آنچه خوبان همه
دارند ...
حجت گلپایگانی
golpayegani@sympatico.ca
دریغا دیر آگاه شدم که "مهرگان"، در نظر دارد شمارۀ آیندهاش را
منحصراً به پروفسور "فضلالله رضا" اختصاص دهد و گرنه شاید میتوانستم
مقالهای بهتر بنویسم.
سخن گفتن از پروفسور رضا، کاری بس دشوار است. چگونه میتوان دریا را در کوزهای
گنجاند و مقالهای نوشت که دست کم بر یکی از ابعاد ذهنیِ این شخصیت بزرگِ جهانی و
این نابغۀ دهر اندک نوری بتاباند؟ اینکه ایشان را "شخصیت بزرگ جهانی"
توصیف میکنم به هیچ وجه جنبۀ اغراق ندارد. او بزرگمردی است که پروفسور "کینگ"،
استاد دانشگاه "امپریال کالج" لندن، انگلستان، نه تنها پژوهشهای علمی
وی را ستایشانگیز میداند بلکه به ویژگی بسیار مهم دیگری نیز اشاره میکند. آن
ویژگی این است که "تحقیقات پروفسور رضا بر بنیاد علم خالص و ریاضیات استوار
شده و در گروی بهرهبرداری صنعتی و بازار مصرف نیست". وی میافزاید که کتاب
تئوری انفورماتیک (1961 م) او را میتوان نخستین کتاب جامع علمی در این فن شمرد.
دکتر "سیروس امیری" استاد دانشگاه "نورفولک"، آمریکا، در یک
عبارت بسیار کوتاه که از نظر ایجاز کلام با نثر گلستان سعدی قابل مقایسه است، هشت
صفت برای پروفسور رضا برشمرده است. صفتها از این قرارند:
در علم سرکش و نقاد و بسیار بلندپرواز
در ادب سخندانی نکتهسنج، زیباشناس و به غایت مشکلپسند و
در دوستی استوار ...
دکتر "محمدعلی اسلامی ندوشن" مینویسد: "پروفسور رضا گرچه سرنوشت
او را به جانب علم خالص راند، همواره مانند آفتابگردان رویش به جانب ادب و فرهنگ
ایران است".
دکتر سعید سهرابپور استاد دانشگاه آریامهر (سابق) و دانشگاه صنعتی شریف کنونی بر
هشت صفت برجستۀ بالا، صفتهای دیگری افزوده و مقام او را قرار داشتن در قلههای
دانش و فنآوری، آن هم در بطن دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی غرب، میداند. در باب
دلبستگی او به خاک پاک وطن مینویسد:
"او از اندک كسانی است كه ایران را خانۀ خود و فرهنگ تابناكش را چراغ، مردمش
را سرور خویش و خدمت به آنان را افتخار خود میداند."
حالا در حیرتم که چه صفتهای دیگری میتوانم در مورد ایشان به کار برم که دیگران
به کار نبرده باشند؟ و یا به عبارتی بهتر، بدیع و غیر تکراری باشند. در این جور
وقتها به یاد زندهیاد "خلیلی" شاعر بزرگ و شیرینسخن افغانستان میافتم
که گفته است:
نچکـــــد ز خامه حرفی که پیــــام دل گزارد
گلوی قلم به سختی چقدر فشارم امشب؟
چارهای ندارم جز اینکه کلام مناسبی از بزرگان سخن به امانت بگیرم و نقل کنم. مگر
وام گرفتن، آن هم وامی بدون بهره و پسندادنی عیب است؟ نه به هیچ روی عیب نیست.
بنابراین با مهر و احترام فراوان خطاب به استاد نازنین پروفسور رضا میگویم:
"آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری"
با توجه به عشق پروفسور رضا به ریاضیات شاید بهتر باشد که مصرع بالا را به
فرمول زیر تبدیل نمایم:
X * Y = ?
در این معادله X
مساوی است با تعداد خوبان.
(با در نظر گرفتن اینکه واژۀ خوبان را حافظ به طور عام به کار برده است. تعداد
خوبان سایر کرات آسمانی را هم خودتان منظور بفرمائید. تازه این ابتدای کار است.
خوبان، شامل پرندگان و چرندگان و حیوانات اهلی و وحشی، نباتات و جمادات هم میشود.)
Y مساوی است با تعداد دقیق خوبیهای
خوبان. حاصل این ضرب مساوی است با چه؟
جواب این است که حاصلضرب به دست آمده مساوی خواهد بود با محسناتِ پروفسور رضا!
ای کاش میتوانستم عددی را که از حل همین فرمول ساده قابل بدست آوردن است، برایتان
بنویسم. ولی با در نظر گرفتن اینکه در صورت مسئله ابهام وجود دارد، یعنی اینکه
خوبان ( X ) و آنچه خوبان دارند ( Y
) به شکل کمّی یا Quantitative قابل بیان نیستند، یافتن جواب را به عهدۀ خودتان میگذارم! بگذریم
که مقدمه دارد زائد بر متن میشود.
این روزها با عشق و شور فراوان، دستاندرکار نگارش کتابی در بارۀ حافظ هستم. به
این میگویند عمر کوتاه و آرزوهای دراز! یکی از دوستان میپرسید مگر در مورد حافظ
سخن تازهای هم میتوان گفت؟ وی عقیده دارد که چون در بارۀ شاعران بزرگ جهان مانند
حافظ و فردوسی و مولانا و گوته و شکسپیر و خیام
و ... هزاران کتاب و رساله نوشته شده بهتر اینکه من همچنان در همان زمینههای
اقتصادی-اجتماعی قلم فرسایی نمایم. وی به شوخی اضافه کرد که "دانشجویی برای
رفع تکلیف رسالهای نوشت. استاد رساله را خواند و در پایان نوشت این رساله حاوی
مطالب ارزنده و بدیعی است. اما آن مطالبی که ارزنده است بدیع نیست و آن مطالبی که
بدیع است ارزنده نیست". و اما پاسخ من آن بود که نگران نباش! نهایت کوششم را
به کار میبرم که اثرم مصداق آن سخن نباشد و چنین افزودم که:
غرض نقشی است کز ما باز ماند
که هستی را نمـیبینم بقـــــایی
جام جهانبین و یا به قول انگلیسیزبانها Cristal Ball
ندارم ولی بسیار شادمان و سرافرازم که یکی از پیشبینیهایم درست از
آب در آمده است. نخستین شمارۀ "مهرگان" را در همان نگاه اول جوانهای
سرسبز و بسیار پرطراوت یافتم و یقین کردم که آن جوانۀ کوچک، تُرد، لطیف و شکننده
به درختی سایهگستر و پربار تبدیل خواهد شد. تنها در گذار یک سال و اندی همان
جوانه آنچنان رشدِ شتابان و تحسینبرانگیز و خیرهکنندهای داشته است که در همین
شمارهاش با یکی از بزرگترین اسطورههای علمی-فرهنگی معاصر به شکل هوشمندانهای
گفتوگو نموده است. از "پروفسور رضا" سخن میگویم. از او که "جهانی
است بنشسته در گوشهای" و از نیکمردی که "آنچه خوبان همه دارند"،
وی به تنهایی داراست!
تمام انسانها را قطعنظر از جایگاههای مختلف فردی، گروهی، اجتماعی و سیاسی آنان
دوست دارم، ولی محبوبترینهای من آدمهای "چند بُعدی" هستند. ناگفته
پیداست که پروفسور رضا یکی از همان چند بعدیهاست. و در روزگار ما این گونه انسانها
انگشتشمارند.
بگذریم، داشتم در بارۀ دوستی مینوشتم، که از دلایل گرایش شدید و قدری ناگهانی
من به ادبیات اظهار شگفتی میکرد. از سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردم و علل
و عوامل قلمزدن در بارۀ حافظ را برایش توضیح دادم.
عوامل مورد نظر نه به ترتیب میزان اهمیت و اثرگذاری، بلکه به ترتیب زمانی از این
قرارند:
1. سابقۀ ارادت قدیم من به لسانالغیب که برمیگردد به خاطرههای بسیار خوش دوران
کودکیام! آن شبهایی که در زمستانهای تویسرکان اعضای خانواده و میهمانان، همه در
زیر کرسی مینشستیم و برایمان فال حافظ میگرفتند. و یا مادرم "مریم"
برایمان قصه میگفت و یا شعر میخواند.
2. خواندن مقالۀ صفحۀ هنر و ادبیات مورخ 14 دی ماه 1361 روزنامۀ اطلاعات که در
آن کتاب "الهاماتی از خواجه حافظ"، اثر زندهیاد "محمد
وجدانی" نقد و معرفی شده بود.
3. افتخار و توفیق شرکت در کلاسهای حافظشناسی استاد نازنین دکتر "رضا
براهنی".
4. مطالعۀ کتاب "برگ بیبرگی" اثر گرانقدر پروفسور رضا.
تا یادم نرفته است اضافه کنم که خواندن کتاب "برگ بیبرگی" داستان جالبی
دارد. شبی از شبها، مهمان یکی از فرهیختهترین، باصفاترین و دوست داشتنیترین
یاران دبستانیم "نصرت برفر" بودم. مهمانی خانوادگی کوچکی بود و
خوشبختانه از تشریفات و تعارف و تکلیف خبری نبود. من عاشق راستین سادگی و صفا و
مهرورزی و بیریایی هستم. همسر بزرگوارش، "منظر" شام بسیار خوب و خوشمزهای
برایمان تدارک دیده بود. پس از صرف شام، محفلمان بهتر گل انداخت. فرزندان برومند و
فرهیختهاش "آرش" و "آریا" هم حضور داشتند. از هر دری سخن
گفتیم و حال کردیم. شب از نیمه گذشت و میزبانها را یکی پس از دیگری خواب در ربود.
در واقع علی ماند و حوضش! وقتی که بانوی میزبان مرا به اطاق خوابم راهنمایی میکرد،
از ایشان درخواست کردم که پایاننامۀ فوقلیسانساش را برایم بیاورد تا مطالعه
کنم. چون پایاننامه مربوط به سالها پیش بود، با زحمت و صرف وقت زیاد آن را پیدا
کرد و برایم آورد. چراغها یکی پس از دیگری خاموش شدند و همه به خواب ناز رفتند.
من ماندم و سکوت آرامبخش شب و پایاننامۀ منظر! سرتان را درد نیاورم. پایاننامه
را با علاقه و دقت فراوان خواندم و یادداشتبرداری کردم. این کار ساعتها طول کشید
ولی در آن شبِ به یاد ماندنی، انگار که خواب را با چشمان من الفتی نبود. به سراغ
کتابخانۀ "برفرها" رفتم و در نگاهی اجمالی به عنوان کتابها، "برگ
بیبرگی"، اثر گرانقدر پروفسور رضا توجهم را جلب کرد. کتاب را برداشتم و شروع
به مطالعۀ آن کردم. از خواندن سیر نمیشدم! شوق به پایان رساندن کتاب بر نیاز بدنم
به استراحت و خواب چیره شده بود. تا بامداد بیدار ماندم و خواندم. وقتی که بانوی
میزبان برای دم کردن چای و تدارک صبحانه از اتاق خوابش بیرون آمد و متوجه شد که
رختخواب من دست نخورده باقی مانده است، با شگفتی از من پرسید که چرا و چگونه تمام
شب را تا صبح بیدار مانده بودم؟ برایش توضیح دادم که شبزندهداری من به سه دلیل
بوده است. دلیل اول پایاننامۀ تحصیلی که عمق و ارزش آن را از بسیاری از رسالههایی
که این روزها حتی برای مقاطع تحصیلی بالاتر نوشته میشوند، برتر میدانم. دلیل دوم
دیدن کتاب "برگ بیبرگی" که بخشهای زیادی از آن را مطالعه و یادداشتبرداری
کردم. و دلیل سوم هم دستنویسهای زیبای "میرزا احمدخان برفر" (پدر
میزبان) که آنها را در لابهلای کتابها و بر حسب اتفاق پیدا میکردم. آن زنده یاد
خط بسیار خوشی داشت و گهگاه بیت یا ابیات زیبایی را مینوشت. دو بیت از دستنوشتههای
او را خوب به خاطر دارم؛
سختی کشی ز دهر چو سختی دهی به خلق
در کیـــــــفر فلک غلـــط و اشـــــــتباه نیــــست
***
گــــــیرم که خلـــــــق را به فریبـــــــی فریفتی
با دســــت انتقــــام طـــــــــبیعت چه میکنی؟
در آن شب فراموش نشدنی، هر وقت احساس خستگی میکردم به نظرم میرسید که بهتر
است بخوابم و صبح روز بعد کتابِ "برگ بیبرگی" را به امانت بگیرم و سر
فرصت مطالعه نمایم. ولی خواندن جملۀ کوتاهی که پروفسور رضا با خطِ خوش بر نخستین
صفحۀ کتاب نوشته بودند مرا یک سره از این خیال منصرف کرد. با خودم فکر کردم که اگر
کتاب را به هر دلیلی گم کنم چه خواهد شد؟ خریدن کتاب و دادن آن به میزبان مسئلهای
نبود ولی با خود اندیشیدم که گم کردن دستنوشتۀ زیبای پروفسور رضا را چگونه میتوان
جبران کرد؟ کوتاه سخن اینکه خواندن کتاب وقتی به پایان رسید که آفتاب عالمتاب،
دنیا را به نور جمال زیبایش روشن ساخته بود! استاد رضا بر کتاب چنین نوشته بودند؛
" هدیۀ نگارنده به جناب آقای نصرتالله برفر که فرزند صاحب کمالی چون آرش را
پروردهاند."
همین عبارت کوتاه به خوبی نشان میداد که استاد با یک تیر چند نشان را زده بودند.
یعنی اینکه نه تنها پدر و پسر، بلکه تمام خاندان بزرگ برفر را به طور همزمان مورد عنایت و مهر و محبت پدرانه
قرار داده بودند. هدیۀ فرهنگی و شیوۀ هدیهدادنی اینسان زیبا را هرگز ندیده بودم!
اکنون قدری هم به اصل کتاب میپردازم.
استاد رضا عنوان دفتر پنجم از دفاتر پنجگانۀ "برگ بیبرگی" را
"در آستانِ حافظ" نامگذاری کرده است. وه که چه عنوان زیبا، ادیبانه و
هوشمندانهای! شکوه و عظمت همین واژۀ "آستانِ" را که در نظر مجسم میکنیم،
درمییابیم که حافظ تا چه پایه و تا کجا مورد ستایش و مهر استاد قرار دارد، و چرا
که نه؟ مگر نه این است که حافظ، فردوسی، مولانا و ... در مرکز هویت ملّی ما ایرانیان
قرار دارند؟ دفتر پنجم با غزل:
"گرم زمانه سرافـــــراز داشتی و عزیـــز سریر عـزتم آن خاک آستان بودی
به جان او که گَرَم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی"
شروع میشود.
در اینجا توجه شما را به دو نکتۀ بسیار مهم جلب میکنم.
نخست اینکه، حُسن انتخاب، زیباپسندی و همچنین اوج فروتنی و احترامگذاری استاد را
ببینیم و یاد بگیریم. نکتۀ دوم اینکه استفادۀ فوقالعاده هنرمندانۀ حافظ را از
صنعت "تضاد" نیک بنگریم و غرق دریای شگفتی و لذت بشویم. در بیت اول
"سرافراز"، "عزیز" و بر "سریر عزت جای داشتن" را،
با خاک آستان کسی بودن قیاس نمایید. در بیت دوم ارزش "جان" را که بسیار
بالا است با بهای بس ناچیز "کمینه پیشکش بندگان" مقایسه کنید و خود حدیث
مفصل از این مجمل بخوانید.
در هر حال با نهایت مهر و احترام باید به عرض پروفسور رضا برسانم که؛ استاد! شکسته
نفسی هم حدی دارد. در شامخ بودن مقام حافظ و اینکه او یکی از برجستهترین و بزرگترین
شاعران جهان است، کمترین تردیدی ندارم ولی اینکه شخص جهانی و بزرگمرد نامداری
چون شما سریر عزت خود را خاک آستان حافظ بداند و جان بسیار ارزشمند خود را کمینه
پیشکش بندگان وی بداند، بیش از هر چیز نشان دهندۀ اوج فروتنی و تواضع شماست. شما
علاوه بر اینکه در گسترۀ علوم عقلی مانند ریاضی و کامپیوتر ... سرآمد همگان و مایۀ
فخر ایران هستید، در ابعاد بسیار متفاوت دیگری از قبیل شعر و ادبیات و مدیریت و
حتی سیاست، صاحب نظرید. آیا حافظ در زمینۀ مقولات اخیرالذکر نیز دستی و یا حتی
ورودی داشت؟ بگذریم!
پروفسور رضا به درستی میگوید: "در میان شاعران بزرگ فارسیزبان، ذهن حافظ به
ساختار جبر و مقابله نزدیکتر از دیگران به نظر میرسد."[1] وی بر این نظر
است که ذهن سخنسرای بزرگ سعدی بیشتر به جنبههای عملی و اجتماعی و ریاضیات
کاربردی[2]
نزدیک است ولی تفکر حافظ به ریاضیات محض[3] گرایش یا تشابه دارد. استاد برای
روشنتر کردن مطلب میافزاید که "حافظ ریاضیدان نیست، شاعر است ولی میتوان
از پس پردههای ذهنش، میزان استعداد تفکر علمی او را (هم) دید."
جان کلام اینکه پروفسور رضا، هالۀ مهآلودی که معانی کلمات و اصطلاحات متداول
در دیوان خواجه حافظ، از قیبل شیخ و زاهد، رِند و مُحتسب، کافر و مسلمان، زلف و
رخ، پیر مغان و خرابات و یا "او" و غیره دارا هستند را، نمایندۀ گرایش
وی به دانشمندان اهل ریاضی میشناسد.
سرتان را درد نیاورم. خواندن همین بخش از کتاب پروفسور رضا، بررسی جدولهای
شادروان "وجدانی" که برای تفأل از دیوان خواجه ابداع نموده است، خاطرات
خوش دوران کودکی و نوجوانی و همچنین شرکت در کلاسهای حافظ شناسی استاد نازنین
دکتر رضا براهنی بود که به نگارندۀ این سطور شجاعت آن را بخشید که دست به قلم ببرد
و تصمیم به آفرینش کتابی در این زمینه بگیرد.
برای حسن ختام این مقاله، خاطرهای از گذشتههای دور را که اکنون در هالهای بس مهآلود
و پر ابهام قرار دارد، برایتان تعریف میکنم. در ایامی که پروفسور رضا رئیس
دانشگاه تهران و نگارنده دانشجو بودم، روزی ایشان با تنی چند از استادان، رؤسای
دانشکدهها و بزرگان در چمن دانشگاه قدم میزدند. یکی از همدانشکدهایهای من که
دختر خانم بسیار زیبایی بود و شاید به پشتوانۀ همان حُسن جمال، اعتماد به نفس
بسیار بالایی داشت، به محض اینکه پروفسور رضا و همکارانش را دید قدم تند کرد و
خودش را به آنها رساند و تقریباً شانه به شانۀ آنان به قدم زدن پرداخت. از این حد
هم فراتر رفت و سر صحبت را با یکی از همراهان استاد باز نمود! به او نزدیک شدم و
خیلی آهسته و درگوشی تذکر دادم که شرط ادب حفظ فاصله است. باید فاصلۀ بین ما و این
بزرگان در حدی باشد که ما گفتوگوی آنان و آنها هم حرفهای ما را نشنوند. پروفسور
رضا به فراست دریافت. رویش را به سوی من برگرداند و به عبارتی قریب به این مضمون
فرمود: "از سخن گفتن با شما دانشجویان همان اندازه کسب لذت و بهره میکنم که
از سخن گفتن با همکارانم." پری رویی که به
او تذکری دوستانه و مؤدبانه داده بودم، روی به من کرد و در جمع همکلاسیها
و دوستان به من گفت: رویت کم شد؟ به او گفتم اگر خوشکل نبودی جوابی به تو میدادم
و از دوستان میخواستم قضاوت کنند که چه کسی پُررو تشریف دارد؟ خوشبختانه کاربرد
همین صفت خوشکل، جان ما را نجات داد و کار به بحث و مجادله نکشید.
برای استاد نازنین پروفسور فضلالله رضا که عمر پربارشان را در راه اعتلای علم و
فرهنگ، سرافرازی ایران و خدمت به مردم گذراندهاند و میگذرانند، بهترین آرزوها را
دارم و کوشش فراوان دوست فرهیختهام "فرداد فرشتههوش" سردبیر
"مهرگان" و همکارانشان را در انتشار این ویژهنامۀ بسیار ارزنده میستایم.
پانویسها:
1. برگ بیبرگی؛ پروفسور فضلالله رضا، تهران، صدای معاصر، 1380
2. Applied Mathematics
3. Pure Mathematics