سال اول / شمارۀ یازدهم / شعر فرانو / اکبر اکسیر

شعر فرانو

اکبر اکسیر دبیر بازنشسته، شاعر، روزنامه‌نگار و نویسندۀ طنزپرداز و با استعداد معاصر است که وقایع، حقایق و دردهای جامعۀ امروزین ایران را به زبانی شیوا و هنرمندانه در قالب طنزی دردآلود به تصویر می‌کشد. وی سرشار از ذوق و استعداد ذاتی است و تیغ تیز اشعار فرانویی‌اش از صدها شمشیر و اسلحه، بُران‌تر و کاربردی‌تر است.  




اکبر اکسیر متولد 1332 در آبروان محلۀ شهرستان مرزی آستارا در استان گیلان است. وی دارای مدرک لیسانس ادبیات بوده و دبیر
بازنشستۀ دبیرستان‌های شهرستان آستارا است که در سال 1382 بازنشست گردیده است.
 
اولین سروده‌های اکبر اکسیر در سال 1347 در نشریۀ دختران-پسران به چاپ رسید. اولین کتاب او در سال 1372 تحت عنوان "در سوگ سپیداران" توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. بعد از آن و به مدت 10 سال به گفتۀ خود او به خواب زمستانی رفت و دست به شعر نزد. دومین اثر اکبر اکسیر در سال 1382 تحت عنوان "بفرمایید بنشینید صندلی عزیز" توسط انتشارات نیم‌نگاه منتشر گردید. از آثار دیگر این شاعر می‌توان به مجموعۀ "زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند" و "پستۀ لال، سکوت دندان‌شکن است!" اشاره نمود که
اشعار زیر بخشی از این مجموعه است.

اکبر اکسیر دربارۀ خودش می‌گوید:

چقدر زور زدم تا شعرم چاپ شد
این روزها بیشتر از شعر به شیاف می‌اندیشم
می‌خواستم حافظ بشوم، عطار شدم
"شربت اسطوخودوس موجود است"
"لطفن به طرف داخل فشار دهید!"
عمو صادق راست می‌گفت:
در زندگی زخم‌هایی است که آدم روش نمیشه جاشو نشون بده حتا به پزشک متخصص ...
تعمیر اگزوز پذیرفته می‌شود!
... اقرار می‌کنم سردبیر راست می‌گوید
من شاعر نیستم. گاوم!
و قبول می‌کنم فرانو شعر نیست
لطیفه و متلک روشنفکرانه است ـ بیب بیب بیب بیب ...
آی... گالیلئو گالیله کجایی؟ جیوردانو برونو رو کشتن!

 



پستۀ لال سکوت دندان‌شکن است!

از آجیل سفرۀ عید
چند پستۀ لال مانده است
آن‌ها که لب گشودند؛ خورده شدند
آن‌ها که لال مانده‌اند؛ می‌شکنند
دندان‌ساز راست می‌گفت:
پستۀ لال؛ سکوت دندان شکن است!
*
من تعجب می‌کنم

چه طور روز روشن
دو هیدروژن با یک اکسیژن؛
ترکیب می‌شوند

و آب از آب تکان نمی‌خورد!
*
پزشکان اصطلاحاتی دارند

که ما نمی‌فهمیم
ما دردهایی داریم که آنها نمی‌فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دام‌پزشکان!
*
بهزیستی نوشته بود:

شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی‌ام
که همیشه می‌گفت:
گوساله، بتمرگ!
*
شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد

دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم)
نان، بوی نفت می‌داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی‌فهمم)
حالا که بازنشسته‌ شده‌ام
هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانۀ تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!  
*
با اجازۀ محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم!
*
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
*
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی!
*
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است

بر خلاف منج‍ّم‌ها که هنوز سر به هوایند
تمام سیب‌ها افتاده‌اند

و نیوتن، پشت وانت
سی
بِ زمینی می‌فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد که نیست!
*
 مثل روزنامه‌ها،
اول همه را سر کار می‌گذارند

بعد آگهی استخدام می‌زنند.

بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانۀ ما، کسی بی‌کار نیست

یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند
یکی به سرعت پیر می‌شود
و آن یکی مدام نق می‌زند:
مرده‌شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟ 
*
تعطیلات نوروز به کجا برویم
پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده
مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام
ساعت شد 12 نصف شب
گفتیم برویم سر اصل مطلب
یکی گفت برویم شیراز
دیگری گفت نه‌خیر مشهد
ساعت شد 5 صبح
مادر گفت بالاخره کجا برویم
پدر گفت برویم بخوابیم!
*
جهان در اول دایره بود
بعد از تصادف با یک کفش‌دوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشۀ ناهمگون آن بنشینیم
و برای هم پاپوش بدوزیم!
*
من تعجب می‌کنم
به گزارش خبرگزاری پارس
میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست
بانک پاسارگاد- شعبۀ تخت جمشید
وام ازدواج می‌دهد
استخر، نام سابق دشت مرغان است
*
به همت کارشناسان داخلی
مقبرۀ کوروش به جکوزی مجهز می‌شود

شعار هفته: آب آبادانی‌ست – نیست!
*
رخش، گاری‌کشی می‌کند

رستم، کنار پیاده‌رو سیگار می‌فروشد
سهراب، ته جوب به خود پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می‌زنند
ابوالقاسم برای شبکۀ سه، سریال جنگی می‌سازد
وای ...
موریانه‌ها به آخر شاهنامه رسیده‌اند!!
*
این پارک پارکینگ می‌شود

این درخت، تیر برق
این زمین چمن، آسفالت
و من که امروز به اصطلاح شاعرم
روزی یک تکه سنگ می‌شوم
با لوح یادبودی بر سینه
درست، وسط همین میدان
*
مواظب وسایلتون باشین!

من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت
های دوطبقه،
خواب‌های مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!
*
شب خیرات

مادر ،یک‌ریز
دعای باران خواند
نزدیک‌های صبح
رود کنار خانه پر شد
از روی پل گذشت
یواشکی به اتاق رفت
پدر غسل ارتماسی کرد
مادر ادامه داد:
واجِب قریه اِلی ا...
و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم!
*
در راه کشف حقیقت

سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم!  
*
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم

از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم

Comments