شعری از میرزادۀ عشقی؛
شهید
راه آزادگی
به مناسبت 12 تیر ماه، سالگرد شهادتش
 میرزادۀ عشقی، شاعر، نویسنده، و نمایشنامه نویس میهن دوست
و رادمردی غیور که تنها در راه عشق وطن و بیان حقیقت فداکاری کرد. میرزاده از
نویسندگان و شاعران نامی صدر مشروطیت محسوب می گردد. این شاعر حقیقت گوی مردمی
تنها 31 بهار زندگی را تجربه نمود، و در این مدت کوتاه به خلق آثار جاویدان و
ارزشمندی در عرصۀ تاریخ و ادبیات معاصر ایران پرداخت.
میرزادۀ عشقی، متولد 1272 خورشیدی معادل با 1893 میلادی در شهر همدان بود. میرزاده
سال های کودکی را در مکاتب محلی و از 7 سالگی به بعد در آموزشگاههای اُلفت
و آلیانس به تحصیل فارسی و فرانسه پرداخت. این شاعر زبردست به واسطۀ ذکاوت
بالا و کار در تجارتخانه یک فرانسوی در مدتی کوتاه، زبان فرانسه را به راحتی تکلم
می نمود.
وی در 15 سالگی به اصفهان رفت و سپس برای ادامه تحصیلات به تهران آمد و بعد از سه
ماه دوباره به همدان و از آنجا به رشت و بندر پهلوی رهسپار شد و دوباره به مرکز
باز آمد.
وی در دوران درگیری های جنگ جهانی اول، مدتی در استانبول به سر برد. اثر ماندگار و
غرور آمیز "اپرای رستاخیز شهریاران ایران" را که حاصل مشاهدات او
از ویرانه های کاخ مدائن هنگام عبور از بغداد و موصل به استانبول بود وی
زمانی که در استانبول به سر می برد نوشت.
عشقی منظومۀ "کفن سیاه" را در دفاع از مظلومیت زنان و تجسم
روزگار سیاه آنان نوشت. وی همچنین روزنامۀ "قرن بیستم" را در
چهار صفحه انتشار می داد که همانند عمر این شاعر کوتاه بود و تنها هفده شماره از
آن به چاپ رسید.
منظومه "جمهوریت" این شهید راه وطن؛ که شعر زیر قسمتی از آن است؛
تقریبا دلیل اصلی شهادت وی محسوب می گردد. وی پس از سرودن این منظومه دوباره
روزنامۀ "قرن بیستم" را با قطع کوچک و در 8 صفحه انتشار داد که تنها یک
شماره از آن بیشتر انتشار نیافت و روزنامه اش بازداشت شد. خود شاعر نیز در بامداد
دوازدهم تیر ماه 1303 خورشیدی در خانه مسکونی اش جنب دروازه دولت، سه راه
سپهسالار، کوچه قطب الدوله هدف گلوله جانگداز جیره خوران وقت قرار گرفت و به درجه
شهادت به معنی واقعی کلمه رسید.
پیکر این شاعر شهید در "ابن بابویه" جنب قصبۀ حضرت عبد العظیم
در نزدیکی تهران به خاک سپرده شده است.
آثار قریحۀ این متفکر بزرگ حس وطن پرستی و ایرانیت را که به واسطه تبلیغات وثوق الدوله داشت
از بین می رفت زنده نمود. به عنوان نمونه وثوق الدوله می گفت "هر کس پول داد برای او باید کار کرد. وجدان،
عقیده، مسلک موهوم است" که این باب یک سلسله مقالات انتقادی "الفبای
فساد اخلاق" میرزادۀ عشقی را گشود.
به نقل از روزنامۀ نهضت اسلام در تاریخ خرداد 1302، در وصف میرزاده عشقی آمده است
که: "یکی از مفاخر ادبی این مملکت است. این شخص اگر در اروپا به دنیا می آمد یکی
از رجال تاریخی دنیا محسوب می شد."
روحش
شاد و راهش پاینده باد.
باور مکن
جان پسر، گوش به هر خر مکن بشنو و باور مکن
تــجربه را باز مکرر مکـــــــــــــن بشنو
و باور مکن
ممکلت ما شــــــده امن و امان
از همدان تا طــبس و سیستان
مشهد و تبریز و ری و اصـــفهان
شُشتر و کرمانشَه و مـــازندارن
امن بود، شکوه دگر، سرمکــــن بشنو و باور مکن
یافته اجـــــحاف و ستم خـــاتمه
نیست کسی را ز کسی واهمه
هست مــــــــــجازات برای همه
حاکم مطلق چو بود محـــــکمه:
محکمه را مسخره دیگر مکـــــن بشنو و باور مکن
نسخ شد آیین ستم گســـــــتری
هیچ دخالــــــــــت نکند لشـــکری
در عمل مذهبی و کشـــــــــــوری
نیست به قانون شکنی کس جَری
شکوه سپس برسر منبر مکـــــن بشنو
و باور مکن
عصر نو، آیین تجـــــــــدد بود
فکــــــر نو و صحبت نو مُد بود
گـــر چه کُله های سپهبد بود
اصــــــــل ندارد، ز تــــعمد بود
فکر اطاعت تو ز سَر در مکـــن بشنو و باور مکن
نیت مـــــــلت چه بود ارتجاع!
کــــــهنه پرستیش محل نزاع
قصد وزیران نبود: انـــــــــتفاع
دولــــــــــتیان دِه نکنند ابتیاع
نیت بد، جان برادر مکـــــــــن بشنو و باور مکن
صـــحبت جمهوریت از بین رفت
غصه مخور این نیت از بین رفت
فرقۀ بی تـــــــربیت از بین رفت
زمزمه عــــــــــاریت از بین رفت
خاطر آسوده مکرر مکـــــــــــــن بشنو و باور مکن
نیست بر این مــــلت یک لا قبا
فکر اجانب پس از این رهــــنما
هست دگر موقـــع صلح و صفا
نیست ز هم ملت و دولت جدا
واهمه از توپ شنبدر مکــــــــــن بشنو و باور مکن
گر بشود مجـــلس شورا ظنین
زود ببــــــــــــرید سر مفسدین
پُر خط آهن شود ایـــــران زمین
مُلک شود رَشـک بهشت برین
تکیه تو بر عدل مظفر مکــــــــن
بشنو و باور مکن
تکیه دولت هــــــمه بر ملــت است
ملت از آن، حامی این دولــت است
لندن از این حادثه در حــــیرت است
مسکو از این واقعه در زحمت است
دولت حقه است، فغان سر مکن بشنو و باور مکن
آنکه نکردست جوانان به گور!
زَر نستاندست ز مردم به زور!
پا زده زیر چهل و یک کـــــرور!
لندنیان را بنـــــــمودست بور!
زو طلب خویش مکرر مکــــــــن بشنو و باور مکن
از پی زَر کَس نکند آنتریـــک
مقصد احرار بود نــــــام نیک
حمل تو بر مقصد دیگر مکــــــن! بشنو و باور مکن
خارجه، اَنها ز خــــراسان نبرُد
اسکله و شیله گــــیلان نبرُد
خطه بحرین به عـــــمان نبرُد
آبروی مــــــــــــلت ایران نبرُد
دیده از این غُصه دگر تَر مکــــن بشنو و باور مکن
نیمۀ شب ها ســـر بیراهه راه
کُشته شد ار چند نفر بی گناه
بود غرض راحت خـَــــــــلق اِله
هست سفارت سخنم را گـواه
جان بده و مفسدۀ شَر مکـــن بشنو و باور مکن
|