کوروش، حامی شکست خوردگان گستراننده عدل
این مقاله بر گرفته از فصل سیزدهم کتاب "مشرق زمین گاهواره تمدن"، بخش پارس، از سری کتابهای تاریخ تمدن ویل دورانت می باشد.
شاهان بزرگ
كوروش یكی از كسانی بود كه گویا برای فرمانروایی آفریده شده اند و، به گفته امرسن، همه مردم از تاجگذاری ایشان شاد می شوند .روح شاهانه داشت و شاهانه به كار برمی خاست؛ در اداره امور به همان گونه شایستگی داشت كه در كشورگشاییهای حیرت انگیز خود؛ با شكست خوردگان به بزرگواری رفتار می كرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی می كرد. پس، مایه شگفتی نیست كه یونانیان درباره وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان، پیش از اسكندر، دانسته باشند.
مایه تأسف آن است كه از نوشته های هرودوت و گزنوفون نمی توانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم كنیم كه قابل اعتقاد باشد. مورخ اول، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی درهم آمیخته، و دومی كتاب خود كوروپاید (تربیت كوروش) را همچون رساله ای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابه ای در تربیت و فلسفه آورد ه است؛ گزنوفون چندین بار در نوشته خود كوروش را با سقراط اشتباه كرده و احوال آن دو را با هم آمیخته است. چون این داستانها را كنار بگذاریم، از كوروش جز شبح فریبنده ای باقی نمی ماند.
آنچه به یقین می توان گفت این است كه كوروش زیبا و خوش اندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای دوره هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی اندام می نگریسته اند؛ دیگر اینكه وی مؤسس سلسله هخامنشی یا سلسله شاهی است، كه در نامدارترین دوره تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت می كرده اند؛ دیگر آنكه كوروش بزرگ سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت كه به صورت قشون شكست ناپذیری درآمد؛ بر ساردیس و بابل مسلط شد؛ و فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد كه، تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حكومتی بسازند؛ تمام كشورهایی را كه قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود ضمیمه پارس ساخت، و از مجموع آنها یك دولت شاهنشانی و امپراطوری ایجاد كرد كه بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یكی از خوش اداره ترین دولتهای همه دوره های تاریخی به شمار می رود.
آن اندازه كه از افسانه ها برمی آید، كوروش از كشورگشایانی بوده است كه بیش از هر كشورگشای دیگر او را دوست می داشته اند، و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیكو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند، و به همین جهت در جنگ با كوروش مانند كسی نبودند كه با نیروی نومیدی می جنگد و می داند چاره ای نیست جز اینكه بكشد یا خود كشته شود. پیش از این - بنا به روایت هرودوت - دانستیم كه چگونه كرزوس را از سوختن درمیان هیزمهای افروخته رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ نیز از بخشندگی و نیكی رفتار او با یهودیان سخن گفتیم . یكی از اركان سیاست و حكومت و ی آن بود كه، برای ملل و اقوام مختلفی كه اجزای امپراطوری او را تشكیل می دادند، به آزادی عقیده دینی و عبادت معتقد بود؛ این خود می رساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهی داشت و می دانست كه دین از دولت نیرومندتر است. به همین جهت است كه وی هرگز شهرها را غارت نمی كرد و معابد را ویران نمی ساخت، بلكه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام می نگریست و برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، كمك مالی نیز می كرد .
حتی مردم بابل، كه در برابر او سخت ایستادگی كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وی را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند، بگرمی برگرد او جمع شدند و مقدم او را پذیرفتند . هر وقت سرزمینی را می گشود كه جهانگشای دیگری پیش از وی به آنجا نرفته بود، با كمال تقوا و ورع، قربانیهایی به خدایان محل تقدیم می كرد؛ مانند ناپلئون، همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقی نمی گذاشت؛ و با مرحمتی بیش از ناپلئون به تكریم همه خدایان می پرداخت.
وی از لحاظ دیگری نیز به ناپلئون شبیه بود، چه مانند وی، قربانی بلندپروازی فراوان خویش شد. هنگامی كه از گشودن همه سرزمینهای خاور نزدیك آسوده شد، درصدد بر آمد كه ماد و پارس را از هجوم بدویانی كه در آسیای میانه منزل داشتند خلاص كند؛ و چنان به نظر می رسد كه در این حمله های خود، تاكنار نهر سیحون در شمال، و تا هندوستان درخاور پیش رفته باشد؛ در همین گیرودارها، و در آن زمان كه به منتهای بزرگی خود رسیده بود، در جنگ با قبایل ماساگت، كه از قبایل گمنام ساكن در سواحل جنوبی دریای خزر بودند، كشته شد.
كوروش نیز، مانند اسكندر، امپراطوری بزرگی را به چنگ آورد، ولی پیش از اینكه فرصت سازمان دادن به آن پیدا كند، اجل آن امپراطوری را از چنگش بیرون آورد.
نقص بزرگی كه بر خلق و خوی كوروش لكه ای باقی گذاشته آن بود كه گاهی بیحساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانه وی كبوجیه به ارث رسید، بی آنكه از كرم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد . وی پادشاهی خویش را با كشتن برادر و رقیب خویش، به نام بردیا به یونانی: سمردیس، آغاز كرد؛ پس از آن، به طمع رسیدن به ثروت فراوان مصر، به آن سرزمین هجوم برد و حدود امپراطوری پارس را تا رود نیل پیش برد. در این كار كامیاب شد، ولی چنانكه ظاهر است سلامت عقل خویش را بر سر این كار گذاشت .
در كشورهای خاور زمین، پیوسته وراثت تاج و تخت با فتنه و آشوب در كاخ سلطنتی همراه بود، چه هر یك از بازماندگان شاه درگذشته در آن می كوشید كه خود زمام سلطنت را به دست گیرد؛ در عین حال ، در مستعمره ها نیز انقلاباتی رخ می داد، زیرا كه مردم این نواحی فرصت اختلافات داخلی را غنیمت می شمردند و درصدد بازیافتن آزادی از دست رفته خود برمی آمدند .
|