یا ترک اختیاری زادگاهش کرمان، مبداء تحولی عمیق در زندگی میزرا آقاخان شد و با آشنایی به دنیایی دیگر، از این پس برای زندگی خویش هدف و مقصدی پیدا کرد و دستاویزی برای مبارزه به دست آورد، که عبارت بود از واژگون ساختن حکومت قاجارها و خاتمهدادن به همۀ جدالهای فرقهای و بیعدالتیهایی که سالهای طولانی شاهد و ناظر آن بوده است.
ورود میزرا آقاخان به اصفهان با ورود شیخ محمد منشادی[25]، همزمان بود. میرزا آقاخان کرمانی در جلسات سرّی و خصوصی که به مناسبت ورود او به اصفهان تشکیل میگردید راه یافت. بانی و باعث برقراری این جلسات کسی جز "میرزا هادی دولت آبادی" نمایندۀ صبح ازل در ایران نبود. از جمله کسانی که در این جلسات سرّی شرکت مرتب و منظمی داشتند، "حاج میرزا نصرالله بهشتی" (ملک المتکلمین) و "سیّد جمالالدین واعظ اصفهانی" پدر "محمد علی جمالزاده"، و " از دیگر کسانی که در این وقت به اصفهان میآیند و مؤانست با آنها در حیات روحی جمعی مؤثر واقع میگردد میرزا عبدالحسین خان معروف به میرزا آقاخان کرمانی است."[26]
"میرزا آقاخان در ابتدای ورود به اصفهان کسوت خوانین کرمان را دارد. شلوار سیاه فراخ در پا، سرداری کمرچین با قبای کوتاه حسنی در بر، کلاه سیاه درشتی برسر"[27]، و میتوان تصور کرد، به ویژه چنآنکه از تصویر میرزا آقاخان برمیآید، او جوانی نیرومند و زیبا بود، در آسایش و شاید در میان ثروت و تمول پرورش یافته بود. شانههای پهن و موزون او در لباس خوانین کرمان، به وی ظاهری چون نجیبزادگان میداد.
"شاهزاده ظلالسطان که از گذشتۀ میرزا آقاخان بیخبر بود، مفتون "فضل و دانش" و شاید ظاهر آراستۀ وی شد و او را به مقام "نایب ایشکی آقاسی" مفتخر ساخت. اما مراحم شاهزاده دیری نپایید. زیرا "پس از چندی حاکم کرمان (سوسمار الدوله) از مقام میرزا آقاخان در اصفهان مطلع شده نزد ظلالسطان از او سعایت کرد."[28] شکایت و سعایت حاکم کرمان و شاید اعتقادات مذهبی میرزا آقاخان و همچنین "آمدن شیخ احمد روحی به اصفهان در وضع زندگی آبرومندی که رفیق محترمش دارد تغییر میدهد. چون که متانت و آدابدانی میرزا آقاخان در وی دیده نمیشود. بالأخره این دو دوست اصفهان را ترک نموده و به طهران میروند."[29]
در اوایل سال 1303 / اکتبر 1886 آن دو در تهران "با امراء و اعیان معاشرت نموده اغلب امیرزادهها و بچه شاهزادهها از قبیل پسرهای رکنالدوله را به طرز تازه ادبیات درس میدادند."اقامت آنان هفت هشت ماه" طول کشید و شیخ احمد روحی در تهران "دربارۀ احکام قرآن چندی مِنبر میرفت."[30]
"در طهران میرزا آقاخان املاک موروثی خود را که تخمیناً پنجاه هزارتومان میشد در سالی چهارصد تومان به میرزا شیخ علیخان، منشی سفارت انگلیس اجاره داد. او هم مأموری به کرمان فرستاد، والده و برادرش به مصالحهنامۀ جعلی متمسک شدند، [به این بهانه] که تمام آنچه مرحوم آقا عبدالرحیم [پدر میرزا آقاخان] داشته است به والدۀ ایشان مصالحه کرده است."[31]
دسیسۀ نابهنگام مادر و برادر و "مصالحه نامۀ جعلی" و از همه مهمتر، از جانب آشنایان و هممسلکان خود، آگاه شد که امینالسطان صدر اعظم ناصرالدین شاه، میل دارد او را به خواهش ناصرالدوله حاکم کرمان "تحت الحفظ" به کرمان بفرستد.
تبانی مادر و برادر و احتمال دستگیریاش، سبب وحشت و نگرانی میرزا آقاخان شد. بدون تأخیر از تهران به اتفاق "میرزا عبدالخالق" نامی که در تهران با او آشنا و دوستی پیداکرده بود و شیخ احمد روحی به حاکم رشت مؤیدالدوله[32] پناه برد. اما "همین که حکمران فهمید آنها مورد بیمرحمتی ناصرالدین شاه هستند [ازترس جان] بیرونشان کرد"[33]. میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی همراه "میرزا عبدالخالق"[34] که احتمالاً مردی دنیادیده و سفرکرده بود، به اسلامبول و "بعد از دوسه ماه توقف، میرزا عبدالخالقخان را وداع گفته، به عزم دیدار صبح ازل افندی، به قبرس رفتند. دیدار با مدعی نیابت باب دو ماه طول کشید و سبب نزدیکی و ایمان آن دو به "صبح ازل" شد و کار شیفتگی و یکدلی آنان بدانجا کشید که دختران "صبح ازل" را به همسری برگزیدند. "امر مواصلت ما بین دختر بزرگ ازل افندی با مرحوم میرزا آقاخان کرمانی و دختر کوچک ازل با حاجی شیخ احمد صورت پذیرفت. متأهلاً به اسلامبول عودت کردند [اما این ازدواج عاقبت به خیر نبود] و پس از اندک زمانی بنای ناسازگاری مابین ایشان اتفاق افتاد. هر دو خانم به جزیرۀ [قبرس] عودت نمودند"[35]. میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی سرخورده و غمگین اسلامبول را ترک و به بغداد رفتند.
این ازدواج نافرجام آنچنان در روحیۀ آن دو تأثیر ناخوشآیندی گذاشت که اثرات آن را در تألیفات بعدی آنان، به روشنی ملاحظه میکنیم. درکتاب "هشت بهشت" که در تأیید و تمجید مذهب باب و حقانیت فرقۀ ازلی و انکار و دشنام به بهاءالله توسط آن دو تألیف یافته مینویسند: "هرکس خواه غنی و خواه فقیر واجب است زود تأهل اختیار کند و عدد زوجات تا نوزده [19 زن] اِذن داده شده، اما از برای اصحاب استطاعت و ثروت زیاد!! زیرا که مخارج ایقاع [افکندن، درانداختن، لیکن در اینجا برپاساختن معنی میدهد] تزویج نخستین مطلقاً از اسهام [سهام] خیریه یعنی بیتالمال عمومی باید داده شود"[36]. ویراستار و مقدمهنویس همین کتاب که کسی غیر از شیخ محمود افضل کرمانی، برادر شیخ احمد روحی نیست و از بابیان ازلی بسیار مطلع و عالم به شمار میرفت، در زیرنویس همان صفحه در توضیح مطلب نقل شده، نادرست بودن آن حکم را گوشزد و به دستور صبح ازل در کتاب "اخلاق روحانیون از حضرت ثمره [صبح ازل]" اشاره کرده مینویسد ازلیان مجاز هستند فقط تا دوازده زن [!] تزویج کنند و تا زمانی که آن زنان رعایت دستورات مذهبی را میکنند شوهرانشان مجاز به طلاق و ترک آنان نیستند. اما میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی با تکیه به تجربیات شخصی و خاطرۀ ناخوشآیندی که از ازدواج خود با دختران صبح ازل داشتند، در کتاب هشت بهشت مینویسند: "حدِ بلوغ و تکلیفِ مرد و زن در سن، عدد هو است که یازده سالگی باشد [!] ولی باید چند سال قبل از تزویج با یکدیگر مراوده و معاشرت تامه نمایند و طبع و خوی هم را بیازمایند و اختیار نکاح به میل طرفین باشد [و] از روی خبرت و بصیرت و بدون اجبار و اکراه بزرگان قوم یا دخالت پدر و مادر [!]، زیرا که این گونه نکاح موجب فساد کلی خواهد شد"[37] بی گمُان اختلافات خانوادگی آن دو چندان ذکر و فکر شیخ احمد و میرزا آقاخان را به خود مشغول داشته بود، که در ماده شانزدهم از باب چهارم در "آداب عشرت" همین مطلب را تکرار و سپس در باب پنجم، ماده سوم دربیان نکاح و احکام تزویج تطلیق و متعلقات آن هم آوردهاند.[38] میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی در تألیف مشترک خود کتاب "هشت بهشت" به شرح چند فقره اختلاف میان احکام "شریعت بیان" [مذهب باب] و "شرع فرقان" [دین اسلام] پرداختهاند و از آن جمله در فرق نهم بی هیچ تغییری حکمِ یاد شده را دوباره تکرار کردهاند. ویراستار کتباً در زیرنویس همین مطلب در کمال صراحت مینویسد: "چنین دستوری [در بیان] مشاهده نگردیده است.[39] میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی مطالب مختلفی را به سیّد باب نسبت میدهند که بیتردید از جانب سیّد متشرعی چون سیّد علی محمدِ بابِ شیرازی نمیتوانست بروز و بیان گردد. از جمله احکامی که به باب نسبت میدهند "این که اطفال را در حین ولادت از اُمهات [مادران] جدا نموده، آنها را به دارالتربیه [پرورشگاه] برده تحت تربیت مربیان ماهر و زنان شاطر چیره دست که مخصوصاً علم تربیت و پرورانیدن اطفال را در مکاتیب درس خوانده باشد، بدارند."[40] شیخ محمود افضل کرمانی، ویراستارِ کتاب در زیرنویس همین صفحه در توضیح همین حکم مینویسد: "دستوری برای جدا کردن بچهها از مادران در بیان [کتاب مذهبی بابیان] دیده نشده."[41] در این قضیه آنچه بیشتر جلب توّجه محققین بابیه را میکند آنکه، شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان کرمانی با اصرار و پافشاری غیر قابل وصفی میل دارند کتاب "هشت بهشت" را به ملا حاج سیّد جواد کربلایی که از پیروان دلباختۀ سیّد باب بوده نسبت دهند. میرزا آقاخان در نامهای به خطِ خود به اوارد براون مستشرق شهیر انگلیسی مینویسد: "مقالات و کلمات حضرت سیّد بزرگوار حاجی سیّد جواد کربلایی است که حروف حی اول[42] و از اصحاب سابقین و حروف بسم الله است ...
پانویسها
19. "تقلید" در زبان عربی قلاده به گردن حیوان انداختن و آنان را به کار و بیکاری کشیدن و یا در چراگاه رها کردن معنی میدهد. به معنی دقیقتر پیروی کسی، بیدریافت حقیقت، متابعت و اقتدا کردن، و از روی عمل و عقیدۀ دیگران کاری و یا فکری را انجام دادن و به ویژه عمل کردن عامی، نابالغ و نادان، از فتوای "ولی فقیه"؛ و بدانچه مجتهد اعلم در مسائل شرعی و عرفی فتوا دهد را تقلید میگویند. مراجعه کنید به "لغت نامۀ دهخدا" زیر واژه "تقلید". 20. رجوع کنید به متن کتاب "سه مکتوب" ، مکالمۀ بین سوسمارالدوله و عمال حکومتی. 21. "یک سال در میان ایرانیان" صفحۀ 390. ادوارد براون در همین کتاب از بابیانی نام میبرد که در کرمان و دیگر شهرهای ایران مشاور و پیشکار حکام بودند. شاهزاده ناصرالدوله حاکم کرمان چند مشاور و پیشکار بابی داشت، صفحۀ 376 تا 495. 22. "هشت بهشت" مقدمه، صفحات ه+و. شیخ محمود افضل المللک کرمانی برادر شیخ احمد روحی، یکی از علمای بابی ازلی بوده و تألیفاتی هم در مقام و منزلت صبح ازل منتشر کرده است. وی حرفهای بیپا و خُرافی در پیرامون طفولیت آقاخان در مقدمه کتاب هشت بهشت یاد میکند که بسیار گوشآزار است. "بررسی ادبیات امروز ایران" تألیف دکتر محمد استعلامی، صفحۀ 63. 23. "هشت بهشت" صفحۀ ز. 24. "یک سال در میان ایرانیان" صفحات 390 و 391. ادوارد براون فقط از افرادی نام میبرد که بهائی بودند و برای دیدار بهاءالله به عکا در فلسطین میرفتهاند. من احتمال آن را میدهم که ازلیان هم شور و شوقی برای دیدار ازل نشان میدادهاند. 25. "شیخ محمد منشادی" از نظر بهائیان، بهائی و از جانب ازلیان، بابی به شمار میرود. در مورد نامبرده مراجعه کنید به مقدمۀ کتاب "رؤیای صادقه" اثر سه مبارز انقلاب مشروطیت ایران، به کوشش بهرام چوبینه. 26. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد اول صفحۀ 63 و 64. افراد نامبرده بابی ازلی بودند. این جلسات به تصدیق دکتر ملکزاده سری و به تشویق میرزا هادی دولت آبادی تشکیل میشد. در مورد زندگی میرزا هادی دولت آبادی و سیّد جمالالدین اصفهانی و ملک المتکلمین و شیخ محمد منشادی و دیگر بابیان ازلی که در اصفهان جلیس و انیس میرزا آقاخان کرمانی بودند مراجعه کنید به مقدمۀ مفصل نگارنده بر کتب "رؤیای صادقه" انتشارات مرد امروز. مطلب قابل ذکر آنکه پس از انتشار این کتاب در اروپا بلافاصله از جانب جمهوری اسلامی در ایران کتابی تحت عنوان "رؤیای صادقه" تألیف حاج محمد حسن تاجر کاشانی و جمشید صداقت نژاد!!! که سراسر جعلی و ساختگی است منتشر شد که نشانهای از عدم "صداقت" جاعلان این کتاب است. 27. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد 1 صفحۀ 66. 28. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد اول صفحۀ 66. "هشت بهشت" صفحۀ ز. بیتردید غرض از سوسمارالدوله و گزارش روش حکومتی وی در صفحات آخر همین کتاب همان شاهزاده ناصرالدوله حاکم کرمان است. 29. "حیات یحیی دولت آبادی" جلد 1 صفحۀ 66 و 67. ظاهراً رفتار شیخ احمد روحی چندان مورد پسند هم مسلک وی میرزا یحیی دولت آبادی نبوده است. 30. "انقلاب ایران"، یادداشتهای علامه محمد قزوینی صفحۀ 410. 31. "هشت بهشت" صفحۀ ز. 32. میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی مؤلین کتاب "هشت بهشت" شاهزادگان مؤیدالدوله ، معتمد الدوله فرهاد میرزا، طهماسب میرزا و عماد الدوله امامقلی میرزا را بابی نام میبرند. "و از رجال دولت صدرالممالک و سپهدار مرحوم و میرزا یوسف مستوفی الممالک و محمد اسمعیل خان وکیل المللک نوری و حسام المللک کرمانشاهی و حسینقلیخان مافی نظام السلطنه تا یک درجه [به باب] ایمان و تصدیق داشتند"، یا میکنند. صفحۀ 284. 33. "انقلاب ایران" صفحۀ 410. 34. یحیی دولت آبادی، میرزا خالق اصفهانی و افضل المللک برادر شیخ احمد روحی در مقدمۀ "هشت بهشت" آقا میرزا خالق را همدانی میداند. عبدالخالق اصفهانی کسی است که در بدشت هنگامیکه طاهره قرةالعین بی حجاب در مقابل بابیان ظاهر شد، خنجر کشید و با دست خود گلوی خویش را برید و از مقابل طاهره فرار کرد. احتمالاً شغلش راهنمائی و حمل بابیان ازلی به قبرس برای دیدار صبح ازل بوده. ورود میرزا آقاخان به اسلامبول در اواخر سال 1303 هجری تقریباً آگوست 1886 میلادی و تا 11 جمادیالاخر 1214 هجری قمری 1896 میلادی در عثمانی ساکن بوده. 35. "هشت بهشت" صفحۀ ز. افندی به ترکی یعنی آقا و سرور. 36. "هشت بهشت" صفحۀ 144. میرزا آقاخان کرمانی در سه مکتوب همین نظر را تکرار میکند. 37. "هشت بهشت" صفحۀ 144. عدد"هو" در حروف ابجد مساوی با عدد 11 است. واضع حروف ابجد اسرائیلیان بودند که بعدها در اسلام وارد شد و به خصوص در فرقۀ حروفیه و سپس بابیه ارزش و اعتباری یافت. حرف "ه" مساوی عدد 5، حرف "و" مساوی عدد 6 که جمع اعداد 11 میشود. 38. "هشت بهشت" صفحه 179 39. "هشت بهشت" صفح 189 40. "هشت بهشت" صفحۀ 144 41. "هشت بهشت" زیرنویس صفحۀ 144 42. حروف "حی" با حروف ابجد مساوی عدد هیجده، وبه نخستین هیجده نفری اطلاق میشود که به سیّد باب ایمان آوردند. سیّد باب آنان را "حروف حی" یعنی زنده و جاوید نامیده است. حاج سیّد جوادکرمانی معروف به حاج سیّد جواد کربلایی از حروف حی نبود. وی در کرمان ، وسیله قدوس (میرزا محمد علی بارفروش) با مذهب باب آشنا و سپس به سیّد باب ایمان آورد.
|