مقالۀ آزادی مطبوعات
برگرفته از کتاب رسانه ها و دموکراسی اثر جان کین؛ ترجمۀ نازنین شاه رکنی به اهتمام آیدین مختاری اگر مخیر شوم که بین حکومتی بدون مطبوعات و مطبوعاتی بدون حکومت یکی را انتخاب کنم، لحظه ای در گزینش دومی شک نمی کنم. توماس جفرسون[1]، 1878
در یکی از صبح های بارانی اواخر پاییز 1792، توماس پین[2]، شهروند برجسته و نویسندۀ کتاب حقوق انسان[3] به جرم “تشویش اذهان عمومی” به طور غیابی در گیلد هال لندن محکوم شد. برای محکوم کردن او “هیئت منصفۀ خاصی” دستچین شده بود. بنابر گزارش ها، اعضای هیئت منصفه مردانی فربه، متمول و محترم بودند که وجودشان آکنده از تنفری عمیق نسبت به پین بود. وقایع انقلابی آن روزهای فرانسه آن ها را عمیقاً تکان داده بود. احتمالاً بوی خون قتل عام سپتامبر[4] هنوز به مشامشان می رسید و محاکمۀ قریب الوقوع شاه[5] به ذهنشان فشار می آورد؛ یا شاید هنوز فریادهای اعتراض آمیز مردمانی را می شنیدند که زندان باستیل[6] را فتح کرده بودند و طنین گوشه و کنایه هایی در گوششان می پیچید که شاه را در عزیمت آرامش از ورسای تا تویلری[7] تعقیب کرده بود. موارد اتهام تام پین را جناب اسپنسر پرسیوال (که مقدر بود 17 سال بعد نخست وزیر انگلستان شود) به دادگاه ارائه کرد. پین به عنوان خائن به کشور معرفی شد؛ به عنوان عربده کشی دائم الخمر که به طور جدی از انقلاب های آمریکا و فرانسه حمایت کرده و مجلس و شاه و توافقنامۀ ارزشمند 1688[8] را به باد انتقاد گرفته بود.
توماس پین، شهروند سابق لندن، فردی است شرور، مغرض، آشوبگر و بدخواه ... که در نهایتِ غرض ورزی و آشوب طلبی ... قصد دارد تا ... دامان انقلاب فرخندۀ اخیر را که به خواست خدا در دوران حکومت عالیجناب ویلیام، شاهزادۀ پیشین اُرنج و پادشاه فعلی انگلستان، روی داده لکه دار کند و در باره اش سخنان ناروا بگوید. او در مورد این انقلاب فرخنده ... و حاکم فعلی ما جناب شاه ... و مجلسِ حکومت سلطنتی ... مطالب باطلی نوشته که کذب محض است ... و نوشته هایش را حقوق انسان، قسمت دوم نام نهاده است.
اندکی پس از آن که پرسیوال موارد اتهام را قرائت کرد، توماس ارسکین، دادستان کل ولیعهد ویلز برای دفاع از تام پین از جا برخاست. ارسکین تقریباً نمی توانست کارش را پیش ببرد، چرا که دادگاه و هیئت منصفه عمیقاً علیه او بودند و حتی پیش از شروع جلسات دادگاه، نشریۀ توری[9] از ارسکین به عنوان یکی از هوادارن پین و طرفدار انقلاب فرانسه انتقاد کرده بود. اما ارسکین از آن جهت شهره بود که در مباحث حقوقی ذهنی وقاد داشت. او همچنین سخنوری فصیح بود که ایراد خطابه های طولانی را دوست می داشت. خطابه اش در 18 دسامبر 1792 نیز از این قاعده مستثنی نبود. ایراد این خطابه بیش از چهار ساعت طول کشید. کلمه به کلمۀ خطابه اش را جوزف گرنی، تندنویس رسمی لندن در آن زمان، با دقت ثبت می کرد و کل متن بعداً در چاپ های متعددی (که هم اکنون در مخزن کتابخانۀ انگلستان موجود است) منتشر شد. [10]
خلاصۀ استدلال ارسکین چنین بود: اتهام تشویش اذهان عمومی که به پین نسبت داده شده ناحق و ناموجه است، چرا که یکی از اصول مهم قانون اساسی انگلستان – اصل آزادی مطبوعات – را نقض می کند. ارسکین با دیدگاهی مخالفت می کرد که سِر ویلیام بلک استون[11]، قاضی منسفیلد، و نویسندگان توری نظیر جاناتان سویفت[12] و دکتر جانسون[13] از آن دفاع می کردند. آنان بر این بودند که مجلس همیشه قدرت حاکم است. ارسکین اصل حاکمیت سیاست های رسمی دولت را مورد انتقاد قرار می داد. او تلویحاً اولین متمم قانون اساسی آمریکا (15 دسامبر 1791) را می پذیرفت که در آن تصریح شده بود “کنگره نباید قانونی وضع کند که آزادی بیان یا آزادی مطبوعات را محدود کند”. در مورد مقولۀ نشر، ارسکین چنین استدلال می کرد که حق افراد برای بیان و انتشار آزادانۀ عقایدشان قدرت مجلس را محدود می کند. نیاز هر فرد به تبلیغ افکارش مثل نیاز او به هواست. حکم راندن بر زبان و مغز و چشم شهروندان پذیرفتنی نیست. آزادی مطبوعات عطیه ای است الهی و حقی طبیعی و سلب ناشدنی. هیچ قدرت دنیوی، به ویژه حکومت های فاسدی که خواهان بقای خود هستند، نباید چنین حقی را زیر پا بگذارند. حقِ داشتن مطبوعات آزاد برگ برنده ای است که افراد علیه دولت در دست دارند. ارسکین تأکید می کرد که “هر انسانی می تواند اصول قانون اساسی اش را تجزیه و تحلیل کند، عیوب و اشتباهاتش را بر شمرد، مفاسد آن را بررسی و مطالبی در این باره منتشر کند و به شهروندان نسبت به پیامدهای مخرّب آن هشدار دهد” (ص 13). ارسکین حتی از این هم پیشتر رفت. او با اظهار این که هر فردی مکلف است به حق طبیعی آزادی بیانِ شهروندان دیگر احترام بگذارد، به طور ضمنی پین را تأیید می کرد. او همچنین این نظر را رد می کرد که اعمال آزادانۀ این حق طبیعی از طریق مطبوعات آزاد به هرج و مرج و بی نظمی می انجامد. آن دسته از منازعات مدنی که با مَرکب قلم پیش می رود به جنگ های خونین داخلی نخواهد انجامید. برعکس، این حکومت های فاسدند که موجب بی نظمی های مدنی می شوند. حکومت هایی که بنیانشان بر گفت و گوی عمومی شهروندان نهاده شده است ذاتاً مسالمت جو هستند، حتی اگر دستخوش اختلال و اغتشاش بشوند. مطبوعات آزاد، به مانند نیزۀ تِلِفوس[14]، قادرند زخمی را که بر پیکر سیاست می زنند، خود التیام بخشند.
این استدلالها در هیئت منصفه کارگر نیفتاد. شاکی برای پاسخگویی قیام کرد، اما آقای کمبل، سخنگوی هیئت منصفه، جریان محاکمه را متوقف کرد و توضیح داد که برادران او در هیئت منصفه به او گوشزد کرده اند که حکم گناهکار بودن متهم را بی درنگ اعلام کند تا زمان بیش از این هدر نرود. بنا بر گزارشها، تعداد زیادی از حضار با شنیدن حکم نهایی، دادگاه را هو کردند. فریادهای اعتراض با این مضمون که “ آنها را بازداشت کنید “ شنیده می شد. وحشت و سراسیمگی بر فضا مستولی شد. دوستان ارسکین، که پیش از شروع دادگاه نامه های تهدید آمیز بی نام و نشانی دریافت کرده بودند، نگران جان خود شدند. آنها ارسکین را با عجله به پله های گیلد هال رساندند؛ جایی که در مقابل حیرت همگان جمعیت انبوهی مشتمل بر چندین هزار نفر از طرفداران او گرد هم آمده بودند و شعار سر می دادند که “زنده باد ارسکین“، “ارسکین، حامی حقوق هیئت منصفه“ و “ارسکین، حامی آزادی مطبوعات”. بعضی از اعضای جماعت “ویگ” [15] و “رادیکال” پیشنهاد کردند که اسب ها را از کالسکۀ ارسکین جدا کنند و او را بر سر دست به محل اقامتش در مهمانسرای “سِرجینت” برسانند. ارسکین از پذیرش این پیشنهاد سر باز زد. او گفت که به دلیل خستگی ناشی از کار آن روز اگر حامیان مهربانش اجازه دهند که اسب ها از کالسکه اش جدا نشوند، او را بیشتر ارج گذارده اند. درخواست مؤدبانۀ او بی ثمر بود. جمعیت به جلو فشار آورد. اسب ها از کالسکه جدا شدند و افسارها رها. کالسکۀ ارسکین، در حالی که جمعیت با صدای بلند او را تحسین می کرد، بر سر دستها به زحمت از کوچه های باریک عبور داده شد. جمعیت به محلۀ “چیپ ساید” که رسید افزونتر شده بود. فضای کوچه از طنین شعار “ برقرار باد آزادی مطبوعات “ پر شد. پنجره ها را چهارتاق باز گذاشته بودند. زنان دستمالهایشان را در هوا تکان می دادند و فریاد می کشیدند “ برکت خدا بر تو باد ارسکین؛ برکت خدا بر تو باد ارسکین محبوب ما “. در میان قاب بعضی پنجره ها و در کوچه، مردانی که بعضی شان متین و موقر بودند، فریاد می زدند “ لعنت بر تام پین اما زنده باد ارسکین، حامی آزادی مطبوعات “. با افزایش جمعیت در بازار “فلیت” راهپیمایی به مدت 15 دقیق متوقف شد. جمعیت به تدریج به مهمانسرای “سِر جینت” رسید؛ جایی که از انبوه حامیان و طرفداران ارسکین پر شده بود. ارسکین از کالسکۀ خود پیاده شد. تعظیم کوتاهی کرد و در میان تمجید پرهیاهوی انبوه مردم، وارد مهمانسرا شد. مردم سپس ظرف چند دقیقه به آرامی متفرق شدند.
این حکایت کوتاه که از تاریخ مبارزه برای آزادی مطبوعات برگرفته شده، یکی از مهیج ترین وقایع آن دوران است – هر چند که دستخوش توطئۀ سکوت شد. این حکایت به کتیبه ای رنگ و رو رفته به روی قبری در دورترین گوشۀ گورستانی مملو از گور می ماند؛ کتیبه ای که یادآور تاریخ غنی و غامض نخستین تلاش ها در عصر جدید برای شکستن سد سانسور مطبوعات است. این حکایت به ما کمک می کند تا نکته ای را در یابیم که فردیناند تونیس در اثر راهگشایش، نقد افکار عمومی[16]، بر آن تأکید داشت. نکته این بود: مطالبۀ آزادی اصل سازمان دهنده ای است که به آمریکای شمالی و اروپای مدرن تمایز می بخشد. در هیچ تمدن دیگری مبانی نظری و عملی برای ابراز علنی عقاید از طریق وسایل ارتباطی، به صورت درون زا، گسترش نیافته است. البته باید اذعان کرد که تقاضا برای آزادی مطبوعات در سرتاسر اروپا به طور یکسان توزیع نشده بود. تا کنون در مورد الگوی این توزیع هیچ تحقیق تطبیقی ای انجام نشده است. با این حال واضح به نظر می رسد که تقاضا برای آزادی مطبوعات در اروپای غربی بیشتر بود؛ یعنی در جایی که در سده های میانی، بخشهای فئودال دستگاه سیاسی[17] از مبارزه علیه تشکیل دولت مرکزی دست کشیدند؛ هرچند ناخواسته و به تدریج. همۀ دولتهای خودکامۀ اروپایی برای مطیع ساختن و “مهار” مردم تحت سلطۀ خود تلاش کردند. اما در عمل در هیچ کجای اروپای غربی آزادی های سلبی و حکومتهای محلی از بین نرفتند. تعجبی ندارد که در این ناحیه از اروپا (به خصوص در هلند و انگلستان) طول عمر دولتهای خودکامه نسبتاً کوتاه و تقاضا برای آزادی مطبوعات، به ویژه بر حسب معیارهای اروپایی، بسیار زیاد بود. با این حال مباحثات عمومی در مورد نقش مطبوعات، حتی در کشورهایی مثل اسپانیا و روسیه که کم سوادترین مردم و مستبدترین حکومت ها را داشتند، ریشه دوانید. اروپائیان در هر کجای دنیا که سکنی گزیدند – در قلمرو آمریکای شمالی یا مستعمرات هند غربی، هند یا آفریقا – رسانه هایی با همان الگوی بومی خودشان ایجاد کردند. اوضاع در سایر تمدن ها از بیخ و بُن متفاوت بود. به عنوان مثال، در امپراتوری عثمانی تا سال 1727 چاپ هر نوشته ای به زبان ترکی یا عربی، به کلی ممنوع بود: مقامات سیاسی تنها مؤسسۀ انتشاراتی را که در آن سال تأسیس شده بود خیلی زود توقیف کردند. این مؤسسه تا سال 1784 همچنان در توقیف ماند. [18] در ژاپن نشریات متعدد با قطع بزرگ و کوچک در دوران توکوگاوا عمدتاً غیر سیاسی بودند و به شدت سانسور می شدند. گاهنامه های خبری در این کشور، اولین بار در دهۀ 1860، تحت تأثیر الگوهای غربی منتشر شدند[19]، و در چین، جایی که خبرنامه های ادواری برای اولین بار در جهان (شاید در حدود اوایل قرن هشتم) منتشر شدند، نشریات صرفاً ابزار کسب قدرت و مشروعیت برای بوروکراسی های حاکم به حساب می آمدند. برای اولین بار، و با شدت و حدّت بسیار در انگلستان بود که مبارزه ای طولانی برای آزادی مطبوعات آغاز و از آنجا خیلی سریع به آمریکا و با شدت کمتری به کل اروپا کشیده شد. نقاط عطف مبارزۀ انگلیسی ها به خوبی به ثبت رسیده است. مطلع این مبارزه انقلاب انگلستان بود؛ انقلابی که شیوه های کهن زندگی را منسوخ کرد و موجب خلق آثاری از میلتون[20] و ویلیام والوین[21] و تعداد زیادی رسالۀ مهیج دیگر در دفاع از آزادی مطبوعات شد. عرضۀ ماشین های چاپ نسبتاً ارزان و قابل حمل به اضافۀ پیدایش نویسندگان “لوِلر” [22]، چاپچی ها و دستفروشان، به تب و تاب های سیاسی و هیجانات فکری دامن زد؛ و این همه در دورانی اتفاق افتاد که کار نشر حرفۀ افراد خرده پا به حساب می آمد و نه صنعتی متعلق به نطام سرمایه داری. انقلاب طولانی در حمایت از مطبوعات آزاد به فروپاشی نظام دست و پا گیر صدور مجوز که میراث ویلیام و مری[23] بود انجامید و همچنین در سال 1694 به انقضای قانون نظارت بر چاپ منتهی شد. در قانون “حذف نظارت دولت”، انتشار مطالب کفرآمیز، آشوبگرانه، مبتذل یا موهن کماکان جرم کیفری به شمار می آمد. اما از آنجا که در این قانون رسماً از آزادی چاپ و نشر هر گونه مطلبی حمایت می شد، راه برای انتشار اولین روزنامه، یعنی روزنامۀ دیلی کورانت[24] (1702)، هموار گشت. مقاومت در برابر نظارت دولت بر رسانه ها کم و بیش ادامه یافت. در دهۀ 1720 با دفاع تأثیرگذار و متهورانۀ جان ترنچارد و توماس گوردن از آزادی بیان در کتابی با عنوان کاتو[25]، این مقاومت افزایش یافت و با فعالیت تبلیغاتی موفقیت آمیز جان ویلکز[26] دامنۀ بیشتری پیدا کرد. جان ویلکز در دوران جرج سوم نمایندۀ مجلس بود. او برای دفاع از خود در مقابل اتهاماتی نظیر تشویش اذهان عمومی و توهین به مقدسات، علناً از روزنامه ها استفاده کرد و به این ترتیب از فعالیت های تبلیغاتی اش سربلند بیرون آمد. از این رهگذر باب گزارش نویسی در مورد جلسات مجلس برای مطبوعات گشوده شد. به هنگام رسیدگی به دو پروندۀ مهم دادگاه[27] در دهۀ 1760 حق قانونی حکومت برای صدور احکام عام لغو شد و پس از آن دولت دیگر مجاز نبود افرادی را که گمان می رفت در تشویش اذهان عمومی دست دارند دستگیر کند، خانه و دفتر کار افراد مظنون را مورد تجسس قرار دهد، و یا اوراق “مضره” ای را که می یافت توقیف کند. روزنامه ها، جزوات، آگهی ها و سالنامه هایی که در آمریکای مستعمره به چاپ می رسیدند، در سال 1766 پس از مقاومتی شدید از پرداخت مالیات معاف شدند. توجه زیادی که نسبت به موضوع آزادی مطبوعات پدیدار شده بود از منازعات قلمی ای منشأ می گرفت که تحت تأثیر انقلاب فرانسه راه افتاده بود. در دهۀ 1780 و 1790، مری ولستون گرفت[28]، تام پین، ریچارد پرایس[29]، ویلیام گادوین[30] و دیگران نظم حاکم را با عناوینی چون سربار، دله دزد، سُست عنصر، بی کفایت و شرور توصیف کردند. آنها واژگان رایج را با سوءظن رایج نسبت به طبقۀ حاکم ترکیب کردند. به این ترتیب در شکل گیری مطبوعاتی دموکرات تر مؤثر بودند؛ مطبوعاتی که سیاست را مشغلۀ هر شهروندی، اعم از زن و مرد، فقیر و غنی تلقی می کردند. این فعالیتِ مردمی زودتر از همۀ اصلاحات مهم نیمۀ اول قرن 19 (لغو برده داری و تجارت برده، اعطای حق رأی به طبقۀ متوسط و لغو قانون غلات[31]) روی داد و با مقاومت نشریات کم درآمد در مقابل سانسور دولتی به اوج خود رسید.
پانویس ها: 1. جفرسون، توماس (1826-1743)، سومین رئیس جمهور آمریکا و مؤلف اصلی اعلامیۀ استقلال. 2. پین، توماس (1809-1737)، نویسنده و روزنامه نگار سیاسی و رادیکال انگلیسی. او در سال 1787 کتاب Rights of Man را در حمایت از انقلاب فرانسه نوشت. 3Rights of Man . 4. 6-2 سپتامبر 1792. قتل عام جمعی از اشراف زادگان و روحانیان در زندانها. 5. کنوانسیون ملی در 17 ژانویه 1793 شاه را محکوم به مرگ کرد. 6. زندان باستیل سمبل استبداد بوربن ها بود. مردم پاریس در 14 ژوئن 1789 آن را تصرف کردند. این واقعه در ایدئولوژی انقلابی فرانسه جایگاه خاصی دارد. 7. در پی وقایع انقلابی فرانسه، لویی شانزدهم (XVI) در فاصلۀ 6-5 اکتبر 1789 از ورسای به کاخ تویلری در پاریس منتقل شد. 8. توافقنامۀ 1688 در برگیرندۀ اهمیت مجلس و استبداد محدود بود. 9. نشریۀ توری، نشریۀ حزب توری بود؛ حزب سیاسی انگلیس که در سالهای 80-1679 تأسیس شد. توری نام دیگر حزب محافظه کار انگلیس است. 12. سویفت، جاناتان (1745-1667)، روحانی و طنزنویس انگلیسی-ایرلندی. کتاب سفرهای گالیور نوشتۀ اوست. 13. جانسون، ساموئل (مشهور به دکتر جانسون)، (84-1709)، فرهنگ نویس، منتقد و شاعر انگلیسی. 14. تلفوس پسر هرکول بود. آشیل او را زخمی کرد، اما زنگار سرنیزه زخم او را التیام بخشید. 15. حزب سیاسی انگلیس که در سالهای (80-1679) تأسیس شد. اعضای این حزب از مدافعان سرسخت توافقنامۀ 1688 بودند. Kritik der Offentlichen Meinung (Berlin, 1922) .16 این کتاب همزمان با Public Opinion نوشتۀ مشهور والتر لیپمن منتشر شد. با این حال اثر تونیس سالهای بسیاری – حداقل تا پیش از پیروزی نازیسم – بهترین رسالۀ اروپایی در باب مطبوعات و افکار عمومی تلقی می شد. متأسفانه این کتاب در دنیای انگلیسی زبان اغلب ناشناخته مانده است. تونیس قصد داشت در مجلدی دیگر به منشأ ایدۀ افکار عمومی و سیر تحول آن بپردازد، اما تنها قسمتهایی از این مجلد منتشر شد. 23. ویلیام سوم (1702- 1650)؛ او در سال 1677 با دخترعموی خود مری (1694– 1662)، ازدواج کرد و در فاصلۀ سالهای 1702- 1689 پادشاه انگلستان بود. 25. کاتو، مارکوس پُرکیوس ملقب به سانسور (149- 234 قبل از میلاد) دولتمرد یونانی که مبدع سانسور است. 26. ویلکز، جان (1797-1727)، سیاستمدار و روزنامه نگار انگلیسی. او را به جرم تشویش اذهان عمومی بارها به زندان انداختند و از نمایندگی مجلس عزلش کردند. او قهرمان آزادی لقب گرفته است. 27. پرونده های Entick v.Carrington, Leach v. Money. 28. ولستون کرفت، مری (1797- 1759)، فمینیست انگلیسی-ایرلندی، در زمان انقلاب فرانسه مقیم پاریس بود. 29. ریچارد پرایس، فیلسوف انگلیسی؛ از مدافعان سرسخت انقلاب فرانسه و آمریکا. 30. گادوین، ویلیام (1836- 1756)، نویسندۀ سیاسی و رمان نویس انگلیسی. 31. قانون انگلیسی مبنی بر کنترل معاملات غلات. اِعمال این قانون در قرن 18 امری متداول بود. قانون غلات در سال 1846 لغو شد. 32. روزنامه هایی با عناوینی چون Red Republican, Poor Man's Guardian, Destructive.
|