فرق من با خدا
ثریا قدکپور
مقدمه: این یادداشت چند ماه پیش در نشریۀ ایراناستار با نام
مستعار "ترانه" به چاپ رسیده بود. چندی پیش خانم ثریا قدکپور در تماس با
مهرگان و ابراز لطف نسبت به این نشریه خواستند تا این یادداشت را تحت نام واقعی
ایشان به چاپ برسانیم. به دلیل تراکم مطالب ارسالی توسط شما خوانندگان محترم این
بار قرعه به نام ایشان افتاد و این مقاله را در ستون "سخن خوانندگان"
این شماره با اندکی ویرایش تقدیم حضورتان میکنیم.
لطفاً بعد از ارسال مطالب خود به دفتر مهرگان قدری صبور بوده و مطمئن باشید که چنانچه
مطلب شما دارای استانداردهای موجودِ مهرگان باشد، به ترتیب اولویت و با توجه به
موضوع هر شماره به چاپ خواهد رسید.
***
خدایا میگویند تو تنها
هستی، آیا تو تنهایی؟
من باور نمیکنم. روزی میلیونها نفر تو را صدا میکنند، دوستت دارند، تو را میپرستند
و ستایش میکنند. میگویند عادل هستی، مهربانی، عاشقی، قادری، کریمی، رحیمی و
بخشندهای. اما گاه صفات دیگری را به تو نسبت میدهند. وقتی کسی در آتش میسوزد میگویند
خواست تو بوده. تو که مهربانی، قادری پس چه گونه خواست تو این بوده است؟ چرا جلوی
ظلم و ستم و نابرابری را نمیگیری؟ میگویند تو قادری، پس چرا یکی را آن قدر میبخشی
که نمیداند چه کند و دیگری را به نان شب محتاج میکنی؟ میگویند تو رحیم و بخشندهای،
اما از طرفی در قضاوتها دیده شده که میگویند خدا او را به سزای اعمالش رساند.
یعنی گناهکاری را بر اساس کناهش مجازات کرد. این برای من با رحیمی و بخشندگی تو
تناقض دارد.
کودکی را فلج به دنیا میآوری که هیچ گناهی ندارد. با همۀ اینها خانوادۀ او هر روز
به درگاه تو میآیند، ترا ستایش میکنند و با التماس از تو کمک میخواهند. در یک
حادثۀ تصادف انسانی ضربۀ مغزی یا قطع نخاع میشود و میگویند خواست خدا بوده، اما
با خواست تو نمیجنگند و به تو بد نمیگویند. با التماس پیش تو میآیند و تقاضای
شفا برای بیمارشان میکنند. به خاطر رضای تو بخشش میکنند و هزاران کار دیگر تا
تو راضی شوی و شفای بیمار را به آنها بدهی.
میگویند تو ظالمان را دوست نداری، پس چه گونه به آنها فرصت میدهی مال دیگران را
بخورند و ظلم کنند؟ چرا فریبکاران مذهبی را حمایت میکنی؟ به آنها مال فراوان میدهی؟
چرا دزدان را رشوا نمیکنی؟
و اما من ... من هم تنها هستم. تنهایی در تمام وجودم رخنه کرده است. همه تو را
برای خودت دوست دارند، اما مرا میخواهند برای خودشان. شوهرم برای این که خانهدار
خوبی هستم، میپزم، میشویم و مثل فرفره کار میکنم. خواهرم و برادرانم تا زمانی
که برایشان منفعت دارم مرا میخواهند. من مهربانم مثل تو، عاشقم مثل تو، رحیمام
مثل تو، اما مثل تو قادر و توانا نیستم.
از خودم میگذرم برای دیگران. بهترینها را برای دیگران میخواهم. هرچه خوب است
برای دیگران میخواهم. تمام عمرم برای خودم کاری نکردم. همیشه هدفم دیگران و
خانوادهام بوده است. اما هرگز احساس نکردم دوستم دارند. مرا تنها زمانی دوست
دارند که مرا لازم دارند. من مهربانم، رحیمم و حتی دشمنانم را هم دوست دارم و بد
آنها را نمیخواهم. درد هیچکس را نمیتوانم تحمل کنم، اما تو درد دیگران را میبینی
و سکوت میکنی. من کی هستم؟ چی هستم؟ شاید به من بخندید. روزی که صدام حسین را در
آن شرایط دیدمبا تمام ظلمها و جنایاتی که کرده بود، دلم برایش سوخت. در آن لحظه
او را انسانی حقیر و محتاج دیدم. چرا جنین احساسی دارم؟
وجودم تماماً عشق و محبت است. وقتی انسانی نیازمند و حقیر میبینم آن لحظه را حس
میکنم و او را در آن لحظه میبینم و به گذشتهای که داشته فکر نمیکنم.
خدایا تو عشق هستی و اما عشق هم میگیری. بندگان تو تا صبح و گاه تا شب ترا ستایش
میکنند و به تو عشق میورزند و این عشق دو طرفه است. اما ... من در خیابانی یکطرفه
حرکت میکنم. عشق میدهم، مهربانی میکنم بدون آن که بگیرم. فرق من با تو چیست؟
خدایا فرق من با تو چیست؟ تو را حتی در نامهربانیهایت دوست دارند و صدایت میکنند،
اما مرا حتی در مهربانیهایم دوست ندارند. خیلی تنها هستم. تنهای تنها. تنهاتر از
تو. اما ... اما تو تنها نیستی. میلیونها انسان با تو هستند و دوستت دارند. من هم
دوستت دارم.
یارب دل از غم دنیا چه کند؟
یارب دل از غم عالم چه کند؟
فریاد رسم باش بیا به کنارم.
احساس نیاز تو بود آرام جانم. |