سال اول / شماره دو / ریاضیات می تواند عشق باشد

ادامه و قسمت پایانی گپ و گفت با بامداد یاحقی، محقق ریاضی، از شماره پیشین مهرگان. لطفا جهت خواندن متن کامل این گپ و گفت به وب سایت مهرگان مراجعه کنید.

امیدواریم که طولانی بودن این گپ و گفت و انتشار آن در دو شماره از مهرگان حوصله خوانندگان محترم را از بین نبرد. لازم به یادآوری است که بخش دوم این گفتگو بسیار متنوع و حاوی نکات ارزشمندی است که امیدواریم مورد توجه و استفاده همگان قرار گیرد.  




مهرگان: خاطره ای بیاد ماندنی از دوران تحصیل خودت به یاد داری؟

بامداد:  متاسفانه در حال حاضر حضور ذهن ندارم. ولی از دوران تدریس خودم در ایران خاطره بیاد ماندنی و شیرینی دارم. یکی از عادات من این بود که روی برگه‌های امتحانی جملات قصار و به اصطلاح گزین‌گفته‌هایی برای دانشجویان می‌نوشتم که به زیبایی بیفزاید، در عین حال به آنها تلنگر بزند و به فکر وادارشان کند.

یکبار در یکی از امتحانات، برای دانشجویان خطی از شعری از "والت ویتمن" شاعر امریکایی در سر برگ سئوالهای امتحانی نوشته بودم  که می‌گفت: "بادبانها را برکش و به جانبِ آبهای عمیق بران، من و تو ای روحِ کنجکاو به جستجو خواهیم رفت". خلاصه یکی از دانشجویان که نمره‌اش به گمانم زیر 2 از 20 بود در آخر برگه‌اش نوشته بود: "بادبانها را برکشیدیم و به جانب آبهای عمیق راندیم، و لیکن نمی‌دانستیم که کشتی ما سوراخ است و غرق می‌شویم!" خلاصه این مرا کلی به خنده انداخت و این خاطره برای همیشه در ذهنم ماند. بدبختانه هیچ کاری نمی‌توانستم برای آن دانشجو انجام دهم غیر از اینکه به او نمرهء بالای ردی بدهم. یکی از گفته‌هایی که یک بار، این بار، در آخر سئوالات امتحانی نوشته بودم این خطوط معروف از منظومهء آرش از سیاوش کسرایی بود که می‌گفت: "مرز را پرواز تیری می‌دهد سامان! گر به نزدیکی فرود آید، خانه‌هامان تنگ، آرزومان کور. ور بپرد دور، تا کجا؟ تا چند؟ آه کو بازوی پولادین و کو سرپنجهء ایمان؟!"

یکی دیگر از خاطراتی که از دوران دانشجویی دارم حل مسئله‌ای بود که بعد از تقریباً دو سال فکر کردن توانستم آن را حل کنم. گاهی مسایل بسیار سخت راه حلهای بسیار ساده‌ای دارند که حتی به ذهن بسیاری خطور نمی‌کند.

مهرگان: به نکته جالبی اشاره کردید و من فکر می‌کنم که در مسائل دیگر زندگی نیز چنین حکمی صادق است. آیا موافقید در این مورد؟

بامداد: صد در صد. یکی از مشکلات افراد در زندگی سوء تفاهم است. آدمها همدیگر را بد می‌فهمند. و لیکن آره، "زندگی، سخت ساده است." و در عین حال پیچیده نیز هست. همه چیز بستگی به نگاه آدمی دارد.

"جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است    ز اهلِ معرفت این مختصر دریغ مدار"

به هر روی می‌توان زندگی را ساده گرفت و ساده زیست و ساده دید منوط به اینکه از نگاهی بالاتر و نگاهی آزاد از قیود، چون نگاهِ سالکی صادق، به آن نگاه کنی. خیلی از مسائل و قیود در زندگی تشریفات و قراردادهایی پوشالی‌اند که مانند غل و زنجیر باعث می‌شوند که آدمی کُند پیش برود و سخت و بیهوده طیِ طریق کند.


مهرگان: کلاً ریاضی رو چه طور تعریف می‌کنی؟

بامداد:  ریاضیات به طور رسمی در یک جمله که شاید ره به جایی نبرد! دانش مطالعهء ساختارهای ریاضی است. حال، اینکه ساختارهای ریاضی چیستند؟ بماند! ریاضیات این موجود رهایی بخش که همسنگ روشنی است سه جنبهء مهم دارد.

جنبهء ملموسِ ریاضی جنبهء کاربردی آن است. ریاضیات کاربرد بسیار در جاهای مختلف دارد. از فیزیک و مهندسی و ترافیک بگیر تا پزشکی و کامپیوتر و اینترنت و امور مالی و رمز نگاری و خلاصه هر رشتهء دیگری که به ذهنت می‌رسه!

جنبه دیگر ریاضی جنبه هنری آن است. ریاضی مثل یک اثر هنری، مثل یک تابلوی نقاشی می‌ماند. در یک کلام زیباست. ریاضیات موسیقی اندیشه است همان طور که شعر موسیقی کلام و تصویر است. می‌تواند تو را مسحور کند البته به شرطی که بتوانی با آن ارتباط برقرار  کنی. همانطور که اگر با حافظ ارتباط برقرار کنی، زیبایی کلام حافظ را درک می‌کنی. در حالیکه اگر با او ارتباط برقرار نکنی تنها یک سری واژگان می‌بینی که در کنار هم ردیف شده‌اند که حداکثر یک وزن عروضی دارند.

جنبه دیگر ریاضی، جنبه عرفانی آن یا حالت دینی و مذهبی آن است! منظورم این است که ریاضیدانی که غرق در ریاضی است می‌تواند همانند یک آدم مذهبی به ریاضی فکر کند. در واقع ریاضی می‌تواند به آن شخص جهان بینی بدهد.

یکی از ویژگیهای بارز یک ریاضیدان این است که هر چیزی را در دنیا به سادگی قبول نمی‌کند. این در واقع دید افراد ریاضی‌خوان و ریاضی‌کار  را باز می‌کند.

به نظر من و خیلی‌های دیگر ریاضیات مادر علوم است. و آنچه همگان از آن بهرمند می‌گردند جادوی کاربرد آن است که تقریبا در همه امور زندگی روزمره جاری است.


مهرگان: چه نقاط عطفی در زندگی داشتید؟

بامداد:  اولین نقطهء عطف در زندگی من کشف ریاضیات در دوران دبیرستان بود. و این به من نشاط و شادی خاصی می‌داد. حل مسایل ریاضی برایم بسیار دلچسب و دلپذیر بود و برای من همچون پناهگاهی بود. این را کسی متوجه می‌شود که با ریاضی ارتباطی درست برقرار کند. من تا سال دوم دبیرستان شاگردی معمولی بودم ولی از سال سوم دبیرستان جهش چشمگیری داشتم به طوری که برای معلمانم تعجب آور بود. با اینکه هیچ معلم خصوصی‌ای نداشتم شاید بتوانم بگویم که در سال چهارم یکی از بهترین دانش آموزان استان در مقطع دبیرستان بودم. البته قبل از آن هم یک سری اتفاقات در زندگی من رخ داده بود. به عنوان مثال، به ادبیات، به خصوص شعر کلاسیک، علاقه مند شده بودم. با کارهای دکتر شریعتی آشنا شده بودم. و آن یک جو خاصی در ذهن من ایجاد کرده بود. من بسیاری از کتابهای شریعتی مانند هبوط، کویر، گفتگوهای تنهایی و ... را خوانده‌ام. و انصافاً این کتابها قلم بسیار زیبایی دارند.

ای مرغک اسیر که در باغی دوردست می‌خوانی، زمستان است...

نقطهء عطف بعدی در زندگی من این بود که وارد دانشگاه شدم.  واقعاً زندگی من دیگرگون شد. در دانشگاه صنعتی شریف انصافاً دانشجویان با هوشی از همه جای ایران حضور داشتند. ما از همدیگر خیلی چیزها یاد می‌گرفتیم.  این به من نوعی رهایی و استقلال داد.

نقطه عطف دیگر در زندگی من هجرت از ایران بود. و آمدن به کانادا. زندگی در این طرف آبها و گرفتن مدرک دکترا. البته اینجا لازم می‌دانم که از استاد گرامیم "حیدر رجوی" به خوبی یاد کنم که انسانی خوب و شریف است و من بسیار چیزها از ایشان یاد گرفتم.

  
مهرگان: چه تفریحات دیگری دارید؟

بامداد:  به شنا بسیار علاقه‌مندم. حتی 5 سال در تیم شنای استان مازندران بودم. با ورزشهای باستانی و زورخانه‌ای نیز آشنایی دارم. و آن هم به واسطهء این بود که زورخانه‌ای در کنار منزل ما بود و برادرم آنجا کار می‌کرد. من تقریباً از سن 11- 10 سالگی به زورخانه می‌رفتم. در ورزش باستانی نیز خیلی مهارت داشتم. خیلی خوب می‌چرخیدم و... به هر حال از زمانی که با شنا آشنا شدم دیگر ورزش باستانی رو کنار گذاشتم. و انصافاً شنا نیز مادر ورزشهاست همانطوری که ریاضیات مادر علوم است.


مهرگان: نظرت راجع به ورزش باستانی چیه؟

بامداد: ریتمهای زورخانه هنوز که هنوز است روی من خیلی تأثیر دارند. به نظر می‌آید که ورزش باستانی نوعی تمرین بود برای سربازان ایران قدیم و هر یک از ابزارهای استفاده شده در این ورزش نیز خود نماد چیزی است. مثلا میل، نماد گرز و سنگ نماد سپر و ... است. و همه اینها به خاطر قوی شدن بود و دفاع از خاک میهن و مبارزه با دشمن. شعار معروف زورخانه این است که "ز نیرو بود مرد را راستی    ز سستی کژی زاید و کاستی"

مهرگان: از کتابهای مورد علاقه‌ات کدامها رو می‌تونی نام ببری؟

بامداد: در کنار کتابهای ریاضی به کتابهای تاریخی به خصوص تاریخ معاصر ایران بسیار علاقه‌مند هستم. و شاید تا کنون بیش از هزاران صفحه و حدود 60 جلد کتاب در این زمینه خوانده‌ام. به شعر هم بسیار علاقه‌مند هستم. به نظر من شعر عصارهء کلام است. همانطور که ریاضی عصارهء اندیشه است.

 

مهرگان: از شاعران مورد علاقه‌ات کدامها رو می‌تونی اسم ببری؟

بامداد: فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، ... شاعران بزرگ هر یک به نوعی روی آدم تأثیر می‌گذارند. به عنوان مثال مولانا مجسمهء عشق است. به نظر من اگر قرار باشد که مجسمه‌ای از عشق بسازند باید آن را از مولانا بسازند. آنقدر مولانا در کارش سرخوش است که حتی تو را وادار به رقص می‌کند. در آثار مولانا می‌توانی غرور قبل از حمله مغول به ایران را احساس کنی. شعرهای شاعران بزرگ آن دوران بسیار با صلابت و محکم هستند. بعد از حمله مغول به ایران به غیر از چند استثنا، شاعران دیگر با چنان صلابتی شعر نگفتند. در واقع یک جوری غرور زبان شکسته شد. البته فکر می‌کنم که این فقط حرف من نباشد. دیگران نیز این حرفها را زده‌اند. به نظر می‌آید که غرور زبان فارسی بعد از حمله مغول تا حدودی شکسته شد. چیزهایی نظیر چاپلوسی و اشعار چاپلوسانه آنهم با زبانی سست و بی‌مایه در اشعار ظاهر شد.  نمی‌دانم چه طور می‌توانم آن را توجیه کنم.  به عنوان مثال صلابتی که در کلام فردوسی و یا انوری و خاقانی و ... می‌بینی را در کلام شاعران بعد از حمله مغول نمی‌بینی.

از شاعران معاصر هم بسیار خوانده‌ام. هر چند که ارتباط برقرار کردن با برخی از آنها بسیار سخت است. بسیاری از آنها طبع روانی دارند و ارتباط برقرار کردن با آنها بسیار آسانتر است، مانند شاملو، سهراب، فروغ، اخوان ثالث، مشیری، و ... اینها واقعا شاعران بزرگی بودند.

به نظر من فردوسی نیز شاعر بزرگی است. در نگاه او "خرد" حرف اصلی را می‌زند. بسیار خرد محور است. "خرد" در شعر فردوسی موج می‌زند.

به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم

همینطور در اشعار ناصر خسرو

درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را

شاید یک بیتی که بتوان آن را معادل "بسم الله الرحمن الرحیم" آدمهای مذهبی دانست تک بیتی است که تمام ایرانیها آنرا می‌دانند ولی آنقدر که آن را می‌دانند، شاید به آن توجه نمی‌کنند. اونم اینکه

توانا بود هر که دانا بود 
ز دانش دل پیر برنا بود

و یا در جایی دیگر میگوید:
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه بر نگذرد
چرا که خداوند به واسطهء خرد است که برتر است. نمی‌گوید به نام خداوند بخشنده و مهربان. چون "خرد" محور است. همانطور که می‌بینید همه چیز دور محور خرد و اندیشه می‌گردد. و بعدها نه تنها خرد و اندیشه از شعر فارسی فاصله گرفت، بلکه یک جوری خرافات نیز وارد آن شد.

یکی دیگر از انواع متونی که به آن بسیار علاقه‌مند هستم، متون عرفانی است. ولی به نظر من آنها نیز نا‌خالصی بسیار دارند و نیاز به پالایش دارند.

عصارهء دین خوبی است، فرهنگ برتر این است که یاد بگیری که "همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر نزادند." یعنی اگر کسی می‌خواهد که آدم کاملی باشد باید برود و ببیند آدمها و فرهنگهای دیگر چه کرده‌اند و چه گفته‌اند. و هر چه که به نظرش بهتر می‌آید را بردارد و فرهنگ خودش کند و با آن رشد کند. آدمها می‌توانند خودشان را تربیت کنند. این یکی از خصوصیات آدمهاست.  آدمها می‌توانند دین و مرام خودشان را داشته باشند و قاعده‌اش هم همین است. "ای بی خبر بکوش تا که صاحب خبر شوی     تا راهرو نباشی! کی راهبر شوی؟!"

به هر حال شعر عصارهء کلام است. گاهی حرفی را که در یک صفحه می‌توان گفت، در یک بیت می‌توان خلاصه کرد، البته اگر ذهنیتش را داشته باشی.

به کلمات قصار هم بسیار علاقه‌مندم چون آن هم نوعی عصارهء کلام و نوعی شعر است.


مهرگان: از ریاضیدانان مشهور مورد علاقه ات می‌توانی چند تایی رو نام ببری؟

بامداد:  ایرانی باشی و از ریاضی بگویی، خیام را به یاد می‌آوری. "یاران! چو به اتفاق دیدار کنید!    باید که ز دوست یاد بسیار کنید!" خیام انسانی بزرگ و غیر بدیهی و در یک کلام حکیمی بزرگ بود. رباعیاتش هم که  زبانزد خاص و عامند. ریاضیدان بزرگی بود، هر چند که با معیار امروزی بخش زیادی از کارهای ریاضی او در سطح دانش ریاضی امروزی بچه‌ها در دبیرستان است. ریاضیدانان بزرگی، عمدتاً از مغرب زمین چون گاوس، ریمان، پوانکاره، و ...، در تاریخ ریاضی هستند که دست‌آوردهایشان به راستی انسان را دچار حیرت می‌کند. 

مهرگان: در آخر اگر حرف و یا صحبت دیگری داری ممنون میشم که بگی و من دیگر بیش از این مزاحمت وقتت نمی‌شم چون می‌دونم که عازم ایرانی امشب.

بامداد: به نظر من انسان باید مانند لاک‌پشت یک لاک داشته باشد. باید یک گوشه‌ای داشته باشد. گوشه‌ای که بتواند در آن پناه بگیرد. و آن چیزی است که من از آن به عنوان "زیبایی" یاد می‌کنم. انسان باید به زندگی خودش معنا بدهد. البته اگر عنصر زیبایی هم در زندگیش نداشته باشد، هیچ اشکالی ندارد به شرط اینکه الگوی زندگیش باعث مزاحمت دیگران نباشد. به وضوح اگر زیبایی باشد، زندگی زیباتر است و معنای بیشتری دارد. البته امروزه به واسطه انقلابی که در تکنولوژی پیش آمده و آن نیز به واسطه انقلابی بود که در ریاضیات پیش آمد، زندگی مردم بسیار عوض شده است. با این وجود به نظر من هنوز انسان باید یک گوشه‌ای داشته باشد که به آن اشاره کردم. چون پایه و اساس زندگی همین است. شما اگر خیام را هم ببری در جایی که در آن آرامش و گوشه‌ای امن وجود ندارد، نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. "عقوبت دشوار را چندان تاب آوردیم آری، که کلام مقدسمان باری از خاطر گریخت!" خیلی‌ها هستند که بالقوه آدمهای بزرگی هستند اما این قوه برایشان هیچ وقت به فعل در نمی‌آید و قربانی و تباه می‌شوند. مانند تمام بچه‌هایی که از زور فقر رو به کارهای خلاف و ... می‌آورند.

افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم 
در داس سپهر واژگون سوده شدیم

در این دنیا ما بازیگریم نه بازیگردان. و این را در ریاضیات به آسانی می‌فهمی. البته اگر بخواهم وارد جزئیات بشوم، بحث را طولانی می‌کند.

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز

شعری است از بیدل که بسیار با معناست. (البته بیدل هم یکی از شاعرانی است که خیلی دیر در ایران شناخته شد. و استاد شفیعی کدکنی یکی از کسانی بود که او را بازشناساند.)

باری،

گاهی غم آب و دانه می‌باید گفت
گاه از طرب و ترانه می‌باید گفت
تا هست همی به گفتگو باید ساخت
تا خواب بَرَد فسانه می‌باید گفت

حضرت حافظ هم می‌گوید

خواندند فسانه‌ای و در خواب شدند

و این همه حکایت ماست. و خلاصه اینها معمای هستی است. ریاضیات هم تا آنجایی که من می‌دانم محدود به حدودی است، گلیمی برای خودش دارد که پایش را از آن درازتر نمی‌کند! به گمانم می‌آید که تا همیشه اینطور خواهد ماند.

"وجود ما معماییست حافظ
که تفسیرش فسون است و فسانه"

شاید در صد سال آینده بشر یک جوری بتواند مسائل اساسی هستی را برای خودش حل کند. نمی‌دانم. ولی به نظر میاد که هنوز که هنوز است

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز...


Comments