سال سوم / شمارۀ بیست و سوم / سفرنامه / رضا نجفی / بخش چهارم

التحریرات فی‌البعثه الی‌البلاد الجرمانیه

رضا نجفی




وایکرسهایم

موقع پیاده‌روی برای عکس گرفتن از یک ساختمان متروک که پیچک‌های خوش‌رنگی آن را پوشانده بود از جاده خارج می‌شویم و در حاشیۀ خط آهن حرکت می‌کنیم، در واقع فقط یک مسیر چهل پنجاه متری را از حاشیۀ ریل طی می‌کنیم. درست قبل از بازگشت به جاده، مردی از پنجرۀ طبقۀ دوم ایستگاه راه‌آهن سرش را بیرون می‌آورد و با لحنی عصبانی می‌گوید: فکر کردید اینجا مسیر خوبی برای راه رفتن است؟

این نظم و انضباط سخت و سفت آلمانی‌ها بعضی وقت‌ها به نظرم زیادی افراطی می‌آید. یاد حکایتی درباره اعتصابات دهه 1920 آلمان می‌افتم، زمانی که کشور در آشوب گروه‌های کمونیستی و ملی‌گرا فرورفته بود، در یکی از این شورش‌ها، جماعتی خشمگین که دست بر قضا چپ هم بودند، با پلاکاردها و شعارگویان به سوی یک ساختمان دولتی حرکت می‌کنند. نزدیک مقصد که مجبور بودند از میدان سبزی بگذرند، تابلویی می‌بینند که بر آن نوشته شده بود ورود به چمن‌ها ممنوع؛ موج جماعت که تا آن زمان خشمگین و کف به دهان خروشان حرکت می‌کرد، ناگهان با دیدن تابلو متوقف می‌شود و سپس راه خود را دور می‌کند و میدان را دور می‌زند و دوباره شعارگویان به طرف ساختمان دولتی هجوم می‌برد. صحنه‌ای که برای ما خنده‌آور، اما برای ذهنیت آلمانی کاملاً معقول و طبیعی است!

فرد آلمانی به شکل افراطی پایبند به قانون و نظم و انضباط است. این ویژگی‌ای است که به روح ملی این ملت باز می‌گردد و هنوز روح زمانه آن را دگرگون نکرده است. این تابعیت از قدرت که از دیر باز در روح آلمانی وجود داشت از سوی لوتر و آیین پروتستان نیز قوام یافت و افراط در آن از یکی از دلایل توفیق نازیسم از کار درآمد که بیشترین سواستفاده را از این روحیه کرد. حال آنکه در فرانسه و انگلستان که روحیۀ فردگرایی و ارزش‌های فردی نهادینه‌تر شده بود این ارزش‌ها و تفکر انتقادی و وجدان فردی تابعیت کورکورانه از قدرت و قانون را تعدیل کرد.  

به هر حال، پیش از آن که پاسخی به کارمند خشمگین بدهم همراه من پیشدستی می‌کند و پس از عذرخواهی می‌گوید که ما فقط برای عکس گرفتن این مسیر را انتخاب کرده بودیم. یارو هم بدون اینکه جوابمان را بدهد پنجره را می‌بنند.

چندین بار شاهد بوده‌ام که حتی خوش اخلاق‌ترین آلمانی‌ها تاب کوچک‌ترین رفتار خارج از قانون یا نظم و قواعد جامعه را ندارند و به شکلی نامتناسب خشن و پرخاشگر می‌شوند ولو هنجار شکسته شده به‌راستی کم اهمیت و حتی غیرمنطقی باشد. خیال می‌کنم چنین برخورد تندی در مواردی چنین کم اهمیت در انگلستان به ندرت رخ می‌دهد. یادم می‌افتد وقتی در انگلستان میزبانمان اتومبیلش را جای ممنوعه‌ای متوقف کرد تا چیزی نشانمان دهد، ماشین دیگری لحظه‌ای کنارش توقف کرد و راننده پرسید: "مشکلی برایتان پیش آمده؟ می‌توانم کمک‌تان کنم؟" که در واقع متلکی بود به ظریف‌ترین شکل خود و یادآوری اینکه اینجا جای توقف نیست. در برابر این ظرافت توأم با بدجنسی انگلیسی، آلمانی‌ها معمولاً خیلی رک و روراست و خشن و صریح‌اند. البته احتمالاً اغلب مردم شاید این صداقت خشن را بیشتر ترجیح دهند، اما من به شخصه آن ظرافت انگلیسی را ولو اینکه توأم با نوعی بدجنسی باشد، می‌پسندم.


اشتوتگارت

رادین مخملک گرفته است. به کیلینیکی مخصوص کودکان می‌رویم. همۀ دکترها لباس‌هایی بچگانه با رنگ‌های شاد تند پوشیده‌اند. حتی یکی از آنان خود را شکل دلقک‌ها گریم کرده تا بچه‌ها از محیط مطب نهراسند.

این جدا از اتاق انتظار با انبوه اسباب‌بازی‌ها و اصولاً طراحی شاد محیط است. پزشک با همۀ ما دست می‌دهد و پس از معاینه و پرسش و پاسخ نسخه‌اش را می‌نویسد. سپس از منشی می‌خواهد برایمان برگۀ مخصوص بیماری رادین را چاپ کند. در این برگه که به ما داده می‌شود همۀ جزئیات مربوط به بیماری و پاسخ هر پرسشی که ما ممکن است داشته باشیم آمده است.

در آلمان بیشترین حق و حقوق و امکانات از آن کودکان است. طراحی شهری این کشور به گونه‌ای است که به فواصل کوتاهی در هر خیابان و منطقه یک زمین بازی برای کودکان ساخته شده است. تعداد زمین‌های کودکانی که من در هر شهر آلمان دیدم به مراتب بیش از هر بانک یا مغازه و هر بنای دیگری بود. در هر بانک و اداره‌ای نیز بخشی برای بازی کودکانِ ارباب رجوع با کتاب و اسباب بازی اختصاص یافته است. هر کجا که بروی اگر کودکی با تو باشد همه به تو لبخند می‌زنند و نحوۀ رفتار و برخورد بسیار مهربانانه‌تر می‌شود. در عین حال خطرناک‌ترین کار در آلمان این است که بخواهی کودکان غریبه را نوازش کنی. بعید نیست در این مواقع کار به پلیس ختم شود. این نگرانی دربارۀ سوءاستفاده از این موجودات بی‌دفاع به ویژه پس از پخش اخبار ناخوش‌آیندی که مربوط به رسوایی‌های جنسی چند کشیش رخ داد، تشدید شده است. در کودکستان‌ها و مدارس این کشور مربیان به کودکان آموزش می‌دهند که در صورت بدرفتاری والدین با شماره تلفنی که به آنان می‌دهند تماس بگیرند و مراتب را گزارش دهند. چند سال پیش مطبوعات ماجرای خنده‌داری درج کردند. کودک پنج ساله‌ای با شماره تلفن کذایی تماس گرفته بود و از مادربزرگش شکایت کرده بود. پس از بررسی مکشوف شد که پسرک از مزۀ کلوچه‌هایی که مادربزرگش برایش می‌پخت خوشش نمی‌آمده است!

یکی از ایرانی‌ها هم حکایت می‌کرد که یک روز که دختربچه‌شان حسابی آنها را به ستوه آورده بود و چموشی می‌کرد با پس‌گردنی مادر به گریه می‌افتد. در پی این امر که جلوی در یک فروشگاه بزرگ زنجیره‌ای رخ داده بود مشتری‌ها و حتی صندوق‌دار فروشگاه بیرون ریخته و با مادر بچه به بحث و مجادله و حتی پرخاش پرداخته بودند. مواردی را هم شنیده‌ام که پلیس فرزندانی را که با آنان بد رفتاری شده بود از والدین جدا کرده و قیمومیت‌شان را به خانوادۀ دیگری بخشیده بود. آنچه گفته آمد فقط مشتی است نمونۀ خروار.   


هایدلبرگ

برای دیداری از یک فامیلِ دور که اکنون ساکن هایدلبرگ است راه می‌افتیم. دوستی هم که قرار است رانندگی کند نخستین‌بار است که هایدلبرگ را می‌خواهد ببیند. او آدرس نهایی مقصد را در دستگاه ناوبری[1] تایپ می‌کند و راه می‌افتیم. دستگاه به صورت صوتی ورودی‌ها و خروجی‌های اتوبان را متذکر می‌شود و در صورت رد کردن هر کدام بهترین مسیر بعدی را اعلام می‌کند. تا جلوی در منزل میزبانمان بی‌دردسر هدایت می‌شویم. برای خالی نبودن عریضه می‌گویم: هیچ می‌دانستید اسم این دستگاه ریشۀ فارسی دارد و از واژۀ ناو گرفته شده؟

حالا که خود این تکنولوژی ساختۀ ما نیست بگذارید پُز ریشۀ فارسی نامش را بدهیم!

میزبان هایدلبرگی ما بانویی است از پدری ایرانی و مادری فرانسوی. او شوهری دارد که دو رگۀ بلژیکی و هلندی است. با این تفصیل فرزند این دو را باید نمونۀ بارزی از ساکنان امروزین دهکدۀ جهانی دانست. جنیفر دوازده ساله با مادرش که بزرگ شدۀ فرانسه است، فرانسوی صحبت می‌کند و با پدرش به انگلیسی و حال که چند سالی است به دلیل شغل پدر به آلمان مهاجرت کرده‌اند با دوستانش به آلمانی! این نکته البته غم‌انگیز نیست. اما غم‌انگیز این است که نه تنها جنیفر فارسی بلد نیست بلکه مادر او آریان که پدر و نیز نامی ایرانی دارد نیز نمی‌تواند فارسی حرف بزند. رامین پسر عموی آریان که ما را به اینجا آورده چون در کودکی در ایران بوده فارسی می‌تواند حرف بزند اما خواندن و نوشتن فارسی برایش ناممکن است. ایمان دختردایی دیگرشان هم که از انگلیس آمده آلمانی نمی‌داند. صحنۀ عجیبی است چند نفر فامیل با اصلیتی ایرانی در شهری آلمانی دور هم جمع شده‌اند اما ناچارند انگلیسی حرف بزنند. به بهانۀ تماشای کوچۀ کنار پنجره می‌روم. اشک در چشمانم جمع شده است. هیچ متأثر نیستم که شاهد صحنه‌ای از دهکدۀ جهانی‌ام اما بسیار تلخکامم که فرهنگِ فارسی چندان سهمی‌ در این دهکده ندارد تا جایی که چند قوم و خویش ایرانی در این دهکده برای ارتباط با هم ناچارند به زبانی بیگانه سخن بگویند.

شیوۀ پذیرایی آریان کاملاً بر اساس روش فرانسوی اما مهربانی‌اش ایرانی است و چه خوشحال است که برای نخستین بار میزبان افرادی از فامیل بزرگشان است که از بد حادثه در کشورهای گوناگون پراکنده شده‌اند.

پس از ناهار به دیدن شهر می‌رویم. هایدلبرگ نه تنها به سبب ماشین‌های چاپش معروف است بلکه روزگاری مهم‌ترین دانشکدۀ فلسفۀ جهان را در خود داشت. بسیاری از بزرگ‌ترین فیلسوفان آلمانی دانش آموختۀ اینجا بوده‌اند. دیگر اینکه یکی از زیباترین چشم‌اندازهای اروپا در این شهر قرار دارد. جادۀ فلاسفه[2] مسیری است که از تاکستان‌های شهر می‌گذرد. از فراز این مسیر منظره‌ای با شکوه از پل قدیمی‌شهر بر رود نکار و بخش قدیمی‌شهر و نیز قصر هایدلبرگ دیده می‌شود. سبب نام گرفتن این مسیر به جادۀ فلاسفه آن بود که روزگاری بزرگ‌ترین فلاسفۀ جهان در این مسیر قدم می‌زدند و به تفکرات یا بحث‌های پرشور فلسفی می‌پرداختند. از آن گذشته این مسیر زیبا تنها الهام‌بخش فلاسفه نبود بلکه سنگ‌فرش‌های آن یاد شاعران فراوانی چون هولدرلین را نیز در سینه دارند. لابد تحت تأثیر این پدیده است که در برخی شهرهای آلمان گذرگاه‌های زیبا را به همین نام خوانده‌اند و در چند متر به چند متر این مسیرها تابلوهایی محتوی گزین‌گویه هایی از فلاسفۀ گوناگون آلمان و جهان را نصب کرده اند تا تفرج‌کنندگان هم گشت و گذاری آکنده از تأمل و تفکر داشته باشند.

به هر حال توصیف برای زیبایی این شهر بیهوده است. پس به قول ویتگنشتاین دربارۀ امری که نمی‌توان سخن گفت بهتر آن است که سکوت کنیم.

نکتۀ جالب در بارۀ هایدلبرگ آن است که این شهر جزو معدود شهرهایی بود که در جریان جنگ دوم جهانی هیچ آسیبی ندید. گویا سرهنگی آمریکایی که در جوانی در این شهر اقامت داشته عاشق زیبایی آن می‌شود و دست بر قضا همو بود که مأموریت اشغال شهر بر عهده‌اش نهاده می‌شود. از این رو او تمامی ‌تلاشش را به کار می‌گیرد تا شهر از بمباران و گلوله بارانی که نصیب دیگر شهرهای آلمان شد، برکنار بماند. متأسفانه دیگر شهرهای آلمان از چنین سرهنگی محروم بودند و بسیاری با خاک یکسان شده بودند. در شهرداری وورتسبورگ تصاویری از شهر را دیدم که نشان می‌داد شهر به معنای واقعی با خاک یکسان شده بود. اما شگفت‌آور بود که آلمانی‌ها با آن سخت‌کوشی غیرعادی‌شان شهر را بر اساس تصاویر قدیمی عین اول خود بازسازی کرده بودند. آنان در باز سازی بناهای کهن مانند کلیسا‌ها از مصالح همانند استفاده کرده بودند و بافت قرون وسطایی این بناها را چنان از کار در آورده بودند که بازدید کنندۀ عادی ناممکن بود متوجه شود که برای نمونه فلان کلیسا ظاهراً قرون وسطایی ساخته شده در دهه پنجاه میلادی است! و ناگفته نماند که بار مافوق بشری چنین بازسازی‌ای بیشتر بر دوش زنان آن روزگار آلمان بود. نخستین کارگران مهاجر از ترکیه تازه از سال 1962 به بعد و پس از خروج آلمان از قحطی و ویرانی و در واقع با رخداد پدیدۀ "معجزه اقتصادی" وارد آلمان شدند. به افتخار این زنان است که امروزه در بیشتر شهرهای آلمان مجسمه‌هایی از زنان بیل بر دوش ساخته و نصب کرده‌اند.

البته در برخی شهرها هم نظیر اتفاقی که در وورتسبورگ رخ داد، یعنی بازسازی بر اساس الگوی قدیمی، رفتار نشد؛ نمونه‌اش در اشتوتگارت که شهردار پس از جنگش باوری به بازسازی شهر بر اساس الگوی پیشین نداشت یا شاید این کار را مقرون به صرفه نمی‌دید. حاصل آنکه او بر ویرانه‌های اشتوتگارت شهر جدیدی ساخت که هیچ شباهتی به اشتوتگارت قدیمی نداشت؛ امری مقرون به صرفه اما شهری که به گمان شخصی من به هیچ وجه زیبایی شهرهای دیگر آلمان را ندارد.



سوتیترهای شمارۀ 23


فرد آلمانی به شکل افراطی پایبند به قانون و نظم و انضباط است. این ویژگی‌ای است که به روح ملی این ملت باز می‌گردد و هنوز روح زمانه آن را دگرگون نکرده است.

در آلمان هر کجا که بروی اگر کودکی با تو باشد همه به تو لبخند می‌زنند و نحوۀ رفتار و برخورد بسیار مهربانانه‌تر می‌شود. در عین حال خطرناک‌ترین کار در آلمان این است که بخواهی کودکان غریبه را نوازش کنی. بعید نیست در این مواقع کار به پلیس ختم شود.

هیچ متأثر نیستم که شاهد صحنه‌ای از دهکدۀ جهانی‌ام اما بسیار تلخکامم که فرهنگِ فارسی چندان سهمی‌ در این دهکده ندارد تا جایی که چند قوم و خویش ایرانی در این دهکده برای ارتباط با هم ناچارند به زبانی بیگانه سخن بگویند.





[1] - Navigator

[2] - Philosophenweg

Comments