سال اول / شماره دهم / شعر / نسیم شمال

شعری از نسیم شمال



سید اشرف‌الدین قزوینی معروف به سید اشرف‌الدین گیلانی، محبوب‌ترین و معروف‌ترین شاعر ملی عهد انقلاب مشروطه بود که در سال 1250 خورشیدی مصادف با 1871 میلادی در قزوین به دنیا آمد.
اشرف‌الدین در 6 ماهگی پدر خود را از دست داد و در فقر و تنگدستی بزرگ شد. وی تحصیلات مقدماتی خود را در شهر قزوین گذراند و به مدت پنج سال در کربلا درس فقه و اصول خواند. در بازگشت به ایران مدتی در تبریز به ادامۀ تحصیل پرداخت و از استادان‌ آن‌ دیار صرف‌ و نحو، هیأت‌، جغرافیا، هندسه‌، فقه‌، منطق‌ و كلام‌ آموخت‌. چنانكه‌ خود می‌گوید: با "پیری‌ روشن‌ ضمیر" دیدار كرد كه‌ تأثیر بسزایى‌ در حیات‌ روحى‌ و معنوی‌ وی‌ نهاد.

وی در سال 1287
خورشیدی به رشت مهاجرت کرد و با رهبران مشروطۀ گیلان آشنا شد. این مهاجرت باعث تحول اساسی در زندگی وی گردید. در رشت بود که نخستین شماره از نشریۀ ادبی فکاهی "نسیم شمال" را به صورت هفته‌نامه منتشر ساخت. وی پس از بمباران و انحلال مجلس، از بیم ماموران محمد علی شاه به اشتهارد گریخت. در این دوران نشریۀ نسیم شمال به مدت هفت ماه توقیف شد. اشرف الدین در بازگشت به رشت به عضویت کمیته‌ای تحت عنوان "کمیتۀ ستٌار" در آمد. این کمیته توسط تنی چند از مبارزان گیلان تشکیل داده شده بود و با همکاری رهبران سوسیال دموکرات قفقاز برای تامین اسلحه و پیش‌برد انقلاب مشروطه تلاش می‌کرد. به‌ نظر می‌رسد كه‌ بسیاری‌ از اندیشه‌های‌ سیاسی‌ اشرف‌الدین‌ در همین‌ دوره‌ و با حضور در این‌ محفل‌ پایه‌ریزی‌ شده‌ باشد.

در سال 1291 شمسی و پس از انحلال مجلس دوم وی مجبور به تَرک رشت شد، و بعد از مدتی به انتشار مجدد نسیم شمال در تهران پرداخت.

به دلیل محبوبیت بیش از حد این نشریه، بسیاری سید اشرف‌الدین قزوینی را به نام مستعار نسیم شمال می‌شناختند.
میهن پرستی، آزادی‌خواهی، دفاع از حقوق رنجبران، مبارزه با ستم و بی‌سوادی و جهل و خرافات؛ پایه و بنگاه اندیشه‌های شاعرانۀ نسیم بود. نسیم عاشق ایران و مردم و از شاه و شیخکان ریاکار بیزار بود. وی استبداد، جهل، تعصبات دینی و ریا، را دشمنان داخلی مردم و استعمار را دشمن خارجی آنان می‌دانست. او خواستار آزادی ایران، دست‌یابی زنان و دختران به آموزش و پرورش، گسترش قانون و ترویج دانش در ایران بود. سید اشرف مردی ساده، مهربان، بخشنده و بی‌اعتنا به مال دنیا و به تمام معنی حامی و طرفدار طبقات زحمتکش بود. آزادگی و آزاداندیشی این مرد عجیب بود. اندک تعصبی در او نبود. لطایف بسیار به یاد داشت. قصه‌های شیرین می‌گفت. هر چه می‌سرود، بدون یادداشت از بر می‌خواند. در سراسر زندگی مجرد زیست تا سرانجام در سال 1306 خورشیدی شایع شد که وی به بیماری جنون مبتلا شده است. بدین علت با دستاویز او را به تیمارستان بردند. چند سالی به حال فقر و تنگدستی و بیماری زنده بود تا در سال 1313 خورشیدی چشم از جهان فروبست.

آرامگاه وی روبروی مزار سپهدار رشتی در ابن‌بابویۀ شهر ری تهران قرار دارد. این آرامگاه را آقای "ابراهیم فخرایی" در سال 1364 به کمک پسر یکی از پخش‌کنندگان روزنامۀ نسیم شمال پیدا نمود و به شش نفر از گیلانیان ساکن تهران نشان داد. با هزینۀ آقای مهدی آستانه‌ای روی سنگ قدیمی آن، سنگی از مرمر گذاشته شد که نام مدیر روزنامۀ نسیم شمال بر آن نگاشته است. همین!!

 



تازیانه


دست مزن!
               چشم، ببستم دو دست


راه مرو!
          چشم، دو پایم شکست

حرف مزن!
             قطع نمودم سخن

نطق مکن!
             چشم، ببستم دهن

هیچ نفهم!
             این سخن عنوان مکن

                خواهشِ نافهمی انسان مکن

لال شوم، کور شوم، کر شوم

لیک مُحال است که من خر شوم

چند روی همچو خران زیر بار؟

سر زفضای بشریت برآر

Comments