سال اول / شماره صفر / منوچهر آتشی

دو شعر از منوچهر آتشی
 
 

 
منوچهر آتشی شاعر بزرگ معاصر، متولد دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان،  كارشناس رشته زبان وادبیات انگلیسی، دبیر دبیرستان‌های قزوین، و خالق آثاری از قبیل "آهنگ دیگر"،  "آواز خاك، "،"دیدار در فلق" ، " وصف گل سوری " ، " گندم و گیلاس "، " زیباتر از شكل قدیم جهان "، " چه تلخ است این سیب "  و "حادثه در بامداد". این شاعربزرگ معاصر ایران روز یکشنبه 29 آبان 1384 بر اثر ایست قلبی در سن ۷۴ سالگی جان سپرد.
 
 
فراقی

 

سپیده که سر بزند 
نخستین روز روزهای بی تو
آغاز می شود 
آفتاب سرگشته وپرسان 
تا مرا کنار کدام سنگ 
تنها باید به تماشای سوسنی نوزاد 
به نخستین دره سرگشتی هام 
 
در اندیشه تو ام 
 
که زنبقی به جگر می پروری
 
و نسترنی به گریبان 
که انگشت اشاره ات 
به تهدید بازیگوشانه 
منقار می زند به هوا 
 
و فضا را 
 
سیراب می کند از شبنم و گیاه 
سپیده که سر بزند خواهی دید 
که نیست به نظر گاه تو آن سدر فرتوتی که هر بامداد 
گنجشکان بر شاخساران معطرش به ترنم 
 
آخرین ستارگان کهکشان شیری را 
 
تا خوابگاه آفتابیشان 
بدرقه می کردند 
سپیده که سر بزند 
 
نخستین روز روزهای بی مرا 
 
آغاز خواهی کرد 
مثل گل سرخ تنهایی
آه خواهی کشید 
 
به پروانه ها خواهی اندیشید 
و به شاخه سدری
که سایه نینداخته بر آستانه ات

 

فراقی دو


فردا که چشم بگشایم 

از تپه روبرو سرازیر خواهی شد به آنسوی دامنه اما 
و پنجره ام برای ابد گشوده خواهد ماند 
سپیده دم 
زنبق ها بیدار می شوند غوطه ور در شبنم 
و بوی آویشن و بابونه 
از آغوشم خواهد گریخت 
کجای این دره پرسایه خوابیده بودیم 
که جز صدای تیهوها 
و بوی آویشن بر شانه هایم 
چیزی به یاد نمی آورم ؟
همیشه دلهره گمشدنت را داشتم 

یقین داشتم وقتی بیدار شوم 
تو رفته ای 
و زمین دیگرگونه می چرخد 
یقین دارم اما که خواب ندیده ام 
که تو در کنارم بوده ای 
که با تو سخن گفته ام 
به سایه سار دره که رسیده ایم 
تو ساقه مرزنگوشی زیر دماغمان گرفته ای 
و دیگر 

چیزی به یادم نمانده است

هزار فرسنگ راه بریدم 
به یک لمحه
صد اسب زیر رانم بخار شدند 

تا به چشم سار رسیدم 
از دوردیده بودمت 
به جامه پریان روستا 
و در آب زلال لرزان چشمه که نگریستم 
ماهی قرمز شتابنکی به درون بیشه ها خزید 
هزار فرسنگ و صد اسب به یک لمحه
خستگی مفرطم از این سفر طولانی است 

به یک لمحه 
سپیده دم که دیده گشودم 
از تپه روبرو سرازیر شدی 
به آن سوی دامنه اما 
و پنجره ام 
برای همیشه گشوده ماند
Comments