سال اول / شماره ششم / ایرج میرزا




ایرج میرزا
، از اندیشمندان عرصه ادب ایران، متولد 1252 هجری شمسی در شهر تبریز، و از نوادگان فتحعلی شاه قاجار
، دومین شاه از سلسله قاجار بود. پدر وی غلام حسین میرزا معروف به صدر الشعرا و متخلص به بهجت، پسر شاهزاده "ملک ایرج میرزا" پسر فتحعلی شاه قاجار بود.
پدر ایرج میرزا شاعر رسمی دربار مظفرالدین میرزای ولیعهد بود. وی فنون ادب را نزد آقا شیخ مهدی کجوری از بزرگان زمان خود فرا گرفت و پس از آن به خیال فرا گرفتن علم طب، نزد میرزا محمد علی ساوجی طبیب مخصوص حرم فتحعلی شاه تحصیل کرد و به همین دلیل در زمان ناصرالدین شاه به سمت ریاست پزشکان دارلخلافه در آمد.
ایرج میرزا، پس از یاد گیری زبان پارسی نزد معلمان خصوصی، تعلیم زبان فرانسه را در مدرسه دارالفنون تبریز که شعبه دارلفنون طهران بود فرا گرفت. ایرج میرزا در زمان انقلاب مشروطه 34 سال داشت. اثر این انقلاب در اشعار ایرج میرزا و تحول فکری او به خوبی نمایان است.     

در بطن تاریخ پرفراز و نشیب ایران، آن جا که حرف پایداری اندیشه و قیام علیه استبداد و استعمار به میان می آید، اندیشمندان عرصه ادب رفیع ترین قله ها را به خود اختصاص می دهند. اینان در محیط سیاه و هاشورخورده ایرانی که صدها سال بار خودکامگی اربابان مظالم را بر دوش کشیده بودند، به عنوان رسانه های ارتباطی بین مردم و نسل روشنفکر، منادیان نواندیشی در زمان های خود بودند. ایرج میرزا یکی از مهجورترین و محجوب ترین آن چهره ها است. روشنفکری که به زبانی ساده و با بینشی عمیق از درک مخاطب عام به بهترین نحو ممکن به رسوایی ها می پردازد. تصویرهایی که او با زبان صریح و برّا و بی پرده اش از عصر خویش ارائه می هد بهترین منبع برای بررسی تاریخ انقلاب مشروطه است که بی شک از مهم ترین انقلابات جهان به شمار می رود.

ایرج که در آن سال ها از فرنگ برگشته است، اندیشه ای پخته دارد. چرا که دگرگونی و پیشرفت ممالک خارجی را دیده و در آستانه سی و چهار سالگی با انقلابی روبه روست که در آن مردمی بعد از چندین سال به دوباره زاییِ اندیشه خویش مشغولند. او خود را یک مصلح اجتماعی نمی بیند، اما به جامعه سیاهش نگاه می کند، می اندیشد و با تصویرسازی عریان از واقعیت های موجود جامعه اش، به قضاوت عادلانه ای برمی خیزد. قضاوتی در حد شعر!



شعری از ایرج میزرا


در سردر
کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا! خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی ازین خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از حجر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند

 

Comments