سال اول / شماره چهارم / زندگینامه / مادر ترزا

مادر ترزا
حامی فقرا

برگردان: احمد قند هاری

مادر ترزا، برنده جایزه صلح نوبل
در سال 1979؛ شیر زن آلبانیای که پنجاه سال از عمر خود را وقف کمک به مردم هندوستان نمود.

 

اگنس گونگسا بوجاکسی (Agnes Gonxha Bojaxhiu) در سال 1910 در "اسکوپ جی" (Skopje) آلبانی متولد شد. پدرش "نیکلا" علاقه مند به سیاست بود و در سال 1919، پس از یک جلسه حزبی بیمار شد و در گذشت. پس از این واقعه مادر اگنس، او را بزرگ کرد. اگنس در 18 سالگی به جمع خواهران مبلغ و مذهبی پیوست و برای آموزش زبان انگلیسی به "رات فارن هام" ایرلند رفت. وی در سال 1929 به هندوستان اعزام شد و در سال 1931 رسما به عنوان راهبه در صومعه ای در کلکتۀ هندوستان مشغول انجام وظیفه شد. او در این موقع نام خود را به "ترزا" (Teresa) تغییر داد.

ترزا، روزی سوار قطار در شهر کلکته شد و از پنجره قطار، خیابان های پر از گرد و خاک و مردم فقیر را با حیرت نگاه می کرد. او از دیدن این مناظر بسیار متاسف و ناراحت شد. خودش در صومعۀ کلکته که محیطی آرام، دارای ساختمان خوب با حیاط زیبا و چمن کاری شده بود به عنوان راهبه زندگی می کرد. زندگی آرام او در آنجا او را راضی نمی کرد و پیش خود می گفت: "در خارج از چهار دیواری این صومعه، مردم زیادی با فقر و فلاکت زندگی می کنند. آنها در کوچه ها و خیابان ها، روی زمین خاکی زندگی می کنند. بسیاری از آنها بیمار و حتی در حال مرگ اند. آنها نه غذا دارند و نه کسی به آنها توجه می کند. در واقع آنها هیچ چیز ندارند." بارها و بار ها با خودش می گفت: "این درست نیست و غیر عادلانه است."


پاسخ به یک الهام

همانطور که قطار در حال عبور از شهر بود، ناگهان گویی به ترزا الهام شده باشد، احساس کرد که کسی به او می گوید؛ کارهایت را رها کن و به خیابان های اطراف نگاه کن و برو به این مردم درمانده، فقیر و بی کَس کمک کن.
در 16 اگست 1948، ترزا کار صومعه را رها کرد و به بیمارستانی در پاتنا (
Patna) رفت و به کسی که بیمارستان را اداره می کرد گفت، من به آموزش پرستاری نیاز دارم. زیرا می خواهم با مردم فقیر زندگی کنم و تا آنجا که توان دارم به آنها کمک کنم. هرچند برای کمک به آنها باید اطلاعات مختصری در مورد پرستاری بیماران و دارو ها داشته باشم.

کارکنان بیمارستان که از اهداف ترزا مطلع شدند، با نهایت دقت و خوشحالی به او کمک کردند. در اوایل کار، ترزا دستان افراد بیماری که در حال مردن بودند را در دست می گرفت و با آنها صحبت می کرد و کمی دلداریشان می داد. او به زودی تمام کار های پرستاری را یاد گرفت. مثلا طرز تزریق را آموخت و کمی هم از مامایی اطلاع یافت و به ماردان در زائیدن نوزاد کمک می کرد. مقداری هم در مورد تغذیه بیماران اطلاعاتی پیدا کرد. او همچنین کاربرد بسیاری از دارو ها را یاد گرفت. ترزا پس از سه ماه آماده شده بود که برود و کار اصلی خود را شروع کند.  او پیش خود گفت: "حالا باید به کلکته برگردم و کار کمک به مردم فقیر را شروع کنم."

زندگی در میان مردم فقیر
ترزا در سن 38 سالگی به کلکته برگشت و به شلوغ ترین و آلوده ترین خیابان شهر رفت. او گروهی از بچه های فقیر را دید که در یک جای کثیف جمع بودند. ترزا نزد آنها رفت و گفت بچه ها بیاید همینجا با هم یک مدرسه درست کنیم. بچه ها با تعجب به او نگاه کردند. ترزا همان موقع شروع به آموزش بچه ها کرد. البته این مدرسه نه سقف نه دیوار و نه حتی صندلی برای نشستن داشت. ولی برای بچه ها و ترزا هیچکدام آنها مهم نبود. از این به بعد بود که ترزا به "مادر ترزا" معروف شد. به تدریج این خبر در سراسر دنیا پخش شد که مادر ترزا یک مدرسه برای بچه های فقیر در یک محل خاکی درست کرده که هیچ وسیله ای در آن نیست.
در فوریه 1949، مردی به نام مایکل گومز (
Michael Gomes
) برای کمک به آن جا رفت و به مادر ترزا اجازه داد که این مدرسه را در پشت بام خانه او دایر کنند. مادر ترزا پذیرفت و با بچه ها هر روز در آنجا مشغول بود. به زودی پرستاران دیگری هم به مدرسه مادر ترزا پیوستند. مادر ترزا از دیدن آنها خیلی خوشحال شد. در ضمن به آنها هشدار داد که زندگی کردن با این بچه های فقیر و بیمار کار ساده ای نسیت. زیرا شما هم باید مانند من لباس بپوشید که از کتان سفید تشکیل شده و ارزان ترین پوشش برای فقراست. شما باید در میان فقرا و بیماران زندگی کنید. باید به آنهایی که از زندگی رنج می برند کمک کنید. پرستاران نیز این شرایط را پذیرفتند و به او ملحق شدند. طی سال 1949 مادر ترزا دارای 10 پرستار بود که با او کار می کردند. در ضمن کمک های مالی مردم سراسر دنیا جهت اداره مدرسه شروع شده بود. این پرستاران خود را فرستادگان خیرخواه می نامیدند.

بزرگترین پاداش

یک روز مادر ترزا در خارج از محوطه مدرسه قدم می زد. ناگهان زن پیری را دید که در خیابان دراز کشیده بود. بلا فاصله به کمکش رفت. او را با دو دست از روی زمین بلند کرد و با عجله خود را به بیمارستانی رساند. مسئول بیمارستان گفت ما نمی توانیم به او کمک کنیم. زیرا این زن پولی ندارد که جهت درمان بپردازد. مادر ترزا با عصبانیت گفت: "به سگ و گربه بیشتر از این زن بیچاره کمک می شود." به همین علت مادر ترزا تصمیم گرفت تا مرکزی برای افراد فقیر و بیمار بزرگسال درست کند. و او این مرکز را "خانۀ در ماندگان" نامید.

طی سال 1952، مردم فقیر زیادی به این خانه پناه آوردند. مادر ترزا نوزاد هایی را که مادران شان، آنها را به جهت فقر رها کرده بودند را هم به آنجا آورد. بعضی از این نوزادان در میان زباله ها پیدا می شدند. او حتا افراد جذامی که سرتاسر بدنشان زخمی بود را هم به آنجا می برد. بسیاری از این افراد نابینا یا عاجز بودند. برخی از آنان به حدی ناتوان بودند که نمی توانستند راه بروند. بعضی ها حتا توان حرف زدن را هم نداشتند. مادر ترزا و تیم او به همه این افراد غذا و دارو می داد. او خوشحال می شد وقتی که می دید حال برخی از آنان رو به بهبودی است. او به آنهایی که در حال مردن بودند تسلی و دلداری می داد.




با گذشت زمان، مردم بیشتری از فعالیت های مادر ترزا مطلع می شدند و بسیاری از آنها برایش پول می فرستادند. بعضی از افراد هم به طور داوطلبانه به او ملحق می شدند. تا سال 1973 شعبه هایی از "خانه درماندگان" در 35 شهر و در 12 کشور دایر شد. در سال 1990 تعداد این خانه ها به 400 عدد رسید.

طی سال ها، جوایز زیادی به مادر ترزا بابت کار های بزرگ و انسان دوستانه او تعلق گرفت. مادر ترزا در سال 1971 از پاپ جان بیست و سوم جایزه مخصوص صلح دریافت کرد. جایزه صلح نوبل در سال 1979 نیز به مادر ترزا تعلق گرفت.

مادر ترزا خود می گفت، بزرگترین جایزه من، دیدن چهره های رضایت بخش نیازمندان این خانه ها و مدارس است. مادر ترزا در سال 1997 پس از چند سکته قلبی در گذشت.

برگردان از کتاب "قهرمانان بزرگ"
Comments