تحلیل روانشناختی مهاجرت
دکتر محمود صادقی
روانشناس بالینی و موسس سازمان سلامت روانی آتنا
آدمی، زادۀ درد است و پرورش یافته انتخاب و اختیار. عطشناک سیری ناپذیر آزادی و آزادگی. دل سپرده عشق و جنونی است که میل به حرکت را در همه اعصار پویا و زنده نگه داشته و به مانند مشعل فروزانی مسیر رشد و تعالی و یکپارچگی را به غایت زیبایی اش منور ساخته است. آدمی هرگز از سعی و تکاپو باز نمی ایستد، چه جستجوگر دائمی اندرون هزار توی خویشتن و دنیایی مرموزی است که هر لحظه اش را لبریز می سازد، تا طریقی و مامنی را در اختیار گیرد که بودنش را در جهان هستی "معنی" بخشد. اگرچه روزمرگی ها ی روزگار، انگیزه و توان ره سپردن را در مقطعی کم سو تر کرده و میل به چالش و دست و پنجه نرم کردن با عوامل مخرب را چند صباحی محدود سازد. مهم این است که، هرگز درد وجودی و اضطرابِ چگونه زیستن، آدمی را به تمام و کمال به خود وانگذاشته، تا نقطه آغازینی باشد در شکل گیری حرمان و اضطراب روانی که از نبود درد وجودی و درد انسان شدن شروع می شود و به زوال تدریجی میل بنیادی به تعالی، منتهی می شود. درد وجودی گوهر بی همتایی است که همواره ما را فرا می خواند به دوباره نگریستن به خویشتن و جهان هستی، که تفسیری دگر باره و تبینی نو از "شدن" را بر تارک هستی خود بنشاند و ضرورت میل به خود شکوفایی و وحدت را به نغمه خوش تکاپو و سعی و مبارزه در راستای اوج گرفتن به قله های منیع انسانگونه زیستن مزین نماید.
اضطرابی که مسئولیت زا است و تعهد آفرین. درد وجودی، آدمی را رخ زردتر می کند. چه به قول مولانا "هر کسی آگاه تر رخ زرد تر". اضطراب وجودی و ایستایی، در ماندگی و در جازدگی را در آدمی نابود می سازد و جاری و ساری شدن را دامن می زند. روزمرگی ها را در پیشگاه وی خُرد و محقر می کند. گریز و نجات از وابستگی های بیمار گونه و پلشتی ها را هموار می سازد. و در نهایت آدمی را به رها شدن از هر قیدی رهنمون ساخته و اختیار و انتخاب را چونان گوهری بس گرانبها به منصۀ ظهور می رساند، تا اوج گرفتن و تعالی یافتن را با تمام وجود به تجربه بنشیند.
این طبیعت آدمی است که به آنچه دارد قانع نشود و مستمرا در صدد تغیر و تحول در محیط پیرامونی، و خویشتن باشد. از نو بسازد و دگر باره فرو بریزد. این مهم زمانی بیشتر رخ می نمایاند که اجتماع، افرادش را در همه ابعاد ارضاء نکرده و سد راه رشد و تعالی اش باشد. در چنین شرایطی "هجرت" یگانه راه مطمئن است. فرد با در اختیار داشتن "انتخاب" و "آگاهی" با دست یازیدن یه هجرت، فرایند رشد و سلامت روانی را در راستای سیراب نمودن میل به "تحقق خود" و "یکپارچگی" تسهیل می نماید.
هجرت زمانی اتفاق می افتد که آدمی احساس می کند آنچه که می خواهد را ندارد و بدست نمی آورد. آنگونه که می خواهد زندگی نمی کند. چیزی از درون فرا می خواندش به رفتن و نماندن. میل به تجربه دنیای نو و دیگرگون، راحتش نمی گذارد. تن به خفقان، ظلم و بی عدالتی نمی دهد که توان تغیرش را هم ندارد. راههای نرفته آرامش نمی گذارد، و دلایل بیشماری که هر کس برای خود دارد و بر اساس آن عمل می نماید.
سوال بنیادی که هر مهاجر خواسته یا ناخواسته مجبور به اندیشیدن و جواب گرفتن از خود و احیانا از محیط پیرامونی است، این است که "چرا" باید هجرت کرد؟ کجا و چگونه؟ کجایی و چگونگی مهاجرت بدلیل امکان بررسی دقیق و تجربی آن چندان سخت نمی نمایاند. هر چند محیط انتخاب شده باز هم از نظر سمبلیک می تواند پیامدها ی خود را داشته باشد.
به نظر می رسد افرادی که هجرت می کنند، به جواب های قانع کننده ای دست یافته اند که به این تغییر بزرگ دست می زنند. اما زمانی این جواب ها زیر سوال می رود که مواجه هستیم با افرادی که در گیر مشکلات عاطفی، روانی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می شوند که در نهایت هجرت، که اساسا برای تغییر رو به رشد تعریف شده به عنوان عاملی مخرب عمل می کند. بنابراین آنچه که مهم می نمایاند نحوه مواجه با "چرایی" مهاجرت است.
در شکل کلی قضیه وجود "چرا" ها در یک زندگی رو به رشد اجتناب ناپذیر است که سبک و سیاق "چگونه" بودن را دامن می زند. به قول نیچه "هر کس چرایی در زندگی دارد با هر چگونه ای خواهد ساخت". اما چرا در هر مهاجرتی هر چگونه ای ساخته نمی شود و بعضا خانواده ها را در گیر مسایل بغرنج و پیچیده ای می کند که قبلا تجربه نکرده اند و محیط تازه بسان مهمان نا خوانده ای عمل می کند که صاحبخانه را مایوس از میزبانی می کند.
تاریخ شاهد هجرت هایی بس عظیم و پر معنی است که به تغییرات بنیادین در زندگی فردی اجتماعی انجامیده است. و آن به دلیل وجود و حضور "چرا" ی عمیق، هدفمند، جهت دار و با معنی است که از استراتژی کهن یک قدم عقب دو قدم جلو بهرمند بوده است. وقتی که فرد در فراروی خود موانع و سد های محکمی را می بیندکه امکان پیشبرد آمال و اهداف و خواسته هایش را به سختی و مشقت مواجه ساخته و زمینه لازم را برای تحقق آنها میسر نیست، تغییر دادن وضعیت موجود با مهاجرت به ظهور می رسد و آدمی را از ایستایی و تن دادن به محیطی که فضای مناسبی برای رشد در همه جنبه ها را ندارد جامه عمل می پوشاند. حال کیفیت و چگونگی آن به سطح و عمق خواسته ها، نیاز ها، اهداف و چراها یی دارد که فرد با آن روبرو است.
چرا من مهاجرت می کنم؟ جواب دادن به این سوال مهم، وضعیت روانی فرد را در محیط جدید تعریف و تبین می کند. همچنین نحوه و سبک زندگی جدید را رقم می زند. در این بین عوامل انگیزشی مهمترین عناصر هستند و می توان با اتکا به آنها به جواب برخی از "چرا" ها دست یافت. به بیانی دیگر، چه عواملی ما را بر انگیخته و به این نتیجه رسانده است که وطن خود را با تمام دارا و ندارش، با تمام ریشه هایی که در آنجا دوانده ایم، با روابطی که نیازی به یادگیری دگر بارۀ مهارت های ارتباطی ندارد، فرهنگ و ارزشهایی که بی هیچ تقلای خاص درک می کنیم، بی هیچ زحمتی عواطف و احساساتمان جاری و ساری است، هر لحظه مجبور نیستیم که خود و هویت خود را برای دیگران شرح دهیم، و نیز مجبور به باز سازی و دو باره شناسایی هویت خود نیستیم، مراسم و یادبود هایش را برای عدم گسستن از آن حتی به شکل تصنعی و ساختگی باز سازی می کنیم تا فاصله مان حفظ شود و غم غربت را تعدیل داده باشیم، بعد از سالیان دراز هنوز دلمان در هوای کوچه پس کوچه های دوران کودکیمان است، تنها ترانه ای به وجدمان می آورد که نغمه ای از دیار آشنایی باشد که خود را متعلق به آن می دانیم، بعد از مدتی از آنجا رانده و در اینجا مانده، سرگشته و حیران دنبال هویتی می گردیم که خود گم کرده ایم. دل و دست از بچه هایمان بشوریم که دگر نوای آشنای ما آنها را برانگیخته نمی کند و نوروزمان را تنها برای لحظه ای تفنن و بی هیچ تعلقی سپری می سازیم و عقایدمان به سخره گرفته می شود و باور هایمان عقب مانده فرض می شود.
پس در آن دیار چه چیزی هست که ما را به خود وصل کرده است و در این دیار چه چیزی هست که توان کندن و گذاشتن و گذشتن را نداریم؟ و چه چیزی است که ما را به اینجا وصل کرده و از آنجا فصل کرده؟ اگر آنجا وطن است پس اینجا کیست و چیست؟ این سوال تعیین کننده، به تردید در باره کیستی و چیستی خودمان منجر می شود. به عنوان مهاجر از اندیشیدن خودآگاهانه یا نا خود آگاهانه بدان مجبوریم تا راه هایی را جستجو و انتخاب کنیم که بودنمان را به شکل مطلوبی شکل دهد.
در حوزه روانشناسی سه روش عمومی برای مهاجران وجود دارد که خود را در محیط جدید تعریف نمایند. به طور اختصار در صدد خواهم بود که این روش ها را تبیین و تعریف نمایم. مشخصا گزینش یکی از این عوامل برای نحوۀ بودن در محیط جدید، الزاما آگاهانه و از روی حساب و کتاب نبوده و به عوامل متعددی بستگی دارد که در اغلب موارد افراد بدان بینش و بصیرت ندارند. اما مهاجر می تواند یاد بگیرد که چگونه در کشور جدیدجا بیفتد بدون اینکه مشکل روانی و اجتماعی را تجربه نماید.
1. سازگاری ((Adjustment
سازگاری یکی از سهل الوصول ترین راه های مقابله با تهدید های محیطی و یکی گردیدن با محیط پیرامونی است. اصطلاح سازگاری از علوم طبیعی وارد علوم انسانی و روانشناسی شده است. در طبیعت بعضی از جانداران این قدرت بالقوه را دارند که در موقع تهدید و حمله های ویرانگر خود را عین محیط کرده و تغییر نمایند تا زنده بمانند. سازگاری، بعنوان رویکردی برای تعریف خود در محیط جدید، روشی است که بعضی از افراد اتخاذ می کنند تا کمتر مورد تهدید و تحدید قرار بگیرند و امکان کنترل استرس های ناشی از محیط جدید را داشته باشند. در چنین شرایطی خود با انکار و فراموش کردن، نادیده انگاشتن و طرد کردن بخش عظیمی از هویت گذشته و ارزشهای خود، به هویت و ارزش های جدیدی تن می دهد تا کمترین فشار های اجتماعی را تحمل نماید. این نوع رویه با تخطئه، کم ارزش شمردن، رشد نیافته قلمداد کردن و زیر سوال بردن غیر منطقی و بدون دلایل قاطع فرهنگ و ارزشهای وطن اصلی آماده می شود تا سبک و سیاق نویی را عملی نماید. این نوع نگرش به گذشتۀ خویشتن، مقدمه مهمی است برای سازگار شدن بی چون و چرا. چون فرد باید شک عمیقی به آنچه در گذشته داشته را داشته باشد تا تغییر اساسی را ایجاد نماید. این روش اگر چه فرد را تا حدی از اضطراب دور نگه می دارد اما به دلیل تردید های عمیق به "خود" و "فرهنگ" خویشتن و نیز انکار آنها، وجود روانی، به رضامندی عاطفی و روانی کامل نرسیده و همواره نوعی خلا و دور افتادگی از خویشتن و محیط را تجربه می کند. مهاجر در چنین شرایطی از دنیای هیجانی و عاطفی متعادلی بر خوردار نبوده و در مقابل استرس ها از ظرفیت و تحمل بسیار پایینی بهرمند است.
2. جذب و حل شدن ( (Assimilation
اگر چه سیاست کلان بعضی از کشورها همسو کردن کامل و حل افراد در یک فرهنگ و جامعه می باشد که این مساله امکان کنترل و مدیریت بی دردسر را ایجاد می کند که در این راستا رسانه های گروهی، مدرسه و اجتماع نقش مهمی را بازی می کنند. اما استراتژی کلان کانادا بر تنوع فرهنگی و ارج نهادن به فرهنگ های مهاجرین برای پیش گیری از اسیمیلشن به منظور پیش گیری از استرس و اضطراب و بهم ریختگی ناشی از مهاجرت می باشد.
بعضی از مهاجرین کاسه داغتر از آش می شوند و وطن دوم را نه تنها از هر حیث مقدم بر زادبوم خود می انگارند بلکه گاها دیده شده که به انکار آن نیز اقدام می کنند. این پذیرش بی قید و شرط و جذب کامل جامعه جدید شدن مهمترین بعدی که مورد آماج خود قرار می دهد "هویت" مهاجر می باشد. هویتی که ریشه در گذشته و در مام وطن دارد. ریشه داشته، جوانه زده و به گل نشسته، اگر چه ضعف هایی را در پی و در خود داشته است. آنچه که باید فورا یاد آوری شود"هویت" مسئله ای نیست که بتوان آن را از نو به طور کامل تعریف و بیان کرد. مهاجر حل شده شده در محیط جدید، توانایی پل زدن بین آنچه که هست و آنچه که بوده را نداشته و برای گریز از اضطراب عمیق آنی می شود که جامعه نو از وی می خواهد. این فرایند شکل نمی گیرد مگر در سایه احساس حقارت در ارتباط با فرهنگ و ارزشها، رسوم و زبان خود. مهاجرینی که این روش را تجربه می کنند برای غلبه بر این مشکل، با مکانیسم هایی که در اختیار دارد با تولید دلایل قانع کننده برای خود (به شکل نا خود آگاهانه) با محیط جدید کاملا یکی می شوند. این روند به مرور اتفاق افتاده و فرد احتمال اینکه بدان اشراف داشته باشد را ندارد و پیامد بس ناگوار این گزینش لطمه زدن به "هویت" مهاجر بوده و با شکل گیری "بحران هویت" و "گمگشتگی" و "غم و درد خانه" و "اضطراب عمیق" خلا ناشی بین آنچه که بوده و آنچه که هست و مهاجر را در مسیر بیماری های روانی سوق می دهد.
3. انطباق (Adaptation)
انطباق بهترین شیوه ای است که مهاجر می تواند با اتخاذ آگاهانه آن بهداشت و سلامت روانی خود را در محیط جدید تضمین نماید. بدیهی است که هر محیط جدید، ارزشها و فرهنگ و مناسبات خاص خود را دارد که برای زیستن رو به رشد نیاز هست آنها را شناسایی کرده و با آگاهی لازم به انتخاب و گزینش آنها پرداخت، تا امکان یک رابطه سالم بین خود و محیط شکل بگیرد. در این رویه مهاجر آگاه است که من "هویتی" دارم. عقبه و گذشته ای را با خود حل می کنم. و مهمتر اینکه ضعف ها و توانایی هایی را نیز تجربه می کنم و کرده ام. حال این من مهاجر هستم که با انتخابی آگاهانه و از روی اراده، ایجاد سبک و سیاقی از زندگی می کنم، ضمن اینکه خود و هویت خود را محفوظ و مصون نگه می دارم، برای زیستن در محیط جدید آنچه را که آسیب جدی به من نمی رساند را انتخاب کرده و انطباق ایجاد می کنم بین آنچه که دارم و آنچه که می خواهم داشته باشم، تا تناقض عمیقی را تجربه ننمایم. این رویه با رشد عزت نفس و اعتماد به خود انرژی درونی را در مسیری هدایت می کند که بیشترین رشد و اعتلای روانی، اجتماعی، اقتصادی و ... را ایجاد می کند. فرد مهاجر رابطه خود را با هویت خود نگسسته و شروع به ارزیابی و بازشناسی ابعاد مثبت و منفی خود می کند. در صدد است با تکیه بر آگاهی جنبه های رشد دهنده و مثبت جامعه جدید را جذب کرده و ابعاد آسیب زا را طرد و نفی نماید. سبکی را پی ریزی می کند هماهنگ و هارمونی بین ابعاد مختلف زندگی شخصی و اجتماعی. تشکیل خانواده داده و در نتیجه سلامت روانی را در بهترین شکل خود تجربه نماید.
در پایان به موضوعی مهمی باید اشاره نمایم، و آن اینکه آدم رشد یافته و برخوردار از سلامت روانی، می تواند احساس جهان وطنی را تجربه نموده و کل دنیارا چونان وطن خود دوست داشته باشد، راه یافتن به این مرحله ی بس بلند مستلزم حرکت در مسیر یکپارچگی روحی و روانی است که قصه ی جدایی است و بحثی مستقلی را می طلبد. در نهایت امیدوارم که هجرت تجربه ای باشد برای اعتلای روحی و روانی و گام گذاشتن در مسیر خود شکوفایی.