سال دوم / شمارۀ سیزدهم / کنج مهرگان / گفت‌وگو با حسن گل‌محمدی

بزرگ‌ترین مشکل ما، خودمان هستیم!
گفت‌وگوی مهرگان با حسن گل‌محمدی



حسن گل‌محمدی نویسنده، شاعر، روزنامه‌نگار مقیم تورنتو و مولف بیش از 60 جلد کتاب و 400 مقاله در زمینه‌های مختلف اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است. وی که به مدت 30 سال در زمینه‌های مدیریتی، علمی و فرهنگی در ایران فعالیت داشتند، از بدو ورود به کانادا نیز همواره به نوعی درگیر موضوعات اجتماعی و فرهنگی به ویژه مسائل و مشکلات فرهنگی مهاجران بوده و به تحقیق و پژوهش در این زمینه‌ها پرداخته است.
 
فرصتی پیش آمد تا با ایشان به گفت‌وگو بنشینیم و از دیدگاه‌هایشان در زمینۀ مسائل فرهنگی مهاجرت آگاه شویم. 

مهرگان: جناب گل‌محمدی به یقین بسیاری از خوانندگان مهرگان شما را از روی آثار و نوشته‌هایتان به ویژه همکاری‌ای که در طی دو سال گذشته با هفته نامۀ سلام تورنتو داشتید می‌شناسند اما لطف کنید و خودتان را برای خوانندگان مهرگان بیشتر معرفی کنید.    

حسن گل‌محمدی:
به نام خداوندِ جان و خرد.
به نظر من هیچ سخنی بهتر از کلامِ فردوسی برای شروع هر مقدمه‌ای وجود ندارد. اول از همه بسیار خوشحالم که با شما آشنا شدم. چرا که جوان فعال و پشت‌کارداری هستید و هم این که انسان فرهیخته‌ای می‌باشید که نیازسنجی‌های جامعۀ مهاجران ایرانی، حداقل در تورنتو، را به خوبی شناخته‌اید. من با نشریۀ شما کاملاً آشنا هستم و همۀ شماره‌های آن را می‌خوانم. خصوصاً سرمقاله‌های شما را ‌خوانده‌ام و از این جهت می‌دانم که این کار را به صورت هدف‌دار انجام می‌دهید. بنابراین از این فرصت استفاده کرده و به شما به خاطر این نشریۀ فرهنگی تبریک می‌گویم و امیدوارم که روز به روز موفقیت بیشتری داشته باشید، چه از نظر محتوایی و چه از نظر حمایت‌های مالی و تبلیغاتی هموطنان جامعۀ ایرانی که باید نشریاتی از این قبیل را مورد حمایت قرار دهند تا بتوانند روی پای خود بایستند.

حسن گل‌محمدی هستم، با 60 سال سن و کوله‌باری از تجربۀ فعالیت‌های فرهنگی، و کسی که همواره خود را یک دانشجو می‌داند و مشتاق آموختن. از نظر تحصیلات، دارای مدرک فوق لیسانس در رشتۀ مهندسی مکانیک هستم و دورۀ عالی مدیریت را هم در رشتۀ منابع انسانی گذرانده‌ام. مدت 30 سال در فعالیت‌های مدیریتی و صنعتی کار کرده‌ام. در کنار آن انجام کارهای ادبی و فرهنگی همواره جزو فعالیت‌های مورد علاقۀ من بوده و به نوعی عاشق انجام آنها هستم. این عشق مرا به سمت ادامۀ تحصیل در رشتۀ ادبیات کشاند و در این رشته نیز تحصیل نمودم. مدت 30 سال است که می‌نویسم و تا کنون در حدود 60 جلد کتاب به زبان فارسی از من منتشر شده است که نیمی از این کتاب‌ها در مورد فرهنگ، ادبیات و تاریخ ایران است.     

ما دارای فرهنگ بسیار غنی‌ای هستیم. اندیشمندان بزرگی در تاریخ کشور ما به ظهور رسیده‌اند که این افراد در قله‌ها و اوج‌های والای انسانی قرار دارند. فردوسی بزرگ یکی از آنهاست و من اصرار دارم که ما نگوییم فردوسی، بلکه بگوییم "حکیم فردوسی" چرا که شاهنامۀ او سراسر حکمت است و بینش ایرانی در آن موج می‌زند. یا بزرگانی همچون مولانا که ایشان انسانیت و عشق را در سرتاسر گیتی زنده کرده‌ و گسترش داده است. و یا شاعران بزرگی همانند حافظ، سعدی، نظامی و ... واقعاً مشکل است که از یکی نام برد و از دیگران نام نبرد. من تنها در کتاب‌خانۀ شخصی خودم حدود چهار هزار جلد کتابِ دیوان اشعار از شاعران مختلف داشتم. منظورم این است که ما بزرگان بسیار زیادی در طی تاریخ ایران داریم.

در ایران به مدت 30 سال عضو هیات علمی دانشگاه بودم و تدریس می‌کردم و چندین مجله نیز در ایران منتشر می‌کردم ولی دست تقدیر ما را به کانادا کشاند و مدت چهار سال است که در کانادا اقامت دارم. البته شما می‌توانید این را یک اتفاق در نظر بگیرید و یا شاید هم به خاطر تحصیل فرزندانم در محیطی بهتر باشد که به کانادا آمدیم.   
  
مهرگان: با توجه به این که در سن بالا به کانادا مهاجرت کردید اما به نظر بسیار فعال و با جامعۀ اینجا آشنا هستید. چه طور به این مرحله از شناخت و آگاهی دست یافتید و در این مدت کوتاه تا کنون چه فعالیت‌های داشته‌اید؟

حسن گل‌محمدی:
از زمانی که وارد کانادا شدم دغدغه‌های ذهنی من این نبود که صرفاً کاری پیدا کنم. دائماً در این فکر بودم که چه کار مفیدی می‌توانم برای جامعۀ ایرانی انجام دهم. به مرور که با جامعۀ ایرانی مقیم اینجا آشنا شدم در دل افسوس‌ می‌خوردم و بسیار ناراحت بودم که ما همدیگر را و به خصوص نسل‌های دوم خودمان را رها کرده‌ایم و از زیبایی‌های فرهنگ، تاریخ و کشورمان چیزی به اینها آموزش نمی‌دهیم. البته این تا حدودی طبیعی است. انسانی که مهاجرت می‌کند آن قدر گرفتار مسائل مختلف می‌گردد که بسیاری از مسائل فرهنگی و اساسی برایش در درجه‌های دوم و سوم اهمیت قرار می‌گیرند.
من در حد توان خودم سعی کردم تا مواردی که نیاز به تقویت داشت و یا در مورد آنها کم‌اندیشی صورت گرفته بود را پر بکنم. این شد که علاوه بر کار تخصصی و اصلی خودم که تا حدودی در آن زمینه تحقیق می‌کردم و هنوز هم می‌کنم به سمت مسائل فرهنگی کشیده شدم. سعی کردم تا ادبیاتی به وجود بیاورم تا بار غربت و سنگینی مهاجرت را تا حدودی از روی دوش هم‌نسلان خودم و مهاجران بردارم و دریچه‌هایی باز کنم به ذهن نسل‌های دوم و حتی سوم تا دچار بحران هویت نشوند و بدانند که پدرانشان از سرزمینی مهاجرت کرده‌اند و آمده‌اند که مرکز اندیشمندانی جهانی بوده و بزرگان بی‌شماری دارد.

مهرگان: و چگونه به این هدف خود دست یافتید؟

حسن گل‌محمدی: از بدو ورود در نشریات و مطبوعات این شهر قلم زدم و سعی نمودم که اخبار روز فرهنگی، نیازهای جامعه‌مان و گرفتاری‌های جامعۀ ایرانی‌مان را چه از نظر اخلاقی و چه رفتاری بررسی کنم. متاسفانه بسیاری از رسانه‌های ما به این مسائل حیاتی توجهی ندارند. این چنین شد که در طول این مدت با بیش از یک‌صد نفر از افراد و شخصیت‌های مختلف مصاحبه کردم، چه افرادی در ایران و چه افرادی که مقیم اینجا بودند. تا کنون چیزی در حدود چهارصد مقاله در مطبوعات اینجا نوشته‌ام.
هدف اصلی من از انجام همۀ این فعالیت‌ها این بود که زیبایی‌های تاریخ و ادبیات مان، تاریخ پرتلاطمی که در طی هزاران سال گذشته داشتیم، را به جامعۀ اینجا معرفی کنم.

مهرگان: به نکته‌ای در مورد برطرف کردن نیازهای جامعه ایرانی اینجا اشاره کردید؛ برای من این سوال پیش آمد که با توجه به مدت نه چندان طولانی‌ای که خودتان در کانادا هستید تا چه اندازه این نیازها را شناسایی نموده
اید و تا چه اندازه در این زمینه به طور تخصصی تحقیق کرده‌اید؟ چرا که شناخت نیازهای جامعۀ ایرانی تا حدودی مستلزم شناخت نیازهای جامعۀ مهاجرپذیر هم هست.

حسن گل‌محمدی: شما سوال بسیار کلیدی و اساسی‌ای را مطرح کردید. البته من تنها می‌توانم در مورد تجربیات خودم صحبت کنم و آن این که متاسفانه در طی این مدت من با هر نشریه‌ای، با هر رسانه‌ای، با هر اهل قلمی و همۀ کسانی که در این زمینه ادعا داشتند صحبت کردم نتیجۀ خوبی نگرفتم و دیدم که رسالت‌ها گم شده است.
اجازه بدهید تا مثالی بزنم. ما یک تحقیق درست و جامعی بر مبنای اصول علمی از مهاجران ایرانی نداریم. نمی
دانیم که این مهاجران ما در چه رده‌هایی از لحاظ سنی، درکی و یا تخصصی قرار گرفته‌اند. حتی آمار درستی در این زمینه وجود ندارد. در جامعۀ ما تعداد مهاجران ایرانی مقیم اونتاریو را از 120 هزار نفر تا دویست، سیصد هزار نفر عنوان می‌کنند و هیچ‌کس پاسخ درست و قاطعی‌ برای آن ندارد. نسل‌های دوم ما چه بسا در پرسش‌نامه‌هایی که پر می‌کنند اشاره‌ای به زبان مادری خود یعنی فارسی نمی‌کنند و زبان اصلی خود را انگلیسی عنوان می‌کنند. با همۀ این تفاسیر حتی اگر فرض کنیم که تعداد ایرانیان مقیم اونتاریو 100 هزار نفر است باز هم این رقم بسیار بزرگی است چرا که اکثر این افراد دارای تحصیلات بالایی هستند. بنابراین چنین جامعۀ تحصیل‌کرده‌ای نیازهای متفاوتی دارد. ما در رسانه‌های خود و دیگر فعالیت‌های فرهنگی‌ای که انجام داده‌ایم این را به درستی ارزیابی نکرده‌ایم و به اصطلاح مخاطب‌شناسی نکرده‌ایم.
ببینید ما در خصوص مسائل مسکن تا دلتان بخواهد متخصص داریم تا مسکن را به مردم معرفی کنند. در مورد مسائل مربوط به بیمه هم همین طور، مثلاً در مورد مسائل اجاره و غیره هم همین طور، اما در مورد نیازهای فرهنگی جامعۀ ما هیچ بررسی‌ای صورت نگرفته است. انسان موجودی است دو بعدی، یکی جسم است و دیگری روح است. انسان مهاجر نیازهای روحی و روانی و فرهنگی هم دارد. ما در خصوص نیازهای فرهنگی نسل اول و دوم و حتی نسل سوم خود هنوز کار اصولی و حرفه‌ای که قابل ارائه باشد انجام نداده‌ایم.
شما به این نکته به درستی اشاره کرده‌اید و همان طور که گفتید این کار نیاز به تحقیق و مطالعۀ بسیاری دارد و من در حال حاضر دارم این کار را انجام می‌دهم. من سعی کردم تا به روش سعی و خطا، که روش علمی و درستی در دنیای امروز نیست و تا حدودی در روش‌های جامعه‌شناسی هم منسوخ می‌باشد، تا حد امکان نیازهای این جامعه را حدس بزنم. در این بین متوجه شدم که بسیاری از پدران و مادران به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی فرصت این را ندارند تا بسیاری از مسائل را به نسل بعدی خود منتقل کنند. این است که این جوان‌ها به راحتی در جامعۀ اینجا جذب می‌شوند و حتی زبان فارسی را فراموش می‌کنند. کلاس‌ها و مراکزی هم که برای آموزش زبان فارسی برگزار می‌شود جذب‌کننده نیست چرا که روش‌های علمی روز در آنجا بیان نمی‌شود و یا به کار برده نمی‌شود. از طرفی نسل‌های دوم و سوم ما هم هنوز این احساس نیاز به زبان فارسی را پیدا نکرده‌اند. و این وظیفۀ نسل اولی‌هاست که این احساس نیاز را در آنها به وجود بیاورند. نسل‌های دوم ما نیاز به الگو دارند و این الگوها را اول در پدر و مادر خود جستجو می‌کنند. اگر این نیازها از طرف خانواده پاسخ داده نشود بچه‌ها سراغ معلم و مدرسۀ خود می‌روند و اگر آنها هم پاسخی به این نیازها ندهند آن وقت است که بچه‌ها به سمت جامعه کشیده می‌شوند و مشکلات از همین جا شروع می‌گردد.
 
من همیشه و در حین هر کاری که داشتم انجام می‌دادم همواره در حال بررسی و تحقیق در مورد این نیازها بودم. آدم مهاجر همواره دوست دارد تا یک سنگ صبوری داشته باشد. کسانی باشند تا به گرفتاری‌های آنان گوش کنند. و من به نوعی این کار را انجام می‌دادم. به این درد دل‌ها گوش می‌دادم و آنها را در قالب داستان در مقاله‌های خودم بازگو می‌کردم و با تشخیص خودم اینها را الگوسازی می‌کردم. این کار به نوعی باعث شد تا این نسل‌ها به سمت این نوشته‌ها کشیده شوند و من هدف آموزشی خود را نیز در لابه‌لای این کشش‌ها انجام می‌دادم.

همان طور که اشاره کردید مسئلۀ مهم، نسل دومی‌ها و خصوصاً سومی‌هاست. و مشکل اصلی هم مسئلۀ زبان است. ما در این مدت نتوانسته‌ایم این امکان را به وجود بیاوریم تا این افراد بتوانند زبان فارسی را در حد قابل قبول خواندن و نوشتن بیاموزند و هنوز هم این اشکال را داریم. خوشبختانه مجلات دو زبانه‌ای هستند که به نوعی شروعی برای انجام این کار محسوب می‌شوند. البته این نیازسنجی‌ها باید به صورت گروهی انجام گیرد و در توان یک نفر نیست که به تنهایی آن را انجام دهد.           

متاسفانه من با هر روزنامه و رسانه‌ای در این مورد صحبت کردم این افراد به قدری از مسائل و مشکلات مالی می‌نالند که شما را از گفته‌تان پشیمان می‌کنند و نتیجه‌ای جز افسردگی برایتان به ارمغان نمی‌آورد.   
یکی از کارهایی که می‌توان انجام داد این است که در نشریه‌ای با مطالب فرهنگی و اجتماعی، خلاصۀ مطالب آن را در چند صفحه به زبان انگلیسی برای نسل دومی‌ها منتشر کنیم.      

من در حد توان خودم و با توجه به تجربه‌ای که کسب کردم سعی نمودم تا این مسائل را به زبانی ساده ولی جامع برای خانواده‌ها تهیه کنم تا اگر نسل جدید سئوالی در هر یک از این موارد داشتند، خانوادها قادر به پاسخگویی باشند. مثلاً در مورد فلسفۀ جشن سده، در مورد فلسفۀ نوروز، در مورد فلسفۀ مهرگان و یا اصلاً در مورد این که چرا ما به کانادا مهاجرت نموده‌ایم و غیره. اگر ما پاسخ درستی برای این نسل دوم و سومی‌ها نداشته باشیم، که ما که هستیم و چه هستیم، آنها مشکل بحران هویت پیدا می‌کنند و ممکن است در بسیاری از موارد دارای تضاد هم بشوند.

من سعی کردم تا سوالات هویتی را در ذهن نسل اول ایجاد کنم و هم زمان جواب‌های این سوالات را هم برایشان آماده کنم تا بتوانند به درستی پاسخگوی سوالات نسل بعد از خود باشند.       

مهرگان: البته خوشبختانه در کانادا در مقایسه با آمریکا این اختیار و امکان با در صد بسیار بالاتری در اختیار قومیت‌های مختلف قرار می‌گیرد و به شما اجازه داده می‌شود تا در مورد مسائل مربوط به فرهنگ و ملیت خود ممارست کنید و حتی آن را به جامعۀ اینجا هم اشاعه دهید. با توجه به این نکته فکر می‌کنید که جامعۀ ما تا چه اندازه از این فرصت موجود استفاده کرده است و یا می‌کند؟      

حسن گل‌محمدی: همان طور که اشاره کردید خوشبختانه وضعیت کانادا از لحاظ مهاجرتی با تمام دنیا فرق دارد. یعنی آن تعصبات قومی‌ای که ما در کشورها و فرهنگ‌های دیگر می‌بینیم در اینجا وجود ندارد. من فکر می‌کنم اگر ایرانیان تصمیم به مهاجرت گرفتند کانادا را که از بهترین کشورهای مهاجرپذیر است می‌توانند انتخاب کنند. البته این یک شرطی دارد و آن این است که ما نباید با ذهنیت ایران اینجا زندگی کنیم و این به معنای فراموش کردن فرهنگ ایرانی ما نیست. ما باید تاثیرپذیری متقابل را قبول کنیم. یعنی همان طور که بچه‌های ما از جامعۀ اینجا تاثیر می‌پذیرند ما هم باید بتوانیم روی جامعۀ اینجا تاثیر بگذاریم. در این مورد کامیونیتی‌های موفق مانند چینی‌ها می‌توانند برای ما الگو باشند. ما باید اول مشکل‌مان را با خودمان حل کنیم تا بتوانیم در کامیونیتی‌های دیگر نفوذ پیدا کنیم و فرهنگ خود را به آنها معرفی کنیم. در بسیاری از اعیاد و مناسبت‌های تاریخی ما فلسفه‌های ارزشمندی نهفته است که قابلیت تعمیم‌دادن به کامیونیتی‌های دیگر را هم دارد. این هجوم فرهنگی‌ای که در بارۀ آن صحبت می‌کنند یک موضوع تعاملی دو طرفه است. همان طوری که اینها می‌توانند در فرهنگ و اندیشه‌های ما تاثیرگذار باشند ما نیز می‌توانیم و باید در اندیشه‌های آنان تاثیرگذار باشیم.
شاید یکی از راه‌ها این باشد که ما این مسائل را به زبان فارسی به این نسل دومی‌ها توضیح دهیم و آنان این مسائل را به زبان انگلیسی در بیاورند، یا حتی اگر بتوانیم مثلاً مجله‌ای به دو زبان انگلیسی و فرانسه در این زمینه به وجود بیاوریم که اصلاً زبان فارسی در آن وجود نداشته باشد.

ببینید هر مراسمی که در اینجا برگزار می‌شود ما بهتر از آن را در فرهنگ خودمان داریم و یا در گذشته داشتیم. مثلاً ما در اینجا روز والنتاین را داریم و ما در ایرانِ باستان روز اسپندارمذگان را داشتیم که روز محبت و عشق بود. در این روز خانم‌ها کار نمی‌کردند و با پوشیدن لباس‌های فاخر در خانه فرمانروایی می‌کردند. یعنی مقام زن و مادر در افکار و اندیشه‌های ایران باستان بسیار بالا بود. مادر و زن در فرهنگ ما دارای مقام بالایی است. یا مثلاً در مورد جشن مهرگان که تقریباً معادل جشن شکرگذاری یا همان
تنکس‌گیوینگ اینجاست و تازه جشن مهرگان دارای فلسفه‌های زیباتری هم هست. یا نوروز ما ایرانیان که خوشبختانه الان تا حدودی به جامعۀ جهانی معرفی شده است. در هیچ کجای دنیا آغاز سال جدید با زایش طبیعت و زیبایی‌های آن آمیخته نیست جز در فرهنگ اقوام ایرانی در جغرافیای ایران کهن.

اینها چیزهایی است که ما باید به نسل جوان و جدید خود آموزش دهیم و آنها هم آن را به زبان انگلیسی برگردانند و مثلاً در مدارس خود به عنوان گزارش و کار تحقیقاتی ارائه دهند.


مهرگان: البته بسیاری این کار را انجام می‌دهند اما باز هم نیاز به حمایت و مشارکت همۀ اقشار جامعه دارد. به نظر شما چه طور می‌توان همۀ اقشار را به نوعی درگیر نمود؟
 
حسن گل‌محمدی:
بله درست است. ما دانشجویان بسیار مستعد و خوبی در دانشگاه‌های تورنتو، یورک و رایرسون داریم که فعالیت‌های ارزنده‌ای انجام می‌دهند. البته بسیاری از این دوستان در حال تحصیل در رشته‌های فنی و مهندسی هستند اما با این وجود با ادبیات ما بسیار خوگرفته‌اند.
ما اگر مسائل سیاسی را خیلی غلیظ نکنیم که باعث دل‌زدگی مردم شود و از طرفی مسائل اجتماعی و مسائلی که نیازهای عاطفی و رفتاری ما را جبران می‌کند در این جوانان ایجاد کنیم نتایج بسیار درخشانی برای ما به ارمغان خواهد آورد.
من مطمئن نیستم که با چه کس و یا کسانی می‌توان در این زمینه صحبت نمود اما مطمئن هستم که دولت کانادا حاضر به همکاری و حمایت از این نوع فعالیت‌ها خواهد بود.

من بارها با آقای دکتر مریدی در این رابطه صحبت کردم و به ایشان پیشنهاد کردم که ما باید کاری بکنیم که این نسل‌های جوان را به داخل جامعه بکشانیم تا زبان گویای همۀ ما باشند. الان ایرانیانی هستند که در رشته‌های اجتماعی و یا تاریخ و فلسفه مطالعه و تحصیل کرده‌اند و به نوعی از نوابغ این رشته‌ها محسوب می‌گردند. در گذشته به این صورت نبوده است. در گذشته هر ایرانی‌ای که برای تحصیل به خارج می‌رفت یا در رشته پزشکی تحصیل می‌کرد و یا در یک رشتۀ فنی. منظورم این است که این افراد همه از سرمایه‌های ما هستند و این سرمایه‌ها باید به دست نسل اولی که در خود رسالت احساس می‌کنند با شناخت فرهنگ ایران بازپروری شوند و این افراد را به عنوان رسولان و روشنفکران عصر حاضر وادار کنیم تا اینها را به نگارش در بیاورند. و این می‌تواند یکی از راه‌های نشر فرهنگ ما در بین جوامع و فرهنگ‌های دیگر باشد. ما نباید استراتژی تدافعی داشته باشیم چرا که استراتژی تدافعی نتیجه‌ای جز شکست نخواهد داشت.

مهرگان: برای دریافت هر نوع کمک و یا توجه‌ای از سوی دولت اینجا به نظر من باید ابتدا متحد شد و صدای واحدی داشت در غیر این صورت راه به جایی نخواهیم برد. به نظر شما ما چگونه می‌توانیم به این صدای واحد برسیم؟ البته بنیاد پریا اخیراً قدم‌های مثبت و خوبی در این زمینه برداشته است.

حسن گل‌محمدی: ببینید بزرگ‌ترین مشکل ما، خودمان هستیم. به نظر من ما باید یک سری افرادی را پیدا کنیم و گرد هم بیاوریم که هم درد را به خوبی می‌شناسند و هم دارای توانایی‌های لازم هستند. افرادی که دارای حس خودبینی و خود بزرگ‌بینی نباشند و تنها به عنوان یک رسالت به این قضیه نگاه کنند. ببینید ما هم تلویزیون داریم، هم رادیو داریم و هم رسانه‌های مختلف اما دردهای ما در هیچکدام از آنها منعکس نمی‌شود. ما باید یک تشکل عاشق به وجود بیاوریم. مثلاً همین بنیاد پریایی که اشاره کردید دارای توانایی‌های زیادی است اما به یک دفتر برنامه‌ریزی و مطالعات فرهنگی نیاز دارد. ما باید تشکلی به اسم خانۀ فرهنگ ایران و یا دفتر فرهنگ ایران درست کنیم و اجازه ندهیم که یک عده‌ای چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اجتماعی آن را تریبون افراد خاصی بکنند. حتی باید یک عده از کسانی را پیدا کنیم که دوست داشته باشند گمنام بمانند اما کارهاشان نمود پیدا کند نه خودشان و یا چهره‌هاشان. باید این قبیل افراد را بتوانیم پیدا کنیم و مطمئن هستم که بسیاری از این قبیل افراد پیدا می‌شوند. من حتی می‌توانم ده مورد آن را برایتان نام ببرم. این قبیل افراد هستند که می‌توانند فرهنگ ما را زنده نگه دارند. همان طور که فردوسی با گذاشتن تمام دارایی و توانایی خود توانست با خلق اثر سترگی مانند شاهنامه زبان و فرهنگ ما را زنده نگه دارد. اینها همه الگوهای قدیمی ما هستند. در این دوره ما نیاز به انجام کارهای گروهی داریم و خوشبختانه نسل جوان ما معنی انجام کار گروهی را به خوبی درک می‌کند. البته شاید نسل‌های اول ما نتوانند این کار را انجام دهند.

مهرگان: فکر می‌کنید که علت آن چیست؟

حسن گل‌محمدی:
ببینید همین که شما یک کاری انجام می‌دهید می‌بینید که چند روز بعد یک عدۀ دیگری هم دارند همان کار را انجام می‌دهند. ما باید یاد بگیریم که با هم کار گروهی انجام دهیم. ما باید بفهمیم که اگر ما با هم نباشیم بازنده‌ایم. البته ما همه زندگی می‌کنیم، غذا می‌خوریم، از هوا استنشاق می‌کنیم اما تنها کارگرهای خوبی هستیم.

اگر ده پانزده سال دیگر یک عده‌ای بیایند و سئوال کنند که صد هزار ایرانی تحصیل کرده ماحصل فرهنگی‌شان در اینجا چه بوده است؟ آثار ماندگار ادبی و فرهنگی‌شان چه بوده است، ما چه جوابی برای آن داریم؟ ما ممکن است که در کانادا برج‌های بلند زیادی ساخته باشیم، مغازه‌های بزرگ داشته باشیم، کارخانجات صنعتی راه انداخته باشیم اما آیا در شناساندن فرهنگ خودمان توانسته‌ایم کاری انجام دهیم؟ آیا کاری نظیر آنچه فردوسی در هزار سال پیش به تنهایی انجام داد داریم؟ آیا در شناخت فرهنگ خودمان کاری کوچکتر از آن را هم ارائه داده‌ایم؟

من مدتی است که دارم در زمینۀ مخاطب‌شناسی ادبیات داستانی و شعر تورنتو کار می‌کنم. متاسفانه نمی‌توانم به شما یک شعر معرفی کنم که در اجتماع تاثیرپذیری داشته باشد. در گذشته اگر شاعری شعری می‌سرود آن شعر در جامعه نفوذ پیدا می‌کرد و مردم آن را می‌خواندند. در زمینۀ ادبیات هم همین طور بود. مردم آن آثار ادبی را می‌خواندند. اما اگر شما سراغ یک شاعر شاخصی را بگیرید که در تورنتو زندگی ‌کند و شعر تاثیرگذاری سروده باشد، متاسفانه نمی‌توانید کسی را پیدا کنید. من در این مدت در حدود 100 جلد کتاب جمع‌آوری نمودم تا تحلیلی بر این واقعه بنویسم.

خلاصه اینکه به نظر من ما باید بتوانیم با گرد هم آوردن این افراد خالصی که تنها دغدغه و نگرانی آنها مردم و فرهنگ است و با انجام کارهای گروهی سر و سامانی به این وضعیت آشفتۀ فرهنگی در مهاجرت بدهیم. انجام چنین کاری رسالت ماست.

خوشبختانه این نسل دوم مهاجران دارای استعدادهای درخشانی هستند و از نظر هوشی از ضریب بسیار بالایی در مقایسه با افراد کامیونیتی‌های دیگر برخوردارند. ما تنها باید بتوانیم اینها را به سمت فرهنگ ارزشمند خود بکشیم و آنها را با این فرهنگ آشنا کنیم. بخشی از شخصیت‌های فرهنگی و تاریخی ما همانند اشیای زیرخاکی کدر شده‌اند و این نسل‌های جوان باید اینها را جلا بدهند.

مهرگان: به نظر من یک نکتۀ دیگری که در در کنار این شناسایی می‌توان مطرح نمود این است  که ما خود را از دید و نگاه دیگران و ملیت‌های دیگر بشناسیم نه تنها از دید خودمان. منظورم این است که ما باید حقایق را ببینیم و واقعیات تاریخی را به دور از تعصبات بی‌جا درک کنیم. تنها به گذشتۀ مبهم خود بالیدن یقیناً باروری فرهنگی برای عصر حاضر ما به ارمغان نخواهد آورد.  

حسن گل‌محمدی: ببینید ما در هر مقطعی از تاریخ کشور خودمان آدم‌های بزرگی داشتیم. مثلاً در گذشته فردوسی و ابن‌سینا را داشتیم. و الان به عنوان مثال دکتر موسی‌وند را داریم که نخستین قلب مصنوعی را طراحی نمودند. یا ما استادان بسیار برجسته‌ای در دانشگاه تورنتو داریم که ایرانی هستند. اینها همه می‌توانند الگو باشند. منظور من این نبود که ما تنها به گذشتۀ خود ببالیم. ما باید بتوانیم گذشتۀ خود را پلی کنیم برای شناخت بیشتر. باید در ابتدا خودمان را بشناسیم. ما تا در کنار آینه نایستیم و قد و قوارۀ خودمان را ندیده باشیم و خود را با دیگران مقایسه نکنیم، نمی‌توانیم بگوییم که در کجای جامعه ایستاده‌ایم. متاسفانه ما از این آینه می‌ترسیم. ما نیاز به خودشناسی داریم. خودشناسی به معنای برگشت به گذشته هست، نگاه به آینده هست و شناخت زمان حال هم هست. ما نباید در مقایسه با فرهنگ‌های دیگر مغلوب باشیم. چنانچه چیزی را از فرهنگ دیگران کسب می‌کنیم باید چیزی را هم در مقابل آن برای ارائه داشته باشیم. و آنهایی را هم که از فرهنگ‌های دیگر گرفته‌ایم با زیبایی‌های فرهنگ خودمان پیوند بزنیم.

هیچ چیزی در تعاملات فرهنگی مطلق نیست. ما باید همه چیز را به صورت نسبی ببینیم. مثلاً در ابتدا اگر 30 درصد تاثیر می‌گذاریم و 70 درصد تاثیر می‌گیریم اشکالی ندارد اما باید سعی کنیم تا این نسبت را افزایش بدهیم. یعنی مثلاً 40 در صد تاثیر بگذاریم و 60 درصد تاثیر بگیریم و بعد آن را به مرز 50 درصد برسانیم و بعد از آن به شکل تهاجمی و تاثیرگذار پیش برویم.

مهرگان: به نظر شما ما در حال حاضر ما در چه درصدی از این تعامل فرهنگی هستیم؟

حسن گل‌محمدی:
دقیقاً نمی‌دانم. پاسخ به این سئوال آسان نیست. به نظر من ما تنها داریم در کامیونیتی خودمان زندگی می‌کنیم و تاثیرگذاری چندانی نداریم. البته این تنها نظر شخصی من است و ممکن است درست نباشد، چون هیچ مبنای علمی و تحقیقاتی ندارد. مثلاً اگر یک مشاور املاک ما توانست به یک کانادایی خانه بفروشد هنر کرده است. ما حتی در فروش خانه هم با همدیگر رقابت ناسالم داریم و برای هم ریشه‌زنی می‌کنیم. شاید 90 درصد ارتباطات کامیونیتی ما تنها در داخل خودمان و با خودمان است. باید از این پوسته‌ای که به دور خودمان کشیده‌ایم بیرون بیاییم، و بیرون آمدن از این پوسته یک انرژی خارق‌العاده‌ای می‌خواهد. ما باید این قفس را بشکنیم و از آن بیرون بیاییم.

مهرگان: این دقیقاً همان نکته‌ای بود که من اشاره کردم. ما باید خودمان را از نگاه دیگران هم ببینیم و آنوقت در مورد خود و دیگران قضاوت کنیم.

حسن گل‌محمدی: البته شکستن این قفس کار آسانی نیست و انسان با دستان خالی قادر به انجام این کار نمی‌باشد. شما برای این کار به اهرمی نیاز دارید و یکی از این اهرم‌ها شناخت فرهنگ دیگران است و شناخت درست از فرهنگ خودمان. این اهرم، شناخت همدیگر و باور همدیگر است. متاسفانه ما ایرانیان همدیگر را باور نمی‌کنیم. ما اگر ده نفر آدم شناخته شده را انتخاب کنیم و از آنها بخواهیم تا مثلاً کاری را انجام دهند این ده نفر با هم به اتفاق نظر نمی‌رسند و این درد بزرگ ماست. با همۀ این اوصاف من فرهنگ‌مان را یک درصد هم تهاجمی نمی‌بینم، یعنی این که حتی بخواهیم روی فرهنگ‌های دیگران تاثیر بگذاریم. اگر ما تنها چند نفر از افراد کامیونیتی دیگر را در اعیاد و مناسبت‌های سنتی خود دعوت می‌کنیم، به نظر من این کار به عنوان تاثیرگذاری در فرهنگ آنها به حساب نمی‌آید. ما باید بهترین و سنگین‌ترین مقالات تحقیقاتی را در سایت‌های معتبر دنیا داشته باشیم. ممکن است بپرسید از چه کسی؟ در جواب باید بگویم از همین دانشجویان جوان و نابغۀ ایرانی خودمان. ما تنها در دانشگاه یورک 5000 دانشجوی ایرانی داریم و مطمئن هستم که دو برابر این رقم را در دیگر دانشگاه‌هاهی تورنتو داریم. ما در حدود 20 هزار دانشجوی ایرانی در اینجا داریم. اگر تنها دو هزار نفر از این افراد را بتوانیم درگیر کارهای فرهنگی کنیم حتی اگر 200 نفر از آنها را بتوانیم درگیر کنیم آن قفسی که به آن اشاره داشتم از بین خواهیم برد. اما این کار برنامه‌ریزی می‌خواهد، عشق می‌خواهد، آدم‌ها و سربازان از جان گذشته می‌خواهد که به میدان بیایند. شعار در اینجا جواب نخواهد داد. ما به عمل و کننده نیاز داریم. رهبری و مدیریت خوب می‌خواهیم. ما باید دوباره متولد شویم. افتخار جوامع پیشرفته این است که مردمانش فهیم‌تر باشند.

مهرگان: البته این قضیه در کشورهای جهان سوم به نوعی برعکس است. یعنی افراد باسواد و فهیم به نوعی برای حکام مستبد مشکل‌ساز هم هستند و نتیجه‌اش سیل مهاجرانی است که دارند جلای وطن می‌کنند. در هر صورت فکر می‌کنید که این ارتباط با جامعۀ مادر را به چه صورتی می‌توان حفظ نمود و با توجه به مشکلات ذاتی مهاجرت تا چه اندازه می‌توان شناخت درستی از نیازمندی‌های جامعۀ مادر داشت؟     

حسن گل‌محمدی: تعریف تاثیرات فیزیکی ما با جامعۀ ایران تعریف آسانی نیست. اما با توجه به سیستم‌های ارتباطی موجود و سوای مسائل سیاسی، که من اصلاً کاری با آنها ندارم و اهل سیاست هم نیستم، ما می‌توانیم ارتباط علمی و اجتماعی تنگاتنگی با جامعۀ ایران برقرار کنیم. البته لازمۀ این کار این است که ما به خودمان سامانی داده باشیم و خودمان را ساخته باشیم. به عنوان مثال شما اگر باغچۀ منزل‌تان را گل‌کاری کنید وقتی که همسایه سری به آن بزند لذت می‌برد و تحریک می‌شود که باغچۀ خودش را هم تزئین کند. اما اگر باغچۀ شما خشک باشد ممکن است که همسایه هیچ تاثیری از شما نگیرد.
ببینید ما نباید همه چیز را به سیاست ارتباط بدهیم. همۀ مسائل و مشکلات ما هم که مشکلات سیاسی نیستند. ما مشکلات اقتصادی داریم، مشکلات اجتماعی داریم، مشکلات فرهنگی داریم. چه در داخل کشور و چه در کامیونیتی خودمان در کانادا. ما اگر این هسته‌ها را تشکیل بدهیم اولین کاری که می‌توانیم انجام دهیم ارتباط رایانه‌ای با ایران است. و آن هم از طریق وب‌سایت‌هایی که وجود دارد. تبادل استاد و دانشجو می‌تواند یکی دیگر از راه‌های ارتباط با جامعۀ ایران باشد. البته همۀ این کارها مشکل است اما انجام دادن کار مشکل خیلی لذت‌بخش است. انجام دادن کاری که همه از عهدۀ انجام آن برمی‌آیند کار ارزشمندی نیست. ما باید کاری بکنیم که دیگران از عهدۀ انجام آن بر نمی‌آیند.

من در مقدمۀ یکی از کتاب‌هایم نوشتم "تقدیم به همۀ کسانی که خود کاری نمی‌کنند و وقتی هم که دیگران آن را انجام می‌دهند ناراحت می‌شوند".
سعی کردم با نوشته‌ها و کتاب‌های خودم این فرهنگ را اشاعه بدهم. تا کنون پنج کتاب در اینجا تالیف کرده‌ام. یکی از آنها کتابی است تحت نام "شاهنامه برای همه". این کتاب در مدت دو ماه 1000 نسخه فروش داشت. کتاب دیگری نوشتم به نام "نگاهی به تاریخ ایران برای مهاجران". کار دیگری که در حال انجام آن هستم کاری است به نام "سفرنامۀ خیال" که به نوعی رفتارشناسی مهاجرت است. دارم بررسی می‌کنم که من در مدت این چهار سال برای این جامعه چه کاری انجام داده‌ام و چه کاری باید برای آن انجام داد.

مهرگان: بسیار جالب است که شما در مدت چهار سال به چنین جهان‌بینی‌ای رسیده‌اید. بسیاری از مهاجران بعد از سال‌های متمادی هنوز هم نمی‌دانند که از خودشان و یا جامعۀ اینجا چه می‌خواهند.

حسن گل‌محمدی:
البته ممکن است که برای من هم چهار سال زمان کمی باشد تا بخواهم در مورد این قبیل مسائل اظهار نظر کنم اما وقتی شما بالای 60 سال هستید نمی‌دانید که چه قدر دیگر فرصت دارید و این شد که تصمیم به انجام این کار گرفتم. و شاید با این کار راه را برای دیگران به نوعی باز کنم تا به این تفکر ادامه دهند.

مهرگان: جناب گل‌محمدی به نکات بسیار ارزشمندی اشاره فرمودید. برای تنوع این گفت‌وگو ممنون می‌شوم چنانچه خاطره‌ای به یاد ماندنی دارید و مایل هستید که آن را با خوانندگان مهرگان به اشتراک بگذارید، برای ما عنوان کنید.

حسن گل‌محمدی: من در دوران نوجوانی با اندوختۀ کمی که از کار کردن در زادگاهم داشتم با یک کوله‌بار ساده از دماوند به تهران آمدم. همیشه افتخارم این بود که اساتید و معلمین خوبی داشتم و هر چه که دارم از آنها دارم. در سال‌های دبیرستان در تهران از آنجایی که عاشق تدریس بودم در منزل افراد تدریس خصوصی هم می‌کردم. بعد با مجله‌ای به نام "یکان" آشنا شدم و در آنجا کاری پیدا کردم. مجلۀ "یکان" چنانچه می‌دانید یک مجلۀ معتبر و سنگین ریاضی بود. من در ابتدا به عنوان نظافت‌چی در این مجله شروع به کار کردم اما پس از یک سال شدم مدیر داخلی مجله و دبیر شورای نویسندگان. در این شورای نویسندگان افرادی نظیر پروفسور "هشترودی" رئیس شورای نویسندگان بود. آقای دکتر "عبدالحسین مصحفی" رئیس مجله بود. آقای دکتر "قلم‌سیاه" که استاد فیزیک بودند و متاسفانه چند وقت پیش مرحوم شدند و استاد "پرویز شهریاری"، عضو شورای نویسندگان این مجله بودند. آقایان "اسماعیل خوئی"، "شریف‌زاده"، "نیرویی" و خیلی‌های دیگر با این مجله همکاری داشتند. به هر شکل من عاشقانه از این افراد پذیرایی می‌کردم و در روزهای پنجشنبه دبیر جلسات بودم. خاطره‌ای دارم از استاد هشترودی که مایلم برایتان عنوان کنم.
 
پروفسور هشترودی در ریاضیات و در زمینۀ فضاهای بی‌نهایت متخصص بودند. در ضمن با امور فضایی و فضانوردی شوروی آن زمان به عنوان استاد همکاری داشتند. ایشان رئیس دانشکدۀ علوم هم بودند و هم‌چنین بنیان‌گذار ریاضیات نو در دانشگاه تهران. وی در عین حال شاعر هم بودند. تخلص شعری‌ ایشان هم "سایه" بود.
 
یک روز در یکی از این جلسات آقای دکتر "قلم‌سیاه" که خودش استاد بزرگی در زمینۀ فیزیک بود از پروفسور هشترودی سئوال کردند که: استاد شما که از درجۀ بالای علمی برخوردارید و هم بسیار موفق هستید به ما نصیحتی کنید تا بتوانیم مانند شما موفق شویم و ..." پروفسور هشترودی مکثی کردند و فکری کردند و گفتند اولاً خیلی در مورد من اغراق نکنید. من خودم در علوم، طلبه و دانشجویی بیش نیستم. ثانیاً شرایط محیطی و رشد هر فردی منحصر به دوران خودش است. من اگر به شما نصیحتی کنم این نصیحت من برگرفته از تجربیات من خواهد بود و تجربیات نسل من مربوط به من و نسل خودِ من است و ممکن است که زیاد برای شما الگویی واقع نشود. نسل جوان و پیشرفته الگوی پیشرفته‌تری می‌خواهند. البته تجربیات من ممکن است که به صورت یک قصه و یا روایت برای شما جالب باشد اما اگر شما از راهی بروید که من 50 سال پیش رفتم موفق نخواهید شد. شما باید آینده را ببینید و از امکانات حال خودتان استفاده کنید و بهتر از من شوید.

ببینید ایشان چه جهان‌بینی‌ای داشتند.
مهرگان: به عنوان آخرین سئوال فکر می‌کنید که در زندگی از چه کسی بیشترین تاثیر را گرفته‌اید؟

حسن گل‌محمدی:
من بیشتر تاثیرات را از استادن ادبیات خودم به خصوص شادروان استاد دکتر "سادات ناصری" گرفتم. و آن این که چگونه انسان بیاموزد، و خودخواه نباشد. بزرگترین تاثیر را از استادانی مانند روان‌شاد "دکتر زرین‌کوب" گرفتم که دنیایی از تاریخ است. بزرگترین تاثیر را از استاد "دکتر شفیعی کدکنی" گرفتم که در اوج معرفت‌شناسی و شناخت است و خودش را بزرگ نمی‌بیند. من بزرگترین تاثیر را از جامعۀ ایرانی گرفتم. از کارگر و کارمند ایرانی گرفتم که با کمترین بضاعت مالی و در فقر زندگی می‌کند ولی سرافراز است.

مهرگان: در پایان چنانچه حرف خاصی برای مخاطبین مهرگان دارید بفرمایید.

حسن گل‌محمدی:
آرزو می‌کنم که شما در این راهی که در پیش گرفته‌اید موفق باشید. این آرزوی قلبی من است. در موفقیت شما هر کاری هم که در بضاعت من باشد بدون هیچ چشم‌داشتی دریغ نمی‌کنم. خواهش من از کامیونیتی ایرانی این است که همدیگر را قبول داشته باشیم. همدیگر را باور کنیم. به همدیگر از کوچک و بزرگ احترام بگذاریم. دوست داشتن همدیگر را تنها از دریچۀ منافع مادی نبینیم. به اصالت ایرانی بودن خودمان افتخار کنیم. همدیگر را دوست داشته باشیم و به هم کمک کنیم. به یکدیگر عشق بورزیم و بدانیم که موفقیت ما در ارزش‌گذاری صحیح و درست برای نسل‌های دوم و سوم جامعه‌مان به‌ دست می‌آید.     


سوتیترها:


من اصرار دارم که ما نگوییم فردوسی، بلکه بگوییم "حکیم فردوسی" چرا که شاهنامۀ او سراسر حکمت است و بینش ایرانی در آن موج می‌زند.

ما همدیگر را و به خصوص نسل‌های دوم خودمان را رها کرده‌ایم و از زیبایی‌های فرهنگ، تاریخ و کشورمان چیزی به اینها آموزش نمی‌دهیم.

انسانی که مهاجرت می‌کند آن قدر گرفتار مسائل مختلف می‌گردد که بسیاری از مسائل فرهنگی و اساسی برایش در درجه‌های دوم و سوم اهمیت قرار می‌گیرند.

متاسفانه در طی این مدت من با هر نشریه‌ای، با هر رسانه‌ای، با هر اهل قلمی و همۀ کسانی که در این زمینه ادعا داشتند صحبت کردم نتیجۀ خوبی نگرفتم و دیدم که رسالت‌ها گم شده است.

ما در رسانه‌های خود و دیگر فعالیت‌های فرهنگی‌ای که انجام داده‌ایم درستی مخاطب‌شناسی نکرده‌ایم.

انسان مهاجر نیازهای روحی و روانی و فرهنگی هم دارد. ما در خصوص نیازهای فرهنگی نسل اول و دوم و حتی نسل سوم خود هنوز کار اصولی و حرفه‌ای که قابل ارائه باشد انجام نداده‌ایم.


بسیاری از پدران و مادران به دلیل مشکلات مالی و خانوادگی فرصت این را ندارند تا بسیاری از مسائل را به نسل بعدی خود منتقل کنند. این است که این جوان‌ها به راحتی در جامعۀ اینجا جذب می‌شوند و حتی زبان فارسی را فراموش می‌کنند.

آدم مهاجر همواره دوست دارد تا یک سنگ صبوری داشته باشد. کسانی باشند تا به گرفتاری‌های آنان گوش کنند.

ما باید تاثیرپذیری متقابل را قبول کنیم.

ما باید اول مشکل‌مان را با خودمان حل کنیم تا بتوانیم در کامیونیتی‌های دیگر نفوذ پیدا کنیم و فرهنگ خود را به آنها معرفی کنیم.

هجوم فرهنگی‌ای که در بارۀ آن صحبت می‌کنند یک موضوع تعاملی دو طرفه است. همان طوری که اینها می‌توانند در فرهنگ و اندیشه‌های ما تاثیرگذار باشند ما نیز می‌توانیم و باید در اندیشه‌های آنان تاثیر گذار باشیم.

ما باید بفهمیم که اگر ما با هم نباشیم بازنده‌ایم. البته ما همه زندگی می‌کنیم، غذا می‌خوریم، از هوا استنشاق می‌کنیم اما تنها کارگرهای خوبی هستیم.

متاسفانه نمی‌توانم به شما یک شعر معرفی کنم که در اجتماع تاثیرپذیری داشته باشد. در گذشته اگر شاعری شعری می‌سرود آن شعر در جامعه نفوذ پیدا می‌کرد و مردم آن را می‌خواندند.

متاسفانه من با هر روزنامه و رسانه‌ای در این مورد صحبت کردم این افراد به قدری از مسائل و مشکلات مالی می‌نالند که شما را از گفته‌تان پشیمان می‌کنند و نتیجه‌ای جز افسردگی برایتان به ارمغان نمی‌آورد.

ما نباید استراتژی تدافعی داشته باشیم چرا که استراتژی تدافعی نتیجه‌ای جز شکست نخواهد داشت.

ما نباید همه چیز را به سیاست ارتباط بدهیم. همۀ مسائل و مشکلات ما هم که مشکلات سیاسی نیستند. ما مشکلات اقتصادی داریم، مشکلات اجتماعی داریم، مشکلات فرهنگی داریم.

بدانیم که موفقیت ما در ارزش‌گذاری صحیح و درست برای نسل‌های دوم و سوم جامعه‌مان به دست می‌آید.

انجام دادن کاری که همه از عهدۀ انجام آن برمی‌آیند کار ارزشمندی نیست. ما باید کاری بکنیم که دیگران از عهدۀ انجام آن بر نمی‌آیند.


ما باید بتوانیم با گرد هم آوردن این افراد خالصی که تنها دغدغه و نگرانی آنها مردم و فرهنگ است و با انجام کارهای گروهی سر و سامانی به این وضعیت آشفتۀ فرهنگی در مهاجرت بدهیم. انجام چنین کاری رسالت ماست.

اگر ده پانزده سال دیگر یک عده‌ای بیایند و سئوال کنند که صد هزار ایرانی تحصیل کرده ماحصل فرهنگی‌شان در اینجا چه بوده است؟ آثار ماندگار ادبی و فرهنگی‌شان چه بوده است، ما چه جوابی برای آن داریم؟

من بزرگترین تاثیر را از جامعۀ ایرانی گرفتم، از کارگر و کارمند ایرانی گرفتم که با کمترین بضاعت مالی و در فقر زندگی می‌کند ولی سرافراز است.

Comments