جغرافیای فرهنگی ایران معاصر
گزارش ویژۀ مهرگان از سخنرانی عبدالکریم سروش در تورنتوی کانادا
پیشدرآمد
کُنج مهرگان: عصر یکشنبه 29 آگوست
2010 سالن اجتماعات شهرداری نورت یورک شهر تورنتو شاهد حضور جمع
کثیری از ایرانیانی بود که برای شنیدن بیانات دکتر عبدالکریم سروش، دیدار حضوری، و مطرح کردن سئوالات خود
در زمینههای مختلف، راس ساعت 3 بعد از ظهر و دقایقی قبل از آن در این محل گرد آمده
بودند. در میان این جمع عدم حضور بسیاری از رسانههای محلی و فعالان اجتماعی مقیم
تورنتو که به نوعی خود را طلیعه دار حرکتهای فرهنگی/اجتماعی میدانند کاملا مشهود
بود، هر چند که این امر تاثیری در جذابیت روند این همایش نداشت و سالن اجتماعات
شهرداری نورتیورک مملو از جمعیت بود.
تقریباً نود درصد حاضرین در این همایش را افراد بالای 35 سال و یا مسنتر تشکیل میدادند.
افرادی که به نوعی با خاطراتی نه چندان دلچسب از گذشتههای نه چندان دور در این
محل گرد هم آمده بودند. جوانترهایی که گویا پاسخ سئوالات بی جواب خود را پس از
گذشت سالها سرکوب و بیتوجهی از سروش میخواستند و هنوز برایشان مهم بود که وی در
آن موردِ به خصوص چه نظری دارد. مسنترهایی که شاید، و تنها شاید، آمده بودند تا
با شنیدن این گفتوگوها به نوعی خود را در مقابل پاسخهای مشابه نسلهای بعد از
خود آماده کنند.
سخنرانی دکتر سروش با نظم و انظباط هیات برگزاری و همراهی حضار، راس ساعت 3 بعد از
ظهر و همان طور که وعده شده بود آغاز گردید و جلسات پرسش و پاسخ پایانی این
سخنرانی نیز تا آخرین ثانیهها و تا لحظۀ ترکِ سروش، با مرسدس بنز یشمی رنگی که
مقابل ساختمان شهرداری نورت یورک و در بَر خیابان یانگ پارک شده بود ادامه
یافت.
با توجه به اهمیت موضوع این سخنرانی، و شخص سخنران یعنی دکتر عبدالکریم سروش،
به عنوان یکی از چهرههای نواندیش دینی و فلسفی شناخته شده در دنیای اسلام و غرب،
مهرگان وظیفۀ فرهنگی خود میدانست که این مراسم را پوشش دهد. به دلیل اهمیت مطالب مطرح
شده در این همایش و نیز اهمیت پرسش و پاسخهای پایانی این سخنرانی، مهرگان تصمیم
گرفت تا نسخۀ ویرایش شدۀ این سخنرانی را به همراه متن کامل پرسش و پاسخهای مطرح
شده، در چند شماره از مهرگان و در بخش کُنج مهرگان خدمت همۀ خوانندگان خود تقدیم
نماید.
قابل ذکر است که انتشار این سخنرانی و پرسش و پاسخها در بخش کُنج مهرگان، به
طور موقت جایگزین گفتوگوی ویژۀ مهرگان در این چند شماره خواهد گردید که به نوعی سُنتشکنی
در ساختار نشریۀ مهرگان محسوب میگردد و امیدواریم موجبات نارضایتی خوانندگان محترم
را به همراه نداشته باشد.
شایان ذکر است که مهرگان تنها رسانهای بود که تمامی این پرسش و پاسخها را حتی
بعد از اتمام رسمی جلسۀ سخنرانی، و تا لحظۀ ترک دکتر سروش از محل، پوشش داد. بدین
سبب بخشهایی از این پرسش و پاسخها توسط هیچ رسانه یا گروه دیگری پوشش داده نشده
است، که این بر اهمیت و ویژه بودن این گزارش دو چندان میافزاید.
همانطور که بارها اشاره کردیم مهرگان نشریهای است غیر سیاسی و غیر مذهبی و پوشش
خبری این همایش صرفاً به دلیل اهمیت تاریخی این سخنرانی از بُعد فرهنگی و اجتماعی
آن است.
***
درآمد
موضوع اصلی سخنرانی دکتر سروش بررسی و تحلیل جغرافیای فرهنگی ایران معاصر
بود. این سخنرانی با مقدمۀ هفت دقیقهای آقای مصطفی رخ صفت از اعضای کمیتۀ
برگزار کنندۀ این سخنرانی آغاز شد و پس از آن دکتر سروش که در گوشهای از سالن به
انتظار نشسته بود به پشت تریبون اصلی رفت و سخنرانی خود را آغاز نمود.
جان کلام دکتر سروش پیوند و آشتی بین سه فرهنگ اسلامی، فرهنگ ملی/ایرانی و فرهنگ
غرب بود و این که باید به هر سه فرهنگ با دید انتقادی نگریست و هر سه را پذیرفت تا
به آرامش و آسایش هر دو جهان رسید. ناگفته نماند که علیرغم این محوریت از پیش تعیین
شده، کماکان وزنۀ بسیار سنگین این سخنرانی همچنان بر کفۀ ترازوی اسلام قرار داشت.
تا جایی که ایشان تاریخ و آثار به جا ماندۀ ایران باستان به ویژه دستاوردهای
فرهنگی/اجتماعی دوران هخامنشیان به خصوص کوروش کبیر را به نوعی نادیده گرفتند و اشاره
کردند که ما ایرانیان پیش از اسلام آثار آنچنانی و شخصیتهای ماندگار و به
یادماندنیای نداشتیم و یا اگر هم داشتیم اثری از آنها بر جای نمانده است!! که
البته با انتقادهایی در پایان سخنرانی نیز روبرو شد.
و اما بیشترین حافظهای که اینجانب از دکتر سروش و به طور خاص از صدای ایشان در
ذهن داشتم، مربوط به مناظرات فلسفیای بود که بعد از انقلاب ایران و در سال 1360
خورشیدی بین احسان طبری، فرخ نگهدار و محمد تقی مصباح یزدی و عبدالکریم سروش در
بارۀ موضوع ماتریالیسم دیالیکتیک و مفهوم آنتاگونیست یا تضاد
صورت گرفته بود. البته به دلیل سن کم اینجانب در آن زمان، خاطرات من از این
مناظرات از روی برنامۀ زنده و تلویزیونیای که تنها دو جلسۀ آن از صدا و سیمای آن
زمان پخش گردیده بود نبود، بلکه تنها از روی نوارهای کاست این گفتوگوها بود که
چند سال بعد از آن به دستم رسید.
در هر شکل این اولین باری بود که دکتر سروش را از فاصلۀ چند سانتی متری میدیدم و
پای صحبتش مینشستم. در خِلال این سخنرانی و دیدار دو نکتۀ دیگری که از نظر ظاهری
قضیه بیشتر قابل توجه بود، یا حداقل برای من قابل توجه بود، یکی عصای دکتر سروش
بود که گمان می کنم به دلیل مشکل احتمالی جسمی با خود حمل می کردند، هر چند که به
ظاهر هیچ گونه مشکلی در ایشان دیده نمیشد، و دیگری تسبیحی که تقریبا در تمام مدت
در دست ایشان بود. این امر با ذهنیتی که از تسبیح و تسبیح انداختن داریم به نوعی چهرۀ
ایشان را مذهبیتر از آنچه که بود جلوه میداد.
نکتۀ بسیار مهم دیگری که من متوجه دلیل آن نشدم، تغییر فاحش و مهمی بود که ایشان
در شعر حافظی که در ابتدای سخنرانی خود خواندند دادند و آن اینکه:
"به هوای لب شيرين پسران چند کنی" را به
عمد و یا به سهو به صورت "به هوای لب شيرين دهنان چند کنی" قرائت
نمودند. هر چند که در بسیاری از قسمتهای سخنرانی موارد مشابه وجود داشت اما از
آنجایی که تغییر این یک کلمه در این شعر حافظ، که ایشان همه را وامدار او می
دانند، معنای تمامی ابیات دیگر این شعر را تحت شعاع خود قرار میدهد، جا داشت که
چنانچه ایشان به عمد این تغییر را در شعر حافظ دادهاند، توضیحی هر چند کوتاه در
مورد آن میدادند تا جای شبهه و سوالی برای شنوندۀ هشیار باقی نماند. برای کسی که بعضی
او را پدر فلسفۀ علم میدانند تغییر فاحش کلمات و نقش آنان در تاثیرگذاری آن بر کلِ
اثر پوشیده نیست.
مقدمه
متن پیشدرآمد سخنرانی دکتر سروش که توسط آقای مصطفی رخ صفت و از
روی نوشتۀ از پیش تعیین شده قرائت گردید بدین شرح است:
خانمها، آقایان و حضار محترم، خدمت همۀ شما خیر مقدم میگویم و مفتخریم که جناب
آقای دکتر سروش را در میان خودمان داریم. مدتها بود که ما منتظر چنین فرصتی بودیم
ولی به هر حال گر چه با تاخیر ولی این فرصت پیش آمد. گرچه همۀ دوستانِ اهل فکر و
اهل نظر با کارهای ایشان آشنا هستند و من نیازی به معرفی مجدد ایشان نمیبینم. از
طرفی معرفی ایشان نیز نه در حد بنده است و نه کار سادهای است. ولی به حسب آداب و
عادت چند نکتهای را خدمت شما عرض میکنم.
جناب آقای دکتر سروش را اولاً و به ذات فیلسوف و متکلم میدانیم. وی صاحب دعاوی،
نظریات و تئوری های بسیار در عرصههای گوناگون است. ایشان نویسندهای پرکار و
پرمسئول است تا جایی که به جرات میتوان گفت که گفتمان فکری، نظری و روشنفکری ما
تحت تاثیر ایشان به گفتمانی تازه تبدیل شده است. حتی مخالفان فکری و نظری ایشان هم
ناگزیر میبایست از مفاهیم و ادبیات تولید شدۀ ایشان جهت ارائه اندیشههای خود مدد
جویند. به واسطۀ زحمات و آثار بیشمار ایشان در مجلۀ کیهان فرهنگی و نشریۀ کیهان،
از آن زمان بنده افتخار شاگردی ایشان را داشته و به پخش و اشاعۀ افکار ایشان میپرداختم.
همچنین به واسطۀ سخنرانیهای عمومی، دروس دانشگاهی و تالیف کتب مختلف ایشان بر
طیف وسیعی از نخبگان، روشنفکران، دانشجویان و حوزویان تاثیر گذاشته و به حقیقت
ایشان را باید پدر تئوریک اصلاح اندیشۀ دینی و اصلاح طلبی در ایران معاصر
دانست. همچنین ایشان را به حق پدر فلسفۀ علم نیز خواندهاند. تالیفات و
ترجمههای گرانسنگ ایشان در حوزۀ فلسفۀ علم، جامعه شناسی، فلسفۀ اخلاق و معرفتشناسی
موجب همهگیر شدن و بالا رفتن سطح عقلانیت عمومی در جامعۀ ما شده و همۀ آنها در
قالب نثری شیرین، شیوا و سحرانگیز به زبانی مفهوم و آسانیافت برای دوستداران عرضه
شده است. در این میان به ویژه میبایست به تاثیر عمیق این مباحث در حوزهها و در
میان حوزویان اشاره کرد و به نتایج مبارک و میمون آن امید بست تا از آن رهگذر دیگر
مجالی برای توسعه و بسط استبداد دینی نباشد و مفسران رسمی آن نتوانند با تفاسیر و
احکامی خودساخته با دستی گشاده آبرو و سرمایۀ ملتی را به بازی و سخره بگیرند.
نقش بیبدیل ایشان در مواجه با تفسیر رسمی و بیرغیب از دین توسط روحانیت و تلاش
فکری بیامان در طرح سئوال و نوآوری و ابتکار در پاسخ بدان سئوالات و مسائل فکری
نسل امروز، نسلی که از یک سو دل در گرو پایبندیها و اعتقادات دینی خود دارد و از
سوی دیگر از پاسخ درخور و شایسته و قابل دفاع آن درمانده است، گره گشاییهای
عالمانه و تاملات مسئولانه و محققانۀ ایشان شاید تنها راه نجات و جامع ترین راه حل
آن باشد.
از این گذشته تعهد اخلاقی ایشان در دفاع از آزادی و حقوق
انسان و مبارزۀ پیگیر برای برقراری مدیریت سیاسی در کشور بر مبنای حضور همۀ طبقات
در تصمیمات خرد و کلان کشور به شیوهای دموکراتیک، و شجاعت در مبارزه و چالش قدرت
حاکم ستودنی است. تا آنجا که به جرات میتوان ایشان را سیاسیترین روشنفکر ستمستیز
چند دهۀ اخیر در ایران معاصر دانست. توجه به میزان و حجم حملات برنامهریزی شده از
ناحیۀ عملۀ جهل و جور به ایشان ظرف سالیان سال، خود گویای این حقیقت است که بیهوده
سخن به این درازی نبود و اگر نبود تاثیر عمیق این شجاعتها و شجاعت بخشیها چه
نیازی به این همه هتاکیها و دروغ پراکنیها و تهمتهای برنامه ریزی شده بود؟
زبان و ادبیات ایشان جنبۀ دیگر شخصیت ایشان است که منحصر به خود اوست. گویی سعدی
است که در زبان او جلوهگر است. او احیاگر نثر موزون و آهنگین فارسی است و فیلسوف
عجیبی است که مدرنترین آموزههای معرفتی را در نثری سحرانگیز و خواندنی عرضه میکند.
یقیناً مکتوبات ایشان جزو آثار ماندگار ادب فارسی به یادگار خواهد ماند.
متن سخنرانی دکتر سروش
به نام خداوند
خدمت دوستان و هموطنان گرامی سلام عرض میکنم و بدون تعارف و تکلف خوشنودی و مَسرت
خود را از این که کامیاب شدهام تا در محضر شما حضور بیابم ابراز میکنم. خداوند
را شاکرم بر این توفیق، و از ماه رمضان هم هنوز چندان مانده است که این روزهای
مبارک را مجدداً به یکدیگر تبریک بگوییم و برای یکدیگر آرزوی نیک داشته باشیم و
سعادت دو جهانی را برای یکدیگر خواستار شویم.
میخواستند در اینجا و در ابتدای این جلسه آیاتی از قرآن
بخوانند، از من پرسیدند و من بنا نهادم که غزلی از حافظ برای شما بخوانم که زبان
گویای همۀ ماست. و در عین حال حافظ همان کسی است که میگفت: "هر چه کردم همه
از دولت قرآن کردم"
بزرگان ما نظیر مولوی، سعدی و حافظ در مکتب قرآن مولوی، سعدی و حافظ شدند و اگر در
سخنانشان حکمتی هست، جاذبهای و سِری هست و از ورای ششصد سال و هفتصد سال همچنان
تار دل ما را به لرزه در میآورند به خاطر آن رابطۀ وحیانیای است که استشمام کرده
بودند و در کلام خود به ودیعت نهادند و ما اینک وارثان آنهایم و از آنها بهره میجوییم.
پس سخنم را با غزلی از حافظ آغاز میکنم که بیمناسبت با بحث امروز ما هم نیست و
آنگاه در باب نقشۀ کلام فرهنگی ایران معاصر با شما سخن خواهم گفت.
دوش رفتم به در
میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و
سجاده شراب آلوده
آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش
گفت بیدار شو ای ره رو خواب آلوده
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
به هوای لب شيرين دهنان چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
گفتم ای جام جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
خواهم گفت که حافظ چه نقش بزرگی در فرهنگ ما، فرهنگ ایرانی
اسلامی ما داشته است و ما چه وام بزرگی به او داریم. عنوان سخنان من چنانکه اعلام
شده است عبارت است از جغرافیای فرهنگی ایران معاصر.
ما در روزگار پرآشوبی زندگی میکنیم و
بازگشت به ریشههای فرهنگی برای ما یک فریضه است. از آن جهت پرآشوب که ما پس از
انقلابی به سر میبریم که وعدههای بسیار داد و امیدهای بسیار برانگیخت، و ما
شاهدان و وارثان وعدههای وفا نشده و آرزوهای برباد رفتهایم. و این امیدهای بر
باد رفته است که سینه را پر التهاب میکند، دل را آتش میزند و هزاران سئوال مختلف
در ذهن برمیانگیزد، و عدهای را به دنبال چارهجویی میفرستند. آیا نقص در فرهنگ
ما بوده است؟ نقص در نژاد ما بوده است؟ نقص در نقشهها و شیوههای عمل ما بوده
است؟ آیا نقص در دین ما بوده است؟ آیا توطئه غربیان بوده است؟ کجای کار لنگ
بوده؟ و ما از کجای کار ضربه خوردهایم؟ و مشکل در کجاست؟
این سئوال البته برای کسانی که همچنان گمان میکنند در بهشت برین زندگی میکنند
و در اثر انقلاب اسلامی همه چیز به سامان شده و همه چیز به کمال خود رسیده، وعدهها
وفا شده، امیدها بر آمده، آیندۀ روشنی در اختیار ملت ایران قرار گرفته، این سئوالات،
سئوالات بیمعنی است. اما برای دردمندان، برای شاهدان سنجشگر، و برای آدمیانی که
به دنبال کاوش در حقایق اشیاء و ریشههای امورند، چنین سئوالی، سئوال بسیار
دردناکی است و از اعماق جان یکایک ما برمیخیزد، و بهتر است که توجه جدی به آن
بشود و پرده از راز آن برداشته شود و آشکار شود که ماجرا چگونه بوده است. بنده به
هیچ وجه مدعی نیستم و چنین ادعای کاذبی ندارم که در این فرصت کوتاه بتوانم گره این
مشکل را به تمامی باز کنم و راه این دشواری و ستم و رنجی که میبریم را بازگشایم.
نه تنها در این یک ساعت بلکه با نوشتن نوشتههای طولانی هم شاید از عهدۀ پاسخ کامل
به این سئوال نتوان برآمد.
اما به قول مولانا:
همچو موری اندر این خرمن خوشم
تا فزون از خـــــویش باری میکشم
جهدی میکنیم و سعی میکنیم که بر گوشهای از این مشکل نوری بیافکنیم. مسایل
اجتماعی مسایل درهمتنیدهاند و هیچگاه تکیه بر یک بُعد ما را بینیاز از توجه به
ابعاد دیگر نمیکند. اما به لحاظ شیوۀ علمی چارهای هم جز این نیست. ما مسایل را
باید تقطیع کنیم و ابعاد و جوانب آنها را از یکدیگر جدا کنیم تا بتوانیم بر آنها
تسلط بیابیم. وگرنه همه چیز را به همه چیز بر آمیختن جز پاسخ پریشان و آشفتهای از
پی نخواهد داشت. به همین سبب من تنها به ابعاد فرهنگی این مسئله در اینجا میپردازم،
با علم به این که امروز مسئلۀ بحران و نابسامانی امور در کشور ما دهها و صدها عامل دارد. اما مطمئنم که همۀ شما با من موافقید که عنصر فرهنگی
قطعاً یکی از عناصر و عوامل دخیل و موثر است و سهم آن هم باید به نوبۀ خود ادا
شود. بنابراین من در این امر خواهم کوشید.
نزدیک بیست سال پیش در یکی از دانشگاههای تهران سخنرانیای کردم تحت عنوان سه
فرهنگ که اکنون هم در میان آثار و نوشتههایم موجود است. آنچه را که امروز میگویم
نوعی بسط آن معنا و استنتاج معانی و مفهومات تازه از همان مبحث است. به طور خیلی
ساده سخن من این است که ما ایرانیان اکنون، یعنی از حدود صد و پنجاه سال پیش به
این طرف در دل سه فرهنگ زندگی میکنیم. ساکنان سرزمینهای سه فرهنگ هستیم که هر سه
در کنار یکدیگر و بلکه درهمتنیده ما را در آغوش خود گرفتهاند. فرزندان ما امروز
که به دنیا میآیند، خودبهخود و خواهناخواه از میوههای این سه درخت که متعلق به
سه فرهنگ است میوه میچینند و برخوردار میشوند و تغذیه میکنند. تفکیک آنها گاهی
آسان نیست اما با نگاه دقیق میتوان آنها را از هم تفکیک کرد. حرف اصلی من این است
که تا توازنی میان این سه فرهنگ برقرار نشود بار ما بار نخواهد شد، روز ما روشن
نخواهد شد و احوال ما سامان کاملی نخواهد گرفت.
یکی از مشکلات فربه ما از صدوپنجاه سال پیش به این طرف این بوده است که هر از چندی
یکی از این فرهنگها میخواسته که بر آن دو تای دیگر سلطه بجوید، هژمونی حاصل کند
و آن دو فرهنگ دیگر را از دور خارج کند. و این به نوبۀ خود موجب پدید آمدن واکنشهایی
شده است که این واکنشها به صورت خشن و گاه به صورت غیرخشن خود را نشان دادهاند و
دست کم دو انقلاب در کشور ما پدید آوردهاند، که یکی انقلاب مشروطه میباشد و
دیگری انقلاب اسلامی در سی و یک سال پیش. اگر این توازن به نحو مطلوب بر قرار نشود
باید انتظار یک تحول و بحران عظیم دیگر را در کشور داشته باشیم، و امیدواریم که
اگر چنان بشود آنگاه ما از تاریخ گذشته درس عبرت بگیریم و آن توازن مطلوب را
برقرار کنیم.
علت اینکه من به این مطلب میپردازم این است که میبینم عدهای از هموطنان ما چه
در داخل و چه در خارج از کشور ظاهراً بیراه میروند و هنوز آن اشتباه پیشین را
تکرار میکنند. هنوز یا در تخریب این فرهنگ میکوشند یا در تخریب آن فرهنگ. به
خاطر به سامان کردن و آباد کردن وضع کشور
یا بر سر اسلام میکوبند یا بر سر غرب میکوبند و یا بر سر ایرانیت و ملیت میکوبند.
ما شاهد این جنگ بیحاصل و بیهوده و زیانبار در میان خودمان هستیم. ما به دلیل
آنکه گرفتار بحران گردابی هستیم و راه بیرون شویی از این بحران میجوییم به این سو
و آن سو میرویم و گاه بدون توجه به شرایط عمیق تاریخی و به گذشتههای خویشتن مقصر
را دم دست در عاملی می جوییم که خودمان ظاهراً آن را نمیپسندیم، و حتی گاهی
آشنایی کامل و کافی هم نداریم. و آنگاه همۀ نیروی تخریبی خودمان را بر سر آن عامل
میریزیم بدون آنکه توجه کنیم که بیرون نهادن یکی از این سه فرهنگ هرگز به آبادانی
ما کمک نخواهد کرد. روزی ما روی سعادت را خواهیم دید، چنانکه استدلال خواهم کرد و
نشان خواهم داد، به این هر سه فرهنگ رویکرد انتقادی داشته باشیم نه رویکرد تخریبی
و نه رویکرد اخراجی. یکی را بیرون کنیم و دیگری را روی تخت بنشانیم. این قصۀ
روزگار ماست. بحرانی که به لحاظ هویتی و فرهنگی در آن گرفتار آمدهایم و تردیدی هم
نداریم. باید دست این سه فرهنگ را به یکدیگر داد و بین آنها توازن و تعادلی برقرار
نمود و آنگاه است که ما از یک پلورالیسم بهداشتی نافع برخوردار خواهیم شد و روزهای
آینده ما در پرتو آن روشنتر خواهد شد.
ملاحظه کنید ما قرنها، یعنی درست هزاروسیصد سال هم ایرانی بودهایم و هم مسلمان. ما
میتوانیم برای سالها و دههها با هم بحث و جدل کنیم که آیا ورود اسلام به ایران
حادثۀ میمونی بود یا حادثۀ نامیمونی بود؟ ما زیان کردیم یا زیان نکردیم؟ اعراب که
به ما حمله کردند تحفه و هدیۀ آسمانی برای ما آوردند یا به تخریب فرنگ پیشین ما
پرداختند؟ این بحث به گمان من هیچ حاصلی ندارد. و اصلاً من میخواهم همین مسئله را
مطرح کنم که اگر ما خودمان را درگیر این گونه بحثها بکنیم زیان خواهیم کرد و فرصت
تاریخیای را که در اختیار داریم درخواهیم باخت و دست تهی از میدان این نزاع بیحاصل
بیرون خواهیم رفت. هر چه بود ما فرهنگی داشتیم، فرهنگ ایرانی. از این فرهنگ ایرانی
متاسفانه چندان چیزی برای ما به یادگار نمانده است. باز اینکه آیا در واقع خبری
نبوده است و یا اینکه در اثر حملات بعدی از بین رفته است باز هم بحث چندان سودمندی
نیست. آنچه که برای ما از فرهنگ ایرانی پیش از اسلام باقی مانده چیز بسیار اندکی
است، و در قیاس با آنچه که از فرهنگ قدیم یونان و رُم باقی مانده در حقیقت چندان
چیزی به حساب نمیآید. پیشینیان ما ایرانیان هر که بودهاند و هر چه کردهاند
متاسفانه آثارشان باقی نمانده است. به همین سبب هم اگر از زبان فارسی بگذریم، که
تازه زبان تغیر یافتهای است و آنی نیست که پیشینیان ما با آن تکلم میکردند چندان
نشانی از دوران ماقبل اسلام برای ما باقی نمیماند. البته ما چیزهایی را که باقی
مانده میشناسیم اما چندان دستاوردهای بزرگی نیست.
از وقتی که عربها به ایران آمدند و اسلام را با خود آوردند، مردم ایران یک تفاوتی
میان اعراب و اسلام نهادند. و چنین نبود که مثلاً چون اعراب حملهای به ایران کردهاند
همه چیز را یکجا به بیرون پرتاب کنند و از همه چیز دست بشویند. حسابشان با عربها
جدا بود و حتی میان آنها نزاع هم در افتاد و جنگهای شعوبیان رخ داد اما اسلام را
با آغوش باز پذیرفتند. اینکه میگویم اسلام را با آغوش باز پذیرفتند به خاطر این
است که خدمت به اسلام کردند و اسلام را جزو فرهنگ خودشان در آوردند و دل به او
دادند. بزرگترین مردمان و شخصیتهای تاریخ ما پس از اسلام پدید آمدند. کسانی که ما
امروز به آنان افتخار میکنیم. یعنی کسانی مانند حافظ، مولوی، سعدی، فردوسی، ابن
سینا، سهروردی، صدرای شیرازی و دهها تن از این بزرگان که همۀ ما میشناسیم اینان
همه شخصیتهایی هستند که در دل این دو فرهنگ پرورده شدهاند، یعنی فرهنگ ایرانی و
فرهنگ اسلامی بدون اینکه میان آنها تعارضی ببینند، یا ابراز کنند که تناقضی میان
آنهاست. گاه بعضیها به این سو متمایل بودند و گاه به آنسو. ما از طرفی کسانی
مانند نظامی را داشتیم که میگفت:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
و از طرفی مولانا را داشتیم که میگفت:
پارسی گو، گر چه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
بوی آن دلبر چو پٌران میشود
آن زبانها جمله ایران میشود
این شاعران بزرگ ما همه دو زبانه بودند. هم به عربی شعر می
گفتند و هم به فارسی. ادبیات عربی را دوست میداشتند، با آن زندگی میکردند.
مولانا خودش میگوید که وقتی که با شمس تبریز ملاقات کردم مرا از خواندن هر کتابی
منع کرد. گفت وقتی که پای صحبت من مینشینی باید مطلقاً مطالعه را کنار بگذاری،
چون سخنان من از لون و نوع دیگری است. از جای دیگری میآید و قابل قیاس با معارفی
که در کتابها آمده نیست. ولی مولوی میگوید که من به مُتنبی، شاعر عرب،
بسیار علاقهمند بودم و این یکی را نتوانستم کنار بگذارم. همیشه در جیبم و در
آستینم دیوان مُتنبی را داشتم. (آستینهای گذشتگان بسیار گشاده بود و جیبهایشان
در آستینشان بود - حافظ می گوید: در آستین مرقع پیاله پنهان کن!) گهگاه دزدانه این
کتاب را بیرون میآوردم و میخواندم. افسانهای هم هست که میگوید یک شب مُتنبی به
خواب من آمد و گفت که دیگر دیوان مرا نخوان، شمس تبریز هر شب گوش مرا میکشد و میگوید
دست از سر مولانا بردار. اما قضیه این بود که مولوی دیوان شاعران ایرانی را هم میخواند.
به عنوان نمونه با خاقانی انس بسیار داشت. صناعی و عطار را بسیار میخواند ولی از
شعرای عرب هم غافل نبود.
به یاد دارم که وقتی حملۀ آمریکا به عراق صورت گرفت، ده سال پیش با یکی از دوستان
خودم که خانم عربی بود صحبت میکردیم و گفتم که از قضا سعدی ما یک قصیدۀ بلندی در
باب حملۀ مغولها به بغداد دارد که مضامینش بسیار مشابه است. امروز شما میتوانید
این قصیده را بخوانید و مقایسه کنید و اشک بریزید بر این حملهای که در بغداد صورت
گرفته است. سعدی میگوید که
بعد از ویرانی بغداد ای کاش نسیم صبای بغداد بر قبر من عبور میکرد و من زنده
نبودم و آن ویرانی را شاهد نبودم.
منظورم این است که برای بسیاری از شاعران ما زبان فارسی به همان اندازهای با
اهمیت بود که زبان عربی و با همۀ این احوال به غیر از پارهای از ناسیونالیستهای
افراطی دورۀ اخیر که به لحاظ نژادی با عربها در افتادهاند و از نمونههای بارز
آن صادق هدایت بود، که سخنان تلخ و درشت و گزندهای علیه عربها در آثارش
آورده است، آنها چنین تعارضی با زبان عربی نداشتهاند. دینشان را گرامی داشتهاند.
از ملک الشعرای بهار که تقریباً هم عصر ماست حتماً شنیدهاید که:
گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد یکی دین گـــــــرامی به ما
گر چه ز جور خلفـــــا سوختیم
ز آل علی معرفـــــت اندوختیم
این دقیقاً جدا کردن حساب دو امر است. یکی یک قوم و دیگری
یک دین. دینی که آمد و در حقیقت آنچه که به ما ایرانیها آموخت، به ما مسلمانهای
ایرانی آموخت به گمان من در این نیم بیت مولانا جمع است که گفت:
نه برنجیم و نه برنجانیم
این گوهر اندیشۀ دینی است. اهل آزار دیگران نباشیم، دست به اذیت دیگران نگشاییم.
تحمل جفای خلق را هم داشته باشیم. به خاطر آسایش دیگران رنج ببریم.
رنج خود و راحــت یاران طلب
سایۀ خورشید سواران طلب
از همه زیباتر غزل لطیف حافظ است که گفت:
بلبل به شاخ سرو به گلبانک پهلـوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
من گمان میکنم حافظ در این غزل عمد داشتهاست که زرتشتیگری و مانیگری و اسلام و
عیسویت و موسویت یعنی یهودیت و همۀ اینها را در کنار هم بیاورد.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گُل
تا از درخــــــت نکتۀ توحید بشنوی
ادامه دارد ...
پرسش و پاسخهای خارج از مراسم رسمی سخنرانی
یکی از حضار خطاب به سروش: به نظر من برای بزرگوارانی مانند شما بهتر است که خودتان
را قاطی مسائل سیاسی و روز، جنبش سبز و این حرفها نکنید. بهتر است تا شما همان
بحثهای علمی، ادبی و ماندگار خودتان را انجام بدهید و با خوشکلامی ذاتیای که
خداوند به شما اعطاء کرده سبب شوید تا امثال من از آنها لذت ببرند. هر کسی باید
اهل همان چیزی باشد که هست. سیاست برای افرادی مثل من و شما نیست. سیاست برای
مفاعیل و فاعلات است.
سئوال: به نظر شما آیا با شرایط فعلی
کشور، داشتن اعتقاد به فرهنگ سه گانهای که در سخنرانی خود اشاره کردید عملی است؟
و تا چه حد به این مسئله امیدوار هستید؟
سروش: ببینید هیچ چیز محال
نیست. ما بهای سنگینی پرداختهایم. هر بار که یکی از اینها روی کار آمده آن دو تای
دیگر را کنار زده است. ما باید این را عملی کنیم و این ارادۀ جمعی میطلبد. اولاً
باید بدانیم که مسئله کجاست و بعد هم باید سخت کوشید تا به آن جامۀ عمل پوشاند.
تنها عنوان این سئوال مشکلی را حل نمیکند. در مجموع من بسیار امیدوارم. ما در
ایران افراد فرهیختۀ بسیاری داریم که حرف حساب را میفهمند. البته یک مشت از افراد
هم دشمنان این حرفها هستند که آن بالا نشستهاند و دهنها را بستهاند. ولی حرف
حق به خرج مردم خواهد رفت. و مردم متوجه مصلحت خود خواهند شد. حتی مصلحت سیاسی ما
در این است. حتی اگر کسی که دیندار است، مصلحت دینیاش در آن است. در مجموع این
مصلحت همۀ ماست. بالاخره باید این حرفها را تکرار کرد تا جا بیفتد. مگر حرفهای
دیگری که هم اکنون جا افتاده هستند چگونه جا افتادند؟ تنها با تکرار و البته حتماً
دارای حقانیت هم بودهاند. شرط همۀ کارها به امید است.
سئوال: نظر شما در ارتباط با جدایی دین از سیاست چیست؟ چون این یکی از ویژگیهای
جهان غرب و در واقع از مهمترین نکات آن است. چگونه میتوان این سه فرهنگ را داشت و
جدایی دین از سیاست را که از مبناهای اصلی نئورئالیست است را هم پذیرفت؟
سروش: البته این که شما میگویید، به معنای جدایی حقوقی است نه حقیقی. حتی
فرهنگ سِکولار غربی هم در یکی از این سه فرهنگ نهفته است. به نظر من هیچ مشکلی در
این باره، حداقل در این مرحله، وجود ندارد. ما باید ابتدا به تعادل فرهنگی برسیم و
بعد از آن تازه نوبت به آن رایزنیهاست. که مثلاً باید در مورد قانون چه کنیم؟ در
مورد حکومت چه کنیم؟ نسبتش با قانون و سیاست چه میشود؟ و غیره. منظورم این است که
این تفکر زمانی پخته میشود که ما یک تعادل نسبی را برقرار کرده باشیم.
سئوال: در مورد اختلاف اقوام و مثلاً جنبش سبزی که شما دیدید، تنها تهران شلوغ شد
نه شهرستانها. مثلاً کُردها یا ترکها شلوغ نکردند. در ضمن در مورد اسلام هم،
همانطوری که می بینید اسلامی که ایران در حال صادر کردن است بسیار فرق می کند. ما
سنی هم داریم در برخی از مناطق ایران. خوب وضعیت آنها چه میشود؟ به نظر من این
مشکل ایجاد میکند.
سروش: ما کلمۀ اسلام را به کار بردیم نه شیعه یا سنی. همیشه بحث در بارۀ مسایل
ملی و مذهبی مشکل است. ببینید ما فرقههای مختلفی داریم. شیعه، سنی، بهایی،
اسماعیلیه و غیره. اینها همه وجود دارند و ما نمیتوانیم کاری با آنها بکنیم. ما
تنها باید با آنها کنار بیاییم. حرف اصلی من این است. نباید هیچ یک از آنها را
کوباند.
سئوال: آقای دکتر من در ایران در دانشگاه تدریس میکنم. برای آشتی دادن سه
فرهنگی که شما فرمودید چه مواردی را باید بیشتر به آن توجه نمود؟
سروش: ببینید من در کتاب "فربهتر از ایدئولوژی" خود
مقالهای تحت عنوان "سه فرهنگ" دارم. البته این مقاله دقیقاً به
مواردی که من در اینجا عنوان کردم اشاره نمیکند. شما میتوانید پایههای این بحث
را در این کتاب ملاحظه کنید و پاسخ سئوال خودتان را دقیقتر بگیرید.
سئوال: شما فرمودید که انقلاب ما تئوری
نداشت و یک انقلاب احساسی بود. من میگویم که همۀ انقلابها این گونه هستند. مگر
ما انقلاب غیر احساسی هم داریم؟
سروش: ببینید همه انقلابها دارای یک بُعد عاطفی هستند. من مقالهای نوشته ام
تحت عنوان "اندر باب عقل". من در آن مقاله توضیح دادم که چند چیز
دشمن و مخالف عقل است. یکی از آنها انقلاب است. انقلابها در مجموع عقلانی نیستند.
معمولاً حرکات عقلانی آرام است. بنای عقلانیت آرامش است. مثل اینکه من و شما داریم
با هم صحبت میکنیم. اما انقلابها انفجار عاطفهاند. اما نکته اینجاست که چه چیزی
این عاطفۀ شما را منفجر میکند؟ در انقلاب روسیه به مردم گفته بودند که تا این
سرمایهداران وجود دارند شما روی سعادت را نمیبینید. در واقع کینه نسبت به
سرمایهداری مردم را آتش زد. در ضمن همان طور که میدانید کینه نیز از نوع عاطفه
است. لذا این مخالف با تئوریدار بودن نیست. در ایران هم گفتند که اگر اسلام بیاید
همه چیز به بهشت تبدیل میگردد.
سئوال: بالاخره آیا ما باید دنبال اصلاحات باشیم یا انقلاب؟
سروش: ما نباید دنبال انقلاب برویم. ما باید حرکتهای عقلانی بکنیم. انقلاب
همه را غافلگیر میکند.
سئوال: شما گفتید اگر جامعه حقمدار شد بسیاری از مشکلات ما حل میگردد. اما شما
فاصلۀ تودهها از هم را نمیبینید. قرنها طول میکشد تا فکر مردمی که آلوده به
خرافات شدهاند را عوض کنی. مردمی که سالها تحت حکومتهای دیکتاتوری و خرافه پرست
بودهاند.
سروش: اینها را به من میگید که نا امیدم کنید. (میخندند) من اینها را می
دانم اما ما باید کار خودمان را بکنیم.
سئوال: در مورد آشتی سه فرهنگی که
شما فرمودید، ما در زمان شاه همۀ اینها را داشتیم. مساجد بود، تاسوعا عاشورا بود،
شب احیا بود، در کنار آنها فرهنگ غرب هم بود. دیسکو داشتیم. مینی ژوپ خانمها رو
هم داشتیم. فرهنگ غربی هم بود. از طرفی فرهنگ ملی هم بود. عید داشتیم. چهارشنبه
سوری داشتیم. جشنهای 2500 ساله داشتیم و غیره. مسیحی داشتیم. کلیمی داشتیم. من
روستایی و شمای شهری همه در کنار هم بودیم. همه با هم خوب بودیم و هیچ مشکلی هم نداشتیم.
چه طور شد که یک دفعه همۀ اینها 180 درجه تغیر کرد؟
سروش: خودتان بگویید چی شد.
سئوال کننده: اگر من بگویم، میگویم بر پدر این آمریکا لعنت.
سروش: نه این حرف را نباید بزنید. باید دقیقتر بگویید.
سئوال کننده: به نظر من دولتهای غربی از نفوذ روسیه میترسیدند و میخواستند
با ایران اسلامی جلوی این حرکت را بگیرند.
سروش: ببینید این که شما میگویید تئوری توطئه است. به قول حافظ "آتشی
بود در این خانه که کاشانه بسوخت." مردم که مریض نبودند. به نظر من غلبۀ
فرهنگ غربی بر فرهنگ اسلامی این عکسالعملها را به وجود آورد، و این عکسالعملها
انتقام خود را گرفت. این تمام حرف من است. هر زمان که این توازن به هم بخورد و
یکی به دیگری زور بگوید این اتفاقات پیش خواهد آمد.
سئوال: من این را قبول ندارم. چون مسجد هامون از الان پرتر بود. در ثانی شاید
این دو فرهنگ اصلاً نمیتوانند در کنار هم زندگی کنند. چه اصراری برای این امر
وجود دارد؟
سروش: ما باید ریشهها را درست ببینیم. ما همه دردمندیم. اینکه این دو اصلاً
نمیتوانند در کنار هم زندگی کنند حرف بسیار مهمی است. اما نباید اِسانسیالیست
بود. یعنی گفت که اینها از دو جوهر متفاوتند. به نظر من میشود. چرا نمیشود؟ پس
چه طور در جاهای دیگر شدهاست؟ چه طور در جاهای دیگر دینشان را با تمدن آشتی دادهاند؟
به نظر من دین و تمدن یکدیگر را تعدیل میکنند. به نظر من نزاعی که در قرن 16 و 17
در اروپا بین دین و تمدن رخ داد نزاع بسیار مبارکی بود. به هر دوتا فهماند که باید
سر جای خود بنشینند و پا را از گلیم خود درازتر نکنند. این خیلی مهم بود. ما اگر
بتوانیم تکلیف این را روشن کنیم آن آشتیای که شما میگویید برقرار خواهد شد. و
این باید اتفاق بیافتد. در غیر این صورت ما یا باید برویم و طالبان بشویم و یا از
آن طرف خودباختۀ کافر که هیچ کدام آنها درست نیست، و به صلاح ما هم نیست.
سئوال: آیا دین ما دارای چنین پتانسیلی هست؟
سروش: به نظر من بله. دارد. خیلی هم دارد. ببینید اسلام یک دین فقهی است و فقه
با قانون آشتی دارد. به همین دلیل میتوان دموکراسی را به مردم راحتتر فهماند.
دین اسلام یک دین فلسفی است. این همان تلاشی بود که علامه اقبال لاهوری انجام میداد.
که ما مسلمانها با تفکر بیگانه نیستیم.
ببینید در هیچ کشور مسلمانی فلسفۀ غربی به اندازۀ ایران تدریس نمیشود. من
این را بیاغراق میگویم. این بسیار مهم است. ببینید در شهر قُم که خواندن زبان
خارجی تا 30 سال پیش در آن حرام بود حالا کلی کتابهای فلسفی غربی ترجمه میگردد و
مطالعه میشود. و این اتفاقات مبارکی است. البته به خوب و بد بودن و یا ضعیف بودنش
کاری ندارم.
سوتیترها:
ما شاهدان و وارثان وعدههای وفا نشده و آرزوهای برباد رفتهایم.
میخواستند در اینجا و
در ابتدای این جلسه آیاتی از قرآن بخوانند، از من پرسیدند و من بنا نهادم که غزلی
از حافظ برای شما بخوانم که زبان گویای همۀ ماست.
ما در روزگار پرآشوبی زندگی میکنیم و
بازگشت به ریشههای فرهنگی برای ما یک فریضه است.
ما پس از انقلابی به سر میبریم که وعدههای بسیار داد و امیدهای بسیار برانگیخت،
و ما شاهدان و وارثان وعدههای وفا نشده و آرزوهای برباد رفتهایم.
آیا نقص در فرهنگ ما بوده است؟ نقص در نژاد ما بوده است؟ نقص در نقشهها و شیوههای
عمل ما بوده است؟ آیا نقص در دین ما بوده است؟ آیا توطئه غربیان بوده
است؟ کجای کار لنگ بوده؟ و ما از کجای کار ضربه خورده ایم؟ و مشکل در کجاست؟
مسایل اجتماعی مسایل در هم تنیدهاند و هیچگاه
تکیه بر یک بُعد ما را بینیاز از توجه به ابعاد دیگر نمیکند.
ما مسایل را باید تقطیع کنیم و ابعاد و جوانب آنها را از یکدیگر جدا کنیم تا
بتوانیم بر آنها تسلط بیابیم. وگرنه همه چیز را به همه چیز بر آمیختن جز پاسخ
پریشان و آشفتهای از پی نخواهد داشت.
ما ایرانیان اکنون، یعنی از حدود صدوپنجاه سال پیش به این طرف در دل سه فرهنگ
زندگی میکنیم. ساکنان سرزمینهای سه فرهنگ هستیم که هر سه در کنار یکدیگر و بلکه
در هم تنیده ما را در آغوش خود گرفتهاند.
یکی از مشکلات فربه ما از صدوپنجاه سال پیش به این طرف این بوده است که هر از چندی
یکی از این فرهنگها میخواسته که بر آن دو تای دیگر سلطه بجوید، هژمونی حاصل کند
و آن دو فرهنگ دیگر را از دور خارج کند.
عدهای از هموطنان ما چه در داخل و چه در خارج از کشور ظاهراً بیراه میروند و هنوز
آن اشتباه پیشین را تکرار میکنند.
برای کسانی که همچنان گمان میکنند در بهشت برین زندگی میکنند و در اثر انقلاب
اسلامی همه چیز به سامان شده و همه چیز به کمال خود رسیده، وعدهها وفا شده،
امیدها بر آمده، آیندۀ روشنی در اختیار ملت ایران قرار گرفته، این سئوالات،
سئوالات بی معنی است.
ما به دلیل آنکه گرفتار بحران گردابی هستیم و راه بیرون شویی از این بحران میجوییم
به این سو و آن سو میرویم و گاه بدون توجه به شرایط عمیق تاریخی و به گذشتههای
خویشتن مقصر را دم دست در عاملی می جوییم که خودمان ظاهراً آن را نمی پسندیم.
روزی ما روی سعادت را خواهیم دید که به هر سه فرهنگ رویکرد انتقادی داشته باشیم نه
رویکرد تخریبی و نه رویکرد اخراجی.
باید دست این سه فرهنگ را به یکدیگر داد و بین آنها توازن و تعادلی برقرار نمود و
آنگاه است که ما از یک پلورالیسم بهداشتی نافع برخوردار خواهیم شد و روزهای آینده
ما در پرتو آن روشنتر خواهد شد.
هر چه بود ما فرهنگی داشتیم،
فرهنگ ایرانی. از این فرهنگ ایرانی متاسفانه چندان چیزی برای ما به یادگار نمانده
است.
آنچه که برای ما از فرهنگ ایرانی پیش از اسلام باقی مانده چیز بسیار اندکی است.
پیشینیان ما، ایرانیان ما هر که بوده اند و هر چه کردهاند متاسفانه آثارشان باقی
نمانده است. به همین سبب هم اگر از زبان فارسی بگذریم، که تازه زبان تغیر یافتهای
است و آنی نیست که پیشینیان ما با آن تکلم میکردند چندان نشانی از دوران ماقبل
اسلام برای ما باقی نمیماند. البته ما چیزهایی را که باقی مانده میشناسیم اما
چندان دستاوردهای بزرگی نیست.
بزرگترین مردمان و شخصیتهای
تاریخ ما پس از اسلام پدید آمدند.
از وقتی که عربها به ایران آمدند و اسلام را با خود آوردند، مردم ایران یک تفاوتی
میان اعراب و اسلام نهادند.