از قضاوت های کلی خود داری کنیم
گفت و گوی مهرگان با محمد تاج دولتی
محمد تاج دولتی روزنامه نگار، نویسنده، فعال و کنشگر اجتماعی مقیم تورنتو است. وی دارای مدرک کارشناسی در رشتۀ ادبیات تطبیقی از تهران و نیز دارای مدرک کارشناسی ارشد و دکترا در رشتۀ جامعه شناسی ارتباطات از دانشگاه ژوسیو در پاریس فرانسه می باشد.
محمد تاج دولتی تا کنون با بسیاری از رسانه ها و نهادهای مختلف فرهنگی اجتماعی همکاری داشته و دارد. وی مدتی نیز سردبیر نشریۀ پیک روز بود که در تورنتوی کانادا منتشر می شد.
وی از فعالان اجتماعی کامیونیتی ایرانیان مقیم کاناداست و سِمت های مدیریتی و مشاوره ای مختلفی در سازمان های مختلف فرهنگی اجتماعی دارد. حرفه اصلی او در حال حاضر مدیر اجرایی بنیاد غیر انتفاعی "پریا"ست که هدف آن ارائۀ خدمات فرهنگی- اجتماعی به جامعۀ ایرانی مقیم تورنتو است.
مهرگان: جناب تاجدولتی
خیلی ممنونم که وقتتان را در اختیار مهرگان گذاشتید، میدانم که شما چهرۀ
شناخته شدۀ جامعه ایرانی هستید و شاید نیازی به معرفی مجدد شما نباشد ولی به
هرحال لطف کنید خودتان را برای خوانندگان مهرگان معرفی کنید
تاج دولتی: به نظرم خود را معرفی کردن وظیفه و ادب است. محمد
تاجدولتی هستم، متولد تهران. اگر در مورد تحصیلاتم بگویم، لیسانس روزنامه
نگاریام را چند ماه قبل از انقلاب در ایران تمام کردم اما مدرکم را پس از انقلاب
گرفتم. یک سال بعد از انقلاب یعنی در 22 بهمن 58 برای 6 ماه به فرانسه رفتم تا
زبان بخوانم و به ایران برگردم. آن 6 ماه الان شده 31 سال. در فرانسه، مشغول به
تحصیل شدم و فوق لیسانسم را در رشتۀ ادبیات تطبیقی گرفتم. بعد از آن ضمن کار و
زندگی، مثل هر دانشجویی که در خارج از کشور زندگی می کند، بدون هیچ پیش بینی دراز
مدتی، 15 سال روز به روز زندگی کردم چه از نظر اقامتی، چه از نظر مسایل مالی. در
کنار کار و زندگی تصمیم گرفتم که مدرک دکترایم را بگیرم. این یک کار تحقیقی بود که
چند سال طول کشید. و مدرک دکترای خودم را در رشتۀ جامعهشناسی مطبوعات گرفتم.
مهرگان: تز دکترای شما در چه زمینه ای بود؟
تاج دولتی: سوژۀ تز دکترای من "انقلابهای ایران (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) در مطبوعات فرانسه" بود. یعنی تصویری که مطبوعات فرانسه از این دو انقلاب نشان دادند. من دو انقلاب بزرگی که در ایران به وجود آمد، یعنی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی را انتخاب کردم و برای این که بخواهم این موضوع تحقیقی درست به انجام برسد ناچار بودم دو روزنامۀ هم شکل و هم سطح را در دو دورۀ مختلف انتخاب و بررسی کنم. به همین دلیل برای بررسی انقلاب مشروطه روزنامهای را به نام روزنامۀ Le Temps انتخاب کردم که اگر به فارسی ترجمه کنیم می شود روزنامۀ زمان. این روزنامه در زمان انقلاب مشروطه در فرانسه منتشر می شد. این روزنامه همان جدیت و اهمیتی را داشت که درحال حاضر روزنامۀ لوموند دارد. برای انقلاب اسلامی هم روزنامۀ لوموند Le Monde را انتخاب کردم که در زمان انقلاب اسلامی سال 57 مهمترین روزنامۀ تأثیرگذار در فرانسه بود.
هدف من این بود که انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی را از لابه لای صفحات این دو روزنامه بررسی کنم. به همین منظور دورۀ شش سالۀ انقلاب مشروطه از سال 1905 تا 1911 را در روزنامۀ Le Temps، و انقلاب اسلامی را هم از سال 1976 به بعد تا سال 1981 در روزنامۀ لوموند Le Monde بررسی کردم. هدفم این بود که تصویری را که این دو نشریه در آن زمان و قبل از وقوع این انقلاب ها در ایران نشان می دادند بررسی کنم و بعد از اینکه نخستین نشانههای حوادث انقلابی شروع میشود، چه در انقلاب مشروطه و چه در انقلاب اسلامی، چه تغییری در تصویرسازیها و انعکاس آن به وجود می آید.
مهرگان: چطور به این اسناد دسترسی پیدا کردید؟
تاج دولتی: از کتابخانههای دانشگاهها و کتابخانۀ ملّی فرانسه و خود آرشیو روزنامۀ لوموند استفاده می کردم. البته در مورد روزنامۀ لوتان و انقلاب مشروطه، کار مشکلتر بود. استاد راهنمای من دکتر کاظم معتمدنژاد بود که استاد بزرگ علوم ارتباطات در ایران است و پدر علوم ارتباطات در ایران نامیده میشود. من خوشبختانه این شانس را داشتم که از سال 1353 شاگرد ایشان باشم. یعنی در سال 53 و وقتی که وارد دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعی در رشتۀ روزنامهنگاری شدم ایشان استاد ارتباطات بودند. پس از اینکه دورۀ لیسانس را در آنجا گذراندم سالها بعد در فرانسه ایشان استاد راهنمای من در دانشگاه ژوسیو بودند. به خاطر همین آشنایی ایشان به من پیشنهاد سوژۀ تز را دادند. من هم شروع کردم. ایشان هم پذیرفت که استاد راهنمای من باشد. در ضمن این تحقیقات ایشان به من یک مرجعی داد در مورد یک مجموعه ای از بریده جراید روزنامههای فرانسوی در زمان انقلاب مشروطه. این مرجع چیزی نبود جز عنوان کتابچهای از بریدۀ جراید که در یکی از کتابهای کتابشناسی در ایران به آن اشاره شده بود. ایشان فقط این مرجع را به من داد و گفت بقیهاش با خودت.
من برای انجام این پروژه مجبور شدم که سفری هم به ایران بکنم. سال 91 بود که به ایران برگشتم. به کتابخانههای دولتی رفتم. با آن دردسرهای اداری که آن موقع وجود داشت. وزارت ارشاد و کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران و بعد مجوز گرفتن و همۀ اینها. من به میکرو فیلمی دسترسی پیدا کردم که از آن دفترچهای که بریده جراید فرانسوی و انگلیسی در زمان انقلاب مشروطه در آن چسبانده شده بود تهیه شده بود. لازم است که اشاره کنم که این مجموعه حدود 500 صفحهای را یک ایرانی وطندوست به نام "صاحب نسق" جمعآوری کرده بود. حالا این خودش یک داستانی جدا دارد که الان واردش نمیشوم. در مجموع، من این تحقیقات را انجام دادم و این بریدۀ روزنامه ها را عکسبرداری کردم و آوردم فرانسه. کار تحقیق تز را انجام دادم و در سال 95 از تزم دفاع کردم و مدرک دکترایم را در رشتۀ جامعه شناسی ارتباطات از دانشگاه ژوسیو در پاریس گرفتم.
دکتر کاظم معتمد نژاد
مهرگان: با توجه به تحصیلات بالایی که در فرانسه داشتید چطور شد به کانادا مهاجرت کردید؟
تاج دولتی: سال 1990 میلادی سفری به کانادا داشتم. برای اینکه برادرانم را در اینجا ببینم. از فضای کانادا خوشم آمد. هر چند در فرانسه هم کار میکردم و کار تمام وقت هم داشتم. بعد کار تحقیق تزم را داشتم ادامه میدادم ولی به این فکر افتادم که بد نیست برای کانادا تقاضای مهاجرت کنم. تقاضا را فرستادم و خیلی راحت هم پذیرفتند. و برگه های مهاجرتی را گرفتم. در ابتدا قصد ماندن در کانادا را نداشتم. در این کش و قوس چندبار رفتم و آمدم تا سال 95 که از تز دکترای خودم دفاع کردم. بعد از آن دو انتخاب داشتم. یکی اینکه برگردم به ایران و کار تدریس در دانشگاه را انجام بدهم و دیگر اینکه بیایم به طرف کانادا. درست یا غلط آمدیم به طرف کانادا. در واقع من از سال 1995 آمدم به کانادا.
مهرگان: فعالیت های اجتماعی و کاری خودتان را چطور در کانادا دنبال کردید؟
تاج دولتی: از روز سومی که به کانادا وارد شدم در جلسهای حضور پیدا کردم. به گمانم در کتابخانۀ نورت یورک بود. یکی از گروههای اجتماعی جلسۀ سخنرانی داشت. در این جلسه با دوستی آشنا شدم که ایشان مرا برای کاری معرفی کرد. یعنی از همان لحظه ورود، من وارد فعالیتهای اجتماعی در کانادا شدم. ایشان مرا معرفی کرد به سازمان خدمات اجتماعی تورنتو، و من عضو گروه هیات مشاوران ایرانی آن شدم. این سازمان چندین کارمند و مددکار اجتماعی ایرانی هم داشت که هنوز هم دارند کار میکنند. و این آغاز کار و فعالیت اجتماعی من در کانادا بود.
مهرگان: چه طور شد که به کار مطبوعات و چاپ نشریه رو آوردید؟
تاج دولتی: در بدو ورود در این فکر بودم که چطور میشود وارد کار دانشگاهی شد. کار سادهای نبود چون زبان تحصیل و مدرک من از فرانسه بود و در دانشگاههای انگلیسی زبان امکان زیادی برای رشتۀ تحصیلی من وجود نداشت. در همین زمان کم کم به خاطر علاقهای که به مطبوعات داشتم نگاهم به مطبوعات و نشریات جلب شد. یک بار یادم میآید که در سال های 96 یا 97 مطلبی را از زبان فرانسه ترجمه کردم و فرستادم برای روزنامۀ شهروند. بعد سردبیر شهروند آقای زرهی از من خواست که با ایشان همکاری کنم. اینچنین بود که فعالیتم را به طور داوطلبانه و به مدت حدود دو سال در شهروند شروع کردم. در این مدت مقالهها و گزارشهایی از مطبوعات فرانسه را به فارسی ترجمه می کردم. چون با آنها آشنایی داشتم و آنها را دنبال میکردم. شاید چیزی حدود صد گفتوگو و مصاحبه و گزارش از نشریات فرانسه را ترجمه کردم که در آن سالها در شهروند چاپ شد. بعد از مدتی که من با شهروند همکاری داشتم، نشریۀ شهروند تصمیم گرفت که دو بار در هفته چاپ شود. و این شروع کار حرفه ای مطبوعاتی من در کانادا بود. همکاری من با شهروند تا آغاز سال 2003 ادامه داشت. در بهار سال 2003 به اتفّاق یکی از دوستان، البته دوستانِ آن موقع، نشریهای را پایه گذرای کردیم به نام "پیک روز".
مهرگان: ممکن است قدری بیشتر در مورد "پیک روز" توضیح بدهید؟ انگیزۀ راه اندازی آن چه بود؟ البته تا جایی که من اطلاع دارم به گمانم تنها نشریۀ ایرانی در کانادا بود که به طور روزانه منتشر می شد.
تاج دولتی: اوایل 2003 بود. درست زمانی که آمریکا به عراق حمله کرده بود و جنگ شروع شده بود. درست یا نادرست ما تصمیم گرفتیم که یک "روزنامه" تاسیس کنیم. همۀ توانایی مالی مان را گذاشتیم و پیک روز را به صورت روزانه در آوردیم. اولین روزنامهای که باید هر روز صبح منتشر می شد. مثل هر کار دیگری که ریسک دارد. ما به ذوق و هیجان این کار را ادامه میدادیم. جنبۀ خبری هم آن روزها خیلی داغ بود. روزنامه هم در حدّ خودش بسیار مخاطب داشت. از ساعت 8 صبح که روزنامه از چاپخانه تحویل گرفته می شد، یک ساعت بعد تمام می شد. بدون اینکه مردم بدانند این کار چقدر نیرو و انرژی میبرد. البته من تجربۀ این کار را داشتم ولی شرایط اینجا متفاوت بود. بالاخره باید آگهی بگیری تا کار جواب بده و کار حرفه ای انجام شود، که اینطور نشد. یعنی کار انتشار "روز"نامه عملی نبود. نه از نظر مالی و نه از نظر توانایی فیزیکی که بخواهید این را ادامه بدهید. به هرحال روزنامه را به هفته نامه تبدیل کردیم. هفته نامۀ پیک روز. قصد ندارم که از کار خودم تعریف کنم ولی این هفته نامه به خاطر سبک و شیوهای که داشت تاثیرگذار بود. هم از نظر کار گرافیکی که در آن آغاز شد و هم از نظر نوع مطالب، کوتاه بودن مطالب، تنوع مطالب، نوع عرضه و ارائه کردن مطالب و غیره.
مهرگان: پیک روز چه مدت منتشر شد؟
تاج دولتی: این نشریه 87 شماره ادامه پیدا کرد. 22 شمارۀ آن روزنامه بود و 65 شمارۀ آن به صورت هفتگی در آمد. هفته نامهاش از 48 صفحه شروع شد و تا 96 صفحه ادامه پیدا کرد. یعنی رشد هم داشت.
مهرگان: بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟ چطور شد که نتوانستید ادامه اش بدهید؟
تاج دولتی: این هم خودش مسئلهای است. اگر بخواهیم از جنبۀ فرهنگی به آن نگاه کنیم، یکی مسئلۀ توانایی و ظرفیت همکاریهای مشترکی است که ما ایرانیها میتوانیم با همدیگر داشته باشیم. از آنجا که ما ایرانی ها خیلی وقتها کارها را اصولی پایه گذاری نمیکنیم، کارهای اجتماعی و فعالیتهای مشترک مان به جاهایی میرسد که این درگیریها و اختلاف نظرها ایجاد میشود. بعد خود به خود باعث میشود که حرمت آن کار میشکند و باعث تعطیلی و حذف آن کار میشود.
مهرگان: در این مدت چه فعالیت های اجتماعی ویژۀ دیگری داشتید؟
تاج دولتی: زمانی که در نشریۀ شهروند کار میکردم، حدود سال 2000 با رادیوی صدای پارسی هم همکاریام را شروع کردم. رادیو صدای پارسی رادیویی بود که روزهای یکشنبه دو ساعت برنامه داشت و از موج AM پخش میشد. همکاریام را با این برنامه باز هم به طور داوطلبانه شروع کردم. بعد از مدتی با دوست آن زمانم که رادیو را اداره میکرد صحبت کردیم و قرار شد که وقت رادیو را گسترش دهیم. به هر حال مسئله اقتصادی هم مطرح بود. قرار شد تا از طریق گرفتن آگهی و آبونمان راه حلی برای آن پیدا کنیم. رفتیم به سوی این که برنامه را یک ساعت و هر شب به طور زنده پخش کنیم. این برنامه خیلی موفق بود. به خاطر این که همزمان بود با اوج رویدادهای خبری دوم خرداد در ایران. با همکاری داوطلبان جوان تا جایی پیش رفتیم که این برنامه را هرشب دو ساعت تهیه و اجرا میکردیم. هر شب از ساعت نه تا یازده به طور زنده. و باز هم برنامۀ بسیار موفقی بود. و البته دوباره همان تجربهای که خدمتتان عرض کردم اینجا به شکل دیگری ظاهر شد، و من ناچار شدم که از رادیو صدای پارسی کنارهگیری کنم. بعد از اینکه من از رادیو صدای پارسی بیرون آمدم، بعد از دو ماه برنامۀ آنها از شبی دو ساعت تبدیل شد به یک ساعت و سه ماه بعد هم رادیو تعطیل شد. این هم تجربۀ دیگری بود.
در کنار این دو، هم زمان با پیک روز یک برنامۀ تلویزیونی به نام تلویزیون تورنتو هم بود که هفتهای یک بار، یک ساعت یا نیم ساعت برنامۀ تلویزیونی داشت که از کانال ده راجرز پخش میشد. این هم باز یک برنامه ای بود که من در آن به صورت هفتگی تفسیر سیاسی داشتم. اینها مجموعۀ کارهای رسانهای من بود تا تابستان سال 2004 که پیک روز تعطیل شد. علاوه بر این فعالیتها، کارهای فرهنگی- اجتماعی دیگری هم داشتم که نام بردن از آنها طولانی خواهد شد.
مهرگان: بعد از تعطیل شدن پیک روز چه کردید؟
تاج دولتی: مدتی کارهای دیگر نظیر ترجمه و تدریس خصوصی میکردم. تا اینکه آقای احمد تبریزی، بنیانگذار پریا از من خواست که با وی همکاری کنم و بنیاد پریا را فعال کنیم. برای اینکه پریا بنیادی بود که در سال 2002 ثبت شده بود اما فعال نبود. چون بنیانگذارانش گرفتاریهای شغلی داشتند و فرصت نشده بود که این بنیاد فعال شود. از سال 2006 در واقع من فعالیتم را در بنیاد پریا شروع کردم که تا به امروز ادامه دارد.
مهرگان: می دانم که شما با نهاد Persian Circle همکاری داشتید و یا دارید. این سازمان چه اهدافی دارد؟
تاج دولتی: Persian Circle یک نهاد غیرانتفاعی فرهنگی- اجتماعی است و من با آن هم همکاری داشتم. این نهاد تاکنون چند برنامۀ موفق هم برگزار کرده. از جمله قدردانی از استادان ایرانی دانشگاههای کانادا. در این مراسم از حدود 70 الی 80 استاد ایرانی که در دانشگاههای کانادا تدریس میکنند قدردانی شد، که یکی از رویدادهای بی سابقۀ جامعۀ ایرانیان کانادا تاکنون بوده است.
مهرگان: آیا می توان گفت که کار روزنامه نگاری را به نوعی کنار گذاشته اید؟
تاج دولتی: به هیچ وجه. بعد از بسته شدن پیک روز کار روزنامه نگاری تمام وقت من متوقف شد. اما همیشه سعی کردم که ارتباط خودم را با این حرفه قطع نکنم. هر چند که فعالیت تمام وقت روزنامهنگاری ندارم ولی فعالیت های گاهبهگاه و پارهوقت را ادمه میدهم. در واقع بندِ ناف من تا حدودی به این حرفه بسته شده است.
مهرگان : آیا در ایران هم سابقۀ کار روزنامهنگاری داشتید؟
تاج دولتی: بله. من از سال 53 که در رشتۀ روزنامهنگاری وارد دانشگاه شدم، شش ماه بعد کار در روزنامهای را به شکل حرفهای شروع کردم و شدم خبرنگار ورزشی یکی از نشریات.
مهرگان : پس می توان گفت که به عنوان یک روزنامه نگار، در بهبوهۀ انقلاب به طور حرفه ای در جریان اخبار و حوادث بودید؟
تاج دولتی: بله، کاملا. من یک سال اول انقلاب را در ایران بودم. در آغاز انقلاب هم خبرنگار سیاسی روزنامۀ تهران در مجلس خبرگان، که وظیفۀ تدوین قانون اساسی را داشت بودم.
مهرگان: بعد از انقلاب ایران خیلی ها به خاطر شور انقلاب به ایران بازگشتند. برای من جالب بود که شما در این زمان از ایران خارج شدید. آیا این علت خاصی داشت؟
تاج دولتی: نه. علت آن این بود که تا چند ماه قبل از انقلاب که آن بحران ایجاد شده بود من در نشریۀ جوانان رستاخیز کار میکردم. بدون آنکه خودم عضو حزب رستاخیز بوده باشم. همان طور که هیچ وقت عضو هیچ حزب دیگری هم نبوده و نیستم.
بد نیست بدانید که هنوز هم مطالبی را که در آن زمان نوشتم پایش میایستم. جالب است که دو سال پیش یکی از دانشجویان ایرانی که در دانشگاه تورنتو تحقیقی میکرد، در آرشیو روزنامههای قبل از انقلاب در نشریۀ جوانان رستاخیز دو تا گزارش از من دیده بود که راجع به کنفرانس آموزشی رامسر نوشته بودم. آن گزارشها را برای من فتوکپی کرد و فرستاد. در زمان نگارش آن مقالات من با این که روزنامهنگار جوان و تازه کاری بودم ولی در آن گزارش مطالبی هست که به شکلی هنوز مسائل آموزشی ایران است. و به همین دلیل میگویم که پای همۀ کارهای مطبوعاتی و روزنامهنگاری خودم در پیش و پس از انقلاب میایستم. چون روزنامهنگار وابستهای نبودم. به همین دلیل انقلاب هم که شروع شد در نشریات بعد از انقلاب کار می کردم.
مهرگان : البته همان طور که می دانید این از اصول اولیۀ حرفۀ خبرنگاری است که شما به عنوان روزنامه نگار نباید جانب کسی را داشته باشید؟
تاج دولتی: اصلا من نمیتوانستم جانبی داشته باشم. برای اینکه من داشتم درس میخواندم. از سال های دبیرستان هم من در این فعالیتهای روزنامه دیواری و گویندگی و ... بودم. من مدتی در دبیرستانمان خبرنگار روزنامۀ اطلاعات بودم. آنهایی که یک مقدار سنشان بیشتر از شماست میدانند که نشریۀ "اطلاعات دختران و پسران" و بعدها مجلۀ "جوانان امروز" صفحاتی داشتند که بچههایی که در دبیرستانها درس میخوانند خبرنگاران این صفحات بودند و خبرهای مدرسهشان شامل، جُنگ های هنری و ورزشی و غیره را میفرستادند برای این نشریات. من هم از آن جا شروع کرده بودم. افتخار دارم که با زندهیاد دکتر مهدی سمسار کار کردم که یکی از بزرگترین روزنامهنگاران ایران بود. با رضا مرزبان کار کردم یا با دکتر صدرالدین الهی. از محمد بلوری چیزهایی آموختم که هنوز هم به خاطر دارم. خدا عمرش را زیاد کند. ایشان یکی از بزرگترین روزنامه نگاران و گزارشنویسان ایران بود. و البته تعداد دیگری از روزنامهنگاران آن زمان که خودم را همیشه شاگرد آنها میدانم.
توجه داشتهباشید که در آن زمان برای من مسئلۀ یادگیری و آموختن بود. عشق و علاقه به کار بود. از نیمه سال 53 شروع به کار مطبوعاتی کردم و این همین طور ادامه داشت. با رادیو تهران (اف.ام.) و بعد از مدتی با تلویزیون ملی همکاری داشتم تا مقطع انقلاب و آن چند ماهی که اعتصابات شروع شد و هیچ نشریه ای در نمیآمد. انقلاب که به ثمر رسید در هفته نامۀ "جمهوری" و روزنامۀ "تهران" شروع به کار کردم. روزنامۀ تهران روزنامهای بود که بعد از انقلاب منتشر شد و در تابستان سال 58 که دستور توقیف و بستن همۀ روزنامهها توسط دادستانی تهران صادر شد، تعطیل شد.
زمستان 57 تا تابستان 58 دورۀ آزادی مطلق رسانه ها و روزنامه ها بود. همه نوع مطالبی منتشر میشد. و من هم در آن موقع کار میکردم. بعد که روزنامهها تعطیل شد کاری نداشتیم که بکنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا بروم شش ماه در فرانسه زبان بخوانم و برگردم. آن شش ماه تا الان طول کشید.
محمد بلوری
مهرگان : گفتید که برای تز دکترایتان روی انقلاب مشروطه و انقلاب ایران کار کردید، اگر اشکال ندارد مایلم بدانم که نتیجۀ این تحقیقات به شکل خلاصه چه بود؟
تاج دولتی: ببیند نتیجهاش را باید در واقع به این شکل نگاه کرد که مطبوعات غربی، به خصوص این موردی را که من تحقیق کردم، همیشه با توجه به منافعی که آن دولت ها و روزنامه ها در همان مقطع داشته اند برخورد کرده اند. مثلاً وقتی که من بررسی کردم نشریۀ لوموند درسالهای 73 یا 74 میلادی بعد از رشد نفت و بعد از پولدارشدن ایران و ... شما مقالاتی را در روزنامۀ لوموند میبینید و گزارشهایی که بزرگترین روزنامهنگارانشان آنها را تهیه کردهاند. به گونه ای شگفت انگیز تعریف و تمجید میکنند از سیستم سیاسی که در ایران وجود داشت. ایران را "ژاپن دوم" قلمداد میکنند. اما هیچ کدام از اینها نشانههایی از نارضایتی گروههای بزرگی از مردم و انقلاب را نمیبینند یا منعکس نمیکنند. نشانههایی را از نابسامانیهای موجود در ایران نمیبینند. میآیند مثلا هواپیمای خصوصی میگذارند در اختیار خبرنگار روزنامۀ لوموند که برود رامسر آنجا در کاخ نوشهر با اعلیحضرت مصاحبه بکند و برگردد بیاید و بعد چه جوری تعریف میکند از این تشریفاتی که وجود دارد. و بعد سالها بعد در کتابهای خاطرات مقامات آن زمان میخوانیم که مثلا به فلان روزنامهنگار برجسته خارجی چند قالیچۀ ابریشمی و هدیههای گرانقیمت دیگری داده بودند . اما در نشریات آنجا صحبتی از زندانیان سیاسی گفته نمیشود. اما در مقطعی پیش از انقلاب که آرام آرام نشانه های نارضایتی شروع میشود شما میبینید که تصویری که از آن جامعه وجود داشت با چرخشی آشکار بر می گردد. در مورد انقلاب مشروطیت هم همین طور. آن موقع مسئلۀ رقابت انگلیس و فرانسه وجود داشته و منافع کشورهای غربی بوده که نوع نگاه به جامعۀ ایران را تعیین میکرده، نه واقعیتی که در خود جامعه ایران وجود داشته است. از ایران به عنوان یک مملکتی یاد میکردند که سیستم پادشاهی دارد و اعلیحضرتش اینجوری میکند و آنجوری میکند، و چند "شورشی اسب چران"، (ستارخان و مبارزان مشروطه) در تبریز دست به اغتشاش زدهاند. بعد میبینیم که خود دولت از طریق وزارت امورخارجۀ فرانسه هست که به روزنامه ها خط میدهد. در واقع به آن روزنامهای که روزنامۀ مستقل ای هم هست و فقط از دریچۀ منافع دولت فرانسه هست که ایران و انقلاب مشروطه را نگاه میکنند.
مهرگان : برگردیم به زمان حال. به نظر شما رسانههای فارسی زبان غیر ایرانی، مانند بی. بی. سی.، رادیو فرانسه، صدای آمریکا و ... چه تاثیری در رویدادهای داخلی ایران می توانند داشته باشند؟
تاج دولتی: پاسخ به این پرسش بسیار دشوار و شاید غیرممکن باشد. در شرایط سیاسی موجود در ایران تقریباً هیچیک از رسانههای فارسی زبان که از خارج از ایران به سوی ایران برنامه پخش میکنند نماینده یا خبرنگاری که دسترسی مستقیم به منابع خبری داشته باشد ندارند. طبعاً این رسانهها در امر اطلاع رسانی عمومی، در مقایسه با اطلاعات و خبرهایی که از رسانههای دولتی و یا رسانههای مستقل اما تحت فشار و محدودیت داخلی منتشر میشود، نقش مهم و مثبتی دارند. اما بدون شک شیوۀ ارائۀ برخی گزارشها و خبرها هم میتواند هدفمند و با توجه به پیشبرد سیاستهای مشخصی باشد.
مهرگان: این همه هزینه بدون هدف نمی باشد. به نظر شما اهدف کلیشان چیست؟
تاج دولتی: لزوماً ما نباید بگوییم که هدف کلی این رسانهها در این جهت یا آن جهت خاص است. بخش مهمی از وظایف رسانه ها در کل دنیا این است که خبرهایی که در همه جای جهان اتفاق می افتد را انعکاس بدهند. حالا اینکه اینها کجا یک هدفی را به قصد دنبال میکنند، ما باید برویم اول آن هدف را بشناسیم. مستنداتش را هم پیدا کنیم. بعد آن وقت انتقاد کنیم. همین جوری گفتن را من شخصا نمی پسندم. البته نمیگویم نیست، ولی در کل نظر من این است باید مواردش را پیدا کنیم. به طور کلی قضاوت کردن ما را به نتیجهای نمیرساند. در شرایط کنونی انعکاس و تاثیر مثبت و یا منفی محتوی رسانههای خارج ازکشور غیرقابل انکار است.
همین الان گفته میشود مهمترین رسانهای که در ایران مورد استفاده قرار میگیرد شبکۀ تلویزیونی Farsi1 است. این رسانه بسیاری از سریالهای مردمپسند آمریکایی را در ایران با دوبلۀ فارسی نشان میدهد. چون آقای رابرت مورداک استرالیایی یک شعبهای را در دبی ایجاد کرده که این سریالها را می خرند، دوبلرهای فارسی هم دارند، و از ساعت 5 بعد از ظهر تا ساعت 12 شب پشت سر هم سریالهای آمریکایی نشان میدهند. و همۀ مردم ایران فعلا این شبکه را تماشا میکنند. حتی شنیدهام بی.بی.سی فارسی الان در ایران براحتی قابل دسترسی نیست. مردم خیلی به سختی میتوانند به این شبکه دسترسی داشته باشند. و این به خاطر این است که بی.بی.سی. بیشتر جنبۀ خبری دارد. ولی رسانه هایی که غیر خبری هستند، ظاهرا هیچ اشکالی ندارد. مسئلۀ تاثیر رسانههای خارج از کشور در داخل ایران و خبرهایی که از ایران به خارج از کشور میآید بسیار مهم، پیچیده و قابل مطالعه است.
مهرگان : آیندۀ مطبوعات را به چه شکلی میبینید؟ منظورم مطبوعات کاغذی نسبت به مطبوعات اینترنتی و یا دیگر رسانه هاست؟ چون خیلیها معتقدند که روزنامه یا مطبوعات کاغذی در واقع خیلی تاثیر گذار نیست چون خواننده ندارد.
تاج دولتی : به نظر من اینطور نیست. برای اینکه، زمانی که تلویزیون آمد، سینما وجود داشت. وقتی که تلویزیون آمد می گفتند که سینما تعطیل میشود. میبینید که تعطیل نشد و همچنان ادامه دارد. بعد گفتند که نمیدانم تلویزیون میآید و کتاب ها از بین میرود، کتاب از بین نرفته است. البته اثر می گذارد و تغییر میکند. میزان توجه و میزان تولیداتش ممکن است که تغییر بکند، اما وجود دارد. کاغذ وجود دارد. نشریات کاغذی وجود دارند. منتها باید خودشان را با شرایط جدید تطبیق دهند. نشریهای که روی کاغذ چاپ میشود اگر بخواهد همان سیستم تولید و ارائه، یعنی فرم و محتوا را مثل گذشته ادامه بدهد و به تکنولوژی جدید ارتباطات مثل اینترنت و شبکههای اجتماعی توجه نکند و خودش را تطبیق ندهد، میمیرد.
اما اگر بتواند خودش را تطبیق بدهد و مدام خودش را تازه کند حتما میماند. همان طور که همه جای جهان ماندند. به عنوان نمونه روزنامۀ نیویورک تایمز حدود صد سال است که چاپ می شود. البته ممکن است تغییراتی به وجود بیاورد و یک زمانی وجهۀ تکنولوژی ارتباطیاش را بیشتر بکند و تعداد صفحات چاپی را کمتر. اما روزنامههایی که نخواستند خودشان را تطبیق دهند از بین رفتند.
به طور خلاصه نشریاتی که روی کاغذ چاپ می شوند ناگزیرند که خودشان را با تکنولوژی جدید ارتباطات و دنیای دیجیتالی تطبیق بدهند. چون سلیقۀ مخاطبین آنها فرق می کند. مگر اینکه شما بگویید نه، من یک سری مخاطب دارم که از ده بیست سال پیش با من همراه بوده اند و من همچنان با سلیقۀ اینها پیش می روم. ولی نکته اینجاست که این آدم ها یک زمانی نخواهند بود، و چون نخواهند بود شما هم نخواهید بود.
مهرگان: در بین رسانه های موجود، فکر می کنید که تاثیر گذارترینشان کدام باشد؟
تاجدولتی: بستگی به این دارد که شما چه نوع مخاطبی دارید و چه هدفی را دنبال میکنید. سرعت تغییرات تکنولوژی و ارتباطات خیلی خیلی زیاد است و سرعت تغییر سلیقه های مخاطبین هم با همان سرعت در حال تغییر است. امروز نسل جدیدی را دارید می بینید که شاید اصلاً اهل خواندن از روی کاغذ نیست، اما روز به روز توجه اش به رسانههای الکترونیک و دیجیتال بیشتر میشود.
مهرگان: به نظر شما چه کارهای سازندهای می توان در زمینۀ رسانههای ایرانی کانادا انجام داد؟
تاجدولتی: خیلی کارها میشود انجام داد ولی بستگی به این دارد که اولاً چقدر توانایی داریم و ثانیاً چقدر ضرورتش را احساس می کنیم. این دو مکمل همدیگر است. نخست باید تشخیص بدهیم که ضرورتها چیست و بعد باید ببینم که چقدر امکانات داریم. جامعۀ مهاجر را باید در اندازههای خودش مقایسه کرد. یعنی ما باید جامعۀ مهاجر ایرانی را با جوامع قومی دیگری که وجود دارند مقایسه کنیم که قابل مقایسه باشند. بعد نشریات و رسانه های این جامعه را هم با نشریات و رسانه های آنها مقایسه کنیم. ببینیم که ویژگی های ما چیست و ویژگی های آنها چیست؟ تعداد آنها چقدر است و تعداد ما چقدر است؟ از نظر جمعیتی دارم می گویم. تعداد رسانه های آنها چقدر است و تعداد رسانه های ما چقدر است؟ نوع رسانه های آنها چیست و نوع رسانه های ما چیست؟ اینها همه فاکتورهای تاثیر گذاری است.
مهرگان: فکر نمی کنید که لازم است یک چنین حرکتی انجام بگیرد؟
تاجدولتی: بله لازم است.
مهرگان: من خودم شخصاً به این فکر هستم که باید اتحادیه ای برای روزنامه نگاران ایرانی مقیم کانادا تشکیل شود که در اصل یک مرجعی باشد برای مطالعۀ نشریات موجود و نیازهای جامعۀ ایرانی مقیم کانادا. این کار می تواند حتی در آغاز به صورت داوطلبانه شروع شود و یا اینکه به صورت رسمی. البته مسلماً به صورت رسمی به هزینۀ بیشتری نیاز داریم. البته بسیاری از مطبوعات موجود را واقعاً نمی توان مطبوعات نامید.
تاجدولتی: شما می گویید که نمی توان اسم مطبوعات رویش گذاشت، ولی مطبوعات هستند. ما اول باید نگاه کنیم ببینیم که اقتصاد رسانه ای ما در چه وضعیتی است و رسانه های ما در چه سیستم اقتصادی پایه گذاشته شده اند.
مهرگان: بله. این نکته مهمی است.
تاجدولتی: از دید من این نقطۀ آغاز است. ما در جامعه ای صحبت می کنیم که رسانه های رایگان در بین مردم توزیع میشود. من همیشه این مثال را می زنم. رسانه و تولید رسانه ای مانند یک مثلث است. این مثلث سه ضلع دارد. یکی تولید کننده یعنی صاحب رسانه و روزنامهنگاران هستند که محتوی رسانه را تولید می کنند. یکی مخاطب است که همان خواننده است. و یکی صاحب آگهی است، که همان منبع مالی است. چون رسانۀ بدون آگهی وجود ندارد. البته هستند ولی چند رسانۀ محدود در جوامع غربی وجود دارند که فقط با آبونمان و حق اشتراک خوانندگانشان تامین می شوند. بُرد آنها هم خیلی محدود است. رسانه های عمومی به طور کلی بدون آگهی بازرگانی نمی توانند زنده باشند. پس بنابراین صاحب آگهی نقش تعیین کننده دارد. حالا نگاه کنید در جامعۀ مهاجرت همین شهر خودمان را که چه اتفاقی دارد می افتد. هیچ کسی حتی ده سِنت هم برای خرید این روزنامه ها پول نمی دهد. سُنت و عادت روزنامۀ رایگان خواندن هم گذاشته شده است. و همین طور 20 الی 25 سال است که ادامه پیدا کرده است. هرکسی هم که بخواهد قیمت بگذارد، از همان لحظه دست به خودکشی زده است. برای اینکه این عادت وجود ندارد که ما بخواهیم درسبد هزینه هایمان چیزی هم به عنوان 50 سِنت یا یک دلار در هفته برای محصولات فرهنگی هزینه کنیم.
البته در جامعۀ کانادایی هم نشریات رایگان وجود دارد. اما در کنارش نشریاتی که باید در قبال آنها پول پرداخت شود هم وجود دارد. شما روزنامههای روزانهای دارید که باید پول بدهید بخرید و نشریات رایگانی هم وجود دارد که می توانید از داخل جعبههای روزنامه کنار خیابان بر دارید. هر دوی اینها وجود دارند. من می خواهم بگویم که شما وقتی فقط یک نوعش (نشریه رایگان) را دارید، اینجا آن مثلث یک ضلعش کم است. چرا اینطور است؟ چون شما وقتی که می روید یک نشریه ای مانند تورنتو استار را مثلا 50 سِنت می دهید و می خرید، این 50 سِنت پول کاغذ آن روزنامه هم نیست پس روزنامه از این محل منبع درآمدی ندارد و حتی برای توزیع آن ضرر میکند. اما این 50 سنت یا یک دلار نقش مهمی دارد که خیلی تعیین کننده است. نخست اینکه خواننده چون پول پرداخت کرده از تولید کنندگان روزنامه متوقع است. از طرف دیگر سازمان هایی وجود دارند که میزان کم خریدن و یا بیشتر خریدن یک روزنامه را بررسی می کنند و زیر نظر دارند. این میزان بررسی برای صاحب آگهی تعیین کننده است. صاحب آگهی نگاه می کنند ببیند که مثلاً تورنتو استار چه میزان فروش روزنامه هایش بالا رفته یا پایین آمده، یعنی خواننده بیشتر یا کمتری دارد. اگر بالا رفته به چه دلیل بوده؟ کجاها بالا رفته؟ کجاها پایین آمده؟ چقدر مورد توجه قرار گرفته؟ و یا هر روزنامه دیگری فرق نمی کند. بر همین اساس میزان آگهیها و قیمت آنها نیز فرق میکند. و چون میزان آگهیها و درآمد فرق می کند در اقتصاد رسانه تاثیر میگذارد و صاحبان رسانه هم متوجه میشوند که با ارائۀ مطالب بهتر مخاطب بیشتری جلب کنند.
مهرگان: این دقیقاً نکته ای بود که می خواستم بگویم. آیا فکر نمی کنید با توجه به رشد جامعۀ ایرانی و جمعیت مهاجرین جدیدی که به کانادا آمده اند و یا در حال آمدن هستند، در واقع فرصت مناسبی باشد که راهکار جدیدی را ارائه داد برای توسعۀ همین پدیدۀ روزنامه و روزنامه نگاری تا رسانههایی با کیفیت بهتر تولید کنیم؟
تاجدولتی: همان طور که گفتم ما اول باید بررسی کنیم. ببینم که جامعۀ ما با این تعداد جمعیتی که دارد، با این ویژگیهای فرهنگی که ما در مورد رفتار "خواندن" داریم چکار باید کرد. ما چقدر اهل خواندن هستیم؟ ما ایرانیها اهل خواندن نیستیم، با خودمان تعارف هم نکنیم. تیراژ کتاب هایمان در ایران 70 میلیون نفری هنوز سه هزار جلد است. یعنی همان که چهل سال پیش با جمعیت 30 میلیونی بود. تیراژ روزنامه هایمان در بزرگترین تیراژ هایی که داشتند و استثنایی هم بود، یک میلیون بود. و در حال حاضر بر اساس آماری که دارند 100 هزار یا 200 هزار است. شهر تهران با 15 میلیون جمعیت، 100 هزار تیراژ برای یک روزنامه یا هفته نامه فاجعه است. حتی 200 هزارتا. این یعنی اینکه ما اهل خواندن و مطالعه نیستیم. من این را در جامعۀ "مادر" دارم صحبت می کنم. حالا شما که مهاجرت میکنید این درجۀ احتیاج به خواندن بسیار بسیار کاهش پیدا می کند و می آید پایین. چون نیازی ندارید. از آن طرف دسترسی به اینترنت هم هست. اینجا در بسیاری از خانه های ایرانیان مهاجر در همین شهر شما می بینید که آنتن های ماهواره ای به طرف کانال های لوس آنجلسی است. یعنی منبع خبری آنجاست. شما دیگر در شهر چه می خواهید؟ چه خبری شما می خواهید بدهید؟ یعنی چون این نیاز وجود ندارد، امکان رشد هم وجود ندارد. به این نکات باید توجه کرد. بعد مسئله نوع توزیع مهم است. سیستم توزیعی که نشریات را فقط در مراکز به خصوصی در اختیار مردم بگذارد سیستم کارآیی نیست و به همۀ مردم نمیرسد چون پراکندگی جمعیت ایرانی در شهر تورنتو روز به روز بیشتر می شود. درست است که در مناطق خاصی متمرکز است ولی لزوما همه نمی توانند به این روزنامه ها دسترسی داشته باشند. ما کیوسک روزنامه نداریم که در مسیر های مختلف بگذاریم در سر راه آدم ها قرار بگیرد. ما هنوز مجلاتمان را در سوپر مارکت ها، بقالی ها، قصابی ها و رستوران ها می گذاریم. در چنین شرایطی صحبت کردن از ایجاد نهادهای صنفی برای رسانهها کمی غیرواقعیست.
مهرگان: به همین خاطر است که من فکر می کنم خیلی هم لازم نیست که در این روزنامه ها اخبار و اطلاعات را منتقل کرد. چون همان طور که شما گفتید مردم یا از ماهواره ها و یا از رادیوها این اخبار و اطلاعات را قبلاً دیده اند و درج آن در نشریات نوعی تکرار مکررات است. این یکی از دلایلی بود که من گفتم که شاید مطبوعات فعلی را نتوان خیلی هم مطبوعات نامید.
تاجدولتی: البته ما یک گروه هایی هم داریم که اهل ماهواره یا اینترنت نیستند. به خصوص در طبقۀ سالمندان و شهروندان ارشد ایرانی خیلی هایشان اصلاً اهل اینترنت و ایمیل و اینها نیستند. البته ماهواره چرا. آنها مشتریان پَر و پا قرص ماهواره و رادیو هستند ولی باز به هر حال طبق عادت قبل همان طور دوست دارند که روزنامه هم بخوانند. اما مسئله این است که آیا اگر این روزنامه را به آنها ندهیم آیا می آیند طلب بکنند یا نه؟ یعنی اگر یک هفته این نشریات در شهر پخش نشود آیا 50 نفر می آیند اعتراض بکنند و بگویند کو نشریات؟ مثلاً چرا روزنامه ها در نیامد؟ اصلاً بروند و بپرسند، زنگ بزنند و بپرسند که چرا در نیامد؟ و چرا اینطوری شد؟ تا بدین شکل شما متوجه بشوید که آیا این نیاز وجود دارد یا ندارد. متاسفانه مخاطب ایرانی خودش را اصلاً داخل پروسۀ تولید که دوسوی دیگر آن تولیدکنندۀ نشریه و صاحبان آگهی هستند نمی کند.
مهرگان: به نظر شما چرا اینطور است؟
تاجدولتی: ریشه یابی آن به این شکل است که همین کامیونیتی با ویژگی های ما، با اندازه ما، در مجموع شاید 3 یا 4 نشریه چاپی باگرایش های مختلف، و برای سلیقه های مختلف نیاز نداشته باشد.
مهرگان: در مورد فرهنگ ما که گفتید اصلا اهل خواندن نیستیم چه طور؟
تاجدولتی: ببینید این ریشه های فرهنگی زیادی دارد. باید واقعاً به سیستم اجتماعی و سیاسی ایران نگاه کرد. ما چقدر آدم های اجتماعی هستیم؟ چقدر می خواهیم مشارکت داشته باشیم؟ در زندگی سیاسی و اجتماعی، چقدر به رسانه ها اعتماد داریم؟ این اعتماد کجاها آسیب دیده و کجاها باید ترمیم بشود؟ ریشه هایش بسیار بسیار زیاد است.
البته من می خواهم بیشتر توجه ام را متوجه کامیونیتی ایرانی کانادا بکنم، که چرا اینطوری است؟ تکرار میکنم. به نظر من یک کامیونیتی با اندازه کامیونیتی ایرانی مثل خیلی از کامیونیتی های دیگر نهایتاً 3 یا 4 نشریۀ جدی با گرایش های سلیقه ای مختلف نیاز دارد. باید نشریاتی باشد که زمینۀ خبری اش بیشتر باشد، نشریه ای باشد که جنبه ورزشی و سرگرمی بیشتری داشته باشد، و همینطور نشریه ای باشد که جزو نشریات زرد باشد. این هم جزو ضرورتهای یک جامعه است برای اینکه مخاطبین خودش را دارد.
منتهی وقتی شما می بیند که در یک جامعه ای که اهل خواندن هم نیست، هزینه هم نمی خواهد بکند، 12 نشریۀ هفتگی در می آید، یک جای کار اشکال دارد. به معنی دیگر افرادی می آیند وارد این بازار می شوند که در واقع اهل این کار و حرفه نیستند. و صرفا برای کاسبی و کسب درآمد وارد این حرفه میشوند که تا به حال هم همینطور بوده. خوب وقتی که اینطور بوده قطعاً آسیب می زند به نشریات جدی ای که با سختی تلاش می کنند. ما نشریاتی در اینجا داریم که صاحبانشان در طول این سال ها هر کار دیگری کرده بودند زندگی شان ده برابر بهتر از این چیزی بود که الان هست. اما چسبیده اند به این که بخواهند این کار را به خاطر علاقه و احساس وظیفه ای که می کنند با سختی ادامه بدهند. انتقادهای مختلف هم بشنوند. همه چیز را هم از گوشه و کنار تحمل کنند. ولی هنوز ادامه بدهند برای اینکه به این کار اعتقاد دارند.
در واقع بخشی از تاریخ ما توسط این رسانه ها ساخته می شود. اگر زمانی بخواهیم وضعیت ایرانیان مهاجر در کانادا را بررسی کنیم حتما باید چند تا از نشریات اینجا را مورد بررسی قرار دهیم تا این اطلاعات تاریخی، مستند و قابل قبول باشد. برای اینکه این نشریات منعکس کننده خیلی از شرایط هم هستند. این واقعیت هایی است که وجود دارد.
کار حرفه ای خیلی سخت است. انجام دادنش ساختار حرفه ای می خواهد. و چون اینجا عادت شده که کسانی وارد این حیطه شوند که به هیچ وجه، اصلا معتقد به کار حرفه ای نیستند شما این وضعیت آشفته را می بینید. این هم ناشی از آن رفتارها می باشد.
مهرگان: من هنوز فکر می کنم که باید یک حرکت سازنده ای در این زمینه انجام شود. شما به عنوان پیشکسوت چه فکر می کنید؟
تاجدولتی: نه. من نسخه خاصی نمی توانم بپیچم. من فکر می کنم که اول ما باید ببینم که در این کامیونیتی اولاً چند نفر آدم واقعا وجود دارد که بتواند هفته ای 2 دلار برای یک محصول فرهنگی چاپی هزینه بکند. حالا چه نشریه باشد، چه فصل نامه باشد و چه هفته نامه باشد. چند نفر؟ یکی جواب این سوال را پیدا بکند. بعد بر آن اساس شما بیایید طرح ریزی بکنید و برنامه ریزی کنید که ما ببینم چند تا نشریه می توانیم داشته باشیم؟ از آن طرف ممکن است این توجیه وجود داشته باشد که آقا اینجا که چیز بدرد بخوری نیست تا من بابتش پول بدهم. ولی به نظر من این توجیه بسیار ساده است. این بهانۀ خیلی ساده ای است. مدام میشنویم که مگر چی دارند که من بخواهم 2 دلار در هفته پولش را بدهم؟ مگر نشریات فارسی چی دارند؟ این "مگر چی دارند؟" ساده ترین جوابی است که می توان در مقابل این پدیده داد.
از طرفی ما دارای یک نسل دیگر هم هستیم که این نسل زبان فارسی را نمی داند. اصلاً اهل خواندن زبان فارسی نیست. خیلی از مهاجرینی هم که در سنین حتی بالاتر آمده اند اینجا، ارتباطشان را با زبان فارسی از دست داده اند و یا می دهند. البته ممکن است در محاوره از دست ندهند. اما در خواندن از دست می دهند. و اینچنین است که کار سخت می شود. و شما مخاطب خود را از دست می دهید.
مهرگان: نکتۀ مهم دقیقا همین است که شما بایستی بتوانید این مخاطبینی که دارند ارتباطشان را با ریشه هایشان از دست می دهند یک جوری با یک سری جذابیت هایی، متصل کنید به ریشه هایشان. البته ممکن است این سوال پیش بیاید که آیا اصلا لازم است که این اتصال انجام بشود یا نه؟
تاجدولتی: حتما
مهرگان: از نظر شخص من این اتصال لازم است.
تاجدولتی: به نظر من هم هست. برای اینکه رسانه ها در واقع آن سیمان ارتباط فرهنگی داخل یک کامیونیتی هستند. رسانه ها هستند که ارتباط و همبستگی کامییونیتی را نگاه می دارند. برای اینکه دارند از یک سری موضوعات مشترک صحبت می کنند. چون موضوعات مشترک کامیونیتی در رسانه های مختلف مطرح می شود پس در ضرورت بودنشان شکی نیست. منتهی مسئله این است که چه نوع رسانه ای باید وجود داشته باشد؟ رسانه ای که بخواهد برود به طرف اینکه پاسخ همۀ افراد و نیازها را بدهد محکوم به شکست است. در این هیچ شکی نیست. نمی شود. اصلا عملی نیست. آدم ها سلایق و نیازهای مختلف دارند و شما نمی توانید پاسخ همۀ اینها را بدهید. می شود یک ملغمه ای از همۀ این چیزها و کیفیتش پایین می آید. اگر بخواهید بروید به طرف کار حرفه ای هزار و یک سوژه در این کامیونیتی وجود دارد. اعم از اجتماعی، فرهنگی، هنری و ورزشی که می تواند تولید مطلب رسانه ای بکند. برنامه رادیویی، تلویزیونی و مقالات و گزارش ها و مصاحبه ها و غیره. منتهی این کارها را باید افراد حرفه ای انجام بدهند. اینها با کار دواطلبانه که انجام نمی شود. برای انجام کار حرفه ای هم دستمزد باید پرداخت. خوب این روزنامه از کجا باید هزینه چاپ و تولید و حقوق کارکنانش را در بیاورد؟ چون خوانندهاش هیچ پولی پرداخت نمیکند، بنابراین فقط منبع درآمدش از آگهی ها است. به همین دلیل برای برخی از این رسانهها (آنها که حرفهای و جدی هستند)، به ناگزیر توجه به نیازهای خوانندگان در درجۀ بعدی اهمیت قرار میگیرد. من از آن دسته از نشریات صحبت نمیکنم که تقریبا هیچ مطلب تولیدی ندارند و به لطف و مرحمت اینترنت و روزنامهنگاران داخل ایران تنها کارشان کپی کردن و چسباندن مطالب در ستونهای خالی بین آگهیهاست. در چنین شرایطی که تعداد روزنامهنگاران حرفهای شاغل در این همه نشریۀ فارسی به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد، صحبت در بارۀ تشکل صنفی و حرفهای به نظرم کمی غیر عملی است.
مهرگان: موافقم. برای همین می گویم باید راهکاری پیدا کرد. چرا که کامیونیتی ما در حال رشد است و باید یک هزینه ای را حتی دولت کانادا اختصاص بدهد به کار پژوهشی و تحقیقاتی در این زمینه.
تاجدولتی: اینها باز به خود کامیونیتی بستگی دارد و زمان می برد. البته این شرایط خود به خود به وجود نمی آید. این ها کارهایی است که باید از هسته های اولیه اش شروع بشود.
مهرگان: به نظر من بعد از 20 الی 25 سال که نشریاتی از این دست چاپ شده اند زمان این رسیده که باید یک سری حرکت های جدید شروع شود. و حتی یک سری منابع درآمد جدیدی برای نشریات پیدا کرد.
تاجدولتی: بله. باید ضرورت وجود رسانه ها را در ذهن افراد کامیونیتی و افکار عمومی جا انداخت. باید اعتماد کامیونیتی را نسبت به رسانه ها جلب کرد. باید آن پیوند را برقرار کرد. چرا که اگر کامیونیتی خودش را و مسائل خودش را در رسانه های خودش منعکس نبیند، توجه و حمایتی از آن رسانه نخواهد کرد. این یک اصل است. به خاطر همین رسانهها می شوند "محلی". بنابراین جامعه و مخاطبین باید مسائل شان را در آن منعکس ببینند. وقتی که ببینند حتما حمایت می کنند. این امر یکباره به وجود نمی آید. این تغییر و تحولات خیلی کار می برد. باید اندک اندک و به طور خیلی غیر محسوس به وجود آیند. صاحب رسانه باید خون دل بخورد تا اینکه بتواند یک تغییر خیلی خیلی کوچک را به وجود بیاورد. ما باید دنبال آدم های خون دل خور بگردیم.
مهرگان: در کنار کارهای رسانه ای آیا کار دیگری هم داشته اید؟ منظورم نوشتاری است. مانند کتاب و غیره، چون معمولاً می گویند روزنامه نگار ها بعد از یک مدت شروع می کنند به نوشتن یا ترجمۀ کتاب و غیره. معمولاً در کار روزنامه نگاری محض شما مدام می نویسید ولی نوشته های شما به مرور فراموش می شود.
تاجدولتی: کاری را از چندین سال پیش شروع کردهام که یک سری یادداشت های روزانه است در بارۀ موضوعات مختلف. طرح یکی دو کار تحقیقی هم دارم که آنها، هم زمان می خواهد و هم امکان مالی می خواهد. می دانید که در ذهن انسان خیلی ایده ها می آید. یک سری یادداشت هایی را دارم که در مورد شناخت بیشتر از خود کامیونیتی است. من این شانس را داشته ام که خوشبختانه در طول 15 سال گذشته در بسیاری از فعالیت های کامیونیتی درگیر بوده ام. و همیشه هم برخوردم برخورد مستقیم با افراد کامیونیتی بوده است. چه در رادیو و چه در تلویزیون و چه در رسانه ای که خودم داشتم و چه در سازمان های مختلفی که فعالیت می کردم و هنوز هم در برخی از آنها داوطلبانه فعالیت می کنم. و چه در کار تمام وقتی که در بنیاد پریا دارم. در طول این سه سال گذشته با افراد بسیار زیادی برخورد داشته ام. از مهاجرینی که 3 روز است آمده اند و وارد این شهر شده اند تا افرادی که 35 سال است که اینجا هستند. به شکل های مختلف، بر اساس نیازهای مختلف و به دلایل مختلف. چه تماس تلفنی، چه تماس مستقیم. این کار روزانۀ من بسیار کمک کرده به این که من واقعا شناختم نسبت به کامیونیتی زیاد شود. یعنی این را به ادعا می توانم بگویم که شاید کمتر کسی در کامیونیتی ایرانی، به ضرورت حرفهای، به اندازۀ من با افراد گوناگون و سلیقهها و نیازهای متفاوت برخورد مستقیم داشته است.
مهرگان: برآیند این برخوردها را به چه صورت ارزیابی می کنید؟
تاجدولتی: برآیندش مرا متقاعد کرده که در هیچ زمینهای بدون استناد به تحقیقی جدی نظر قاطع ندهم و از قضاوت های کلی خودداری کنم. این بزرگترین موهبتش بوده برای من. همه چیز نسبی است. و مدام نسبی تر می شود. قضاوت کلی بسیار کار سختی است و سودی هم ندارد. وقتی که ما این همه تنوع افراد و افکار و عقاید را می بینیم، گرایش ها و سلیقه ها را می بینیم، نیازها را می بینیم، بعدش شما به خودتان می گویید که کجا من می توانم به خودم این شهامت را بدهم که بخواهم قضاوت قاطعی بکنم؟ اظهار نظر قاطعی بکنم و مثلاً بگویم کامیونیتی ایرانی چنین است یا چنان است و این ویژگی را دارد یا ندارد. نمی شود. جرأت نمی کنید. یعنی من شخصاً جرأت نمی کنم.
مهرگان: ولی متاسفانه خیلی ها این کار را می کنند.
تاجدولتی: بله. لابد آنها هم شهامت زیاد دارند و هم دانش کافی. ما باید برویم به سمتی که هر چه بیشتر مستندتر صحبت بکنیم. یک مثال برایتان بزنم. توی این شهر شما الان از 15-10 نفر بپرسید که چند نفر ایرانی در کانادا هست؟ هرکسی یک رقمی می گوید. وقتی می گویید که به چه استنادی دارید می گویید؟ می گویند: "خب معلوم است". صحبت من این است که کدام سازمان، نهاد یا فرد می تواند و قدرت سرشماری را دارد جز اداره آمار هرکشور؟ حتی در عقب افتاده ترین مملکت های دنیا شما چاره ای ندارید که برای یک سری آمارهای اساسی مثل تعداد جمعیت و غیره استناد بکنید و اعتماد بکنید به آماری که آن دولت دارد می دهد. چون نمی توانید بروید و بشمارید. چون هیچ قدرت دیگری وجود ندارد که بتواند این کار را انجام بدهد. بعد آدمی هست که در اینجا می گوید که ما در کانادا 300000 ایرانی داریم. یا تورنتو 200 هزار ایرانی زندگی میکنند.
مهرگان: آیا خودتان آمار درستی از تعداد ایرانیان مقیم اینجا دارید؟
تاج دولتی: من یک زمانی خودم دنبال کردم و یک سری یادداشت برداشته ام. اولین آمار موجود در زمینۀ ایرانیان مهاجر به کانادا 5 نفر است. و آن هم در زمان انقلاب مشروطه. یعنی پنج ایرانی زرتشتی در آن زمان آمده اند و رفته اند طرف وینیپگ در کار کشاورزی آنجا. این را در ته یکی از صفحات این کتاب های قطور ادارۀ آمار کانادا در قسمتOthers و Others و ... دیده ام. آخرین آمار انجام شده در سال 2006 بوده است. سال آینده نوبت سرشماری بعدی است که نخستین نتایج آن حدود یک سال و نیم بعد در می آید. در واقع باید به آخرین آمار رسمی مراجعه کرد. و بعد بر اساس سال هایی که افراد دارند می آیند و افرادی که اداره مهاجرت کانادا دارد اعلام می کند به نتایج سرشماری قبلی اضافه کرد. البته اینها هم باز قطعی نیست. بازهم باید با یک ضریب خطا به این نتایج نگاه کرد. شما اگر نگاه بکنید میبینید که در نتایج آخرین سرشماری گفته شده که بیش از صدو سی هزار نفر درکل کانادا هستند که با توجه فاکتورهای مختلف خودشان را ایرانی می دانند. یعنی یا محل تولدشان ایران است، یا زبان مادری و صحبت کردنشان در خانه فارسی است یا اینکه موقع ورود به کانادا ملیتشان ایرانی بوده یا اینجا از پدر و مادر ایرانی متولد شدهاند. خوب محل تولد، ملیت و زبان، این 3 تا فاکتور اصلی است. البته فاکتورهای فرعی دیگری هم وجود دارد. علاوه براین سالی بین 5 الی 6 هزار ایرانی مهاجر وارد کانادا میشوند. این رقم شامل کسانی هم هست که یا به خانوادهها می پیوندند یا کسانی که پناهنده می شوند. همۀ این رقمها را که درنظر بگیرید، الان باید بالای 150 هزار نفر ایرانی در کانادا باشد. که از این تعداد چیزی حدود 90 الی 100 هزار نفر باید در انتاریو و GTA ساکن باشند. حالا وقتی کسی می گوید که 300 هزار ایرانی هست اولین سئوال من این است که منبع شما کجاست؟ و بر چه اساسی شما این عدد را می گویید؟
ما در دنیایی داریم زندگی می کنیم که بدون آمار دقیق نمی توانید برنامه ریزی کنید. در هیچ زمینه ای، از جمله در زمینۀ رسانه ها. ما نمی دانیم که واقعا تیراژ کل نشریاتی که در اینجا دارد منتشر می شود در طول سال چقدر است؟ باید یک بررسی انجام بگیرد که چقدر از اینها دور ریخته می شود؟ آیا همۀ اینها تک به تک به افراد می رسد؟ چقدر در دست افراد می ماند؟ یک رسانه نمیتواند ادعا کند که مثلا تیراژ ما 10 هزار نسخه است و بر اساس آمار جهانی هر نسخه از نشریه را 3 تا 4 نفر میخوانند. پس بنابراین 30 تا 40 هزار نفر مخاطبین ما هستند. اصلا این طور نیست چون من می توانم کسی را نشان بدهم که چهار تا چهار تا از یک نشریه را بر می دارد. چون رایگان است و لابد مصارف دیگری هم دارد. من می خواهم بگویم که ما نیاز به دید آماری داریم. ما نیاز داریم که تفکر توجه به آمار و ارقام را جدی بگیریم. در هر زمینه ای وقتی جدی بگیریم آن وقت بر آن اساس می توانیم برای هر کاری برنامه ریزی کنیم. و این نقطۀ اول است. بدون برنامه ریزی رفتن به همین جاهایی می رسیم که نمی دانیم به کجا خواهیم رفت.
مهرگان: در پایان آیا حرف یا توصیۀ خاصی برای خوانندگان مهرگان دارید لطفاً بفرمایید؟
تاجدولتی: نکته ای که همۀ ما باید بیشتر به آن توجه کنیم و لازم است که در رسانه های ما به آن پرداخته شود، که تا کنون به آن پرداخته نشده است، این است که ما به فرهنگ مهاجرتی بیشتر توجه کنیم. زمانی که ما چمدان هایمان را می بندیم و از مملکت مادری خودمان به هر دلیلی، و با هر شکلی مهاجرت می کنیم، در نزدیک به 90 درصدِ موارد این تغییر و جابجایی برای همیشه است. در تاریخ مهاجرت همۀ انسانها در طول تاریخ همینطور بوده است. تنها 5 درصد از افرادی که در یک مقطعی از زمان از یک جایی مهاجرت کرده اند دوباره برگشته اند به جایی که اول بوده اند. بیش از 95 درصد آنها برای همیشه مهاجرت می کنند. این یک معنایش این است که ما در واقع وقتی که مهاجرت می کنیم و پایمان را می گذاریم در سرزمینی که مهاجرت کرده ایم، باید همۀ چمدان های فیزیکی و ذهنی مان را باز کنیم. همان طور که لباس هایمان را در می آوریم و توی جارختی آویزان می کنیم، کفش هایمان را سرجایش می گذاریم، چمدان ذهنمان را هم باید باز کنیم و همۀ چیزهایش را بگذاریم آنجایی که هستیم. این به معنی این نیست که دیگر پشت سرمان را هم نگاه نکنیم. اصلاً به این معنی نیست. اتفاقاً مهاجرینی که آمده اند و همۀ چمدان های ذهنشان را بازکرده اند، و خودشان را جا انداخته اند و در آن جامعۀ مهاجرپذیر ریشه گرفته اند، اینها بیشتر توانسته اند نسبت به جامعۀ مادری شان موثر و مفید باشند. ما اصلاً به این فرهنگ توجه نمی کنیم و تا حالا نکرده ایم.
ما اگر در جامعۀ مهاجرت کامیونیتی قوی ای بشویم، ریشه دار بشویم، در یک شرایطی می توانیم به دوستان و آشنایان و دلبستگان و مملکت خودمان هم کمک بکنیم. و درکل به فرهنگ خودمان کمک بکنیم. ما به عنوان مهاجرین، بزرگترین وظیفه ای که میتوانیم داشته باشیم این است که هر کدام از ما یک تکه ای از فرهنگ را با خودمان بیاوریم. و البته جنبه های درخشان فرهنگ مان را می گویم. نه همه اش را. آنچه که ما به اسم فرهنگ ایرانی داریم و برایش سینه چاک میدهیم، همۀ آن هم به درد بخور نیست. یک بخش هایی از آن به درد می خورد و ارزشمند است و قابل افتخار کردن است. خیلی چیزهای دور ریختنی هم دارد. ما مهمترین وظیفه مان حفظ نکات با ارزش آن فرهنگ است که بیاوریم درجامعۀ مهاجرت و فکر کنیم که خود ما، بچههای ما، نوههای ما، و نسل اندر نسل بعد از ما هم اینجا خواهند بود. پس باید چیزی را از آن فرهنگ خود نگه داریم و به آن بپردازیم که بتواند قابل انتقال به نسل های بعدی باشد و ارزش داشته باشد. یعنی با تغییری که دنیا می کند برای آن نسل های بعدی هم قابل توجه باشد و با افتخار بگویند که این فرهنگ ماست که از گذشته به ما رسیده و ما آورده ایمش اینجا. یک زمانی یک خانواده، یک پدر و یک مادر در آگوست 2010 از یک مملکتی به اسم ایران با 3 تا فرزند آمدند، مهاجرت کردند به یک کشوری به نام کانادا و الان مثلاً سال 2080 میلادی است، سه تا نسل گذشته است، و یک آدمی می گوید، دو نسل قبل از من، پدر پدر بزرگ من، در آن تاریخ آمدند و این چیزها را با خود آوردند. آنجا در آن کامیونیتی این جشن های ایرانی را برگزار کردند، که همچنان مانده برای ما و ما الان در 2080 میلادی داریم برگزار می کنیم. این می تواند افتخار ما باشد. به این نکته خیلی کم پرداخته شده است. این کار به ما کمک می کند که زندگی روزانۀ آرامتر و راحت تری را داشته باشیم.
ما می توانیم خیلی برای جامعهمان (به ویژه ایران) موثر باشیم. ما اینجا باید جامعۀ قدرتمندی باشیم، کامیونیتی قدرتمندی باشیم تا بتوانیم کمک بکنیم به شرایط مطلوبی که دلمان میخواهد در ایران وجود داشتهباشد. با همبستگی، با دور هم جمع شدن. ضمن حفظ تمام تفاوت هایی که داریم نقاط مشترکمان را باید پیدا بکنیم و دور این نقاط مشترک جمع بشویم و آنها را تقویت کنیم. ما در این جامعۀ چند فرهنگی کانادا، مثل بقیه کامیونیتیها باید صدای قوی و واحدی داشته باشیم، تا با آن صدا و با تکیه بر هویت مشترک مان توانایی این را داشته باشیم که بتوانیم به جامعۀ مادرمان، ایران، کمک بکنیم. ما نمی توانیم برای همیشه آدمهای نوستالژیکی نسبت به ایران باشیم. ما مهاجرت می کنیم برای تغییر، برای رفتن به یک دنیای بهتر و مدرن تر و ... ولی گیر می کنیم در غربت. در صورتی که جامعه ای که ازش آمدیم بیرون، مدام دارد تغییر می کند، البته من ارزش گذاری نمی کنم که خوب و یا بد می شود، ولی تغییر می کند. زبانش تغییر می کند، رفتارهایش تغییر می کند، فرهنگش تغییر می کند، سلیقه هایش تغییر می کند، نوع روابط آدم ها فرق می کند. در صورتی که ما اینجا آنوقت باز همچنان جزیره های تک تک مانده ایم و داریم مدام با نوستالژی زندگی می کنیم. نوستالژیک بودن زندگی ما را از بین می برد و نمی گذارد که روز و شب آرامی را بگذرانیم. پس بنابراین نه به خودمان کمک میکنیم و نه به نسل های بعدیمان. نه به جامعۀ ایران و نه به جامعۀ کانادا که از مواهبش داریم استفاده می کنیم. ما نمی توانیم اگر همچنان اسیر نوستالژی ایرانی بودن خودمان هستیم شهروند کانادایی خوبی باشیم. ما نمی توانیم بیتوجه باشیم نسبت به حوادث و خبرها، و تغییر و تحولاتی که در اینجا دارد می گذرد. ما وظیفه داریم به عنوان یک کسی که دارد در اینجا زندگی می کند، بدانیم که دور و بر ما چه خبر است؟ بدانیم که اقتصاد این کانادا چطوری دارد می گذرد. سیاستش دارد چطوری میگذرد. فرهنگش دارد چطوری میگذرد؟ برای اینکه تاثیر مستقیمی در زندگی روزانه ما دارد. چطور می توانیم بی توجه باشیم به اقتصاد یک مملکتی که هر روز می خواهیم بریم نان بخریم؟ می خواهیم بریم بنزین بزنیم؟ می خواهیم بریم خانه اجاره کنیم؟ می خواهیم بریم خانه بخریم؟ بعد بگوییم که اقتصاد اینجا به ما مربوط نیست. پس به کی مربوط است؟ اینها مسائلی است که دقیقاً وظیفۀ رسانه ها است که به آن بپردازند. این را نمی شود توی آموزشگاه ها درس داد، توی دانشگاه ها این رشته ها را نمیگذرانند. اینها کار رسانه هاست. یک بخشی از کار رسانه ها. رسانه باید به این موضوعها هم بپردازد. و زیاد هم بپردازد. از جنبه های مختلف بهش بپردازد. اینها همه سوژه است. سوژۀ بحث است، سوژۀ گزارش است. برویم و بگوییم آقا، خانم، دختر، پسر، جوان، سالمند ... آخرین خبر اقتصادی کانادا که شنیدهاید چه بوده؟ کی اخبار را در کانادا گوش کردی؟ نخست وزیر کانادا اسمش چی است؟ سیستم سیاسی کانادا چگونه می گذرد؟ نمایندۀ محلهتان کیست؟ در کدام انتخابات شرکت کرده اید؟ آیا در شورای خانه و مدرسۀ فرزندتان شرکت کرده اید یا نه؟ زندگی مگر غیر از این است؟ مگر ما نیامده ایم که اینجا شهروند بشویم؟ مشارکت یعنی چه؟ مشارکت یعنی همین. ما که نیامدهایم در اینجا که در کمتر و یا بیشتر از 3 سال یک پاسپورت بگذاریم در جیبمان که فقط راحت بتوانیم مسافرت کنیم. I am a Canadian citizen خوب So What?، شهروند کانادا بودن که فقط به آن کارت نیست؟! این است که من چقدر در این جامعه زندگی می کنم؟ چقدر خبر دارم که در این جامعه چه می گذرد؟ من نمی توام مدام بنشیم جلوی یک کانال تلویزیونی، که دارد راجع به آب و هوایی صحبت می کند که هیچ ربطی به من ندارد. من دارم از سرمای منهای 20 درجه می لرزم، تلویزیونی که پیش روی من هست دارد از هوای 20 درجه بالای صفر صحبت می کند. این یک دنیای غیرواقعی است وقتی من در تورنتوی منهای 20 درجه بنشینم، و یک کسی از آب و هوای 20 درجه لوس آنجلس دارد صحبت می کند، یعنی من در یک دنیای غیرواقعی دارم زندگی می کنم. این نمی گذارد ما رشد بکنیم، نمی گذارد که ریشه بگیریم. که کامیونیتی بشویم که یک صدا داشته باشد. یعنی صدایش را بقیه بشنوند، و نه اینکه یک صدا داشته باشد. صدای خواسته و نیازهایش را بشنود. از امکاناتی که همه دارند استفاده می کنند ما هم بتوانیم استفاده کنیم. ما داریم مالیات میدهیم. کامیونیتی ایرانی، کامیونیتی مهجوری است. نمی خواهم بگویم که حقش را خورده اند. برای اینکه نخواسته برود که حقش را بگیرد. کامیونیتی است که حق زیاد دارد منتها به همان میزان وظیفه هم دارد. یکی از مشکلات فرهنگی ما این است که باید این طرز تفکر را از ذهنمان پاک بکنیم که وقتی که وارد جامعۀ مهاجرت می شویم به عنوان طلب کار به آن نگاه کنیم. ما طلبکار نیستیم. وقتی که مهاجرت می کنیم و می آییم در کانادا، ما نیامده ایم که فقط بگیریم. ما آمده ایم بدهیم بعد بگیریم. وقتی از این جامعۀ مهاجرت می توانید حق تان را بگیرید که وظیفه تان را انجام داده باشید.
مهرگان: با سپاس از توضیحات سازنده و ارزشمند شما. ممنون از وقتی که در اختیار مهرگان گذاشتید.
سوتیترها:
ما که نیامدهایم در اینجا که در کمتر و یا بیشتر از 3 سال یک پاسپورت بگذاریم در جیبمان که فقط راحت بتوانیم مسافرت کنیم. I am Canadian citizen خوب So What?، شهروند کانادا بودن که فقط به آن کارت نیست؟!
از آنجا که ما ایرانی ها خیلی وقتها کارها را اصولی پایه گذاری نمیکنیم، کارهای اجتماعی و فعالیتهای مشترکمان به جاهایی میرسد که این درگیریها برقرار میشود.
هر چند که فعالیت تمام وقت روزنامهنگاری ندارم ولی فعالیت های گاهبهگاه و پارهوقت را ادمه میدهم. در واقع بند ناف من تا حدودی به این حرفه بسته شده است.
مطبوعات غربی، به خصوص این موردی را که من تحقیق کردم، همیشه با توجه به منافعی که آن دولت و روزنامه در همان مقطع داشته برخورد کرده است.
منافع کشورهای غربی بوده که نوع نگاه به جامعۀ ایران را تعیین میکرده، نه واقعیتی که در خود جامعه ایران وجود داشته است.
هیچیک از رسانههای فارسی زبان که از خارج از ایران به سوی ایران برنامه پخش میکنند نماینده یا خبرنگاری در ایران و دسترسی مستقیم به منابع خبری ندارند.
به طور خلاصه نشریاتی که روی کاغذ چاپ می شوند ناگزیرند که خودشان را با تکنولوژی جدید ارتباطات و دنیای دیجیتالی تطبیق بدهند. چون سلیقۀ مخاطبین آنها فرق می کند.
ما نمی توانیم اگر همچنان اسیر نوستالژی ایرانی بودن خودمان هستیم شهروند کانادایی خوبی باشیم.
ضمن حفظ تمام تفاوت هایی که داریم نقاط مشترکمان را باید پیدا بکنیم و دور این نقاط مشترک جمع بشویم و آنها را تقویت کنیم.
به فرهنگ مهاجرتی بیشتر توجه کنیم.
صاحب رسانه باید خون دل بخورد تا اینکه بتواند یک تغییر خیلی خیلی کوچک را بوجود بیاورد. ما باید دنبال آدم های خون دل خور بگردیم.
اگر کامیونیتی خودش را و مسائل خودش را در رسانه های خودش منعکس نبیند، توجه و حمایتی از آن رسانه نخواهد کرد. این یک اصل است.
اگر کامیونیتی خودش را و مسائل خودش را در رسانه های خودش منعکس نبیند، توجه و حمایتی از آن رسانه نخواهد کرد. این یک اصل است.
وقتی شما می بیند که در یک جامعه ای که اهل خواندن هم نیست، هزینه هم نمی خواهد بکند، 12 نشریه در می آید، یک جای کار اشکال دارد. به معنی دیگر افرادی می آیند وارد این بازار می شوند که در واقع اهل این کار و حرفه نیستند. و صرفا برای کاسبی و کسب درآمد وارد این حرفه میشوند که تا به حال هم همینطور بوده.
تعداد روزنامهنگاران حرفهای شاغل در این همه نشریۀ فارسی به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد.
در واقع بخشی از تاریخ ما توسط این رسانه ها ساخته می شود. اگر زمانی بخواهیم وضعیت ایرانیان مهاجر در کانادا را بررسی کنیم حتما باید از چند تا از نشریات اینجا بگذریم تا این تاریخ، تاریخ درستی باشد.
رسانه ها در واقع آن سیمان ارتباط فرهنگی داخل یک کامیونیتی هستند.
چون موضوعات مشترک کامیونیتی در رسانه های مختلف مطرح می شود پس در ضرورت بودنشان شکی نیست.
متاسفانه مخاطب ایرانی خودش را اصلاً داخل پروسه تولید که دوسوی دیگر آن تولیدکنندۀ نشریه و صاحبان آگهی هستند نمی کند.
مسئلۀ تاثیر رسانههای خارج از کشور در داخل ایران و خبرهایی که از ایران به خارج از کشور میآید بسیار پیچیده و قابل مطالعه است.
هیچ کسی حتی ده سنت هم برای خرید این روزنامه ها پول نمی دهد. سُنت و عادت روزنامۀ رایگان خواندن هم گذاشته شده است.
این عادت وجود ندارد که ما بخواهیم درسبد هزینه هایمان چیزی هم به عنوان 50 سنت یا یک دلار در هفته برای محصولات فرهنگی هزینه کنیم.
زمستان 57 تا تابستان 58 دورۀ شکوفایی و آزادی مطلق رسانهها و روزنامهها بود. همه نوع مطالبی منتشر میشد.
رسانه و تولید رسانه یک مثلث است. این مثلث سه ضلع دارد. یکی تولید کننده یعنی صاحب رسانه و روزنامهنگاران هستند که محتوی رسانه را تولید می کنند. یکی مخاطب است. که همان خواننده است. و یکی صاحب آگهی است، که همان منبع مالی است.
البته در جامعۀ کانادایی هم نشریات رایگان وجود دارد. اما در کنارش نشریاتی که باید در قبال آنها پول پرداخت شود هم وجود دارد.
ما ایرانیها اهل خواندن نیستیم، با خودمان تعارف هم نکنیم. تیراژ کتاب هایمان در ایران 70 میلیون نفری هنوز سه هزار جلد است. یعنی همان که چهل سال پیش با جمعیت 30 میلیونی بود.
شهر تهران با 15 میلیون جمعیت، 100 هزار تیراژ برای یک روزنامه یا هفته نامه فاجعه است.
رسانه ای که بخواهد برود به طرف اینکه پاسخ همۀ افراد و نیازها را بدهد محکوم به شکست است. در این هیچ شکی نیست.
ما مهاجرت می کنیم برای تغییر، برای رفتن به یک دنیای بهتر و مدرن تر و ... ولی گیر می کنیم در غربت.
این یک دنیای غیرواقعی است وقتی من در تورنتوی منهای 20 درجه بنشینم، و یک کسی از آب و هوای 20 درجه لوس آنجلس دارد صحبت می کند، یعنی من در یک دنیای غیرواقعی دارم زندگی می کنم.