یادداشتهای یک مهاجر
بسیاری از حاضرین با این نظر موافق بودند، به خصوص کسانی که تازه، یعنی حدود دو سه سال بود به کانادا آمده بودند. قضیه اسم و تاثیر آن را مهم و جدی میدانستند و این تغییر اسم را یکی از فشارهای مهاجرت میدانستند که کسی قبل از آمدن به کانادا در موردش صحبت نکرده بود. به خصوص بعضی با این قسمت موافق بودند که کاناداییها با علم و اطلاع این کار را میکنند و میخواهند با این کار ما را تحقیر کنند. یکی از حاضرین آقایی بود که بیش از ده سال بود در کانادا زندگی میکرد. از صحبتهایش برمیآمد که در کار خودش موفق است. او اشاره میکرد که کانادایی تبارها اصلاً به اندازۀ ما روی اسم حساس نیستند. نگاه کنید که حتی اسمهای خودشان را هم تغییر میدهند و کوتاه میکنند. "ویلیام" را "بیل" و "مارگارت" را "مگی" صدا میزنند. حتی در مواردی این اسم کوتاه شده معنی دلچسبی هم در زبان انگلیسی ندارد این کار را میکنند، مثل تبدیل "داگلاس" به "داگ" یا "ریچارد" به "دیک" که بیشتر ما کم و بیش معنی آنها را میدانستیم. او میگفت کانادایی تبارها منظور خاصی از این کار ندارند و فقط ذهن خود را زیاد در گیر اسم نمیکنند. استدلال جالبی بود. راستش قضیه از آنجا توجه من را جلب کرده بود که وقتی برای اولین بار میخواستم در کانادا استخدام شوم، مسئول استخدام من که سابقه و تحصیلات من را پسندیده بود برای اینکه مرا برای مدیران بالا دستی خوشایندتر کند یک اسم یک سیلابی انگلیسی برای من انتخاب کرد و به من گفت که از این به بعد در شرکت و برای مشتریان من به این اسم نامیده خواهم شد. او میخواست با این کار استخدام مرا آسانتر کند و میگفت این جوری ارتباط تو با مشتریان هم آسانتر خواهد بود. البته این کار در وهله اول اصلاً خوشایند نبود ولی من قبول کردم. اولها این اسم فقط برای غیر ایرانیها به کار میرفت. بعداً دیدم که بعضی از فارسی زبانها هم از این اسم در مورد من استفاده میکنند و با آن مشکلی ندارند. به تدریج به این اسم خارجی عادت کردم و برایم جا افتاد ولی فشار آن تا مدتها با من بود. با خودم فکر میکردم ما ایرانیها آدمهای سرسختی هستیم. با همین سرسختی فرهنگ و زبان خود را در طول هزارهها حفظ کردهایم. خیلیها تلاش کردهاند عید نوروز و شعر حافظ و خیلی چیزهای دیگر را از ما بگیرند ولی موفق نشدهاند. اینها جنبههای مثبت سرسختی ایرانی است. ولی سرسختی جنبههای منفی هم دارد. یکی، همین سخت تطبیق پیدا کردن با جامعۀ جدید است که ما را از لذت بردن از زندگی، فعال بودن و درگیرشدن در جامعۀ جدید و در نهایت موفق شدن باز میدارد یا حداقل آنرا عقب میاندازد. ما نام و خیلی چیزهای دیگر را به شدت با "خودمان" یکی میدانیم. در حالی که نام یک چیز غیر اختیاری است که والدین برای ما انتخاب میکنند. به همین دلیل هم خیلیها در همان ایران بعدها اسمشان را عوض میکنند. ما به خیلی چیزها میچسبیم که چسبیدنی نیست، یعنی اصلاً این قدر مهم نیست که به آن بچسبیم. بخشی از روند تطبیق با جامعۀ جدید ممکن است تغییر اسم باشد و به زعم من تطبیق اصلاً چیز بدی نیست. تطبیق به معنی کنار گذاشتن همۀ چیزهایی که دارم و هستم نیست. بگذریم از اینکه چنین چیزی اصلاً امکان ندارد. ما بسیاری از تاثیرات خوب و بد فرهنگ کشور مادری را با خود به این جا میآوریم و بسیاری از آنها هرگز تغییر نمیکنند. تطبیق یعنی دریافت و پذیرش بخشی از فرهنگ کشور میزبان که به من در داشتن زندگی شاد و موفق کمک میکند. چیزی که کمک کند من در جامعۀ جدید نقش داشته باشم و حتی بتوانم بخشهایی از آن را به خواست خود عوض کنم. شاید تغییر نام هم جزئی از این تطبیق باشد. فکر میکنم برای کسی که تازه به کانادا آمده تغییر یا تطبیق نام هم یکی از فشارهای مهاجرت است. با این وجود نظر دوستی که میگفت این کانادایی تبار ها اسم را جدی نمیگیرند و ما هم میتوانیم جدی نگیریم برای من جالب توجه بود. تا نظر شما چه باشد!! |