درست بودن مزدش در خودش نهفته است احمد قندهاری، معلم، مولف، مترجم، عضو هیات تحریریه مجله ریاضی برهان، عضو گروه ریاضی وزارت آموزش و پروش و دارای بیش از 42 سال سابقه تدریس است. وی مولف 35 جلد کتاب در زمینه های مختلف ریاضی و نیز مترجم 33 جلد کتاب از بیوگرافی مشاهیر جهان می باشد که 18 جلد از آنها تا کنون به چاپ رسیده است. وی نویسنده مقالات مختلف ریاضی و غیر ریاضی است که بسیاری از آنها در نشریات مختلف داخل و خارج از ایران به چاپ رسیده است. در کنار کار ریاضی وی علاقه ویژه ای به شعر و ادبیات فارسی نیز دارند.
قندهاری: با تشکر از فرمایشات شما، من این قدر که شما می فرمایید قابل نیستم. احمد قندهاری هستم. متولد 1319 از ساری و حدود 42 سال در ایران تدریس کردم. عضو هیئت تحریریه مجله ریاضی برهان و همچنین عضو گروه ریاضی وزارت آموزش و پروش هستم. به این عنوان که اگر می خواهند کتاب ریاضی چاپ کنند من هم باید آن کتاب را تایید کنم. من تقریبا در ایران هیچ مشکلی نداشتم و حتی اگر هم مشکلی پیش بیاید، بلافاصله به کمک شاگردان سابقم حل می شود. حتی سایر دوستان به من می گویند که ما در فلان جا مشکلی داریم و از من استمداد می طلبند. من می گویم: من فقط یک معلم هستم و کاری از دست من برنمی آید. ولی آنها می گویند که تو همه جا آشنا داری، اتفاقا وقتی که مرا با خود می برند، تصادفا مشکل کار حل می شود. و این شاید به واسطه سابقه طولانی من در امر تدریس باشد. مهرگان: آیا مورد یا مثال خاصی در ذهن دارید؟
قندهاری: موقعی که می خواستم بازنشسته شوم؛ وقتی که به اداره آموزش و پرورش رفتم به من گفتند که یک هفته دیر آمدی. من هم برگشتم و آمدم آسانسور سوار شوم. وقتی که آسانسور باز شد دیدم سه نفر آقا با سرو وضع خیلی خوب آنجا هستند. یکی از آنها به من گفت: سلام استاد و دست داد. دو نفر دیگر هم سلام کردند. من شرمنده شدم. بعد نفر وسطی آنها از من پرسید که استاد اینجا چه می کنید؟ من هم گفتم آمده بودم برای بازنشستگی اقدام کنم که گفتند یک هفته دیر آمدید. سپس آقای وسطی به دست راستی خود گفت آقای مدیرکل، می روی کار ایشان را درست می کنی و به من گزارش می دهی. آنها پیاده شدند و سپس آقای مدیرکل با من آمد بالا. در راه من از آقای مدیرکل پرسیدم که ایشان که بودند؟ گفت ایشان وزیر آموزش و پرورش است. بعد فهمیدم که ایشان شاگرد من بودند. وقتی که مدیرکل وارد آن اداره شد، آقایی که مسئول کار بود خیلی ناراحت شده بود و از من پرسید مگر تو که هستی که مدیر کل، درحکم معاون وزیر آموزش و پرورش شخصا دنبال کار شما هست؟ من گفتم: نمی دانم. در هر صورت کار من در حدود نیم ساعت حل شد و ابلاغ بازنشستگی را به من دادند. در دوران تدریس مثل آن است که دو نسل زیر دست شما پرورش می یابند. مهرگان: آیا مرحله ای از زندگی شما هست که بخواهید در مورد آن بیشتر با خوانندگان مهرگان صحبت کنید؟ مانند خاطرات قدیم، جوانی، خدمت سربازی، مهاجرت به کانادا یا حتی زمان تدریس؟ قندهاری: از دوران کودکی چیزخاصی به خاطر ندارم. همه همکلاسی های من آدم های موفقی از آب درآمدند. به عنوان مثال کتاب دایره المعارف هندسه آقای رستمی در جهان بی نظیر است. بقیه دوستان من هم در کار تدریس سرآمد هستند. بیشتر به خاطر اینکه اساتید خیلی خوبی داشتیم. و درضمن ارتباط استاد ها با ما رابطه پدرانه بود و نه رابطه استاد و شاگردی. برای مثال ما با دکتر هشترودی درس داشتیم. ساعت 3 بعد از ظهر دوشنبه ها با او درس داشتیم. ما یک ربع مانده به 3 بیرون از دانشگاه منتظر ایشان بودیم. ایشان با اتوبوس می آمدند. ما وقتی ایشان را می دیدیم سلام می کردیم و دستشان را می بوسیدیم و مانند محافظان با هم به کلاس می رفتیم. در کلاس ایشان یک ربع به ما هندسه جامعۀ الفاضله تدریس می کردند و بعد از آن برای ما صحبت های علمی می کردند. شما فکر کنید که در زمان صحبت ایشان همه ساکت بودند. اگر از دیوار صدا در می آمد از ما هم صدا در می آمد. فقط هرنیم ساعت، 45 دقیقه برایشان یک سیگار روشن می کردیم و به ایشان می دادیم. این مرد واقعا آدم بزرگی چه از نظر شخصیت و چه از نظر اطلاعات علمی بود. دوره دانشگاهی خوبی داشتم. چون مشکلات مالی نداشتم. بعد از فارغ التحصیلی 4 تا 5 ماه در بندرعباس کار کردم و بعد از آن به گنبد، ساری، آمل و در نهایت تهران منتقل شدم. بعد از مدتی تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم. البته با هزینه خودم. خانه ای داشتم که فروختم و رفتیم آمریکا. این صحبت بر می گردد به سال 1354 شمسی، پسرم آن زمان 11 ساله و دخترم 7 ساله بود. برای اینکه دخترم فارسی را فراموش نکند، من کتاب فارسی کلاس اول را برایش برداشتم. در آن زمان هیچ ایرانی در آن شهر نبود، برای اینکه دلتنگی خودمان را رفع کنیم این کتاب فارسی کلاس اول را می خواندیدم. ایرانی ها در جامعه کانادا واقعا غربت نکشیده اند. غربت استخوان آدم را می سوزاند. شما تنها باش و هیچ ایرانی نباشد و آن موقع که یک تابلوی ایرانی را می بینید دلتان شاد می شود. متاسفانه قدرهم را نمی دانیم و مدام پشت سرهم بد می گوییم. همواره بدی های همدیگر را می بینیم و علنی هم مطرح می کنیم و این حیف است. من هرجا می روم و صحبت می کنم به همه می گویم که با هم بهتر باشید، خوبی های همدیگر را ببینید. مهرگان: فکر می کنید که چرا ما انسان ها، به ویژه ایرانیان، این طور هستیم؟ ریشه این نابسامانی ها را در چه می بینید؟ قندهاری: شما همانطور که می دانید، فرهنگ عبارت است از زبان، دین، آداب و رسوم، سنت، اخلاق و ادبیات. نوع حکومت توی این فرهنگ اثر گذار است. اگر شما حکومت دیکتاتوری داشته باشید اصولا تفکر دیکتاتوری هم در لابلای این مسائل می گنجد. من معتقدم در ایران به علت وجود پادشاهان، دیکتاتوری نهادینه شده. هم در کشور و هم در ذهن افراد. شما برای اینکه از لحاظ زندگی دنیوی بیشتر تامین شوید و قسمت شیطانی وجود شما ارضاع شود خودتان را به دستگاه حاکمه می چسبانید. به پادشاه می گفتند قبله عالم. آخر قبله ایران یک چیزی، نه قبله عالم! و البته این منحصر به ایران هم نبود. حتی لویی شانزدهم وقتی از منشی خود می پرسید: ساعت چند است؟ جواب می شنید: هر زمانی که شما بفرمایید. این حالت را کشورهای دیگر هم داشتند. منتهی بعد از رنسانس در اروپا و بعد از انقلاب صنعتی آهسته آهسته اثرات دین در زندگی آنها کم شد. بعد، آن قسمت هایی از دین که قابل اجرا شدن بود به صورت قانون در آمد. از لحاظ نظافت خیابان ها و رعایت مردم، آنچه که در دین گفته اند را به صورت قانون در آورده اند و برای همین همه، آنها را اجرا می کنند. مثلا به بچه ها و پیرها اهمیت می دهند. اینها همان چیزهایی است که همه ادیان گفته اند، هیچ دینی نمی گوید که دروغ بگویید و ... در واقع بخش های عمومی دین را تا جایی که به زندگی خصوصی مردم دخالت نداشت به صورت قانون در آورده اند. البته جامعه غرب خالی از اشکال نیست. به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم، پیدایس سازمان ملل و حق ناحق وتو. سلمان رشدی یک جمله ای دارد که می گوید: همه ملت ها با هم مساویند ولی بعضی ها مساوی ترند. خود حق وتو را اگر معنی کنی، ناقض حقوق بشر است. تاریخ را که می خوانید سازمان ملل به این علت تشکیل شد که دیگر جنگی در دنیا انجام نشود. و درست یکی از سردمداران اصلی آن که خود آمریکا است، 25 سال درویتنام جنگید. ببینید چه فاصله ای بین آمریکا و ویتنام وجود دارد. در کره جنگید، جنگ اول آمریکا با عراق، جنگ دوم آمریکا با عراق، جنگ ایران و عراق، جنگ هند و پاکستان، جنگ چین و هند. ببنید این ها حوادثی است که سازمان ملل نمی تواند برعلیه این کشورها کاری انجام بدهد چون حق وتو نمی گذارد قطع نامه ای بر علیه آنها صادر کند. آن جاهایی هم که کشورهای دیگر دخالت داشته اند وابسته به یکی از این کشورها بوده اند. مثلا شوروی، لهستان را اشغال می کند و آب از آب تکان نمی خورد. کیم ایل سونگ رئیس جمهور کره شمالی بود و در سال 1994 فوت شد. تا سه سال مردم در خیابان حق خندیدن نداشتند. حتی پلیس مردمی که در خیابان می خندیدند را می گرفت و می گفت چرا شما برای از دست دادن رهبر ما متاثر نیستید. آمار ثابت کرده است اگر در انتخاباتی شخصی یا موضوعی بیشتر از 80 درصد رای داشته باشد در آن تقلب وجود دارد. اَشکال تقلب مختلف است. آنوقت در تمام کشورهای کمونیستی بالای 99.5 درصد رای می آورند. کتاب آنها را که می خوانید و ایدئولوژی آنها را بررسی می کنید، کاملا انسانی است. ولی معروف است که می گویند: "اگر یک جوان کمونیست نباشد قلب ندارد ولی اگر این جوان 40 ساله باشد و کمونیست بماند دیگر مغز ندارد." استالین مانند تزار، با قطار ضد گلوله مسافرت می کرد بعد هم می گفتند که حکومت کارگری دارد. حالا این وسط عده ای از مردم به ایدوئولوژی او دل خوش بودند. همانطور که می دانید مردم کل جهان بیشترشان در سطح پایین زندگی می کنند و خیلی ها علاقه مند بودند نه به خاطر طمعی که به جایی برسند بلکه می گفتند آنها هم زندگی شان مثل ماست کوشش کنیم که زندگی آنها مانند ما بشود و رشد کند، که متاسفانه نشد. درپنجاه سال اخیرسرمایه داری رشد خاصی پیدا کرده و در آمریکا این به صورت امپریالیسم در آمده است. هوارد زین یک خلبان بمب افکن درجنگ جهانی دوم بود، که بعد از جنگ جهانی او به یک صلح طلب تبدیل شد. مطالعات زیادی کرده و منقد اجتماعی بوده، تاریخ نگار بوده، خیلی آدم سر آمدی بوده. چندین کتاب نوشته. او معتقد بود که تاریخی که الان وجود دارد تاریخ قدرتمندان است و نه تاریخ طبقات پایین مردم. کتابی دارد به نام تاریخ مردم آمریکا. هیتلر یک جمله معروف دارد که می گوید: از فاتح هیچ کس حساب پس نمی گیرد. تاریخ را فاتحان می نویسند. آن کسی که مغلوب شده که هیچی بدبخت از بین رفته است. بعضی ها به امپراطوری ایران افتخار می کنند. من با یکی بحثم شد و گفتم وقتی می گویی امپراطوری ایران آیا کشورهای دیگر بفرما زندند به ایشان که بیا و کشور ما را بگیر یا گرفتن کشور آنها از طریق جنگ بود. با جنگ گرفتن را اگر بخواهیم معنی کنیم، جنگ یعنی بی خانمان شدن تعداد زیادی از مردم طبقات پایین، بی پدر شدن بسیاری از اطفال، بی شوهر شدن بسیاری از زن های جوان، بی پسر شدن بسیاری ازپدرها، فساد، فحشا و هزار بدبختی. جنگ یعنی این. ماحصل آن می شود امپراتوری. و ما باید افتخار کنیم به این یا باید متاسف باشیم؟ مهرگان: پس می توانیم ریشه اصلی مشکلات فرهنگی ما را با توجه به نکاتی که اشاره کردید، در حکومت های دیکتاتوری که متاسفانه هنوز هم هستند بدانیم؟ قندهاری: بله متاسفانه الان هم هستند. تاسف من از حکومت اسلامی ایران این نیست که مردم در فشارند بلکه تاسف من این است ارزش اسلام دارد پایین می رود، حالا من چرا متاسفم؟ متاسفم برای اینکه اگر روزی مَردم دین نداشته باشند. می دانید، مردم فقط به این آدم های تحصیل کرده اطلاق نمی شود. مردم طبقات پایین جامعه هستند. اینها را دین نگه می دارد. اینها را دین تا حدودی پاک نگه می دارد. اگر دین از بین برود کسی جلودارشان نیست. همین الان میزان طلاق، میزان فساد در خانواده ها، میزان اعتیاد در خانواده ها خیلی بالا است. و این واقعا باعث تاسف است. مهرگان: البته این به بی سوادی و عدم آگاهی مردم هم ربط پیدا می کند. آن طبقات پایینی که شما اشاره کردید، شاید به دلیل سواد پایین است که دین همه چیز این افراد می شود. البته منظورم سواد اجتماعی پایین است و نه سواد مدرسه ای و دانشگاهی. ولی اگر شما به سطحی از خود آگاهی در زندگی برسید، آن وقت نیاز به دین خاصی ندارید تا روی شما تأثیر بگذارد. شما به مرحله ای از شناخت می رسید که خوب و بد را از هم تمیز می دهید، فرق نمی کند که این را مسیحیت، اسلام و یا هرکس دیگری گفته باشد. به نظر من دین یک چیز واقعا شخصی است. قندهاری: البته من خیلی با این فرمایش شما موافق نیستم، آگاهی تنها کافی نیست. چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا. درکنار آگاهی اجتماعی باید قوانینی هم بوجود بیاید. البته این قوانین همه جا وجود دارد منتها اجرا نمی شود. حکومت های دیکتاتوری این قوانین را زیر پا می گذارند. من معتقدم صرف نظر از مسئله آفرینش که هنوز علم جوابی بهش نداده، برای اینکه جهان چهارده و نیم میلیارد سال پیش در یک لحظه به وجود آمده با آن بیگ بنگی که می گویند، باز هم اینها نظریه است. قطعیت ندارد. و نقاط گنگ خیلی زیاد دارد. پایین تر که بیایید چهار و نیم میلیارد سال پیش که زمین تشکیل شد حیات چگونه در روی زمین بوجود آمده و ... باز هم اینها دو تا سه تا نظریه است و هیچکدام قطعیت ندارد. خوب من آنجا ها را به خدا نسبت می دهم. ولی من معتقدم خدایی که اینجا هست در قلب ما است، قلب هر کس دو بخش دارد: بخش خدایی، بخش شیطانی. اگر شما کار خوب می کنید احساس خوبی دارید. من معتقدم که هر کسی کار خوب انجام بدهد قسمت خدایی قلبش را تقویت کرده، و اگر کار بدی انجام بدهد قسمت شیطانی قلبش را. و اگر چنانچه این آدم کوشش کند که قسمت خدایی قلبش باز شعار نباشد؛ یعنی پنج دقیقه قبل از خواب از خودشان بپرسند که در این روزی که گذشت چه کار کرده اند؟ این کارهایی که کرده ای چند درصدش بابت حسادت، نفرت، کینه و دشمنی بوده و چند درصد آن بابت عطوفت، مهربانی، عشق، علاقه و محبت بوده است؟ این ها مهم است واقعا. اگر ما خودمان را مرور کنیم، این قسمت خدایی قلب تقویت می شود. یعنی آدم نزد خودش نباید شرمنده باشد. مهرگان: این دقیقا همان نکته ای بود که گفتم. همه اینها یی که شما گفتید به دین ربطی ندارد. در هرشکل اجازه بدهید که بحث را کمی متنوع تر کنیم. چطور به کار نگارش کتاب رو آوردید؟ مهرگان: اولین کتابی که نوشتید چه بود؟ قندهاری: اولین کتابم را در سال 52 نوشتم به نام "راهنمای جبر ششم ریاضی". من کلاس کنکور درس داشتم. از طرف انتشارات دو جلد از این کتاب را برایم آوردند. کتاب قطوری هم بود. من بسیار هیجان زده بودم، وارد کلاس شدم. و وقتی که شروع به حل مسائل کردم بیشتر مسائل را اشتباهی حل کردم. البته من همواره به شاگردانم می گفتم هر زمان که من اشتباهی می کنم به من یادآوری کنند. و آن روز یکی از شاگردان به من گفت که استاد چه اتفاقی افتاده؟ امروز بیشتر از روزهای پیش اشتباه می کنید. من هم چون نمی خواستم در مورد کتاب حرف بزنم، گفتم امروز یک مقدار حواسم پرت است. این کتاب خیلی کتاب ارزشمندی بود. واقعیتش این است که، آن زمان هر وقت که این کتاب چاپ می شد به من 100 هزار تومان می دادند. این مبلغ برای آن زمان خیلی پول بود. مهرگان: پس اینطورهم نیست که می گویند آنهایی که کار فرهنگی می کنند گشنه می مانند؟ قندهاری: البته در کار فرهنگی مقوله تدریس و نوشتن جداست. حتی کار ترجمه هم جداست. ولی درست است که می گویند همه کارهای فرهنگی است. من واقعا نیرو گذاشتم. من روزی 13 تا 14 ساعت می نوشتم. یک شب دوستی آمد و به من گفت که امروز جایی نرفتی؟ گفتم مگر امروز چه روزی است؟ گفت: امروز سیزده بدر است. مهرگان: خانواده شما از این وضع شکایتی نداشتند؟ آیا شما را پشتیبانی می کردند؟ قندهاری: نه آنها شکایتی نداشتند. در خانه ما 11 تا کتابخانه وجود داشت. مثلا یک آپارتمان 200 متری 11 تا کتابخانه داشت. تمام زندگی ما کتاب بود. شما زمانی که کتابی می نویسی، باید کتاب های زیادی در دسترس شما باشد. چون باید مراجع مطمئنی داشته باشی، مطالعات گسترده ای داشته باشی. کتاب داستان که نمی نویسی که همه اش را از خودت دربیاوری. شما می دانید که وقتی ریاضی را غلط بنویسی آبرویت رفته است. نمی توانی غلط بنویسی. مهرگان: بیشتر تخصص ریاضی شما در کدام زمینه بود؟ مهرگان: و فرمودید که 42 سال هم که تدریس کرده اید؟ درست است؟ مهرگان: آیا خاطرۀ بیاد ماندنی از دوران تدریس دارید؟ مهرگان: ببینید من همیشه برام این سوال مطرح بوده که چطور ما ایرانیان از لحاظ خصایص اجتماعی و فرهنگی در طی سال ها تغییر چندانی نکرده ایم. مثلا شما حکایات سعدی را که می خوانید می بینید ماجراهایی که سعدی از آنها می نالد هنوز که هنوز است وجود دارد. به نظر شما چه چیزی باعث ناسازگاری ما ایرانی ها شده است؟ قندهاری: دو چیز، دین و دیکتاتوری. منظورم قسمت هایی از دین است که به صورت ابزاری از آن استفاده استفاده شده. مهرگان: آیا از شخص خاصی در زندگی خود تاثیر گرفته اید؟ قندهاری: بعضی ها فکر می کنند که زندگی فقط برای تفریح کردن است، من می گویم نه، من معتقدم، دیگران ساختند و ما استفاده کردیم، ما باید بسازیم و آیندگان استفاده کنند. مهرگان: پس این اولین برخورد شما با آقای شاملو بود؟ قندهاری: بله این اولین برخورد من با ایشان بود. تابستان ها که به شمال می رفتیم من ویلایی در دریاکنار داشتم، ایشان هم به شمال می آمدند و به انتشاراتی که در شمال داشتند سر می زدند، البته در شمال همه دور هم بودیم و من از این دور هم بودن ها استفاده می کردم، و به اصطلاح مطالبی که در مورد شعر می گفت، ارزشمند بود. البته می دانید که معمولا این جور افراد، نقطه ضعف هایی هم دارند. خودشان را خیلی برتر می دانند. مثلا تصور کنید کتاب حافظ را آقای شاملو نوشته است. البته نباید از حق گذشت که در این باره زحمت زیادی هم کشیده اند، البته در نگارش حافظ بعضی از ابیات را جابه جا کرده که در این باره مدعیانی هم بوجود آمدند، از جمله آقای پاشایی، که ایشان به آقای شاملو می گفتند: به چه حقی این بیت را جا به جا کردی، دلیل، مدرک و ماخذ شما برای چنین کاری چیست؟ بعضی وقت ها ما سر این مسئله دعوای می کردیم. بعد ازمدت ها یکی از افرادی که در جمع بود به آقای شاملو گفت، آقای شاملو، شما در شعر نو خیلی وارد و مسلطی. افکارت خیلی خوب است. خیلی شعرهایتان زیباست ولی شعر حافظ اصلا حالیت نیست. البته من واقعا ارادت خاصی به همه شعرا دارم. نمی دانم که شما چقدر با اشعار اخوان ثالث آشنا هستید، اخوان ثالث از شعرایی است که به شعرشان مماس است. شعرا معمولا شعرشان از صداقت و پاکی، عشق و محبت و صمیمت صحبت می کند ولی خودشان اینگونه نیستند. ولی اخوان ثالث خیلی به دل من می نشیند زیرا، ایشان عمل و صحبتشان یکی است. شعرهای اخوان ثالث را که می خوانید می بینید که باب جدیدی در شعر باز کرده است. مثلا بعضی از افعال را آخر می آورد، بعد بعضی از فاعل ها را آخر می آورد ولی یک فرم قشنگی درست کرده است، مثلا این شعر "لحظه دیدار" که کوتاه هم هست را برایتان می خوانم: لحظه دیدار نزدیک است / باز من دیوانه ام، مستم / باز می لرزد دلم، دستم / باز گویی در جهان دیگری هستم / های، نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ / های، نپریشی صفای زلفکم را، دست / آبرویم را نریزی دل، ای نخورده مست / لحظه دیدار نزدیک است. این شعر هم لطیف است، هم زیباست. شاملو می گوید: من یک فیلمی را دو سه سال پیش دیدم که مربوط به آفریقا بود. با خانمی که این طور زندگی می کرد مصاحبه می کرند، من حقیقتا مدت ها حالم بد بود و بعد این را نوشتم: چه غمناک است و دردآلود هر زمان که این متن را می خوانم متاثر می شوم. حالا شما ببینید، اینجا هزینه یک سگ معادل هزینه یک خانواده در افریقا است. من خبر دارم که نگهداری یک سگ در ماه تقریبا 150 دلار هزینه دارد. من همین 3 ماه پیش شنیدم، یک سگ مریض شد و 5000 دلار هزینه عمل جراحی شد. یک خانواده 5 نفره آفریقایی که شامل پدر و مادر و سه فرزند باشد روزانه هزینه زندگی شان 5 دلار می باشد.یعنی 150 دلار ماهانه. من این را نمی فهمم. من نمی گویم که اینها خرج آنها را بدهند. من می گویم برای رفع این مشکل باید فکر کرد. آنها هم بشر هستند. آنهایی که دست اندرکارند متاسفانه آنهایی که قدرتمند هستند، بیشتر فکر جیبشان هستند، آنهایی که دانشگاهی هم هستند را که کسی به بازی نمی گیرد. الان شما هر چقدر که درس بخوانید کارگر ثروتمندان هستید. شما اگر دکترای کامپیوتر هم داشته باشی، باز هم باید بروی برای کسی کارکنی. حتی اگر خودتان شرکت درست کنی، باز هم بالا دست و پایین دست داری، این همان نظام سرمایه داری است. این همه دانشگاه های معتبر در سراسردنیا وجود دارد، همه آنهایی که دکترای اقتصاد دارند را در نظر بگیرید، کدام یک از آنها میلیارد است؟ ثروت نتیجۀ کار نیست مربوط به فساد سیستم است. مربوط به زد و بند است. متوجه منظور من هستیدکه؟!! به اعتقاد من وقتی که شاعری شعر می گوید، ادبیات گسترش پیدا می کند، ادبیات وسیع می شود. ولی باید شعری باشد که ضمنا معنی داشته باشد، ضمنا باید اثر گذار باشد من معتقدم که شعر جدید باید شعر زندگی باشد و نه برای زندگی. شعر جدید باید خود زندگی باشد. سیاوش کسرایی هم در شعر آرش کمانگیر این را می گوید: ولی، آن دم كه ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛
قندهاری: من سرباز روسی در ایران دیده ام. ولی آن موقع 5 سالم بود. خاطره خاصی هم از تهران دارم. تهران آن زمان هوایش خیلی تمیز بود. خانه ما آن زمان جنوب غربی تهران بود و دانشکده شمال شرقی تهران. این راه را با دو تا اتوبوس 40 دقیقه ای می رفتیم. البته این راه را الان با ماشین شخصی دو ساعت و نیم الی سه ساعت طی می کنید. آدم های گذشته با اینکه سواد و اطلاعات کمی داشتند آدم های درست تری بودند. البته من کارشناس اجتماعی نیستم ولی از نظر من، آدم های درست تری بودند. 1335 در تهران آب محله به محله و در شب ها می آمد. و آب را از جوب می گرفتند و به آب انبارها منتقل می کردند. و آب انبارها را پر می کردند. در آن موقع لوله کشی که نبود. و به دلیل اینکه آب دوازده شب می آمد. تازه ساعت 12 شب، سر شب ما به حساب می آمد. برای اینکه تا ساعت 2 و 3 صبح باید بیدار می ماندیم و مسیرها را برای آب انبارها باز می کردیم و آب انبارها را پر می کردیم. با این وجود زندگی عوامل تخریبی اش کمتر بود. زندگی سالم تر بود. روابط اجتماعی مردم بهتر بود. من معتقدم که در آن زمان، صداقت بیشتر بود. من اطلاعات خاصی ندارم، امروز مردم سرو وضعشان بهتر و آراسته تر است، متاسفانه ولی آدم های بدتری هستند. مهرگان: آیا معلم خوبی برای بچه های خودتان بودید؟ قندهاری: من برای فرزندانم دو تا کار کردم. توی خانه ما یک کمد داشتیم که یک کشو داشت، من همیشه در کشوی کمد پول می گذاشتم و به آنها گفته بودم که هر وقت پول خواستید به من نگویید. خودتان از اینجا بردارید. این باعث شد که این دو تا بچه استغنای خاصی پیدا کردند. توجه می کنید، صرف نظر از میزان درآمدشان، آدم هایی شدند که در زمینه مالی پاک هستند. این خیلی اهمیت دارد. دیگر آنکه من هیچوقت به آنها نگفتم که بیایید بنشینید، تا من درستان بدهم. غذا می خوردیم، حالا اگر سوال جانبی می کردم و شوخی می کردیم. در لابلای زندگی روزمره، بدون آنکه به آنها فشار بیاید، زندگی را به آنها یاد دادم. به صورت شوخی و بازی. یا به صورت اینکه اگر درست بگویی بهت جایزه می دهم. مجموعا من رابطه فوق العاده خوبی با بچه هایم داشتم. یعنی به طوری که الان وقتی پسر من که 45 سال است، هر روز به من زنگ می زند. حتی الان هم وقتی از کنارش دارم رد می شوم، به من می گوید که آیا شما پول داری؟ مرد به این سن از من می پرسد که آیا پول دارم یا نه؟ اینها خیلی زلال بزرگ شدند. برای همین است که من می گویم که خدا زیادی به من لطف کرده این است. بچه ها مانند کارنامه آدم هستند. یا البته می توان گفت که کارنامه خانواده هستند. البته خانواده کارنامه های دیگری هم دارند. بچه ها ماحصل زندگی شما هستند. مهرگان: در کنار ریاضی چه علایق دیگری دارید؟ انیشتین با این همه دانش، مستعجر بوده، ماشین نداشته، ولی نام ایشان افتخار آفرین است، انیشتین نمرده، گراهام بل نمرده، مورس نمرده، اینها زنده هستند. کسی می پرسد که آن میلیاردر که بیست سال پیش مرد چی شد؟ کره خر آمد، الاغ رفت. حالا یک میلیون هم داشته که متولد شده، و وقتی که میمرده صد میلیارد داشته، هیچ! ازبین رفته است، ولی آدم هایی در این جوامع می بینید مثل پاستور که اینها فراموش نمی شوند. این همه دانشمند که داشتیم، اینها فراموش نمی شوند. اینها ارزش های جوامع بشری هستند. اما اینجا خیلی چیزها عوض شده. در صورتی که باید اینها را الگو کنند نه آنکه لخت میرقصد در تلویزیون؛ آمار نشان می دهد که هر امریکایی و کانادایی در هفته 35000 آگهی می بیند، یا می شنود و یا می خواند. هر چیزی را با زن لخت مطرح می کنند به صورت آگهی. اصلا ارتباطی ندارد، من کار جنسی را بد نمی دونم بلکه سر جای خودش خوب است. مثلا اسب ها آیا همه اش به این فکر هستند. آنها شاید ماهی یک بار به این فکر باشند. ما که الکی به خودمان جایزه دادیم به عنوان اشرف مخلوقات، کجا اشرف مخلوقات هستیم؟ خدا می داند که اگرخر ها و گاوها جامعه داشتند از ما شکایت می کردند. کجای ما شبیه انسان هاست؟ یک جمله قشنگ دارند که می گوید:What is wrong with Cow? شما مثلا یک گاو یا یک اسب را در نظر بگیرید، اینها چه گناهی کرده اند غیر از خدمت به ما کار دیگری انجام نداده اند. الاغ بیچاره که از دید ما کلمه زشتی هم هست مگر چه اشکالی دارد؟ تمام عمرش را کار می کند. همه حیوان ها همینطور هستند. آن وقت شما به انسان ها نگاه کنید، من برادران خودم را می گویم. از صبح کلاه سر این و آن می گذارند. سر برادر خودش کلاه می گذارد، آخر مگر آدم سر برادر خودش کلاه می گذارد؟!!! آخر اینها را چه می خواهی بکنی؟ این اصلا بحث مذهبی بودن نیست. شما کجا می خواهی کتت را آویزان کنی؟ باید یک میخی برای این کار داشته باشی، آخر ملاک شما چیست؟ زندگی که بدون نتیجه نیست. شما هر وقت نیکی می کنی پاسخش را می گیری، تو نیکی می کنی در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز. این واقعا درست است. یعنی شما پاسخ کارهایت را می گیری. این زندگی بدون حساب نیست. شما واقعا از این دست بدهی از دست دیگر می گیرید. برای شما جبران خواهد شد. مهرگان: برای نسل دومی هایی که اینجا هستند، فکر می کنید این ها را چگونه می توان با فرهنگ ایران مرتبط نگه داشت؟ چه آنهایی که زبان فارسی را می دانند و چه آنهایی که نمی دانند؟ البته اصلا فکر می کنید که این ارتباط لازم است یا نه؟ قندهاری: من معتقدم که یک بحرانی بوجود آمده. به این معنی که این بچه ها هویت سابق و ایرانی شان را ندارند. این ارتباط دارد قطع می شود. می بینند با خانواده ها دیگر ارتباط خوبی ندارند. این نشان دهنده وضع خوبی برای نسل جدید نیست. برای زندگی، پیشرفت علم لازم است ولی کافی نیست. مهرگان: شما چه راه کارهایی را پیشنهاد می کنید؟ به عنوان یک معلم چه کاری می توان انجام داد و چگونه می توان این ارتباط را برای نسل جدید با اهمیت جلوه داد؟ قندهاری: من هیچ راه کاری به ذهنم نمی رسد. آن چنان مهر توام در دل من جای گرفت که اگر سر برود از دل و از جان نرود. اگر توی جامعه ایرانی بررسی کنید، اینقدر این تلویزیون و کامپیوتر و Ipod و موبایل جا گرفته که، بچۀ 10 ساله با پدر و مادرش صحبت نمی کند. به زور به پدر و مادرش سلامی می کند و بعد به اتاقش می رود. هر زمان که در اتاقش می روید،و یا هر زمان که با او صحبت می کنید، اصلا به شما اجازه حرف زدن نمی دهد. حتی اگر با او صحبت کنید اصلا به حرف شما گوش نمی کند. چون با کامپیوتر در حال بازی است و به موسیقی از طریق گوشی گوش می کند و انگشتانش هم مشغول به کاری دیگر است. من که فضای بچه های جدید را درک نمی کنم. و من از لحاظ اخلاقی بدبینم و اصلا امید ندارم. مهرگان: پس چطور بیشتر ایرانی ها ی مهاجر علت اصلی آمدن به اینجا را به خاطر بچه هایشان می دانند؟ قندهاری: زندگی در ایران مشکل است. در ایران آزادی نیست. و اینجا هم آزادی بنیادی برقرار نیست ولی به صورت نسبی برقرار است. اینجا ها به عنوان کشورهای تعریف شده معروفند. در کشورهای تعریف شده زندگی شما معلوم است و اگر 65 سال دارید دولت از شما مراقبت می کند. دیگر پارتی بازی نیست. البته معایبی هم دارد ولی از ایران خیلی بهتر است. مخصوصا برای نسل جوان خیلی خوب است. ببینید من در ایران پسرم را، که بچه درس خوانی بود و در دانشگاه آزاد تدریس می کرد دو بار با سند خانه از بازداشت آزاد کردم. ببینم شما نمی پرسی که این جوان که الان دارید نگاه می کنید فوق لیسانس معماری دارد. این بچه از طریق پول مردم درس خوانده، اگر دختر و پسر هم با هم هستند مشکلی نیست. اگر مانعش شوید پنهان این کار را انجام می دهند. ببینید جوانان شیطانی های خاص خودشان را دارند. دوست دارند با دختر یا پسرهای جوان دیگر ارتباط داشته باشند. به عنوان دوستی جوانان سالم هستند. عیب و ایراد مال ما بزرگترهاست. خودِ حقِ وتو را اگر معنی کنی، ناقض حقوق بشر است. تاریخ را که می خوانید سازمان ملل به این علت تشکیل شد که دیگر جنگی در دنیا انجام نشود. و درست یکی از سردمداران اصلی آن که خود آمریکا است، 25 سال درویتنام جنگید. تاسف من از حکومت اسلامی ایران این نیست که مردم در فشارند بلکه تاسف من این است ارزش اسلام دارد پایین می رود. گروه فرهنگی علامه مال خود ما بود، یکی از دوستان به من گفت که این سری کتاب های علامه را در جلوی دانشگاه می فروشند. من به یکی از این کتاب فروشی ها زنگ زدم و سئوال کردم: "که این کتاب هایی را که شما می فروشید آیا مولفین برای شما نوشته اند یا نه؟" گفت: "بله" گفتم: "این جبر و آنالیز را کی برای شما نوشته؟" گفت: "آقای قندهاری، یکی از دوستان من است." من خودم قندهاری هستم که دارم با او صحبت می کنم و اصلا خبر نداشتم. ببینید تورا به خدا!! وقتی که شما حسادت نداشته باشید حرص خیلی چیزها را نمی خورید، با آسایش و آرامش زندگی می کنید و نکات مثبت مردم را خواهید دید.
درست بودن اصلا مزدش در خودش نهفته است. ما که الکی به خودمان جایزه دادیم به عنوان اشرف مخلوقات، کجا اشرف مخلوقات هستیم؟ خدا می داند که اگرخر ها و گاوها جامعه داشتند از ما شکایت می کردند.
من به تمام تحصیل کرده هایی که ایران را ترک می کنند حق می دهم. الان ایران واقعا جای زندگی نیست.
|