ادبی هنری‎ > ‎طنز تلخ‎ > ‎

سال سوم / شمارۀ بیست و سوم / طنز تلخ / خودداری به‌عنوان نوعی کمال / محمد قائد

خودداری به‌عنوان نوعی کمال

محمد قائد




دوستی نازنین و سخن‌سنج دعوتم می‌کند دربارهٔ سیمین دانشور فقید نظر بدهم. می‌گویم ستایشگر قلمش بودم و هستم و خواهم بود، اما اصحاب باصلاحیت قلم‌ودوات به تعداد کافی نظر می‌دهند و (به حکم واجب کفایی) تکلیف از بندهٔ‌ کمترین ساقط است.

بعداً در ارتکاباتم جستجو می‌کنم و مطلبی* می‌یابم که درست دو سال پیش دربارهٔ دانشور قلمی کردم. یادم هست آن موقع یکی‌دو روز در فکر بودم واقعاً هواکردن این مطلب لازم است؟

شاید بیشتر خطاب به اهل جراید بود که آدم‌ها را به حرف‌زیادی‌زدن نیندازند و بگذارند زندگی‌شان را بکنند. سال‌های هفتاد من هم به احمد شاملو توصیه می‌کردم این‌قدر مصاحبه نکند و در جواب هر سؤالی آسمان‌ریسمان نبافد. و باز یاد‌آمدِ سال‌های 58 و 59 به غلامحسین ساعدی می‌گفتند، می‌گفتیم، می‌گفتم چرا نمی‌نویسد؟

خوب، لابد دلش نمی‌خواست. زور که نیست. از آن طرف می‌گویند ننویس و نگو وگرنه پدرت را درمی‌آوریم. از این طرف می‌گویند یاالله بگو وگرنه آدم پیزُریِ بی‌مصرفی قلمداد می‌شوی.

بار دیگر به این نتیجه می‌رسیم که وقتی حرف‌ها را زده‌اند و می‌زنند، به‌عنوان مادر عروس لازم نیست حتماً پشت تریبون بروی. همه چیز را همگان دانند. اگر عقاب‌های سنگین‌وزن خیلی که حرف بزنند پَر می‌ریزند، پشه‌های لاغر بهتر است خودشان را سنگین نگه‌دارند.


* انـتـباه
در عنترنت روی عكس‌های‌ هياكل خونالود از زخم قمه و زنجير، تكه‌ای از سخنرانی‌ استاد مطهری گذاشته‌اند در تقبيح چهارشنبه‌سوری و از روی‌ آتش ‌پريدن "بسياری از خانواده‌های احمق‌ها" و "آدمهای سـُر و مـُر و گـُنده با هيكل‌های چنين و چنين"‌، و اين اندرز: "اگر هم پدران گذشته‌تان چنين كاری می‌كردند دليل خريـّت پدران شماست. چرا دومرتبه اين سند حماقت را هی ‌سال‌به‌سال تجديد می‌كنيد؟ اين فقط يک سند حماقت است كه ‌هی كوشش می‌كنيد اين سند حماقت را هميشه زنده نگهش داريد."

تازگی از خانم سيمين دانشور ‌سئوال‌هايی كرده‌اند نهايتاً با اين مضمون كه چرا روشنفكران نتوانسته‌اند اين مملكت را درست كنند __ لابد يعنی تا عين خارجه شود. پاسخ بزرگ‌بانوی ادبيات معاصر: "روشنفکران ما غالباً غافل از ریشه‏داربودن مذهب در میان مردم ایران بوده‏اند و هستند"، "تنها رشته‏ای که مردم ایران را به ‏هم می‏پیوست مذهب بوده و هست"، "روشنفکران ما هیچ‏گونه تماس واقعی و رودررو با دیگر مردم نداشته‏اند."

می‌توان با الهام از "پرُفسور ماتاهاری"‌ (لقب و نام آيت‌الله فقيد وقتی ترور شد به ترجمه و تلفظ گزارشگران خارجی در تهران) ندا در داد: اگر زمانی در خا
نهٔ‌ شما و دوستان شما و اطرافيان شما چنين حرف‌هايی‌ می‌زدند، دليل خريـّت كسانی‌ است كه در خانهٔ‌ شما و دوستان شما و اطرافيان شما كه چنين حرفهايی می‌زدند. چرا اين سند حماقت را هی ‌سال‌به‌سال تكرار می‌كنيد؟ اين فقط يک سند حماقت است كه ‌هی سال‌به‌سال كوشش می‌كنيد اين سند حماقت را هی زنده نگهش داريد. غافل يعنی چه؟ شما فقط دوسه‌تا روشنفكر خرِ سـُر و مـُر و گـُندۀ غافل اسم ببريد تا بقيۀ حرف‌هايتان را دربست قبول كنيم. حتی ‌اگر كسی‌ تصميم بگيرد غافل باشد اين كار چه طور ممكن است؟ و مگر سواد نداريد شرح تلفات روشنفكرها را بخوانيد، و مگر چشم نداريد ببينيد و گوش نداريد بشنويد و مغز نداريد تأمل كنيد جامعۀ ‌ايران را چه شكاف عميقِ ريشه‌داری دو شقــّه كرده است؟

زمانی‌ نگارنده با دريغ بر مصاحبه‌های معمولاً صفحه‌پركن و گاه پوچ و حتی‌ بدآموزِ احمد شاملو در
دههٔ هفتاد نوشت: "هر شغلی، ‌حتی نوشتن، بايد بازنشستگی‌ داشته باشد تا انسان به زورگويی نيفتد."
و اهل هر شغلی، حتی‌ نويسندۀ موفقِ محترم، خوب است مشاورانی داشته باشد كه به او بگويند وقتی ابتدای رمان جزيرۀ سرگردانی می‌نويسند هفتادهزار نسخه، به احتمال چهل‌ونه درصد، واقعيت دارد و دوسه برابر اين تعداد آدم كتاب را خوانده‌اند و همچنان می‌خوانند. و به احتمال پنجاه‌ويک درصد، از دوزوكلک‌های ‌ناشر برای چنگ‌انداختن به
سهمیهٔ كاغذ بود و خرده‌گيرها منتظر فرصتند تا رودربايستی را كنار بگذارند و صاف و پوست‌كنده نظر بدهند خوب بود نسخه‌های‌ چاپ‌شده‌اش، هر چندتا، برای خدمت به محيط زيست و بهداشت ‌عمومی به مصرف تهیهٔ شانهٔ‌ تخم‌مرغ می‌رسيد و چه بهتر اصلاً نوشته نمی‌شد.

در سال‌های دبستان‌ وقتی اولين بار جدولی ديدم كه بالای آن نوشته شده بود انتباه، خيال كردم
کلمهٔ اشتباه را اشتباهی نوشته‌اند. بعداً فهميدم به معنی‌ آگاهی و هشدار فرارسيدن ماه رمضان است.

بد نيست اهل قلم‌ودوات هم تكه كاغذی از باب انتباه به در يخچال يا آینهٔ‌ دستشويی بچسبانند و روی‌ آن بنويسند: من از اين به بعد تن به مصاحبهٔ شفاهی و سرپايی نمی‌دهم؛ حرف‌های نيم‌پزِ مبتذل ‌را هم تكرار نمی‌‌كنم؛ وقتی می‌خواهند حرف در دهنم بگذارند می‌‌گويم اين مملكت اگر مثل خارجه نشده لابد قرار نبوده و نمی‌‌تواند بشود؛ و متقابلاً می‌پرسم اگر روشنفكرها روزی‌ هزار بار به استقبال بلا بروند اين مملكت درست می‌شود و بقيه مدادند و می‌ايستند تماشا می‌كنند؟ من رمان هفتادهزار تيراژی‌ام را گاهی‌ مرور می‌كنم تا يادم بماند پيشتر دربارۀ‌ روشنفكرها ‌چه مهملی نوشته‌ام.

"آنان كه غنی‌ترند محتاج‌ترند."

Comments